eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
🍃آرام و بی صدا به اتاقش میروم... روی تخت معصومانه مثل همیشه خوابیده بود... مادرش بیدار بودو نگران ب
۱۴ 🍃خنده ام گرفته بود! راستی من چه پا قدم نحسی داشتم! مامان عمه میگفت بعد از به دنیا آمدنت یک ماه هم نشد که از پدرت جدا شد! میگفت ازدواجش از اول هم اشتباه بوده! او میخواست یک زن اجتماعی باشد و من با خود می اندیشم مگر پدرم با اجتماعی بودنش مخالفت کرده بود؟ مامان عمه میگفت گفته کنار محمد و یک بچه دست و پا گیر نمیتواند! من هیچگاه این ضرب المثل خواستن توانستن است را باور نکردم! مثال نقضی داشتم به بزرگی جای خالی مادرم!!!! با خود می اندیشم پس این حس مادر و فرزندی که میگویند افسانه است؟ خب البته که او حق داشت! مگر زور بود؟ نمیخواست آروغ بچه بگیرد! یا شب و نصفه شب بلند شود از خواب نازش بزند بچه غذا بدهد! صبح تا شب مراقب بچه باشد و بزرگش کند! او میخواسته از پله های ترقی اش بالا برود! و خب بابا محمد و من بارهای سنگینی بودیم! گور بابای هرچه حس مادر و فرزندی است! او میخواست پیشرفت کند! آه آیه بس کن! او مادر است و احترامش واجب! ولی خدا خوب خدایی کرد این میان! پریناز بیست ساله بود که عروس پدرم شد من آن موقع ها یک ساله بودم و مامان عمه میگفت آن اوایل قدری نارضایتی که در چشمنانش مبنی بر نگهداری از تو دیدم گفتم خودم بزرگش میکنم! میگفت بابا محمد نمیگذاشت! آخر سر هم با وساطت آقا جان بود که اجازه داد پیش آنها باشم! هرچند به پریناز حق میدهم شاید اگر من هم جای او بودم نق و نوق هایی بس واضح تر از این حرفها میکردم! خب تازه عروس بود بنده ی خدا... ولی الحق که کم نگذاشت! الحق که نگذاشت من فرقی میان خود و ابوذر پیش چشمهایش حس کنم! اعتراف میکنم پریناز را بیشتر از مادر نادیده ام دوست دارم و البته که او مادر است و احترامش واجب! یادم می آید یک بار اتفاقی شنیدم بعد از جدایی از بابا محمد با یک پزشک ازدواج کرده و دیگر کسی خبری از او نداشت! و خب خب... اعتراف میکنم انتخاب رشته تحصیلی ام بی ربط با او نبوده! احمقانه است خیلی هم احمقانه است اما من آن روز ها فکر میکردم اگر پرستار شوم ممکن است روزی جایی میاد همین دکتر بازی ها اورا ببینم! و خب خب.... من یک اعتراف دیگر به خودم بدهکار بودم.... من هنوز هم او را دوست دارم! با تمام نبودن هایش! با تمام ترجیح های مزخرف و مسخره اش! با تمام نفرتی که نسبت به هرچه جایگاه اجتماعی و هر کوفت دیگری که دارد به آن افتخار میکند دوستش دارم! آیه مودب باش! او مادر است و احترامش واجب! عقیق را میبوسم ... یک سنگ چند گرمی تا کجاها که مرا نبرد! دوباره آن را به گردنم میبندم....
