رنج_مقدس
قسمت_هفتاد_ام
تنهايی بشر تمامی ندارد. بيشترين دوست را داشته باشد، باز هم لحظه هايی دارد که هيچکس را ندارد. اين بد است يا خوب؟ ذهنم دوباره می خواهد حرف بزند و يکی به دو کند. حوصله اش را ندارم. خودم تندتند اعتراف می کنم که گاه گاهی خوب است. شلوغی زياد دور و بر آدم غفلت می آورد. خودت را گم می کنی. غريبه می شوی با روح و فکرت.
زندگی هم که هميشه بر يک مدار دائمی و ثابت نمی چرخد. گاهی چنان شادی که نمی دانی چه کنی و گاهی درهم و فشرده ای؛ و من الآن از رفتن پدر مکدّر و بی تابم!
پدر دوباره می رود و به قول علی صدباره می رود. خانه حجم سکوتی به خود می گيرد، سنگين. علی سر کار است. مامان سرماخورده و خوابيده و من گيرداده ام به اين پيازها که سوپش کنم. اشکم از تکه تکه شدن پيازها نيست، دلم گرفته است. هوا که ابری شده است خانه هم ساکت، مامان هم مريض و من حس خاصی پيدا کرده ام. پيازها را می ريزم داخل قابلمه و با قاشق زير و رو می کنم. در قابلمه را می گذارم و شروع می کنم به خورد کردن سبزی.
تلفن که به صدا درمی آيد، يادم می افتد همراهم را خاموش کرده ام. دستم را می شويم و خودم را به تلفن می رسانم. حال و احوال و شوخی های عمّه صديقه حالم را بهتر می کند و می گويد که می آيد. آمدنش را دوست دارم. تا بخواهد برسد، يک خورشت هم بار می گذارم و برنج هم خيس می کنم. با ثنا می آيند، خوشحال تر می شوم.
- اگه می دونستم اين قدر ذوق می کنی، نمی اومدم.
بغلش می کنم و همديگر را می بوسيم.
- بدجنس نشو، خودت از من خوشحال تری. شوهرت خوبه؟ کجا قالش گذاشتی؟
- وای ليلا! مامانش بهِش گفته وقت کردی يه سر به ما هم بزن. امروز رفته خونشون.
مامان همان طور که روی مبل دراز کشيده و پتو را تا زير چانه اش بالا کشيده، می گويد:
- خوبه عقد بسته ايد.
ثنا چادرش را تا می زند. عمه صديقه می گويد:
- کلا در آسمون سير می کنند. يه حرف که بهشون می زنم دو روز بعد جواب می دن. تازه اگه بشنون.
ثنا معترض می شود و من می خندم.
- تازه وقتايی که پيش هم نيستن، گوشی دست می گيرن و بغ بغوشون پشت گوشی ادامه پيدا می کنه.
چای و ميوه می آورم. تا مادرها با هم مشغولند با ثنا می رويم توی اتاق. همراهش را پرت می کند روی تخت و می نشيند. با تعجب نگاهش می کنم:
- چه خشن. ثنا خوبی؟!
ابرو را بالا می اندازد و گل سرش را باز می کند از ديدن آبشار مشکی موهايش ذوق می کنم، شانه را بر می دارم و کنارش می نشينم. موهايش را شانه می کشم تا صاف شود و ببافمش. می پرسم:
- ثنا! خوشی و لذت زندگی مشترک چه رنگيه؟
دستم را می گيرد و می چرخد طرفم. چشمانش پر از اشک است. نگاهش را برنمی دارد:
- اگه بفهمه چی می شه؟
دستم را بيرون می کشم و دوباره برش می گردانم. پشيمان می شوم از بافتن موهايش نمی خواهم با اين خيال او همراهی کنم.
- به نظرم که هيچ اتفاقی نمی افته، همان طور که تا حالا نيفتاده.
موهايش را گل می کنم پشت سرش و با چند گيره محکمش می کنم. صدای فين فينش را که می شنوم، بلند می شوم و مقابلش می نشينم. چقدر خوب که صورتش مثل من سفيد نيست. چند قطره اشک که می ريزم دورچشمانم قرمز می شود و صورتم گل می اندازد. حرفش مشخص است تا حالا چند بار با هم درباره اين موضوع صحبت کرده ايم. نمی دانم چرا دوباره اين طور مضطرب می شود.
