قسمت #بیست_ونه
نفس عمیقی میکشم و در کسری از ثانیه، اسلحه را درمیآورم و ماشه را میچکانم. حتی نگاه نمیکنم تیرم به کجا خورد،
سریع تمام تنهام را میاندازم به سمت صندلی کمکراننده؛ چرا که میدانم الان مرد موقرمز تیربارانم میکند.
اول صدای ناله مرد موطلایی را میشنوم ،
و بعد صدای شلیک تیر و برخوردشان با بدنه ماشین و شیشهها در فضا میپیچد.
شیشه سمت کمکراننده،
با برخورد گلوله فرو میپاشد و خردهشیشههایش با صدای گوشخراشی همهجا پخش میشوند. اگر فقط کمی معطل کرده بودم، الان بهجای خردهشیشه، تکههای مغزم به همهجا پاشیده بود!
بازوی دست چپم میسوزد.
دست دیگرم را میکشم روی بازویم و از درد لب میگزم. گرمای خون را زیر دستم حس میکنم؛ اما زخمش نباید خیلی عمیق باشد.
تیر نخورده، فقط خراشیده و رفته.
مرد موقرمز با لهجه چچنیاش داد میزند: -انزل! استسلم مجوسی!(پیاده شو! تسلیم شو مجوسی!)
هنوز صدای ناله مرد موطلایی میآید.
فکر کنم تیرم به شکمش خورده باشد که هنوز زنده است.
اگر همینجوری بمانم،
مرد موقرمز میآید سراغم. فکر کنم تا الان هم از ترس انتحاری به ماشین نزدیک نشده! چند ثانیه مکث میکنم و ذکر یا زهرا از دلم میگذرد.
صورتم میسوزد، فکر کنم چند خردهشیشه زخمش کرده باشند. باید خوشحال باشم که به چشمانم نخورد.
صندلی راننده را میخوابانم تا فضای بیشتری داشته باشم. مرد موقرمز هنوز دارد داد میزند. نمیتوانم سرم را بالا بیاورم؛
فقط دستم را میگذارم لبه پنجره؛
طوری که لوله اسلحهام از آن بیرون بماند. دیدم کور است.
چشم بر هم میگذارم و از روی صدا،
سعی میکنم جهت درست را پیدا کنم.
یادش بخیر، حاج حسین همیشه میگفت:
-با چشمات نشونهگیری نکن، با دستهات هم شلیک نکن! دست و چشمت رو بده دست بزرگترت، بذار اون نشونه بگیره.
زیر لب میگویم:
-یا مولاتی فاطمه اغیثینی...
و شلیک میکنم.
صدای ناله بلند میشود؛ اما سرم را بالا نمیآورم. پیداست نمرده که دارد ناله میکند و به زبان خودشان چیزهایی میگوید؛ شاید دارد با فحشهای چچنی، اجداد و خانوادهام را مورد عنایت قرار میدهد!
دوباره شروع میکند به تیراندازی؛
انگار قسم خورده تمام خشابش را روی این ماشین بدبخت خالی کند.
سرم را میگیرم.
شیشه جلو و شیشههای عقب هم با برخورد گلوله میشکنند و صدای گوشخراششان همراه صدای پاشیدن تکههای شیشه، در ماشین پخش میشود. صدای ناله مرد موطلایی به ضجه تبدیل شده است و دارد مانند بچهها گریه میکند:
- I'm dying! Help me! my God! I'm dying!
(من دارم میمیرم! کمکم کن! خدای من! من دارم میمیرم!)
در سمت کمک راننده را باز میکنم ،
و کولهام را از آن بیرون میاندازم. اگر تیر بخورد به باک ماشین، ماشین میرود روی هوا و چیزی از اسنادی که همراهم آوردهام هم نخواهد ماند.
در سمت خودم را هم باز میکنم.
دوتا تیر میخورد به لاستیک جلویی یکی هم به در. پیداست مرد چچنی هنوز زنده است؛ اما مثل قبل سرحال نیست.
🍃نویسنده فاطمه شکیبا
🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است
🕊 قسمت #سی
چشمم میخورد به مرد موطلایی ،
که افتاده است کنار در و زمین اطرافش پر از خون شده. دارد به خودش میپیچد و ضجه میزند.
حدسم درست بود، تیر به شکمش خورده.
با همان دید کوری که دارم،
یک تیر دیگر شلیک میکنم که فکر کنم به هدف نخورد، چون صدای ناله درنیامد.
باید اول مرد چچنی را از پا دربیاورم که نتواند تیراندازی کند.
اینبار از پشت فرمان،
سرم را کمی بالا میآورم تا مرد موقرمز را ببینم. دارد خودش را روی زمین میکشد تا به اتاقک نگهبانی برساند.
تیر خورده به ساق پایش و رد خونش دارد روی زمین خط میاندازد.
خودم را آرام میکشم طرف در سمت راست. باید از این ماشین لعنتی بروم بیرون؛
بدون این که مرد چچنی بفهمد.
سینهخیز از در سمت راست بیرون میروم و تمام تلاشم را میکنم که صدایی بلند نشود. مینشینم روی زمین ،
و یک تکه سنگ از روی زمین برمیدارم. سنگ را با تمام قدرت پرت میکنم به سمت در نیمهباز سمت چپ؛ طوری که صدایش بلند شود.