🍃یاعلی میگویم و از جایم بلند میشوم...لبخند میزنم... من آیه ام... کسی که نیمه پر لیوان را نگاه نمیکند! بلکه یکجا و یک نفس آن را سر میکشد! چه خیال که نیست! بابا محمد که هست! مامان عمه که هست... پریناز و نگاه های عین مادرش که هست! ابوذر و دردسرهایش که هستند! کمیل و اعترافات تاریخ انتقضاء گذشته اش که هستند! سامره و شیرین کاری هایش که هستند! من این همه هست در زندگی دارم و نشسته ام و غصه یک نیستی که خودش خواسته نباشد را میخورم؟ سرش سلامت!! چه خیال نباشد!!! داشتم لیست دارو های بیماران بخش را کنترل میکردم ...دلم کباب مینای کوچک بود.دوز دارو هایش بالارفته بود و این بچه مگر چقدر بنیه و توان داشت؟ دکتر والا و رزیدنت های سال آخری به سمت بخش می آمدند با دیدنش لبخندی روی لبهایم نشست .با آرامش به سوالالت پی در پی این رزیدنت های که خدا میدانست جقدر سمج هستند جواب میداد و برای هر کدام وقت میگذاشت از کنار ایستگاه پرستاری که رد شد با سر سلامی داد و من هم با لبخند جوابش را دادم ... دلم مثل سیر و سرکه میجوشید... میخواستم تنها گیرش بیاورم و با او صحبت کنم میخواستم شخصا از مراحل درمانش مطلع شوم خصوصا اینکه شب عملش نبودم ویزیت را تمام کرد و به اتاق خودش رفت .کارهایم را مرتب کردم مطمئن شدم که کسی پیشش نیست دستی به مقنعه ام کشیدم و آن را مرتب کردم بعد به آرامی چند تقه به در زدم و صدای مردانه و مهربانش را شنیدم: بفرمایید باآرامش در را گشودم:سلام دکتر.... سرش را از پرونده های مطالعاتی اش بالا آورد و با دیدنم لبخندی زد و با انرژی گفت :سلام خانم آیه...احوال شما؟ شرمزده گفتم :خوبم ممنونم ...شما خوبید؟ تشکری کرد و دعوت کرد تا بنشینم و بعد با همان لحن مخصوص به خودش گفت: _خب چی باعث شده که خاله مهربون بچه های این بیمارستان اینجا روبه روی من بشینه؟ من این تواضع این فروتنی رو دوست داشتم اینکه کسی وابسته به بیچاره القاب نبود! بیچاره جایگاه اجتماعی اش نبود! آب دهانم را قورت دادم و گفتم: اولا اینکه شکسته نفسی شما ستودنیه! اما راستیتش من بابت مینا اومدم! دکتر من واقعا نگران این بچه ام تو این چند هفته واقعا اذیت شده!هم خودش هم خانواده اش دکتر من در حد شما و رزیدنتاتون نمی تونم سر دربیارم که دقیقا چشه ولی میخوام بدونم امیدی هست؟ با لخند داشت نگاهم میکرد ... چند دقیقه ای بین مان سکوت ایجاد شد عینکش را برداشت و گفت: بیماریه سختیه! عملی هم که پیش رو داره یه عمل با ریسک بالا... بی رحمی به این مرد نمی آمد اما جدی تر ادامه داد: علمی بخوای در نظر بگیری زنده موندن و زنده بیرون اومدنش 11درصد شاید هم کمتره اما امید همیشه هست! چشمهایم را بستم...
