eitaa logo
🔰 مجموعه فرهنگی مذهبی باب الحوائج(ع) کاشان 🇮🇷🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
906 ویدیو
21 فایل
♥️ فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ 🕌خیابان پیام،خیابان توحید،مسجدوحسینیه باب الحوائج(ع) راه ارتباطی با امام جماعت مسجد( انتقادات وپیشنهادات) @entezar_85477 قرائت هفتگی قرآن کریم شنبه هابعد ازنماز جماعت مغرب وعشا @Kazemie_Admin 📩 سامانه پیامکی: 09231379808
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🔥میگن شیطان با بنده ای همسفر شد... موقع نماز صبح بنده نماز نخوند موقع ظهر و عصر هم نماز نخوند موقع مغرب و عشاء رسید بازم بنده نماز بجای نیاورد موقع خواب شیطان به بنده گفت ️من با تو زیر یک سقف نمی خوابم... چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخوندی‼️ میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه که من هم با تو شامل بشم.. بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا ... چطور غضب بر من نازل بشه ‼️ شیطان در جواب گفت: من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری ‼️ از پاهايي که نمي توانند تو را به اداي نماز ببرند انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 . -پایگاه-مهدیه @Bsj_khaharan_mahdieh اللهم عجل لولیک الفرج ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
هدایت شده از بسیج خواهران مهدیه
💫🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃نویسنده‌ای مشهور در اتاقش نشسته بود تک و تنها، دلش مالامال از اندوه قلم در دست گرفت و چنین نوشت: سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند. مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت. در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقه‌م از دستم رفت. سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم. 🍃در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت، در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکی‌اش محروم شد، مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود، از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد. و در پایان نوشت، خدایا، چه سال بدی بود پارسال! 🍃در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اتاق شد و همسرش را غرق افکار و چهره‌اش را اندوه‌ زده یافت، از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند. 🍃بی آنکه واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اتاق را ترک کرد، اندکی گذشت که دیگر بار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد. 🍃نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود: سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم. 🍃سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم. حالا می‌توانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزون‌تر صرف نوشتن کنم در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمین‌گیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت. در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید. 🍃 اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند. 🍃و در پایان نوشته بود، سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید! 🍃نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد. 🍃در زندگی روزمره باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار می‌کند، بلکه شاکر بودن است که ما را مسرور می‌سازد. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 . -پایگاه-مهدیه اللهم عجل لولیک الفرج ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
هدایت شده از بسیج خواهران مهدیه
💫🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود؛ خدا رو چه دیدی شاید شد. 🍃یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره. دیگه مدرسه هم نیومد، فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. 🍃همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود، گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم! آخه عشق سینما بود، معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت: خدا رو چه دیدی شاید شد. 🍃وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره. 🍃امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته، مثل همون روز تو مدرسه گریه ام گرفت. 🍃فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟! خدا رو چه دیدی شاید شد، هیچ وقت به خداوند نگوییدمشکل بزرگی دارم؛ کافیست به مشکلتان بگویید، خدای بزرگی دارم. 🍃صبور بودن عالی ترین نماد ایمان است و خویشتن داری عالی ترین عبادت، ناکامی به معنی آزمایش است نه شکست و نتیجه توکل و اعتماد به خداوند، آرامش است. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 . -پایگاه-مهدیه اللهم عجل لولیک الفرج @Bsj_khaharan_mahdieh ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
هدایت شده از بسیج خواهران مهدیه