رنج_مقدس
قسمت_هفتاد_و_یکم
- من دوستش دارم ليلا. اونم دوستم داره. می میره برام. همش هم می پرسه که چرا گاهی اين طوری به هم می ريزم؛ اما من همش می ترسم بفهمه ليلا.
دستانش را از صورتم بر می دارم. جعبه دستمال کاغذی را مقابلش می گيرم و می گويم:
- بيا احساس رو بذاريم کنار و عاقلانه حرف بزنيم. خب؟
سرش را انداخته است پايين. اشک هايش چکه چکه می افتد. من اين صحنه را خيلی دوست دارم. صحنه غصه خوردن را نمی گويم. صحنه چکه چکه، قطره قطره افتادن اشک از چشم را. اگر روی خاک بيفتد خاک نم برمی دارد، اين خيلی زيباست؛ اما الآن که ثنا دارد غصه می خورد نه. قيد لذت بردن را می زنم بلند می شوم و از توی کمدم بسته ای آدامس را در می آورم. برای چه آدامس برداشتم؟ به ثنا تعارف می کنم برمی دارد و می گذارد کنارش. بسته آدامس را روی ميز می گذارم. يادم می آيد روزی که ثنا گريان آمد تا غصه اش را بگويد همين بسته آدامس دستم بود!
- ليلا من خيلی می ترسم. کاش...
ديگر نمی گذارم حرفش را ادامه بدهد، باپرخاش می گويم:
- کاش رو کاشتن، چون زير سایه خدا نبود در نيومد. دختر خوب! خدا مثل من و تو نيست. امروز و فردا هم براش نداره. وقتی چيزی را پيشش گرو بگذاری، می مونه. بی انصاف تا حالا هم که هيچ اتفاقی نيفتاده.
چانه اش می لرزد:
- می ترسم ليلا!
روی صندلی می نشينم و با بسته آدامس بازی می کنم:
- ثنا يه خورده بايد بزرگ بشيم، ديشب يه برنامه نشون می داد. دوربين که فاصله می رفت از زمين آدم ها می شدند اندازه يک نقطه. خونه ها هم اندازه قوطی کبريت بعد که بالاتر می رفت کلا محو شدن. فکر می کردم چقدر کوچولو ام. از ديشب تا حالا اگه بهم بگی خودت رو نقاشی کن يه نقطه می ذارم. همين.
صدای جا به جا شدن قوطی روی اعصابم است می گذارمش کنار ميز و برمی گردم سمت ثنا:
- مشکل منم ترسمه ليلا! باشه، قبول. آبرومو گذاشتم پيش خدا امانت. تا حالا هم خوب آبروداری کرده. من هم واقعا توبه کردم، اما عذاب وجدان داره ديوونم می کنه. وقتی می بينم اين قدر با تمام وجودش مهربون و آروم با من برخورد می کنه و بهم اعتماد داره، از خودم بدم می آد.
- ثنا، آدم ممکن الخطاست. خيلی امکانش هست که پاش بلغزه؛ اما مهم اين بوده که تو تونستی مقابل اشتباهت قد علم کنی. متوجهی؟
بی حال دراز می کشد روی تختم و چشمانش را می بندد. از گوشه چشمش قطره اشکی آرام بيرون می آيد و روی صورتش می لغزد. ثنا دو سال پيش درگير پسری شد. چند وقتی ارتباطشان مجازی بود و بعد هم ثنای عاشق پيشه بود که حاضر شد هر تيپ و کاری بکند، اما او را همراه خودش داشته باشد. عمّه شک کرده بود، ثنا وقتی برای من تعريف کرد که چندين بار همديگر را توی پارک و سينما ديده بودند.
اين ارتباط ها يک بی سر و سامانی فکری و روانی وحشتناکی نصيب انسان می کند. نه تنها آرامش ندارد که تنهايی ها و بی صداقتی ها هم می شود نتيجه اش. مبينا برايم نوشته بود آنجا يک معضل بزرگ، تنهايی زن هاست و بچه هايی که تک والدينی هستند.
