مطلع عشق
#باهم_بسازیم ۴۶ "انواع تفکر" تفکر خرافی را بهتر بشناسیم👇 _ در این سبک فرد حس میکند وامانده است،
پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز پنجشنبه( #حجاب_و_عفاف )👇
مطلع عشق
#افزایش_ظرفیت_روحی 51 🔸 اگه کسی خودش رو در فضای امتحانات الهی نبینه واقعا سخته که بخواد دینداری کن
#افزایش_ظرفیت_روحی 52
❇️ هنر تشخیص مصداق
🔶 یکی از خصوصیات امتحانات الهی اینه که مملو از "ابهام" هست. واقعا در خیلی از موارد، آدم نمیدونه عکس العمل درست چیه؟🤔
💢 این خاصیت امتحانه. اگه قرار باشه امتحانات الهی همش واضح باشه دیگه اسمش رو نمیشد بذاری امتحان!
👈🏼 امتحان زمانی ارزشمند هست که ابهام داشته باشه.
- ببخشید یه سوال؟
- بفرمایید.
- یه نفر اومده سراغ من و ازم پول قرض میخواد بهش بدم یا نه؟! آدم بد حسابی بوده!🙄
- آفرین چه سوال خوبی کردی. جواب اصلیش اینه که "خودت" باید تشخیص بدی که بهش قرض بدی یا نه.
من به صورت کلی تو رو راهنمایی میکنم ولی تشخیص مصداقش که آیا الان باید پول قرض بدی یا نه به عهده خودته.
در هرصورت قدرت تشخیص مصداق خودمون رو باید بالا ببریم
🌷 @IslamlifeStyles
🌀 دختران و خانمها مراقب باشند‼️
⭕️ ایندست نرمافزارها خیلی زیاد شده، برخی از این نرمافزارهای اندرویدی، خصوصیترین اطلاعات دختران و زنان ایرانی را برای بهرهبرداریهای گوناگون توسط سازمانهای جاسوسی، جمعآوری و طبقهبندی میکنند و در زمان لازم برای تغییر جامعه از آنها استفاده میکنند!
#سوادرسانه
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🛑 چگونه حجاب زیبایی داشته باشیم؟ 🍃حجاب زیبا ؛ داشتن حجاب زیبا دغدغه بسیاری از دختران جوان و نوجوان
🔺چگونه #حجاب_زیبا داشته باشیم؟
💢حالا برسیم به سوال اصلی که چطور میتوانیم ضمن رعایت حجاب، زیبا و شیک باشیم.
💠 چادر عربی اصیل از همه شیک تر است
🍃 شما برای رعایت حجاب چه پوششی انتخاب کردید؟ اگر چادری هستید باید بگوییم اولین قدم برای شما اینست که از یک مدل چادر شیک و زیبا استفاده کنید.
اگر نظر اکثر محجبه ها را بخواهید شیک ترین و پرطرفدارترین چادر همان چادر عربی اصیل است. پارچه اش هم اگر از نوع نسبتا براق (مثل کرپ کن کن یا کرپ رویال) باشد که فبه المراد!
💠 دومین چادری که بین محجبه های جوان و البته دانشجو پرطرفدار است چادر لبنانی است. چون هم راحت است و هم میتوان روی آن کوله پشتی انداخت. چادر دانشجویی هم سومین چادر پرطرفدار بین محجبه های جوان است.
💠حداقل دوعدد چادر داشته باشید
🍃 اگر کارمند یا دانشجوی تمام وقت هستید یا مجبورید هرروز ساعتی بیرون از منزل باشید، بهتر است بیشتر از یک چادر برای استفاده روزمره داشته باشید. به این علت که چادر بخاطر بلند بودن، ممکن است زیر پایه صندلی برود یا زیر پای خودتان و دیگران خاکی شود و اگر از آن دسته افرادی باشید که حوصله شست و شو و اتوکشی هرروزه چادر را ندارند، حتما به زیبایی حجاب خود آسیب میزنید.
ادامه دارد ....
❣ @Mattla_eshgh
🔻ساخت بزرگترین کارخانه تولید "پارچه چادر مشکی "توسط ستاد اجرایی فرمان امام درقم
🔸در سفر یک روزه رئیس ستاد اجرایی فرمان امام به استان قم، ساخت کارخانه تولید چادر مشکی با ظرفیت ۱۸ میلیون متر مربع و اشتغالزایی ۲۰۰۰ نفره با سرمایه گذاری ۱۱۳۰ میلیارد تومان توسط ستاد اجرایی فرمان امام آغاز شد.