همانطور که حدس میزدم،
مرد چچنی در سمت چپ را به رگبار میبندد و سوراخ سوراخ میکند و همزمان داد میزند. چقدر عصبانی!
روی زمین خاکی مینشینم.
تیراندازی قطع میشود؛ فکر کنم خشاب تمام کرده. خوبیاش این است که هنوز نفهمیده من پیاده شدم.
حالا فقط یک فرصت برای شلیک دارم؛
چون با شلیک بعدی جایم را میفهمد و دوباره روز از نو، روزی از نو.
سرم را کمی به سمت سپر جلوی ماشین میبرم تا ببینمش. دارد خشاب عوض میکند.
چشمانم را میبندم،
نفس عمیق، یک یا زهرا و شلیک. تیر میخورد به سینهاش. اسلحه از دستش رها میشود و سینهاش را میگیرد.
از جا بلند میشوم و میروم بالای سرش.
من را که میبیند، تکانی میخورد و میخواهد اسلحه را بردارد که با لگد اسلحه را دور میکنم. خون از سینهاش میجوشد و زیر لب، چیزهایی به زبان خودشان میگوید.
تیر نزدیک قلبش خورده ،
و بعید است ماندنی باشد. بیسیم دستش نیست؛ این یعنی هنوز به کسی خبر نداده است.
شاید هم از قبل هماهنگ کرده باشند ،
و تا چند دقیقه دیگر، ماموران داعش بریزند اینجا. کمی که نزدیکتر میشود، از زمین مشتی خاک برمیدارد و به طرفم میپاشد. شلوار و لباسهایم خاکی میشوند. ناله میکند و باز هم داد میزند؛ اما زبانش را نمیفهمم.
برمیگردم به سمت مرد موطلایی که آرام ناله میکند. خیلی خون از دست داده؛ این یکی هم ماندنی نیست. لبهایش خشک است.
باید زودتر بروم؛
اما نمیتوانم اینها را هم همینطوری رها کنم. وارد اتاقک نگهبانی میشوم. بازویم میسوزد و کمی خونریزی دارد.
با دست سالمم، بازویم را میگیرم ،
و با چشم دنبال آب میگردم. کنار تخت، یک بطری آب است. همان را برمیدارم و میروم سراغ مرد موقرمز.
🕊 ادامه دارد....
🍃نویسنده فاطمه شکیبا
🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است
🍃
🕊🍃
🍃🕊🍃
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📱 #کلیپ ؛ #استوری 🇮🇷 این برد شیرین را در روز جمعه به محضر حضرت بقية الله الاعظم كه صاحب اصلی این م
(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇
🔴 #عیبهای_توهّمی_همسر
💠 مردی متوجه شد شنوایی همسرش کم شده است و نمیخواست همسرش مطلع شود. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان شنوایی همسرت چقدر است، آزمایش سادهای را انجام بده و جوابش را به من بگو! در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن! بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
💠 آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است بگذار امتحان کنم. سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت:” شام چی داریم؟”
و همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار دارم میگم ماکارونی داریم!
💠 گاهی بد نیست نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیبهایی که تصور میکنیم در همسرمان وجود دارد در وجود خودمان است.
❣ @Mattla_eshgh
🌹 خیلی از زنهای خانهدار، به اندازه زنهای شاغل از صبح تا شب تو خونه زحمت میکشن
چجوریه که میگید زن شاغل و مستقل احترام بیشتری داره ولی اونی که خانهداره و خرجشو شوهرش میده یه زن سنتیه و ارزشش پایینتره؟ معیار احترامتون درآمدزاییه؟
#توئیت | Rozh ✍
❣ @Mattla_eshgh
🇺🇸 آنچه كه از آمريكا نمیدانيد!!
🗽 بیست و پنجم نوامبر، #روز_جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان بود
#زن_زندگی_آزادی
❣ @Mattla_eshgh
🔰 در روز جهانی منع خشونت علیه زنان، یادآوری می شود که ایالات متحده یکی از دو کشور در جهان است که کنوانسیون سازمان ملل متحد معروف به «منشور بینالمللی #حقوق_زنان» را تصویب نکرده است!
https://t.me/redfishstream/2798
برهوت تیوی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃 امیرهادی در هشت سالگی یک رکورد ملی ثبت کرد و تنها #روشندل ایرانی بود که در کودکی #حافظ کل قرآن شد.
🔺ماجرای یک خواب قبل از به دنیا آمدن فرزند
«یک هفته قبل از به دنیا آمدن پسرم دو شب خواب دیدم من و همسرم در بیابانی هستیم. صدای گریه بچهای را میشنویم و آن کودک با اشاره از ما میخواهد که سمتش برویم. آن کودک در خواب به ما میگفت بیایید که من هادی شما هستم. فکرم درگیر این خواب شد و به همسرم گفتم اسم بچه را هادی بگذاریم. مخالفت کرد. گفت قرار ما حمیدرضا بود. خواب را برایش تعریف کردم و قرار شد نام پسرمان هادی باشد. نمیدانستیم این کودک دنیای ما را زیر و رو میکند.»
1.24M
بسم الله الرحمن الرحیم
#صوت
#بررسی_برخی_از_علل_ناباروری
📌نشانه های ضعف قلب و مغز و....
📌تاثیر اصلاح مزاج در انعقاد نطفه
👤استاد سعید مهدوی
❣ @Mattla_eshgh