چقدر التماسش کرديم و برايش استدلال آورديم، اما ثنا، من و مبينا را دگم و بسته می دانست.
اولين محبت عميق يک دختر می شود اولين اميد و آخرين آرزو که به بن بست رسيدنش وحشتناک است. عقل ثنا فقط وقتی جواب داد که چهره پليد پسر، او را به افسرگی کشاند. کناره گيری شديدی کرد تا آرام بشود.
چشمانش را باز می کند. لبخند می زنم که بداند بايد اندوهش را تمام کند.
- ثنا جان ديدی تو سوره فيل چه اتفاقی می افته؟ يک فيل گنده با يه سنگ ريزه از پا درمی آد. باور کن مشکل تو هر چقدر هم که بزرگ باشه خدا براش کاری نداره خرجش يه سنگه. مهم اينه که تو تمام گذشته رو گذاشتی ميون آتيش و سوزونديش.
به پشت می خوابد و دستانش را زير سرش حلقه می کند:
- حالا که دارم اين طور زندگی می کنم می بينم يه سال عمرم رو دنبال چی دويدم.
- خُب پس چه مرگته عزيز من؟
- باور کن ليلا، الآن که با شوهرم هستم، خيلی آرامش دارم. اون موقع ظاهراً کيف می کردم. همش منتظر زنگ و پيامش بودم و به زحمت برنامه می چيدم تا ببينمش؛ اما همش لذت کوچکی بود. انگار که برای خودم نبود. به قول مامان، به جونم نمی نشست؛ اما الآن يه اطمينان و آرامشی دارم که نگو. می دونم محبتش اختصاصيه منه و می مونه. منم همه زندگيم رو براش گذاشتم. فقط ليلا! اين خيانت نيست.
عصبی می شوم:
- احمق نشو ثنا، تو يه سال قبل از ازدواجت همه چيز رو ريختی دور. خودت بودی و خدا. می گن شاه می بخشه و تو نمی بخشی. الآن هم که اين قدر لذت می بری از زندگيت به خاطر اينه که ميل و کشش کوچيک و کم ارزش رو گذاشتی کنار. هرکی نمی تونه اين کار و بکنه. اتفاقاً تو خيلی قوی هستی.
رنج_مقدس
قسمت_هفتاد_و_دوم
پا به حال که می گذارم علی هم وارد سالن می شود. من و عمه شروع می کنيم به دست زدن و کل کشيدن. علی می خندد و می گويد:
- اين قصه ما تا کی قراره ادامه پيدا کنه؟
عمه بی تعارف می گويد:
- تا عقد ليلا!
اخم علی چنان درهم می رود که عمه هم جا می خورد. مامان می خندد و می گويد:
- مگه نمی دونی اين سه تا آقا بالا سراي ليلا هستن؟
عمه دستش را مشت می کند و مقابل دهانش می گيرد و می گويد:
- وا! يعنی چی؟
- عمه عجله ای نيس. ليلا تازه بيست و دو سالشه.
- واقعاً خيلی خودخواهی. فقط بيست و دو سالشه! الآن ريحانه بيست سالشه و همسرت شده، ولی برا ليلا زوده؟ تو خودت به همسرت رسيدي. به ليلا که می رسه عجله ای نيس؟ حرف اصليتون چيه؟
علی از برخورد عمه شوکه شده است. هم می خواهد جواب بدهد و هم جواب خاصی ندارد. سيب زمينی ها را توی سينی می گذارم و می آيم کنارشان. مامان پا در میانی می کند و با همان صدای گرفته اش می گويد:
- اين سه تا ناراحتن از رفتن مبينا. ليلا هم خيلی محبت می کنه، می ترسن که ديگه کسی نباشه لوسشون کنه.
