eitaa logo
متن های خاص
2.6هزار دنبال‌کننده
37.9هزار عکس
24.6هزار ویدیو
145 فایل
#تــــــــــــــــوجه👇👇👇 📚 کتاب هایی که قبل ازمرگ باید بخوانیم...👇✅ https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عجایب جهان
سمعتُ أبا عبدِ اللّه عليه السلام يقولُ و هُو رافِعٌ يَدَهُ إلَى السَّماءِ: ربِّ لا تَكِلْني إلى نَفسي طَرفَةَ عَينٍ أبَدا لا أقَلَّ مِن ذلكَ و لا أكثَرَ. قالَ: فما كانَ بأسرَعَ مِن أن تَحَدَّرَ الدُّموعُ مِن جَوانِبِ لِحيَتِهِ، ثُمّ أقبَلَ علَيَّ فقالَ: يا بنَ أبي يَعفورٍ، إنّ يُونُسَ بنَ مَتّى وَكَلَهُ اللّهُ عَزَّوجلَّ إلى نَفسِهِ أقَلَّ مِن طَرفَةِ عَينٍ فأحدَثَ ذلكَ الذَّنبَ. قلتُ: فبَلَغَ بهِ كُفرا، أصلَحَكَ اللّهُ؟ قالَ: لا، ولكنَّ المَوتَ على تلكَ الحالِ هَلاكٌ به نقل از راوی: شنيدم امام صادق عليه السلام در حالى كه دستش را به آسمان برداشته بود مى فرمود: پروردگار من! هرگز مرا چشم به هم زدنى به خودم وا مگذار، نه كمتر از آن و نه بيشتر. ابن ابى يعفور مى گويد: بى درنگ اشك از گوشه هاى محاسنش جارى شد. سپس رو به من كرد و فرمود: اى پسر ابى يعفور! يونس بن متّى را خداوند عزّوجلّ كمتر از يك چشم بر هم زدن به خودش وا گذاشت و در نتيجه، آن ترك اولى را مرتكب شد. عرض كردم: خداوند خيرتان دهد! آيا آن ترك اولى او را به حد كفر رساند؟ فرمود: نه، امّا مردن در آن حال هلاكت است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ι doɴ'т ĸɴow wнy ιт wαѕ ѕo ɢood тнαт ι ѕαιd ιт wαѕ вαd ... من نمیدونم چرا از خوبیه هرکی گفتم یهو بد شد .... ⃟ If you even be a diamond, you're a piece of my crown.⚇∞ الماسم که باشی یه تیکه از تاجمی.‎༺⚈ ❥❣❥ ʝσɨŋ 👇🏻 ┏━━━━•✾•●•✾•━━━━┓ Jõıň ⇄☞ @MatnhayeKhas ❥• ┗━━━━•✵•●•✵•━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوب شده حالم فقط با تو🙃❤️ ❥❣❥ ʝσɨŋ 👇🏻 ┏━━━━•✾•●•✾•━━━━┓ Jõıň ⇄☞ @MatnhayeKhas ❥• ┗━━━━•✵•●•✵•━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلا خبر داری چقدر دلتنگتم بی معرفت . . . [ ❥❣❥ ʝσɨŋ 👇🏻 ┏━━━━•✾•●•✾•━━━━┓ Jõıň ⇄☞ @MatnhayeKhas ❥• ┗━━━━•✵•●•✵•━━━━┛
❢خاص❥ •●❥JOiN👇🏼 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ Jõıň ⇄☞ @Axe_Porofil 💌
❢خاص❥ •●❥JOiN👇🏼 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ Jõıň ⇄☞ @Axe_Porofil 💌
🌺 خدایا🙏باورت دارم تو همانی که در سخت ترین لحظه ها معجزه هایت را نشانم داده ای😇 کن تنها یک نگاهت کافیست برای باز شدن گره همه ما یه نفر هوا مون داره اونی که بنده نوازه اونی که با یه نگاهش همه دنیا مون میسازه 🍃آرزو میکنم لحظه هایی رو که به این باوربرسی که خدافراموشت نکرده وهمین الان نگاهش بهت هست😇❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از پزشک ایرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍦بستنی، زهر رسمی تشریفاتی🍦 ✅ مضرات هولناک بر دستگاه گوارش و ایجاد انسداد کبدی 👤«استاد فرزانه، حکیم حسین خیراندیش، پدر طب سنتی ایران» برای عزیزان خود ارسال کنید🤳 ❥┅┄→•☆↓ ↓☆•←┄┅❥ •••❥❥•←• ☆﷽☆ Jõıň☞‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❢✧❁ @idehbano ❁✧❢
مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد . یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است . سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد . وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است . وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت : ♥️هر-کس-آن-چیزی-را-با-دیگری-قسمت-می-کند-که-از-آن-بیشتر-دارد
خدا تنها روزنه ی امیدی است که هیچگاه بسته نمی شود... تنها کسی است که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد... با دست و پای شکسته هم میتوان سراغش رفت...
کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه در دامنه کوهی بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت. چشمه ای پر آب از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!» این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از مدتی قنات آماده شد و آب را به سمت کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود. این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر قنات را به طرف ده ما برگردانید.» کدخدا گفت: «اولاً؛ آب از پایین به بالا نمیره، بعد هم گفتی کوه به کوه نمی رسه. تو درست گفتی کوه به کوه نمی رسه، اما آدم به آدم می رسه.»