eitaa logo
مسجد حضرت علی اکبر ﴿ع﴾ قرچک
2.1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
731 ویدیو
52 فایل
❁﷽❁ صفحه اطلاع‌رسانی فعالیت‌ های 👇 🚩 هیـئت حضرت علےاکبر ﴿ع﴾ 📡 پایگاه بسیج حضرت علےاکبر و کوثر 🌐 مـوکب شهیدان ایرلو ⁦❤️⁩ گروه‌جهادے شهیدحسن‌ایرلو 🎭 کانون فرهنگے هنرے نیکان 📜موسسه دارالتحفیظ مهدویت zil.ink/masjedaliakbarqarchak 🗣️ @A_Masjed_A_Q
مشاهده در ایتا
دانلود
🖊️ شعر | هشتم ماه ، بزرگداشت ‌(ع) 🕯️مجلس ختم حسین است! علی محتضر است! 🕯️داغ جان دادن اولاد، به قلب پدر است 🥀 این علی نیست فقط، احمد و حیدر هم هست 🥀 روضه اش بین محرم، رمضان و صفر است 🕯️یا پسر مرده شده، یا که برادر مرده... 🕯️هر کجا دیدی اگر دست کسی بر کمر است! 🥀پر شده کل بیابان ز علی بن‌ حسین(ع) 🥀سه پسر دیگر ازین‌ لحظه هزاران‌ پسر است 🕯️سر زخمش سر مولاست که‌ رفته به سجود 🕯️پهلویش‌ پهلوی زهراست که در پشت در است 🥀یک طرف تیغ زیاد و طرفی نیزه زیاد 🥀یکطرف کم‌ شده و یکطرفش بیشتر است 🕯️در عبا قطعه به قطعه علی اکبر چیدند 🕯️یا که در طشت حسن این همه پاره جگر است 🥀صحبت معجر زینب شد و پا شد آقا 🥀چه کند؟ زینب کبرای حرم در خطر است 🕯️ای جوانان بنی هاشمی آماده شوید 🕯️که دگر‌ موقع تشییع تن دو نفر است 🖊️سید پوریا هاشمی ▪️«بِأَبی وَ أُمّی دَمُكَ المُرتَقی بِهِ إلی حَبیبِ اللهِ»؛ ▪️«پدر و مادرم فدای خون تو كه به سوی حبیب خدا (پیامبر) اوج گرفت. 💻 @Heyat_aliakbar_gharchak
🏴 کاروانی به سوی مرگ! 🌹 حکایتی زیبا از ثبات قدم (ع) در راه حق 🐫🐪 کاروان (علیه السلام) از منزلگاه قصر بنی مقاتل به سوی کربلا حرکت کرد مقداری راه طی شد. 🌷 امام حسین (علیه السلام) در حالی که سوار بر اسب بود اندکی به خواب رفت. - سپس بیدار شد، دو یا سه بار فرمود: ▪️«انا لله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین!» 🌹 فرزندش علی بن حسین (علی اکبر) روی به پدر نمود و عرض کرد: ✋🏻 پدرجان! سبب این استرجاع و حمد چه بود؟ 🌷 امام فرمود: 🏇 سواری در خواب بر من ظاهر شد و گفت: ▪️«اهل این کاروان می روند ولی مرگ ایشان را تعقیب می کند»... من فهمیدم خبر مرگ به ما داده می شود. 🌹 علی عرض کرد: پدر جان! مگر ما بر حق نیستیم؟ 🌷 امام حسین (ع)‌فرمود: ▪️«پسرم! سوگند به خدای که بازگشت بندگان به سوی او است ما بر حقیم». 🌹 علی عرض کرد: بنابراین باکی از مرگ نیست. 🌷 امام فرمود: ▪️«فرزندم! خداوند بهترین پاداش را که از سوی پدر به فرزند مقرر فرموده، به تو عنایت کند». (۱) - (۲) 📚 پی نوشت ها: ۱. بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۷۹. ۲. بحارالأنوار، ج ۶، ص ۱۵۴ و ج ۴۴، ص ۲۹۷. 📘 داستان های بحارالأنوار، جلد ۳، محمود ناصری‏. 💻 @Heyat_aliakbar_gharchak