تندتند سيب زمينی پوست می کنم. سرم را بالا نمی آورم. علی می گويد:
- ليلا! تو چيزی کم داری؟
چاقو به جای سيب زمينی پوست دستم را می برد. هين بلندی می کشم. سينی را از روی پايم بر می دارد. دستم را محکم فشار می دهم و می روم سمت آشپزخانه. مادر به علی می گويد:
- بايد از خودت می پرسيدی. چرا داری براش تصميم می گيری؟
صدای علی را نمی شنوم که چه می گويد. دوست ندارم دليل اين همه مخالفتش را بشنوم، اما دوست ندارم اذيت شود. دستم را تند می شويم و بر می گردم. دارد سيب زمينی ها را پوست می کند. دمغ شده است. برای اينکه فضا را عوض کنم می گويم:
- عمه! مشهد که بوديم دنبال قبر سعيد چندانی گشتم، پيدايش نکردم. شما آدرس قبر رو دقيق بلدين؟
چهره اش کمی باز می شود.
- اِ، رفتی زيرزمين حرم؟
مامان می گويد:
- بله همه ما رو هم کشوند با خودش. خيلی گشتيم بين قبرا. ولی پيدا نکرديم.
- عمه قصه سعيد چندانی رو اگه رمان کنن کولاک ميشه.
- بسم الله. کی بهتر از خودت.
می نشينم سر سيب زمينی ها:
- نه بابا، نويسنده بايد بلند بشه بره سيستان بلوچستان، بين قوم و خويش و شهرشون چند هفته ای بچرخه، فضا دستش بياد، سبک و سياق زندگی اونا رو ببينه، فضای قبل از شيعه شدنش رو، بعد هم کلی مصاحبه بگيره و عادت اهل سنت رو بفهمه، فضای بعد از شفا گرفتن و شيعه شدن شونو... يه مرد می خواد.
علی نگاهم می کند.
- اگه يه وقت مرخصی توپ داشته باشم با هم می ريم. با هم می نويسيم.
خوشحال می شوم که فضا عوض شده، هر چند تا آخر شب که عمه برود يکی دو بار ديگر هم شمشيرش برای علی از غلاف بيرون می آيد. امروز، روز ضربه فنی اش بود. به علی کار ندارم، اما ما آدم ها خيلی وقت ها، موافقت ها، مخالفت ها، خواستن ها و نخواستن هايمان، بايدها و نبايدهايمان از روی صلاح و مصلحت نيست. پای خودمان وسط است.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
مطلع عشق
💢 شخصیت به تاراج رفته "تمدن غرب از یک سو زن را مانند بیشتر ادوار تاریخ، طرفِ ضعیف و مغلوب در مجموع
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۵
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
✍احساس بی پناهی در زمان مشکلات،
به این دلیله که؛
ما پناه آرامش بخشی سراغ نداریم!
❣دلهای ما،بی پناه نیست!
باید آنرا به پناهگاهش برسانیم😊
@ostad_shojae
مطلع عشق
📝🌺📝🌺📝🌺 7️⃣1️⃣ قسمت هفدهم 6- و سَهلِها و جَبَلها ؛ زمین های هموار و کوهستانی ❇️ مومنین و مومنات د
8️⃣1️⃣ قسمت هجدهم
9- من الصلوات زِنَة عَرشِ اللهِ ؛ صلواتی هم وزن عرش خدا
✅ علاقه به امام زمان (عج) ، بی حساب است ؛ زیرا در این بخش از دعا 🤲 از علاقه به اندازه وزن عرش خدا سخن میگوید که احدی از آن خبر ندارد .
عرش چیست ؟ ⁉️
در قرآن بیست بار به عرش خدا اشاره شده است . عرش یا کنایه از مرکز قدرت الهی است و یا مرکز صدور احکام الهی و مراد از « حاملان عرش » فرشتگانی 💫 هستند که تعدادشان هشت نفر معرفی شده است .
✅ امام صادق (ع) فرمود : عرش همان علم است که خداوند پیامبرانش را از آن آگاه کرده است . ( معانی الاخبار ص 29 )
✅ امام صادق (ع) فرمود : عرش و کرسی از بزرگترین در های عالم غیب هستند . ( اعراف 54 )
🌹====================🌹
10- و مِدادَ کَلِماتِهِ ؛ و به مقدار مرکبی که کلمات خدا نوشته شود
❇️ خداوند متعال در سوره لقمان آیه 27 میفرماید : و اگر آنچه درخت 🌳 در زمین 🌍 است علم شود و دریا و از پس آن ، هفت دریا به کمک آیند و مرکب شوند تا کلمات خدا را بنویسند کلمات خدا به پایان نمیرسد . همانا خداوند شکست ناپذیر و حکیم است .