🍃آه خدای من این همه صفت داری قربان نامت بروم اد باید بیایی وبا حکمتت ما را بیازمایی؟ صدایش را شنیدم : چی شد آیه؟ من از ضعیف بودن بدم می آمد... از الکی گریه کردن! از این کم طاقتی هم بیزار بودم اما حالا هم احساس ضعف میکردم هم چشمانم تر شده بود و هم کم طاقت شده بودم! چشم باز کردم و خیره به سرامیک های مشکی سفید کف اطاق گفتم:استاد یه چیزی رو میدونستید؟ علم وجود دروغگو و بی رحمیه!! خیلی دروغگو و بی رحم! تلخندی زد و گفت: جالبه! توصیف جالب و منحصر به فردیه! چرا آیه؟ میگویم: اگر دروغگو و بی رحم نبود اینقدر راحت درصد نمیداد! اینقدر راحت از نبودن اون بچه بیگناه حرف نمیزد! میگوید:آیه تو چرا اینقدر این بچه ها برات مهمن؟ وجدان کاریت ستودنیه اما تو قرار نیست برای تک تک این بیمارها اینقدر غصه بخوری!اینجوری از پا درمیای ممکنه تو تجربه کاریت هزار تا مثل مینا ببینی! میگویم: من یه پرستارم!! میگن سخت ترین شغل دنیا کارگر معدن بودنه! ولی اونایی که اینو گفتن هیج وقت پرستار نبودند! پرستاری سخته نه برای اینکه شب کاری داره! نه برای اینکه باید کارهایی رو انجام بدی که خیلی ها چندششون میشه پرستاری سخته چون باید احساس خرج کنی! احساسی که شبیه یه آب روان میمونه ...باید رنج ببینی و تسکین دهنده باشی این احساس اگه خرج نشه میگنده و میشه گند آب...میشه مرض! مرض مثل بقیه بودن مرض مثل بقیه بی خیال بودن! چون تو غرق تو باتلاق روز مرگی هات شدی! اما اگه خرج بشه بیشتر میشه! من برای تک تک این بچه ها احساس خرج میکنم چون من یه پرستارم! برعکس اگه اینجور نباشم از پا در میام آرام میخندند در میان بغض مرا هم به خنده می اندازد خودکارش را روی میز رها میکند و میگوید: تو باید به جای پرستار فیلسوف میشدی! چه فلسفه ای به هم بافتی! شاعری هم بهت میومد! با این برداشتی که از این کار داشتی! اعتراف میکنم تا به حال اینطور به مسائل نگاه نکرده بودم ! لبخند میزنم چیزی به یادم می افتد و میپرسم: راستی شنیدم خودتون عملش نمیکنید درسته؟ _آره اما جراحش خیلی خوش دست تر از منه بازهم شکسته نفسی کرده بود....استاد! _من که تو این بیمارستان قابل تر از شما سراغ ندارم! _تو لطف داری! اما اون دکتر از دکترای اینجا نیست! چا خوردم ...جالب شده بود ادامه میدهد« درواقع ایشون والای کوچک پسر منه! _اوه پس ارثیه! _میشه گفت علاقه به تیغ جراحی ارثیه! به قول تو علم دروغ میگه که صفات اکتسابی به ارث نمیرسه! به ساعتم نگاهی می اندازم! اوه خدای من این مرد چقدر بزرگوار بود که به رویم نمی آورد چقدر از وقت با ارزشش را با خزعبالتم تلف کردم از جایم بر میخیزم و میگویم: _وای استاد ببخشید من این همه وقت شما رو گرفتم ادامه دارد ... داستان هرشب بجز جمعه ها ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۴۶ همه ایستاده ایم، در صفهایی که بوی ملکـ🌸ــوت می دهند! فقـط جـای تـ❤️ــو خالیست! تا با نوای حیدری ات برایمان قنوت بخوانی. ✨آرزوی قنوتمان، خرج شدن به پای تـوست👇 @ostad_shojae
مطلع عشق
