eitaa logo
مطلع عشق
281 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 قسمت_نوزدهم _وقتی از خواب پاشدم برم به بچه ها شیر بدم دیدم نیما رنگش سیاه شده . وقتی دستما گزاشتم روی قفسه سینش دیدم نفس نمیکشه . بازم بچرو بردیم بیمارستان ولی گفتن تموم کرده . اشک ها به مادرم اجازه حرف زدن نمیدهند . بعد از کمی ادامه میدهد _بعد از دفن بچه افسردگی گرفتم . هر روز میرفتم ۳ ، ۴ ساعت سر قبرش باهاش حرف میزدم و گریه میکردم . دیگه از روزی که نیما مرد بخاطر حال بدم شهریار رو بردن پیش مادرش . ۱۰ روز گذشت ولی من داشتم دق میکردم . رفتم دیدن بهاره . وقتی شهریار رو بعد از ۱۰ روز دیدم احساس کردم نیمای خودمه . با جون و دل دوستش داشتم . ۲ ماه بزرگش کرده بودم . وقتی بابات دید با دیدن شهریار حالم بهتر شده اجازه گرفت شهریار رو روزی ۲ ساعت بیارن پیش من . شهریار هم به من خیلی وابسته بود . شهریار ۲ سالش بود رفتم مشهد . اونجا تصمیم گرفتم دوباره بچه دار بشم . ولی از امام رضا خواستم که بتونم بدون دوا و دکتر یه بچه ی سالم و با ایمان بدنیا بیارم . تا اینکه سر تو حامله شدم و بدون هیچ دوا و درمونی یه دختر سالم صالح به اسم نورا به دنیا آوردم . به اینجا که میرسد لبخند میزند و آرام پیشانی ام را میبوسد . من هم لبخند میزنم . ذهنم پر از سوال بی جواب است . +مامان چرا این همه سال نگفتید ؟ چرا منو تاحالا سر قبر نیما نبردین ؟ چرا الان که مهمون داریم دارید میگید؟ _انقدر سوال نپرس . یکم صبر کن انقدر عجول نباش با پایان جمله اش بلند میشود و در را باز میکند و بلند میگوید _شهریار پسرم میشه یه لحظه بیای تو اتاق کارت دارم . مادر صندلی میز آرایش را روبه روی تخت میگزارد و بعد سر جای قبلی اش مینشیند . شهریار وارد اتاق میشود و بالبخند میگوید _سلام دختر عمو حال شما ؟ به نشانه احترام بلندمیشوم +سلام خیلی ممنون شما ...... مادر میان حرفم میپرد _سلام و احوالپرسی باشه واسه ی بعد الان کار مهمتری دارم بعد به صندلی اشاره میکند _بفرما بشین پسرم شهریار آرام مینشیند _خب خاله حالا شما شروع کنید من هم مینشینم و کنجکاو به لب های مادرم چشم میدوزم 🌿🌸🌿 《عشق یعنی به سرت هوای دلبر بزند درد از عمق وجودت به دلت سر بزند》 پروانه حسینی
🌿 قسمت_بیستم مادر روبه شهریار میگوید _مادرت برات ماجرای نیما رو توضیح داده درسته ؟ +بله _یک چیزی هست که شما دوتا نمیدونید . توی اون ۲ماهی که شهریار پیش من بود من به شهریار شیر میدادم . بخاطر همین شهریار به من محرمه و پسر من محسوب میشه بخاطر همین شما دوتا هم به هم محرم هستید و خواهر و برادر به حساب میاید . با گفتن این حرف هم من و هم شهریار به شدت جا میخوریم . بعد از مدت کوتاهی شهریار به خودش می آید و لبخند عمیقی میزند . چشم هایش از خوشحال برق میزنند بعد از چند لحظه مادرم دوباره به حرف می آید _بعدا با بهاره خانم و آقا محسن صحبت کردیم به این نتیجه رسیدیم که وقتی هر دو به سن تکلیف رسیدید بهتون بگیم چون قبلش سنتون کم بود و درکش براتون سخت بود . متاسفانه