🔸۴ کارخانه نیمهتعطیل با ظرفیت اشتغال ۳۴۰ نفر هم در استان قم با حمایت بنیاد برکت ستاد اجرایی فرمان امام احیا شد.
🔸همچنین در این سفر عملیات احداث ۱۸۰۰واحد مسکونی پروژه مسکن اقدام ملی توسط ستاد اجرایی فرمان امام آغاز شد.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃او شاید بیشتر از بابا محمد بود! این که چه چیز در وجود این رفیق شش دانگه دیده بود را خداعالم است !و
#عقیق
#قسمت ۱۹
🍃کلافه دستی به صورتش میکشد و میگوید: نمیدونم! واقعا نمیدونم چی بگم! اون محمد هم که
هیچی بهت نمیگه!
_قربون بابای چیز فهمم!
_یعنی من نفهمم؟
_چرا ترش میکنی نازنین! شما تاج سری
مامان عمه بشکاف را برمیدارد تا جای دگمه ها را باز کند و در همان حال میگوید: بسه بسه جمع
کنید حالم بهم خورد تو هم پریناز این عتیقه رو ولش کن ببینم با این بالا بالا پریدنا میخواد به کجا
برسه !
میخندم و خدا را شکر میکنم از این نگرانی ها!
میدانی ؟ گاهی فکر میکنم خوب است یک عده در زندگی ات باشند مدام گیرت بدهند!
مدام روی اعصابت رژه بروند ...مدام دست بگذارند روی حساسیت هایت! یا چیزهایی بگویند به
حد انفجار برسی!
یا کاری کنند که تو خوشت نیاید ...ضد ضربه ات میکنند اینجور آدمها! صبورت میکنند اینجور
آدمها....ته تهش که نگاه کنی حق و حقدار همین ها هستند! اما خب یک منیتی این میان است که
همیشه حق را برای خودش میداند!
دارد مادری میکند برایم.... یادم نرود سر فرصت یک گوشه گیرش بیاورم و دستهایش را ببوسم
... دارز بکشم سر روی پاهایش بگذارم موهایم را نوازش کند و بی مقدمه بگویم:
ممنونم که مادری کردی برایم پریناز...
ممنونم که حرص زدی برایم
همسری کردی برای پدرم...
ابوذر کمیل سامره شیرین زبان را به زندگی مان آوردی
ممنونم که رفیق و همزبان مامان عمه بودی
ممنونم که بد نبودی!
نا مادری نبودی!
ممنونم که هستی...
یادم نرود ببوسمش و بعد یک دل سیر در آغوشش گریه کنم! بی دلیل این روزها دلم حسابی
گرفته ...دروغ چرا...این روزها عقیقم همانی که مادرم جفتش را دارد بیشتر مرا به یاد او می اندازد!
دروغ چرا این روزها کمی ، مادر، میخواهم با تمام قربان صدقه های تنگش!
آیه را الکی بزرگ کردند! وگرنه آیه هم دل داردشاید کوچکتر و ظریف تر از دل سامره کوچولویش!!!
آیه را الکی بزرگ کرده اند وگرنه او هم حسرت اینکه شبی نیمه شبی بترسد و به اتاق مادرش
برود و درآغوشش آرام شب را صبح کند هنوز هم که هنوز در دلش هست
پریناز و مامان عمه با تمام اینها با تمام این محبت ها ، مادر ، من نبودند!
آیه مادر میخواهد!!!
#فصل هشتم
🍃برعکس آنچه که پریناز فکر میکرد و عجله داشت آخر همان هفته کار تمام نشد!
شب قبل خانواده
صادقی زنگ زده بودندو موافقت نسبی خود را اعلام کرده بودند.
حالا قرار بود زیر نظر خانواده ها آن دو باهم رفت و آمدی داشته باشند و در چند جلسه بیشتر باهم
آشنا شوند! محمد مدام به پریناز میخندید و میگفت: از بس هولی خانم که اینجوری خورده تو
ذوقت دیگه! کی سر یه هفته دختر شوهر میده که این بندگان خدا بدن!؟
خود حاج صادق هم میدانست از لحاظ اخلاقی زهرا خواهانی بهتر از ابوذر نداشت...هرچه نگرانی
بود همان اختالف مالی و طبقاتی بود و بس!
زهرا سر از پا نمیشناخت وسواسی تر شده بود این روزها .... مانتو آجری رنگ زیبا و خوش دوختی
را انتخاب کرد یادش نمیرفت چقدر آن روز سامیه اصرار کرد تا آن را بخرد!