❤️ 🌷 ملک دلم‌ همین‌ که بنامِ حسین شد 🦋 عبدی گنهکار؛ غلامِ حسین شد 🦋 با یک سلامِ صبح به ‌ارباب بی‌کفن 🌷 روزم پُر از جوابِ سلامِ حسین شد ✋🏻 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبدِالله الْحُسَيْن 💻 @Heyat_aliakbar_gharchak
▪️حضرت ابوالفضل العبّاس علیه السلام: ▪️والله اِن قَطعتموا یَمینی انی احامی ابداً عَن دینی بحار الأنوار ، ج‏ ۴۵، ص ۶۱ 🏴 تاسوعای حسینی را به شما عزاداران حسینی تسلیت عرض می کنیم. 💻 @Heyat_aliakbar_gharchak
مسجد حضرت علی اکبر ﴿ع﴾ قرچک
🌙 عباس علی (ع) 🏹 «...شریعه ، پیش روست و چند هزار سوار دشمن پشت سر... سوار تشنه لب، لحظه به لحظه به آب نزدیکتر می‌شود، با مشک خالی بر دوش و شمشیری در دست و لبخندی شیرین بر لب. لبخند، لب‌های ترک خورده‌اش را به خون می‌نشاند. 🦅 اسب در زیر پایش، به عقابی می‌ماند که مماس با زمین پرواز می‌کند. آنقدر رعنا و رشید و بلند بالاست که اگر پا از رکاب، بیروت کشد، سرانگشتانش، خراش بر چهره زمین می‌اندازد. 🌕 وقتی که تو بر اسب سوار می‌شوی، ماه باید پیاده شود از استر آسمان. چشمانی سیاه و درشت و کشیده دارد و ابروانی پر و پیوسته و گیسوانی چون شبق که از دو سو فرو ریخته و تاب برداشته و چهره درخشانش را چونان شب سیاه که ماه را به دامن بگیرد، در قالب گرفته است. 🌕☀️ ماه اگر در روز طلوع کند، از جلای خودش می‌کاهد این چه ماهی است که رنگ از رخ روز می‌زداید و با ظهورش روشنایی روز را کمرنگ می‌کند؟! 🌊 چیزی به آب نمانده است برق آب در چشم‌های اسب و سوار می‌درخشد. هوای مرطوب در شامه تفتیده‌اش می‌پیچد و به او جان و توان تازه می‌بخشد. سوار دمی به عقب برمی‌گردد و کشته‌های خویش را مرور می‌کند. 🌴 همه این جنازه‌ها که اکنون در سایه سار نخل‌ها خفته‌اند، تا لحظاتی پیش ایستاده بوده‌اند و سدی شکست ناپذیر می‌نموده‌اند. فقط چهار هزار نفر، مامور نگهبانی از شریعه بوده‌اند با اسب و شمشیر و نیزه و تیر و کمان و خود و سپر و زره و عمود. فرمانده سپاه دشمن گفته است که اگر اینان به آب دست پیدا کنند و جان بگیرند، احدی از شما را زنده نمی‌گذارند...» 🗡️ «... کیست این سردار که از میان چهار هزار سوار نیزه‌دار عبور کرده است و خود را به آب رسانده است، بی آنکه آب در دلش تکان بخورد؟! این، است، عباس، فرزند علی بن ابیطالب(ع). ⚔️ در ، نوجوانی نقاب زده، ناگهان چون تیری از چله کمان جبهه دوست رها شد و خود را به عرصه نبرد رساند. ⁉️ جز ، هیچکس، نه از جبهه دشمن و نه از اردوگاه دوست، نمی‌دانست که این نوجوان نقاب بر چهره کیست؟! 👁️ آنان که از چشم، سن و سال را می‌سنجیدند، گفتند که بین دوازده تا چهارده سال. آنان که از هیکل و جثه، پی به سن و سال می‌بردند، گفتند که حدود هفده سال. آنان که از چستی و چابکی حرکات، حدود عمر را حدس می‌زدند، گفتند: قریب بیست سال. 