بخاطر قطع رابطه فرصت نشد بگیم . فردای مهمونی آقا محمود با بهاره خانم صحبت کردم و قرار بر این شد که امروز بهتون بگم و مهمونی امشب هم برای اعلام خواهر و برادر بودن شما به بقیه هست . با پایان حرفش از روی تخت بلند میشود _یک ربع وقت دارید تا من ناهار رو میکشم خواهر برادری با هم حرف بزنید و بعد از اتاق خارج میشود . هنوز گیج هستم . مغزم نتوانسته درست تجزیه و تحلیل کند و این من را کلافه میکند . شهریار با خوشحالی از روی صندلی بلند میشود کنار من مینشیند . دستش را دور شانه ام می اندازد و مرا محکم به خود میفشارد و با ذوق میگوید _بلاخره شدی خواهر کوچولوی خودم . میدونی همیشه آرزو داشتم یه خواهر داشته باشم ، حتی خیلی وقت ها میگفتم کاش شهروز دختر بود ولی الان دیگه یه خواهر دارم اونم از نوع خوبش . وبعد بلند میخندد. بی اختیار به خود میلرزم . دست خودم نیست هنوز اورا نامحرم میدانم . هنوز برای اینکه او برادر و محرمم باشد آمادگی ندارم . بخاطر آشفتگی ذهنم و حرکت دور از انتظار شهریار ناخودآگاه بغض میکنم . دلم نمیخواهد شهریار بفهمد که بغض کرده ام بخاطر همین سرم را پایین می اندازم . شهریار از تخت پایین می آید و جلوی پایم زانو میزند . مچ دستم را میگیرد و با شادی که در صدایش موج میزند میگوید _وای نورا احساس میکنم دارم خواب میبینم . نمیدونی چقدر خوشحالم . بی اختیار دست هایم شروع به لرزیدن میکنند . شهریار متوجه لرزش دست هایم میشود . دست هایم را میگیرد و با اخم به آنها نگاه میکند _چرا دستات داره میلرزه ؟ چرا انقدر دستات سرده؟ 🌿🌸🌿 《ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل میباختی》 فاضل نظری
🌿 قسمت_بیست_یکم خجالت میکشم و دست هایم را سریع از دست هایش بیرون میکشم . اخم هایش را باز میکند و به صورتم نگاه میکند . از ترس سر باز کردن بغضم نگاهش نمیکنم . با لحن آرامی میگوید _سرتو بیار بالا ببینمت وقتی دوباره جوابی نمیشنود دست زیر چانه ام میبرد و صورتم را بالا می آورد گ به اجبار به چشم هایش نگاه میکنم . آبی چشم هایش نگران است . بغضم تقلا میکند برای سر باز کردن اما نمیخواهم حال خوش شهریار را با گریه ام خراب کنم و کامش را تلخ کنم . با تعجب میپرسد _چرا بغض کردی ؟ از اینکه برادرت شدم ناراحتی ؟ به سختی و بریده بریده میگویم + خوبم فقط یکم گیجم . مغزم هنوز درست تجزیه و تحلیل نکرده . میشه از اتاق بری بیرون تا یکم به اوضاع ذهنم سر و سامون بدم ؟ وقتی حالم را میبیند بی چون و چرا به سمت در میرود +آقا شهریار _از این به بعد به من بگو شهریار ما دیگه بهم محرمیم بی توجه به حرفش میگویم +میشه به مامانم چیزی نگید سر تکان میده . به سمت در میرود اما میان راه می ایستد . کلافه به موهایش چنگ میزند و نگاهم میکند _مطمئنی خوبی ؟ +آره بر میگردد و از اتاق خارج میشود . همزمان با بسته شدن در بغضم میترکد . دستم را جلوی دهانم میگزارم تا صدایم از اتتق خارج نشود . میدانم کمی نازک نارنجی هستم اما به وقتش هم در برابر مشکلاتم جدی و سر سخت میشوم . از اینکه شهریار برادرم شده است بشدت خوشحالم ، اما حرکت شهریار دور از انتظار بود . تقصیر از شهریار نبود . او حتی با نامحرم های فامیل مادرش هم دست میدهد . نباید از او بیش از این انتظار داشت . از نگاهش میتوانم بفهمم که اصلا متوجه نشده که این حرکتش من را ناراحت کرده است . کمی حالم بهتر میشود . مدتی صبر میکنم تا صورتم به حالت عادی برگردد و بعد از اتاق خارج میشوم . شهریار انگار منتظر من بود چون به محض شنیدن صدای در سریع به سمت من بر میگردد . نگاهش پر از سوال است . چشمهایش نگران اجزای صورتم را میکاود . با آرامش لبخند میزنم و آرام چشم هایم را باز و بسته میکنم تا خیالش را راحت کنم. 🌿🌸🌿 《فردا اگر بدون تو باید به سر شود فرقی نمیکند شب من کی سحر شود》 فاضل نظری ادامه دارد ... ❣ @Mattla_eshgh مطلع عشق درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc مطلع عشق در تلگرام 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA مطلع عشق در اینستا👇👇 @Mattla_eshgh_insta
‍ 💝💝💝💝 خانومانه😉 😍مهربان باش 💕 زن باسیاست ومهربانی  و خصوصیات زیبای زنانه، سخت ترین و خشن ترین مردها رو میتونه عاشق و شیفته خودش کنه... ❤️ ❗️متأسفانه خصوصیات اخلاقی و رفتاری خیلی از خانوماامروز بوی مردانه و خشن گرفته⚠️ Ⓜ️اگر همسرت از صبح با بسیاری از مسائل درگیر بوده و اکنون باعصبانیت به خانه برگشته❎ [گرچه به غلط این رفتار رو به خونه اورده]، روش شما نباید شبیه ایشون باشه🚫 Ⓜ️اتفاقاً در همین لحظات است که مرد خسته و خشن یا شیفته همسر مهربانش خواهد شد یا کم کم از او سرد می شود ‌❣ @Mattla_eshgh
📌 وزارت بهداشت با همکاری رسانه‌ی ملی برای تطهیرِ مسؤولِ مقطوع النسل کردن ایرانیان، مستند می‌سازند! آن‌هم با عنوان مسیحا دم!! 📌علیرضا مرندی را که می‌شناسید وزیر بهداشت دولت‌های میرحسین موسوی و مرحوم هاشمی رفسنجانی و مجری اصلی پروژه‌ی ویرانگر در ایران؛ وی در دانشگاه ویرجینیای آمریکا تحصیل کرده است و دانشیار دانشگاه رایت استیت آمریکا بوده. درسال ٢٠٠٠ از سازمان جهانی بهداشت و در سال ١٩٩٩ از سازمان ملل متحد جایزه‌ی جمعیت دریافت کرده است. 📌علیرضا مرندی در این مستند، ادامه‌ی روند پروژه کنترل جمعیت را تقصیر سازمان آمار انداخت و با تحریف سخنان امام خمینی (ره)، امام (ره) را مشوق طرح کنترل جمعیت نشان داد.‼️ ‌❣ @Mattla_eshgh
عروس و💑داماد عزیز شما با انتخاب همسر؛ در حقیقت دارین،برای فرزندانتون، پدر یا مادر،انتخاب میکنید! دقـ👇ـت کنین: آیا فرد منتخب شما، توانایی تربیت یک نسل پاک و صالح رو داره؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