🔺« براي فرج من دعا كه كنيد فرج من، فرج هم شما هست!" مگرامام اينها را نگفت؟ مگر نگفتم روزي صد بار
🍃 اُنس و صميميت با يك انسان ، باعث مي آن با ما كه شود فرد حالت آشنايي پيدا كنيم، حالت صميميت پيدا كنيم ؛ حالتي كه ميتوانيم او بـه اطمينان كنيم، حالتي كه ميدانيم آن به اگر فرد حـرف هـاي دلمـان را بزنيم ، ميتواند كمكمان كند. بالاترين اُنس ، انس با خداست و اُنـس بـا اولياي خدا، و در عصر ما امام زمان (عج) است . 🍃توسل كنيم به امام زمان، حرف بزنيم او با او با و صـحبت كنـيم .درست است كه پرده ي غيبت است ولي حـرف هـاي را مـا مـي شـنود ، صداي را ما ميشنود آن. آقايي كه همه منتظرش هستند امـام زمـان " حرف را ما مي ،شنود حرف را تو و من ميشنود و جواب ميدهد. 🍃سلام به ائمه دقيقاً نوعي دعاست و دعاي به ما ائمه می رسـد ؛ هـر چقدر گنه كار باشيم ، دعاي به ما ائمه مي و رسد ائمه خوشحال ميشوند و اين چيزي نيست جز رضايت و خدا ، رضايت خدا چيـزي نيسـت جـز افزايش و رزق بركت براي ما صبحت با را سلام به امام زمان شروع كن👌 (عج) ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مردم بدانید چگونه برجام را نوشتند فردا نگویند رهبری اجازه مذاکره نمی‌دهد...!!! 🔻 مکانیزمی در برجام وجود ندارد که نشان دهد آمریکا تحریم‌ها را لغو کرده است 🎥 تحلیلگر آمریکایی: (برجام طوری تنظیم شده که بتوان رفتار ایران را راستی‌آزمایی کرد)، اما برای لغو تحریم‌ها هیچ مکانیزمی در آن لحاظ نشده‌ تا اقدام آمریکا را تایید کند برای همین بسیاری از تحریم‌ها برداشته نشد. 💢 برجام صرفا راستی آزمایی رفتار ایران بوده و تمام ...!!!! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#انتخابات 2 🔶 در درجه بعدی ما نیاز به فردی داریم که کارنامه روشن و کاملا مثبتی داشته باشه. ⭕️ افر
3 یکی دیگه از شاخص های بسیار خوب برای انتخابات همسو بودن مواضع کاندیدا با "مواضع رهبر انقلاب" هست. ❇️ تجربه ده ها ساله انقلاب اسلامی به طور واضح نشون داده که هر جایی یک رئیس جمهور به حرف امام و رهبری گوش داده یه اثر بزرگ برای مردم به جا گذاشته و کشور پیشرفت کرده ⭕️ و هر جایی یک رئیس جمهور خلاف رهبر انقلاب عمل کرده موجب ظلم های فراوان به مردم و خسارات بزرگ به کشور شده. 💢 در حقیقت ما کسی رو نمیخوایم که مدام از خودش تئوری صادر کنه و هر چیزی به فکرش رسید رو روی مردم ما آزمایش کنه! ❇️ ما کسی رو لازم داریم که طبق چارچوب هایی که رهبر انقلاب به طور خیلی دقیق و حساب شده تعیین میکنند عمل کنه تا موجب رضایت خداوند متعال و مردم عزیز ما بشه. ⭕️ بنابراین افرادی که خیلی فعال هستند ولی سالهاست که همصدا با دشمن مشغول چنگ زدن به صورت جمهوری اسلامی هستند نمیتونن نسخه شفابخشی برای مردم ما باشند. افرادی مثل "احمدی نژاد" از این دسته هستند که احتمالا هم توسط شورای نگهبان رد صلاحیت خواهند شد. ☢️ البته آقای احمدی نژاد برای اینکه هم بتونه یه مقدار بیشتر به نظام ضربه بزنه حتما دوباره ثبت نام میکنه تا رد صلاحیت بشه و از این طریق خیلی زیرکانه به کاندیدای جبهه غربگرایان کمک کنه.
