سلام دوستان
خوبین؟
متاسفانه مکانی که هستم ، بسیار نتش ضعیفه
این دو سه روزه ، مثل قبل نمیتونم پست بذارم بخاطر مشکل نت
این پیامم هم نمیدونم کی ارسال میشه
خلاصه اینکه ببخشید 😊💗
ممنون که صبوری میکنین🌸🌸
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۷۴
عاشقـ❤️ـی؛
میدانِ عافیت طلبی نیست!
باید جگر داشت و گذشت..
از هرآنچه زمین گیرت کرده!
از هرآنچه که گذشتن از آن، نفسَت را تنگ می کند.
عاشقی، بلوغِ دل می خواهد👇
@ostad_shojae
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
لطفا همین حالا
با توجه
و خالصانه
برای پیروزی جبهه انقلاب
خوانده شود.
مطلع عشق
لطفا همین حالا با توجه و خالصانه برای پیروزی جبهه انقلاب خوانده شود.
کانال دلنوشته یک طلبه رو حتما در ایام انتخابات دنبال کنید
الان هم مطالب درباره مناظرات بخونین
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #مناظره |پاسخ حجت الاسلام رئیسی به سوالی در مورد موانع تولید؛ علت کم توفیقی در رونق تولید؛ راهکارها و اولویت هایش
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
رییسی:
آقایان به نظرسنجی ها عنایت کنید. دغدغه های مردم، بی صداقتی مسئولان است.
خیلی بد است کسی در کسوت ریاست جمهوری، بقیه را تخریب کند
برای شما بد نمیشه اگر به سایت آموزش عالی مراجعه کند و مدرک مرا ببیند؟
شما با جریان معاندین، به بنده و مردم دارید توهین میکنید
من با مردم با صداقت حرف میزنم
اولین بار در تاریخ سیاسی ایران، دوستان شما کاندید پوششی را باب کرد
شما مردم را گرفتار کردید که من مجبورم به تولیدکنندگان سر بزنم
من همه زندان ها را سر میزنم
مدیر نشسته در اتاق نیستم
چرا شما داد همه را درآورید
📌 قواعد فقه (بخش #اقتصادی)
🔹 کتب تالیف شده توسط سید ابراهیم رئیسی
🌐پایگاه اخبار تحلیلی "هواداران سید ابراهیم رئیسی"
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 رسانه باشید ⇩⇩⇩
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
هدایت شده از سنگرشهدا
💢- حاجیمون #سردار بود و
گفت رو قبرم بنویسید #سرباز...
ـ طرف از راه نرسیده میگه چرا
به من نمیگید جناب...
🌐پایگاه اخبار تحلیلی "هواداران سید ابراهیم رئیسی"
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 رسانه باشید ⇩⇩⇩
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
مطلع عشق
🍃در حالی كه موهایم را از روی پیشانی ام كنار می زد، با لحنی ملایم اما محكم گفت: با همه این كه خودت می
#دالان_بهشت
#شانزدهم
🍃خنده ام گرفت. اصل دعوا فراموشم شده بود و آخر سر هم دوباره، حرف او شده بود فردا صحبت می كردیم! ولی دیگر مهمانی مهم نبود، مهم محمد بود و آغوش گرمش كه برای من امن ترین جای دنیا بود.
با آرامشی شیرین پلك هایم بسته می شد كه دوباره توی گوشم زمزمه كرد: هم شب بخیر، هم خداحافظ ، من صبح می رم كوه
خواب آلود گفتم: نه ، نرو
با خنده ای كه توی صدایش بود پرسید: برای تو چه فرقی می كنه؟ تو كه تا من برگردم هنوز خوابی!
راست می گفت ، ولی با این همه دلم نمی خواست برود. پس دوباره با التماس گفتم: تو رو خدا ، فردا نرو ، چی می شه مگه؟
اصلا به خاطر این كه تا حالا منو بیدار نگه داشتی ، حقت بود تو رو هم بیدار می كردم و به زور می بردم.