روسری زیبایی که
هماهنگ با مانتو اش رو را از کمد برداشت و به عادت همیشگی لبنانی سر کرد.گل های درشت
آجری با آن زمینه کرم تاثیر فوق العاده ای روی زیبایی اش گذاشته بود. عباس همان برادر
باغیرت قصه مامور شده تا زهرا را همراهی کند.میشد از چهره اش فهمید چندان هم راضی به این
وصلت نیست نه به خاطر ابوذر بیشتر به خاطر زهرا و زود شوهر کردنش!
🍃پارک خلوت و دنجی را انتخاب کرده بودند که نه نزدیک خانه سعید بود نه صادقی. ابوذر اینطور
خواسته بود تا ماجرا پیش همسایه های دو خانواده برملا نشود بیشتر هم محض خاطر زهرا بود که
همچین نظری داشت به هر حال او یک دختر بود.
بعد از جلسه اول این کاملا حس میشد که جلسات بعدی به خشکی جلسه اول نبودند.واضح تر
حرفها بیان میشدند و بی رودر وایستی تر خواسته ها و توقعات مطرح میشد!
طی این یکه هفته خیلی چیزها برای زهرا روشن شده بود.
ابوذر آن مرد خشک و جدی تصوراتش نبود. در عین مهربانی محکم بود .مسئولیت پذیر بود و خود
ساخته .عیب داشت خوب میدانست بی عیب فقط خداست اما میشد کنارش خوش بخت بود!
ابوذر هم خیلی چیزها در مورد زهرا فهمید. زهرا دختر بود که میتوانست راحت محبت کند آرامش را
هدیه دهد .با وجود بزرگ شدن در یک خانواده متمول دختر بسازی بود و لوس نبود! توقعات خاص
خودش را داشت اما خوب شرایط را درک میکرد.عیب داشت خوب میدانست بی عیب خدا است اما
میشد کنارش خوشبخت بود!
🌸🌸🌸🌸
🍃حاج رضاعلی مقابل آیینه ایستاد.عطر یاس رازقی اش را برداشت و خودش را خوش بو کرد. تمام
اهل محل محل عبور حاج رضا را با همین عطر دوست داشتنی تشخیص میداند
تناسب عجیبی با شخصیت آرام و متواضعش داشت .شانه را برداشت و موها و ریش های یک
دست سفید و پر پرشتش را شانه کرد .حاج خانم همسرش پشتش ایستاد و مثل همیشه کمک
کرد تا حاج رضا عبایش را بپوشد از آینه به چشمهایش نگاه کرد و گفت:خضروی شده جمالتون
آقا!
حاج رضاعلی با لبخند عمامه سفیدش را بر سر گذاشت و گفت: اغراق میفرمایید .... شاگرد مکتب
قنبر کجا و جمال خضروی کجا!
این حاج رضا علی بود. از چه چیز به چه چیز میرسد!؟
زنگ در به صدا در می آید.حاج رضا علی دنپایی آخوندی هایش را میپوشد .حاج خانم تا دم در
بدرقعه اش میکند و در آخر قبل از خارج شدنش میگوید: امشب تونستید زود بیاید خونه بچه ها
خودشونو دعوت کردند.
🍃حاج رضا میخندد و در حالی که در را باز میکند میگوید: قدمشون رو چشم.ان شاءالله اگر تونستم
حتما زود میام...
خداحافظی کرد و از خانه بیرون زد...کوچه تنگ بود و ابوذر نمیتوانست با ماشین توی کوچه بیاید
.... سرکوچه منتظر بود تا حاج رضا علی بیاید...بادیدنش لبخندی زد و گفت:
_سلام استاد
_سلام آقا ابوذر راضی به زحمت نبودیم...
ابوذر با خوشرویی مثل پارکابی ها در را برایش باز میکند و میگوید: شما رحتمی حاجی
بعد خودش سوار میشود و ماشین را روشن میکند سمت فرودگاه راه میوفتد. شاید بیشتر از خود
امیرحیدر ذوق دارد برای دیدنش
حاج رضا علی خیره به خیابان میگوید: چه خبر جاهل؟ بر وقف مراده اوضاعت؟
بلوار را میپیچد و میگوید: خدا رو شکر حاجی خوبه ...
حاج رضا پنجره را پایین میکشد و میگوید: از صبیه حاج صادق چه خبر؟
_این هفته تقریبا هر روز باهم صحبت داشتیم .خدا رو شکر داریم به یه چیزای خوبی میرسیم
با خنده میگوید:خوب توفیق اجباری نصیبت شده با دختر مردم دل و قلوه رد و بدل میکنی!