🗡️ آن نوجوان نقاب زده که همه را به اشتباه انداخته بود، چون جنگجویان کهنه کار، به دور میدان چرخ می‌خورد و مبارز می‌طلبید. چستی و چالاکی نوجوان، حکمی می کرد و شهامت و صلابتش، حکمی دیگر. چرخش تند و تیز شمشیر در دستهایش حکمی داشت و نگاه عمیق و نافذش حکمی دیگر. و این بود که هیچکس از جبهه مخالف، پا پیش نمی‌گذاشت. 👈🏻 معاویه به ابوشعثا گفت: برو و کار این سوار را بساز! 👳🏾‍♂️ گفت: اهل شام مرا حریف هزار سوار می‌دانند، دون شان من است جنگ تن به تن با این یکه سوار. اما یکی از پسران هفتگانه‌ام را می‌فرستم تا سرش را برایت بیاورد. 🗡️ جوان ابوشعثا در دم با شمشیر آن نوجوان به دو نیم شد و آه از نهاد ابوشعثا برخاست دومین فرزند را به خونخواهی اولی فرستاد. دومی نیز بی آنکه مجال جنگیدن پیدا کند، جنازه‌اش در کنار جنازه برادر قرار گرفت. و جوان سوم و چهارم و پنجم... ✊🏻 در جبهه دوست، لحظه به لحظه غریو شگفتی و شادی اوج می‌گرفت و در جبهه دشمن، سکوت و حیرت و بهت و مصیبت لحظه به لحظه سنگین تر می‌شد. 👏🏻 و وقتی ششمین و هفتمین جوان ابوشعثا هم به خاک و خون غلتیدند، از جبهه دشمن نیز، وای تحسین، ناخودآگاه به هوا برخاست. 👳🏾‍♂️ و این آنچنان خشم و غیرت ابوشعثا را به جوش آورد که به معاویه گفت: تکه تکه اش می‌کنم و به اندازه داغ هفت جوان بر دل پدر این سوار، داغ هفت جوان بر دل پدر این سوار، داغ می‌نشانم. 🏇 و از جا کنده شد و با چشمانی خون گرفته و توانی صد چندان، خود را به عرصه نبرد رساند. 🗡️ دست سوار اما انگاره تازه، گرم شده بود چون شیری که روباه را به بازی می‌گیرد، ابوشعثا را لحظاتی به تلاطم و تکاپو واداشت و در لحظه و آنی که هیچکس نفهمید چه آنی، سر ابوشعثا را پیش پای اسبش انداخت و بدن خونینش را بر خاک نشاند. 👥👥 وحشت بر چهره و سراپای دشمن نشست آنچنانکه هر چه نوجوان در میدان چرخ خورد و مبارز طلبید، هیچکس به میدان نیامد و آنچنانکه حتی هیچکس جرات جمع کردن جنازه‌های آل ابوشعثا را به خود راه نداد. 💚 و نوجوان، فاتح و شکوهمند به قلب جبهه دوست بازگشت و آن زمان که علی، او را در آغوش گرفت و نقاب از چهره‌اش برداشت تا عرق از پیشانی اش بسترد و روی ماهش را ببوسد، تازه همه فهمیدند که این، عباس علی است، که هنوز پا به سال سیزده نگذاشته است و هنوز مو بر چهره‌اش نروییده است. 📗 بخشی از کتاب «سقای آب و ادب» به قلم سید مهدی شجاعی 💻 @Heyat_aliakbar_gharchak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📷 تکیه سیار دهه اول محرم الحرام ۱۴۴۲ _ شب تاسوعا ⁦📆 ۱۳۹۹/۰۶/۰۷ 💻 @Heyat_aliakbar_gharchak