دست پاچه و هول گفتم: نه ، نه ، ببخشید قول می دم تكرار نشه
ای خواب آلوی تنبل
لبخند زنان ، خوابی آرام وجودم را گرفت و چشم هایم روی هم افتاد ، خوابی خوش و سنگین كه تا نزدیكی های ظهر فردا ادامه پیدا كرد.
با صدای محمد که می گفت: پاشو خانم كوچولوی تنبل ، ظهر شد تو هنوز خوابی؟
به زور چشم هایم را باز كردم. آفتاب كاملا اتاق را پر كرده بود و نور چشم هایم را می زد ، بالشی را بغل كرده بودم روی صورتم گذاشتم و محكم نگه داشتم تا محمد كه سعی می كرد آن را از روی صورتم بردارد ، موفق نشود.
با التماس گفتم: محمد خواهش می كنم ، تو رو خدا، فقط یكخورده دیگه.
با صدای سرحال و شوخ گفت: چی؟ پاشو ، زود باش. می دونی ساعت چنده؟! من دیشب فقط چها ر ساعت خوابیدم ، تو خوابت می آد؟
من كه چشم هایم هیچ جوری باز نمی شد ، همان طور كه بالش را محكم نگه داشته بودم ، گفتم: فقط یكخورده دیگه ، به خدا خوابم می آد.
با حالتی قهر آلود بالش را رها كرد و گفت: باشه هر چقدر دلت می خواد بخواب ، من رفتم.
مثل فنر از جا پریدم.
كجا ؟!
🍃 در حالی كه برق شیطنت توی نگاهش بود گفت: سردرس هام.
از فریبی كه خورده بودم هم حرصم گرفت هم خنده. بالش را پرت كردم طرفش. خواب از سرم پریده بود.
آن روز وقتی محمد دلالیش را برای نرفتن به مهمانی گفت بدون این كه كاملا منظورش را درك كنم و سر از مغز كلامش در آورم و در حالی كه از درون قانع نشده بودم قبول كردم . طاقت بحث دوباره را نداشتم . برایم توضیح داد : مهناز اگه گفتم نه ، یكی از دلایلش یا بهتر بگم مهم ترین دلیلش اینه كه دوست ندارم پای تو به این مهمونی ها باز بشه. این شروع خاله بازی هایی است كه من اصلا حوصله اش رو ندارم. جمع شدن یك مشت زن بی كار كه سرگرمیشون غیبت و به رخ كشیدن سر ولباس و چه می دونم طلا و جواهراتشون به همدیگه س و از بیكاری از چند روز قبل تو این فكرن كه چی بپوشن وچه كار كنن كه از بقیه بهتر باشن . ببین تو اگه این مهمونی رو بری بقیه هم توقع دارن كه دعوت هاشون رو قبول كنی و من می خوام اون ها از همین اول حساب تو رو جدا كنن. به نظر تو مسخره نیست آدم وقتشو برای این چیزها تلف كنه؟
شانه هایم را بالا انداختم. به نظر من مسخره نبود ، این چیزی بود كه از بچگی دیده و یاد گرفته بودم.
محمد ادامه داد: چه حاصلی ، چه فایده ای توی این مهمونی هاست؟ چی ممكنه به تو بده یا تو توی این جور مجالس یاد بگیری؟ خودت فكر كن ، یك مشت زن خودشون رو برای هم آرایش كنن و برن یك جا دو سه ساعت برای همدیگه ژست بگیرن یا حرف های بی سر و ته بزنن و برگردن خونه.
نا خود آگاه خنده ام گرفت. تا حالا این جوری فكر نكرده بودم.
محمد گفت: ببین خودت هم خنده ات می گیره و من دلم می خواد از الان همه بفهمن و دور تو رو خط بكشن ، این مهمونی اول رو كه بری شروع گله گزاری خاله خانباجی ها می شه كه خونه فلانی رفت ، خونه ما نیومد و.... مهناز ، من اصلا نمی خوام وقت تو و خودم صرف این حرف های بی خود و بی حاصل بشه . منظورمو می فهمی؟
با سادگی گفتم : یعنی من دیگه هیچ وقت مهمونی نرم ؟