ابوذر بلند میخندد و میگوید: نفرمایید حاجی من دل پاک تر از این حرفهام!
حاج رضا علی هم با لحن معنی داری میگوید: بله ..بله...استغفرالله من السوءالظن!
فرودگاه شلوغ بود.ابوذر و حاج رضا و گروهی از طلبه ها همراه خانواده جابری دسته گل به دست
منتظر امیر حیدر بودند! شوقی وصف ناپذیر در دل ابوذر خانه کرده بود
رفیق فاب و ناب تمام زندگی اش داشت برای همیشه برمیگشت و خدا میدانست چه علاقه
مجهول الجنسی بین این دو بود! پچ پچ های قاسم و خنده های بچه ها را میشنید اما رغبت
نمیکرد لحظه ای چشمش را از آن پله برقی ها بگیرد!
قاسم را دید که جلو تر از همه رفته و پلاکارد به دست گرفته به فارسی روی آن نوشته
شده ، مهندس ولکام تو یور هوس !
احدی نبود که آن را ببیند و نخندد مخصوصا آن کاریکاتور مسخره پایین نوشته ها هر بیننده ای را
به خنده وا میداشت!
نزدیک قاسم شد و گفت: جمعش کن مسخره عمو ذوالفقار ببینه ناراحت میشه !
قاسم بی خیال میگوید: ببین سید گیربازار راه ننداز دیگه! فحش که ننوشتم خوش آمد گوییه!هوای
حاجیمونم داشتم با همون زبان خارجکی که بهش عادت داره نوشتم یعنی مضمون خارجکیه خط و
ریشه فارسیه اوصولا....
داشت برای ابوذر فلسفه میبافت که احمد روی شانه ی ابوذر زد و گفت: اومد اومد
ابوذر هول نگاهش را به پله ها می دوزد و از دور جوان قد بلند و خوش سیما با ریش پرپشت و
گوش شکسته ی آشنایی را میبیند...لبخندی که ریشه در عمق وجودش دارد میهمان لبهایش
میشود. امیر حیدر هم با کمی چشم چرخاندن پیدایشان میکند! کمتر کسی است که
پلاکارد ، مهندس ولکام تو یور هوس ، را نبیند
با خواندنش سرش را پایین انداخت و شروع به خندیدن کرد! لحظه ای با خود اندیشید چطور
اینهمه سال توانسته از این خاک و این آدمها و این آب و هوا دور باشد؟
🌸🌸🌸
🍃عمو مصطفی را ندیدم ترجیح دادم دم ظهر بیایم و نرگسها را بگیرم.پاتند کردم و وارد بخش
شدم .سلام کرده و نکرده به اتاق مخصوص پرستارها رفتم و لباسهایم را عوض کردم.
برای مینا عروسکی خریده بودم و ذوق داشتم زودتر به دستش برسانم. دکتر تجویز کرده بود دو
هفته ای بعد از عمل بستری باشد تا با خیال راحت ترخیصش کنند!
عروسک به دست و خندان به سمت اتاق 210 رفتم. نازنین با چهره گرفته ای به دخترکش خیره
شده بود.
با نشاط به او سلام کردم.سرش را به سمتم برگرداند و لبخندی زد که بیشتر شبیه تلخند بود.آرام
سر مینا را بوسیدم و گفتم: تو باز غمبرک زدی؟ دیگه چته؟ دخترت هم که سر و مر و گنده خوابیده
حالشم خوبه!
باغم گفت: دیشب دوباره حالش بد شد.
🍃نگران پرسیدم: چی شده؟
آهی میکشد و میگوید: آخرای شب بود که دو سه باری بالا آورد و همش میگفت سرم گیج میره.
دروغگو نبودم خوشبین چرا: چیزی نیست عزیزم عوارض عملشه
_دکتر یه سری آزمایش دیگه براش نوشت.آیه اونم یه جوری نگاه میکرد گمون نکم فقط عوارض
بعد از عمل باشه
دست و پایم میلرزید خودم را میزنم به آن راه و میگویم:تو چرا اینقدر بد بینی؟ توکل کن به خدا
هیچی نیست ان شاءالله
مینا چشمهایش را باز میکند و من از جایم بلند میشوم و کنارش میروم:سلام مینا خانم
آرام آب دهانش را قورت میدهد و میگوید: سلان خاله آیه
_احوال خانم خانما؟ شنیدم دیشب حسابی خودتو برای مامانت لوس کردی؟هوم؟
مظلومانه میگوید: لوس نکردم خاله همش اتاق دورم میچرخه
دلم خون میشود از این درد و دل صادقانه: خوب میشی خاله قربونت بره یه ذره دیگه تحمل کنی
خوب میشی
بعد عروسک را رو به رویش میگیرم و با هیجان میگویم: دا را را رام! اینم یه کادوی خوشکل برای
یه دختر قوی و شجاع!
