#ولایت 12
🌺 بعد از واقعه ی غدیر خم، بعد از اینکه پیامبر صلوات الله علیه، امیرالمومنین علیه السلام رو به عنوانِ خلیفه و جانشینِ خودش معرفی کرد
🎴 یه نفر صدا زد و گفت :
یا رسول الله اگه دستور خدا اینه که من از علی #تبعیت کنم
بگو تا خدا همین الان بلایی بفرسته و منو نابود کنه!🚫😒
⚫️ همون لحظه سنگی از آسمان خورد تو سرش و به درک واصل شد....🔥🔥
📚 تفسیر فرات کوفی/ ص ۵۰۴
🌹❤️ حضرت زهرا سلام الله علیها بعد از این ماجرا به امیرالمومنین علیه السلام عرض کردن :
✨{ یا ابالحسن! فکر نکن دشمن تو فقط همین کسی بود که آمد و ابرازِ تنفر کرد ؛
بلکه دشمنانِ دیگری هم هستند که این کینه و نفرت را نسبت به تو در دل شان دارند اما فعلاً چیزی نمیگویند.....}✨
💢 @Mattla_eshgh
هدایت شده از سدرة المنتهى
4_6026355968357433518.mp3
4.97M
🔉 #تاریخ_تحلیلی_اسلام (۱۲)
📅 جلسه ۱۲ | بعثت
#هیئت_شهدای_گمنام
🔍 #ولایت_و_سیاست
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
🔴پاسخ به #شبهه «اگر امام حسین(ع) علم غیب داشت چرا با رفتن به کربلا خودکشی کرد؟!»
⛔️متن شبهه⛔️
"چرا امام حسین (ع) وقتی میدونست میره در کربلا و به شهادت میرسه ، رفت و شهید شد !؟
مگر حفظ جان واجب نیست ؟
مگر خود کشی حرام نیست ؟ "
✅پاسخ شبهه✅
1. هیچ علمی مانع مرگ نیست! قضا و قدر خداوند هم اگر حتمی شود، عوض شدنی نیست؛ علم امامان به زمان و مکان شهادتشان فقط علم به یک واقعه حتمی است
yon.ir/emmn1
2. امامان وظیفه نداشتند در تمام موارد طبق علم لدنی عمل کنند و تکالیف دینی ائمه هم مثل سایر افراد بشر همواره طبق علومی بود که از راههای عادی حاصل می شد.
yon.ir/elmegheib
3. علم غیب امام دو گونه است، علم به موارد حتمی و موارد غیر حتمی، که تنها در موارد غیر حتمی امام تکلیف و اختیار دارد تا با تغییر زمینه ها برای حفظ جان خود بکوشد.
4. پس ائمه (ع) در امر شهادتشان یا اراده به استفاده از علم غیب نکرده اند، یا با عواملی مانند خباثت و تصمیم قطعی خلفا، موضوع حتمی بوده و تکلیفی برای امام باقی نمی مانده است.
yon.ir/elmemam
SHAYEAAT.ir/post/925
⭕️ پاسخ به #شبهات_محرم ⭕️
🔃لطفا منتشر کنید
@Mattla_eshgh
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
P 13.mp3
2.22M
#دشمن_شناسی 13
🔴 بیشتری مطلب رو خداوند متعال در قرآن، در مورد یهودی ها فرموده است. چرا؟
🚀 ما باید بیشتری توان خودمون رو "برای مبارزه با یهود" قرار بدیم
استاد طائب
@IslamLifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🔷 در طول 23 سال در صدها آیه مختلف خداوند متعال فرموده که ای بنده های خدا، ای مومنین، بدترین دشمن شما یهود هست.
وجالبه که در آخرین آیه مربوط به دشمن شناسی هم خداوند میفرماید
🔴 من که این همه گفتم که مراقب فریب های یهود باشید ولی شما حواستون نیست اما آخرش به این میرسید که بدترین دشمنتون "یهود" هست....
⭕️خواسته اصلی یهود به دست آوردن کل دنیاست...
از نظر یهود ما مسلمانان چون حاکمیت یهود رو قبول نداریم همگی باید کشته بشیم اونم به ارزان ترین قیمت!
😒
بسم رب المهدی...💕
💟فصل اول💟
🔷 #او_را ... 1
☀️ سنگینی نور خورشید،
مجبورم کرد چشمام رو باز کنم.