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🌷 پیکر بی سر و دست شهید سید میلاد مصطفوی آرامش پدر شد🌷 🌷 پدر شهید سید میلاد مصطفوی درباره شهادت پسرش می‌گوید: 🍃 در اوج درگیری بعد از رشادت‌های به یادماندنی در ۲۵ مهر ۱۳۹۴ در با اصابت گلوله قناصه به گلویش در جنوب حلب شهید شد و به خواسته قلبی‌اش رسید اما پیکرش نیامد. 🍃 آنقدر آتش دشمن سنگین بود که همرزمانش فقط توانسته بودند پیکرش را چندصد متر عقب بیاورند و در پستویی زیر شاخ و برگ درختان زیتون پنهان کنند. 🍃 دو سه هفته‌ای از شهادتش گذشت و خبری از جنازه پسرم نشد. 🍃شنیدم که یکی دو بار رفتند برای انتقال پیکر اما میلاد در جایی که نشان کرده بودند نبود تا اینکه دو شب متوالی به خواب همرزمش می‌آید و می‌گوید « دوست داشتم همین جا پیش عمه جانم حضرت زینب(س) بمانم اما بابام خیلی اذیت می‌شه فقط و فقط به خاطر بابا انشاءالله خیلی زود برمی‌گردم » و نام و نشان جایی که بود را می‌دهد. 🍃 این خواب راهی شد برای یافتن پیکر سید میلاد اما پیکری بی‌سر و بی‌دست و بی‌پا. 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 -فرهنگی . الهم عجل لولیک الفرج @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
هدایت شده از بسیج خواهران مهدیه
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃لقمان حکیم به پسرش گفت: امروز طعام مخور و روزه‌‌‌ دار و هرچه بر زبان راندی، بنویس؛ 🍃شبانگاه همه آنچه را که نوشتی بر من بخوان، آنگاه روزه‌ ات را بگشا و طعام خور! شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. 🍃دیروقت شد و طعام نتوانست خورد. 🍃روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. 🍃 روز سوم باز هرچه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد. 🍃روز چهارم، هیچ نگفت... 🍃شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته‏‌ها بخواند. 🍃پسر گفت: امروز هیچ نگفته‌‏ام تا برخوانم! 🍃لقمان گفت: پس بیا و از این نان که بر سفره است بخور. 🍃 بدان که روز قیامت، آنان که کم گفته‏‌اند، چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری. 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 - فرهنگی . اللهم عجل لولیک الفرج @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
هدایت شده از بسیج خواهران مهدیه
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃روزی یک معلم در کلاس ریاضی شروع به نوشتن بر روی تخته‌سیاه کرد: 9*1=7 9*2=18 9*3=27 9*4=36 9*5=45 9*6=54 🍃وقتی کارش تمام شد به دانش‌آموزان نگاه کرد، 🍃 آن‌ها دیگر نتوانستند جلوی خود را بگیرند و شروع به خنده کردند. 🍃وقتی او پرسید چرا می‌خندید، یکی از دانش‌آموزان اشاره کرد که معادله اولی اشتباه است. 🍃معلم پاسخ داد: "من معادله اول را عمدا اشتباه نوشتم، تا درسی بسیار مهم به شما دهم. 🍃دنیا با شما همین‌گونه رفتار خواهد کرد. 🍃همان‌طور که می‌بینید من 5 معادله را درست نوشتم، 🍃 اما شما به آن‌ها هیچ اهمیتی ندادید! همه‌ی شما فقط به خاطر آن یک اشتباه به من خندیدید و من را قضاوت کردید. 🍃دنیا همیشه به خاطر موفقیت‌ها و کارهای خوب‌تان از شما قدردانی نمی‌کند، 🍃اما در مقابل یک اشتباه سریع با شما برخورد خواهد کرد. 🍃پس قوی‌تر از قضاوت‌هایی که همیشه وجود خواهند داشت باشید!" ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . اللهم عجل لولیک الفرج @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
هدایت شده از بسیج خواهران مهدیه
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃نگاه همه به پرده سینما بود. (جشنواره فیلم های 10دقیقه ای ...) اکران فیلم شروع شد. 🍃شروع فیلم: تصویر سقف یک اتاق بود... 🍃دو دقیقه از فیلم گذشت 🍃چهار دقيقه ديگر هم گذشت             🍃هشت دقیقه ی اول فیلم تنها تصویر سقف اتاق بود! 🍃صدای همه درآمد. 🍃اغلب حاضران سالن سینما را ترک کردند. 🍃 ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین 🍃و به یک كودك معلول قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید.. 🔹جمله زیرنویس فیلم: این تنها 8 دقیقه از زندگی این انسان بود و شما طاقتش را نداشتید.😔 🔹پس قدر زندگیتان را بدانید ....🔹! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎ ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
هدایت شده از بسیج خواهران مهدیه
🌟🌙 شـــــــــب🌙 🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃من مدتیه که نماز لیله الدفن میخونم تا این که چند شب پیش خواب عجیبی دیدم 🍃خواب دیدم که فوت کردم و مادرم منو داخل قبر گذاشت، 🍃 اون یکسره گریه میکرد می‌گفت من باید بزارمت و برم....دخترم مواظب خودت باش... 🍃من همش میگفتم که مامان من زنده ام 🍃چرا اینا رو میگی منو ببین... من رو گذاشتن داخل قبر و رفتن. 🍃داخل قبر ا‌ول خیلی تاریک بود بعد دیدم یه تونل خیلی بزرگ جلوی روم هست 🍃یکدفعه یه آقایی که تمام لباس هاش سفید بودن جلوم اومد.. 🍃ازش پرسیدم شما کی هستی؟ 🍃گفت من عزرائیل هستم 🍃پرسیدم پس چرا اینقدر خوش چهره هستید؟ اینا کی هستن کنارت؟ گفت این دو نفر هم نکیر و منکر هستند کلی آدم پشت سرشون ایستاده بودند. دوباره پرسیدم پس اینا کی هستن پشت سرت؟؟ 🍃گفت: *این ها همون کسایی هستن که تو براشون نماز میخوندی... امشب اومدن کنارت تا تنها نباشی نترسی 🍃تمام قبرم با آمدن اونا برام روشن شده بود...... ༺ꕥ🍃🌼🍃ꕥ༻ - فرهنگی . 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 @Bsj_khaharan_mahdieh ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