خوشحال میشود دست دراز میکند و با ذوق میگوید:مرسی خاله.خیــلی خوشکله
عروسک را میگیرد و آرام آرام آن را از جعبه اش بیرون میکشد.نازنین با لبخند خسته ای نگاهش
میکند
مینا چشم از عروسک میگرید و آرام میگوید:مامان
_جانم
_من شکلات میخوام
_صبر کن بزار دکترت بیاد ازش اجازه بگیرم برات میخرم
_نه الان .
نازنین باز خواست مخالفت کند که گفتم: مینا جون میرم برات میخرم اما پیش خودت داشته باش
دکترت اومد ازش اجازه بگیر و بخور باشه؟
با اکراه قبول کرد پیشانی اش را بوسیدم نازنین سرزنش وار گفت: باید همیشه حرف حرف
خودش باشه!
نگاهش کردم و گفتم: عیبی نداره بچه است دیگه!
نگاهی به ساعتم کردم و با حد اکثر سرعت خودم را به بوفه بیمارستان رساندم .با وسواس
پاستیل ها و شکالتها را از نظر میگذرانم پاستیل دندانی شکل و شکلاتهای تخم مرغی نظرم را
جلب میکند.
مریم را بین راه میبینم .با دیدن پاستیل ها و شکلات های در دستم با خنده میگوید: چه خبره آیه
کوچولو؟جشن گرفتی؟
_نه بابا برای مینا گرفتم
_ای جانم به هوش اومده
_آره خدا رو شکر.نگاهی به ساعتش می اندازد و انگار که عجله دارد میگوید: من دیرم
شده...راستی به نرجس جون یه سر بزن بلاخره دکترا رضایت دادن بعد از چند ماه انگار چند روز
دیگه داره مرخص میشه!!
با ذوق میگویم: راست میگی؟ حتما
تند خداحافظی میکند و من هم خوشحال از این خبر خوش به بخش برمیگردم...
اما...اما کاش بر نمیگشتم.کاش اصلا آنروز آنجا نبودم.کاش شکلات خریدنم تا ابد طول میکشید
کاش نسرین و چند پرستار دیگر با عجله اتاق 210 نمیدویدند!
در شوک عمیقی فرو رفته بودم .صدای جیغ های بلند نازنین واقعا ترسناک بود.جیغ های بلندی که
حس میکردم الان است که پرده گوشهایم پاره کند!
ادامه دارد ...
❣ @Mattla_eshgh
🔺🔺🔺 ثبت نام 🔺🔺🔺
«مدیریت ارتباطات موثر و توسعه مهارتهای ارتباطی»
📚 فهرست عناوین اصلی سرفصلها:
✔️عوامل اصلی ارتباطات موثر
✔️موانع ارتباطات موثر
✔️تکنیکهای صحیح انتقال پیام
✔️تکنیکهای جذابسازی پیام
✔️رمز گشائی پیام
✔️روشهای ارتباطات غیرکلامی
✔️آهنگ کلام(لحن قول) Verbal intonation
✔️زبان بدن (Body Language)
✔️دستورالعملهای عملیاتی جهت ارتباطات موثر
✅ جهت مشاهده سرفصل کامل دوره کلیک کنید:
✅ https://t.me/TablighGharb/2724
—
—
🎧 توضیحات صوتی #استاد_شیخ_قمی درباره این دوره:
🎧https://t.me/TablighGharb/1684
—
—
شروع دوره: ۲۰ اسفند ۱۳۹۹؛
🎊مصادف با شبِ مبعث رسول اکرم (ص)🎊
مسئول ثبت نام تلگرام:
https://t.me/Religiosas_AmericaLatina_Admin
مطلع عشق
🔺🔺🔺 ثبت نام 🔺🔺🔺 «مدیریت ارتباطات موثر و توسعه مهارتهای ارتباطی» 📚 فهرست عناوین اصلی سرفصلها: ✔️عو
سلام
شبتون بخیر
دوستان اگر تمایل دارین ثبت نام کنین
من میتونم ، ۶ نفر رو معرفی کنم که بتونن رایگان ثبت نام کنند
لطفا پی وی بمن پیام بدین
@ad_helma2015