هنوز سرم درد میکرد.
پتو رو تا بالای سرم کشیدم و دوباره به زیرش خزیدم.
💤چشمام دوباره گرم خواب میشدن که این بار صدای در
و به دنبالش قربون صدقه های مامانه که خواب رو از سرم بیرون کشید.
-ترنم...مامان جان بهتری؟
دیشب اومدم بالاسرت تب داشتی، باز الان تبت یکم پایین اومده.
چندبار آخه بهت بگم شب موقع خواب،پنجره ی اتاقتو باز نذار!!
اونم تو این هوا❄️
خوابتم که سنگین😴
طوفانم بیاد بیدار نمیشی!!
میبینی که وقت مریض داری ندارم،
هزار تا کار ریخته رو سرم...
-مامان جونم،بهترم.شماهم یکم کمتر غر غر کنی،سر دردم هم خوب میشه!
مامان اخمی کرد و با دلخوری به سمت در رفت،
-منو نگا که الکی واسه تو دل میسوزونم...
پاشو بیا صبحونتو بخور،یکم به درسات برس.
من دارم میرم مطب،
ناهارتم سر ظهر گرم کن بخور.
اگه بهتر نشدی عصر حتماً برو دکتر،
مثل بچه ها میمونی،همش من باید بگم این کارو بکن،اون کارو نکن.
خداحافظ
با مردمک چشم، مامان رو بدرقه کردم و وقتی خیالم از رفتنش راحت شد،
دوباره به تخت خواب گرم و نرمم پناه بردم .
🔹بار سوم که چشم باز کردم،
دیگه ظهر رو هم گذشته بود.
دلم میخواست باز بخوابم اما ضعف و گرسنگی امونم نمیداد.
از اتاق بیرون رفتم و به آشپزخونه پناه بردم ...
"محدثه افشاری"
❣ @Mattla_eshgh
🔹 #او_را ... 2
یخچال رو که باز کردم،
میوه بود و آبمیوه و شیر و...
هرچیز جز غذا🍝
پس منظور مامان غذاهای فریزری بود که هر وعده داغ میکنم و میخورم...
چه دل خوشی داشتم که فکر کردم برای دختر مریضش سوپ پخته😒
اگر منم یکی از بیمارای مطبش بودم،
احتمالاً بیشتر مورد لطف و محبتش واقع میشدم...
بعد از خوردن غذا به اتاقم برگشتم، هنوز نیاز به استراحت داشتم...
📱چشمم به گوشیم که خورد، تازه یادم افتاد از صبح سراغش نرفتم...!
42 تماس
و 5 پیامک
از سعید... 💕
واااای...من چرا یادم رفته بود یه خبر از خودم به سعید بدم😣
از پیامک هاش معلوم بود نگرانم شده، سریع دستمو روی اسمش نگه داشتم و گزینه ی تماس رو زدم...
-الو ترنم؟؟
معلومه کجایی؟؟
چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی؟؟ 😠
-سلام عزیزدلم،
خوبی؟
ببخشید خواب بودم!
-خواب؟؟
تا الان؟؟
-باور کن راست میگم سعید...
دیشب که با اون وضع برگشتم خونه و خسته رو تخت خوابم برد،
پنجره اتاق باز مونده بود،
سرما خوردم 😢
اصلا حال ندارم ...
-جدی میگی؟؟
فدات بشم من.
الان میام پیشت...
-سعییییید نه 😰
بابا بفهمه عصبانی میشه.
-از کجا میخواد بفهمه خانومی؟
مگه اینهمه اومدم، کسی فهمید؟😉
-خب نه
ولی...
-ولی نداره که عسلم.
یه ربع دیگه پیشتم خوشگلم
بابای 👋
اعصابم از دست این اخلاق سعید خورد میشد.
هیچ جوره نمیشد از سر بازش کرد...
هرچند دوستش داشتم اما فقط اجازه داشتیم مواقعی که خود مامان یا بابا بودن،
تو خونه باهم باشیم،
اما سعید به این راضی نبود و هروقت که دلش میخواست پیداش میشد...
"محدثه افشاری"
❣ @Mattla_eshgh
الهے
فنجون عشـ💓ــقتون پر از مهر
دستاتون پر روزے
روزتون پراز معــ😍ـجزه باشه
💓 @Mattla_eshgh