eitaa logo
٬٬مَشق‌وسـَرمَشق٬٬
1.2هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
4هزار ویدیو
37 فایل
مآگُم‌‌شُدِگآنـیم‌کِه‌اَندَرخَم‌دُنیآ؛ تَنهآهُنَرمآست‌کِه‌مَجنون‌حُسِینیم:)❤️‍🩹⛓️️ .❁. کپی؟ راحت باش!:) .❁. اینجا: @Naghofte_Deli
مشاهده در ایتا
دانلود
پسرش رو آورده بود محلِ کار. از صبح که اومد ، خودش رفت جلسه و محمد مهدی رو گذاشت پیشِ ما ... پذیراییِ جلسه که تموم شد ، مقداری موز اضافه اومد. یکی از موزها رو دادم به محمدمهدی... نمی دانم حاج احمد برای چه‌ کاری من رو احضار کرد. وقتی رفتم داخل اتاق ، محمدمهدی هم پشت سرم اومد. حاج احمد تا پسرش رو دید برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر عصبانی ندیده بودمش. با صدای بلند گفت: کی به شما گفته به پسرم موز بدین؟ گفتم: حاجی این بچه از صبح تا حالا هیچی نخورده ، یه موز از سهم خودم بهش دادم... نذاشت صحبتم تموم بشه. دست کرد توی جیبش ، بهم پول داد و گفت: همین الان میری یک کیلو موز می‌خری و می‌ذاری جای یه دونه موزی‌ که پسرم خورده... منبع: کتاب احمد ، صفحه 137