📌بعد از جاری شدن صیغه عقد دائم دو طرف شرعا و قانونی زن وشوهر محسوب می شوند اما نکته اینجاست که تا زمانی که زیر یک سقف نرفته اند باید روابط کنترل شود و هرگز رابطه جنسی کامل توصیه نمی شود، چون اگر در دوران عقد به هر دلیلی کار آنها به جدایی کشیده شود مشکلات عدیده ای برای طرفین بوجود می آید. 📌اگر هریک از زوجین دچار اختلال جنسی یا بیماری های رحمی وتناسلی هستند قبل از رفتن زیر یک سقف بفکر درمان باشند تا دچار وگرفتارمشکلات واختلافات نشوند. طب اسلامی راهکارهای مناسبی برای درمان این نوع مشکلات دارد. یکی از مواردی که باید به آن توجه شود نگاه ها وصداهای حرام است که بر توان جنسی زوجین تاثیر گذار است. نگاه به نامحرم، دیدن فیلم های مستهجن، موسیقی های مبتذل وبی محتوا و.....جزء غذاهای دیداری وشنیداری هستند که ابتداء به ساکن شاید خوب بنظر برسد اما بعد از یک مدت باعث سردی مغز وتن می شود وباعث اختلالات جنسی مثل اختلال عدم ارگاسم، اختلال انزال زود رس ودیررس وضعف حافظه و تیرگی رنگ چهره و....بخاطر بهم خوردن سودا وبلغم در بدن می شود. 🔸 در متن روایات ما آموزش های برای زوجین وجود دارد که نشانه اهمیت این موضوع از نگاه اسلام است. ❣ @Mattla_eshgh
💕 خودتــ رو دوستــــ داشتهـ باشـ 💕 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🌿 قسمت_بیست_یکم خجالت میکشم و دست هایم را سریع از دست هایش بیرون میکشم . اخم هایش را باز میکند و به
🌿 بیست دوم مادرم با فنجان های چای وارد هال میشود و آن هارا روی میز میگزارد . پدرم با لبخند رو به من میگوید _خب نورا جان الان خوشحالی یا ناراحت ؟ از سوال پدرم کمی جا میخورم . ممکن است شهریار چیزی به پدرم گفته باشد . به شهریار نگاه میکنم ، به نشانه ی بی خبری شانه بالا می اندازد . سعی میکنم ظاهرم را حفظ کنم +معلومه که خوشحالم چرا باید ناراحت باشم ؟ بعد با لبخند به شهریار نگاه میکنم . شهریار هم لبخندی از روی شادی میزند . پدر سری به نشانه ی رضایت تکان میدهد . بعد از خوردن ناهار و یک گپ و گفت ساده شهریار قصد رفتن میکند و بلند میشود ‌ _خب من دیگه رفع زحمت میکنم مادرم بلافاصله می ایستد +پسرم حالا نشسته بودی چرا انقدر زود میری ؟ _خیلی ممنون . دیگه باید برم به مامان کمک کنم ایشالا شب در خدمتتونیم . +باش پسرم هر جور راحتی بعد از خدا حافظی گرم و صمیمی با شهریار به اتاقم میروم تا به کار هایم برسم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ از ماشین پیاده میشویم و شیرینی را بدست پدرم میدهم . نزدیک در خانه میشویم ولی قبل از اینکه در را بزنیم در باز میشود و صدای عمو محسن در آیفون میپیچد _خوش آمدید بفرمایید بالا پدر ابرو بالا می اندازد و با خنده میگوید _فکر نمیکردم انقدر مشتاق باشن پدر در قهوه ای را هل میدهد و با هم وارد میشویم . خانه ی عمو محسن بر عکس خانه ی عمو محمود بسیار جدید و به روز است . این را براحتی میتوانم از نمایه بیرون خانه تشخیص بدهم . سوار آسانسور میشویم و به طبقه ی چهارم میرویم . به محض باز شدن در خانواده ی عمو محمود و عمو محسن را میبینم که برای استقبالمان آمده اند . از روی احترام ابتدا با بزرگتر ها سلام و احوالپرسی میکنم . کمی عقب تر سوگل را میبینم . مانتوی لیمویی بلندی همراه با روسری همرنگش به تن کرده است . شلوار جذب مشکی اش را با ساق دست هایش ست کرده است . 🌿🌸🌿 《هر آن وصفی که گویم بیش از آنی یقین دارم که بی شک جان جانی 》 عطار نیشابوری