🔹 منظور از کلمه « الله » که در این دعا آمده چیست ؟
در قرآن به این موارد اشاره شده است : 👇
الف) نعمت های خداوند (کهف 109)
ب) سنّت های الهی (صافات 171)
ج) آفریده های ویژه خداوند (نساء 171)
د) آیات الهی ( تحریم 12)
و) اسباب پیروزی حق بر باطل (انفال 7)
✅ در روایت میخوانیم که امام کاظم (ع) فرمود : مصداق کلمه « الله » ما هستیم که فضائل ما قابل ادراک و شماره نیست . (نورالثقلین ذیل آیه)
🔹ادامه دارد ...
#زندگی_مهدوی_در_سایه_دعای_عهد
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
#مهم
#نشر_حداکثری
🔻 #بیل_گیتس را که می شناسید، همان فردی که گفته بود می خواهم به وسیله ی واکسن جمعیت جهان را کاهش دهم. (فیلم در خبرگزاری تسنیم)
🔺 این آقایی که در کنار بیل گیتسِ قاتل قرار دارد،#پوناوالا است، رئیس زرتشتی همان شرکت هندی که دکتر #نمکی خبر خرید 20 میلیون #واکسن را داده بود.
⁉️ هنوز می خواهید #واکسن بزنید؟
❣ @Mattla_eshgh
❗️بهوش باشیم ❗️
🔻مراقب دکتر نمکی باشید🔻
🔹دکتر نمکی از یک طرف به دشمن گرا میده که انبارهای داروی وزارت بهداشت خالیست و از طرف دیگر بصورت تبلیغاتی، قربان و صدقه حاج قاسم و رهبری میرود !
◾️اصلاحاتی ها دیگر چهره موجهی جهت کاندیداتوری ندارند ، بعید نیست دکتر نمکی با جنگ زرگری میان خودش و حسن روحانی ، مردم را متقاعد کند که با دولت حسن روحانی مشکل دارد؛ تا برای انتخابات 1400 خود را منتقد دولت جا زده و ایستادگی با دستان خالی را نشانه توانایی مدیریت برمسند ریاست جمهوری قرار دهد،
◾️اینکه چرا با افشا گریها و انتقادات دکتر نمکی به عملکرد دولت ، روحانی برآشفته نمی شود تا او را از این سمت برکنار کند جای تامل دارد!!!
#بهوش_باشیم
#نفوذی
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 آیا پیروزی #جوبایدن در انتخابات آمریکا به سود جمهوریاسلامی است؟
🎙 دکتر سیدهادی سیدافقهی پاسخ میدهند...
❣ @Mattla_eshgh
ادواردو آنیلی
کسی که که درآمد 60 میلیارد دلاری سالانه و مالکیت کارخانجات بزرگ لامبورگینی، فراری، فیات و مالکیت باشگاه یوونتوس و... را بامحبت
اهل بیت(ع) عوض کرد.
❣ @Mattla_eshgh
#این_اربعین_چه_کنم؟ ۱
✍ طعم #همدلی های اربعین، زیر زبانمان آنقدر مزه کرده بود؛ که برای تجربهی دوبارهاش، یکسال دلشورهی جاماندن از این سفر را داشتیم ...
غافل از اینکه، #همدلی ها بهانه بود؛
تا یادمان بدهند؛ اگر مشتاق زندگی به سبک آرامشِ اربعینید ...؛
🔺باید با دو شرط "همدلی" و "وفاداری" بسمت امامتان حرکت کنید، و این تنها شرط رسیدن به کربلایِ حسینِ زمانتان است!
این اربعین که همه، جاماندهی این جاده ایم؛ تنها وظیفهمان شناخت رموز #اربعین است و رسیدن به حقیقت آن!
🔺هم بشناسیم ...
🔺هم به دیگران بشناسانیم ...
کسی که به این دو صفت برسد؛ زائر اربعین حسین "ع" است .. چه اینجا باشد، چه در طریق، "نجف ـ کربلا " ...
#زندگی_به_سبک_اربعین
❣ @Mattla_eshgh