4 ⭕️ کاندیداهای جدی جریان ضددین و ضد وطن غربگرا شامل اقای ظریف و آذری جهرمی و علی لاریجانی و سورنا ستاری هست که ما وظیفه داریم چهره واقعی این افراد رو بیش از پیش به همه نشون بدیم. ❇️ کاندیداهای جبهه انقلاب هم که اقبال مردمی رو نسبت به خودشون دارن و ما با خیال راحت میتونیم اون ها رو انتخاب کنیم شامل "آیت الله رئیسی و آقای جلیلی و آقای سعید محمد" هست. 🔹 سایر کاندیداها هر کدوم خوبی ها و بدی هایی دارن که واقعا در حد و اندازه های تشکیل دولت جوان و حزب الهی نیستند. ☢️ کاندیداهایی مثل قالیباف، رضایی، فتاح و ... خوبی هایی دارن ولی خب ما برای اجرای گام دوم افرادی رو نیاز داریم که انقلابی گری شون رو به اثبات رسونده باشند. منبع : کانال تنهامسیر ‌❣ @Mattla_eshgh
📌 ماجرای دست بوسی حداد عادل که توسط احمدی نژاد مطرح شد. مربوط به حداد عادل نیست و شخص واقعی غلامرضا نیک‌پی شهردار سابق پهلوی در تهران بوده است ‌ 🔴 تاکید میکنیم ما از کسی حمایت نمیکنیم بلکه واقعیاتِ شبهات رسانه ای را باید گوشزد کنیم ‌ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 30 🔰 مگه حضرت زهرا (س) نبود که برای دفاع از امام زمانش رفت مسجد مدینه و با حفظ حیا
32 راستش من کمی جا خوردم، اولین بار این موضوع رو می شنیدم تا حالا نه تو کتابی و نه تو حرفهای پدرم یا حاج اقا عسکری این موضوع رو نشنیده بودم اصلا نمی دونستم چی بگم ، دهنم بسته شد ، هیچ چیزی به عنوان جواب به ذهنم نیومد اما سریع خودم رو جمع و جور کردم و نذاشتم ساسان متوجه این موضوع بشه گفتم نه بابا، این چه حرفیه؟ اگه دست خوره بود که تا حالا باید صدبار لو می رفت و همه می فهمیدن و همه جا جار می زدن که اصلا باور نکن ساسان گفت راستش منم باور نکردم ، اما ته دلم کمی می ترسم ، ته دلم دوست دارم جواب رو بدونم من زل زدم به چشمهاش ، مطمئن بودم باید کمکش کنم و اگه نکنم ، بعدا شبهاتش بیشتر میشه و ممکنه بدتر بشه گفتم چشم، صبر کن از پدرم بپرسم ، از پیش نماز مسجدمون بپرسم ، جواب کامل بهت میدم زنگ تفریح که شد رفتم سراغ سعید گفتم چه خبر؟ دائی جان دیشب چیزی نگفت بعد اینکه ما رفتیم؟ گفت نه ، اما رفت تو فکر ، حرفهای شوهر عمه خیلی روی اون اثر گذاشت ، ولی مقطعی هست همیشه اینجوری میشه ، اما بعدش ... خسته شدیم من و خواهرم، هرکاری میخوایم بکنیم الکی گیر میده ، هرچی میگیم... یهو پریدم وسط حرفش و نذاشتم ادامه بده ، گفتم نمی خواد بقیه رو بگی غیبت میشه ، پدرت راضی نیست خودم بعدا با پدرم صحبت می کنم تا یه روز قشنگ با دائی صحبت کنه ، انشالله درست میشه تو کار خودتو بکن، هرجا درس مشکل داشتی تو مدرسه بمن بگو ، زنگ تفریح ها کمکت می کنم امروز بیشتر از هر روزی دیگه عجله داشتم تا زنگ بخوره و برم خونه حتی خونه هم نه ، تو همون ماشین با باباهادی صحبت کنم و ازش جواب این سوالی که ساسان ازم پرسید رو بپرسم دوست نداشتم شبهه ای برام پیش بیاد و اونو رها کنم و بدون اینکه جوابش رو بدونم ، بی خیال بشم مادر ساسان رسید و اون رو سوار کرد و رفت ، من منتظر موندم پدرم دیر کرد تا حالا سابقه نداشت تقریبا همه بچه ها و معلم ها و کارکنان رفته بودند ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی