#پشت_صحنه😉
برنامه ای زنده برای دانشجویان خارج از کشور
در اتوبان بودم خارج از تهران تا رسیدم به نزدیک شهر دیدم تا منزل برسم دیر میشه یه امام زاده تو مسیر بود رفتم دیدم طبق معمول بسته.(خاصیت مساجد و زیارتگاههای ما شیعیان قرار بود این مکان ها پناهگاه باشند) یه خادمی ما رو دید تو اون سرمای ساعت ۲۲۴۰ شب اتفاقا شناخت گفت استاد اینجا😁 براش گفتم و گفت من خادم افتخاریم بذارید هماهنگ کنم
رفت دیدم دست از پا دراز تر اومد گفت استاد شرمنده میگه نمیشه گفتم درو باز کن رفتم دیدم به به اتاق خادم عجب پاتوقیه
طرف تا مارودید کوفتش شد با داد و بیداد که کی اصلا گفت بیا تو 😂
گفتم توماشین زیر نورچراغ سقف می ریم
یباره دیدم اون برادر خادم که بسیجی بود گفت استاد مایه رستوران کترینگ داریم همین روستای بغل
رفتیم در رو باز کرد
۵دقیقه تا شروع برنامه تصویری ما با دانشجویان خارج کشور
میزو صندلی روتنظیم کردیم
کیف مخصوص برنامه های تصویری همراهم نبود لذا سه پایه و مونوپد نداشتیم
قاب شهدا رو که ازقضا تو صندوق داشتم با یه میخ کوبیدیم به دیوار رستوران
یه بوکس اب معدنی و سری قلیون هم پایه😂
انصافا این برادر خیلی محبت کرد تا ۳ صبح تحملم کرد
#خواب_چشم