eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت : 4⃣6⃣1⃣ #فصل_پان
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 5⃣6⃣1⃣ با خونسردی گفت: «هیچ، چه کار داریم بکنیم؟! قطعش می کنیم. می اندازیمش دور. فدای سر امام.» از بی تفاوتی اش کفری شدم. گفتم: «صمد!» گفت: «جانم.» گفتم: «برو بنشین سر جایت، هر وقت دکتر اجازه داد، من هم اجازه می دهم.» تکیه اش را به عصایش داد و گفت: «قدم جان! این همه سال خانمی کردی، بزرگی کردی. خیلی جور من و بچه ها را کشیدی، ممنون. اما رفیق نیمه راه نشو. اَجرت را بی ثواب نکن. ببین من همان روز اولی که امام را دیدم، قسم خوردم تا آخرین قطره خون سربازش باشم و هر چه گفت بگویم چشم. حتماً یادت هست؟ حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد کنید. از دین و کشور دفاع کنید. من هم گفته ام چشم. نگذار روسیاه شوم.» گفتم: «باشد بگو چشم؛ اما هر وقت حالت خوب شد.» گفت: «قدم! به خدا حالم خوب است. تو که ندیدی چه طور بچه ها با پای قطع شده، با یک دست می آیند منطقه، آخ هم نمی گویند. من که چیزی ام نیست.» گفتم: «تو اصلاً خانواده ات را دوست نداری.» سرش را برگرداند. چیزی نگفت. لنگان لنگان رفت گوشه هال نشست و گفت: «حق داری آنچه باید برایتان می کردم، نکردم. اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم.» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 6⃣6⃣1⃣ گفتم: «نه، تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری.» از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سربه سرم می گذاری؟!» یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.» این اولین باری بود که این حرف را می زدم.. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است.» کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود. اما یک دفعه گفت: «برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه. کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است.» گفت: «اگر واقعاً دوستم داری، نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام، پس بگیرم. کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری، قول بده کمکم کنی.» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 7⃣6⃣1⃣ قول دادم و گفتم: «چشم.» از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم؛ اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم، آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد، انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راهِ برگشت را گریه کردم. این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. مدام با خودم می گفتم: «قدم! گفتی چشم و باید منتظرِ از این بدترش باشی.» از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود. این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم. این وقت ها بود فلان حرف را زد. خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود، یک آن تنهایم نمی گذاشت. خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم برنمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام. انگار غصه بزرگ تری از راه رسیده بود. باید چه کار می کردم؛ چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 8⃣6⃣1⃣ چطور می توانستم با این سن ّ کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهارتا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. ای خدا! کاش می شد کابوسی دیده باشم و از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب آلودگی، این خستگی برای چیست. دو سه ماهی را در برزخ گذراندم؛ شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد. دیگر مطمئن شدم کاری از دستم برنمی آید. توی همین اوضاع و احوال، جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می گرفتم. خدیجه و معصومه را صدا می زدم و می دویدیم زیر پله های در ورودی. با خودم فکر می کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است. آن روز هم وضعیت قرمز شده بود. بچه ها را توی بغلم گرفته بودم و زیر پله ها نشسته بودیم. صدای ضد هوایی ها آن قدر زیاد بود که فکر می کردم هواپیماها بالای خانه ما هستند. مهدی ترسیده بود و یک ریز گریه می کرد. خدیجه و معصومه هم وقتی می دیدند مهدی گریه می کند، بغض می کردند و گریه شان می گرفت. نمی دانستم چطور بچه ها را ساکت کنم. کم مانده بود خودم هم بزنم زیر گریه. با بچه ها حرف می زدم. برایشان قصه می گفتم، بلکه حواسشان پرت شود، اما فایده ای نداشت. در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد. بچه ها اول ترسیدند. مهدی از صمد غریبی می کرد. چسبیده بود به من و جیغ می کشید. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 9⃣6⃣1⃣ صمد؛ خدیجه و معصومه را بغل کرد و بوسید؛ اما هر کاری می کرد، مهدی بغلش نمی رفت. صدای ضد هوایی ها یک لحظه قطع نمی شد. صمد گفت: «چرا اینجا نشسته اید؟!» گفتم: «مگر نمی بینی وضعیت قرمز است.» با خنده گفت: «مثلاً آمده اید اینجا پناه گرفته اید؛ اتفاقاً اینجا خطرناک ترین جای خانه است. بروید توی حیاط بنشینید، از اینجا امن تر است.» دست خدیجه و معصومه را گرفت و بردشان توی اتاق. من هم مهدی را برداشتم و دنبالش رفتم. کمی بعد وضعیت سفید شد. صمد دوشی گرفت. لباسی عوض کرد. چای خورد و رفت بیرون و یکی دو ساعت بعد با یکی از دوستانش با چند کیسه سیمان و چند نبشی آهن برگشت. همان روز جلوی آشپزخانه، توی حیاط با دوستش برایمان یک سنگر ساختند. چند روز که پیش ما بود، همه اش توی سنگر بود و آن را تکمیل می کرد. برایش یک استکان چای می بردم و جلوی در سنگر می نشستم. او کار می کرد و من نگاهش می کردم. یک بار گفت: «قدم! خوش به حال آن سالی که تابستان با هم، خانه خودمان را ساختیم. چی می شد باز همان وقت بود و ما تا آخر دنیا با آن دل خوشی زندگی می کردیم.» گفتم: «مثل اینکه یادت رفته آن سال هم بعد از تابستان از پیشم رفتی.» ادامه دارد... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
✔️گفتم چرا زن نمیگیری؟ گفت تو خیابون کارم راه میوفته، چیزی که زیاده، دخترِ سبک و ارزونه!! 🔴دخترخانم ها با رواج به بخت خودشون لگد میزنند، چون پسرها زیر بار ازدواج نمیرن... @Mattla_eshgh
⁉️سوال سلام خسته نباشید ببخشید من خیلی بدگمان هستم نسبت به شوهرم بقیه مردا دوتا نامحرم عادی باهم حرف میزنن من بعد برداشت میکنم این افکار ازیتم میکنه چیکارکنم میگم همه جامعه حرام هستن گناه میکنن میشه راهنمایم کنید این افکار ازیتم میکنه و من هفت ماه ازدواج کردم چهارماه شوهرم ولم کرده منو خونه بابام گذاشته ایمانم خیلی ضعیفه ازاولم ضعیف بود قرص افسردگی میخوردم یک ماه نمیخورم نمیتونم شوهرمو فراموش کنم اما اون منو نمیخاد نمیخام داروهم بخورم کمکم کنید ✅پاسخ سوال 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 سلام ممنون از این که اطمینان کردین و مسئلتون رو با ما مطرح کردین. در اول جا داره یک نکته ای رو بیان کنم ، پاسخ هایی که شما از طریق محیط مجاز ی و ‌... دریافت می کنید، اثر کوتاه مدتی دارد. برای همین در صورت امکان به کلینیک هایروانپزشکی مراجعه کنید. در شرایط دشواری قرار دارین،ان شا الله مسئلتون زودتر برطرف خواهد شد. به دلیل این که به صورت ناگهانی داروهای خود را قطع کرده اید ، علائم شما با شدت بیشتری بروز کرده است. در این جهت به کلینیک روانپزشکی مراجعه کنین تا بر اساس زمان حال کمکتان کنن. ۱ -هرگاه به کسی سوء ظن پیدا کردید در عمل هیچ تأثیر و نقشی به آن ندهید بلکه سعی کنید با فرد مورد سوء ظن رفتاری آمیخته با حُسن ظن داشته باشید. در این صورت این خوی ناپسند ضعیف شده و از بین خواهد رفت . ۲ - هرگاه که مورد حمله سوء ظن واقع شدید به خدا پناه ببرید و با استغفار از او مدد بطلبید. ۳ - توجه به فواید خوش بینی : سلامت و نشاط بدنی و روحی ، جلب محبت ودوستی، زندگی شادتر وکاهش غم واندوه. ۴- توجه به مضرات بدبینی از جمله: ترس، بخل، حرص، سلب اعتمادف و زوال امنیت مردم، پراکنده شدن دستان و آشنایان از اطراف فرد بد ظن، اشتهار به داشتن مشکل روحی و روانی. ۵ - استفاده از خود گویی های مثبت مثل: من خوش بین هستم، مردم دوست داشتنی اند. برای رهایی از آنها بسیار مفید و کار ساز باشد بدین طریق که شما یک کشی به دور مچ دستتان بیندازید و هنگامی که ظن بدی به ذهنتان هجوم آورد، آن کش را گرفته و رها سازید بطوری در مچتان سوزشی احساس نمایید . 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 با آرزوی موفقیت برای شما http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🍀چه سوالاتی در جلسات خواستگاری بپرسیم؟ 🌱سلام سوال من اینه که در جلسات خواستگاری بهتره چه سوالاتی بپرسیم که بهترین سوالات باشند و شخصیت خودمونو با سوالات رو نکنیم تا جوابهای صادقانه بگیریم؟ مثلا چطوری از فرد مقابل بپرسیم سیگار یا قلیون میکشه یانه؟ آخه من متنفرم می خوام این حس من رو متوجه نشه حاج آقا در مورد سوالاتی که در جلسه خواستگاری یهتر است پرسیده شود چارچوبی پیشنهاد داده اند: 🌼جلسه ی اول:http://istgahefekr.blogfa.com/post-258.aspx 🌼جلسه ی دوم:http://istgahefekr.blogfa.com/post-259.aspx ⚡️دکتر سوال هایی که میپرسید: 1⃣ هم پاسخ مجور (در قبال سوال من چه جوابی میدهد) 2⃣هم سوال محور(شخص مقابل چه سوالاتی از من میپرسد: متوجه میشوم چه چیزی برایش مهم است، دغدغه های یک انسان را مشخص میکند) باشد؛ هم خوب سوال کنید و هم خوب اجازه بدهید سوال بپرسد. خیلی زیرکانه سوالات معکوس بپرسید: مثلا در مورد صداقت: 🔸من شنیدم یک جاهایی در زندگی نیازی نیست خیلی هم صداقت داشت و میشود دروغ مصلحتی گفت. نظر شما چیست؟ سوال بپرسید: 🔸با خواهر برادرتان دعوا کرده اید؟ چه کسی چگونه رفتار کرده است؟ بر اساس معیارها و ملاکهایی که دارید سوالات زیر پیشنهاد میشود البته نه عینا خود آنها 1⃣ معرفی کلی 2⃣ اهداف بلند مدت و زندگی آینده (میخواهیم ببینیم هدفمند زندگی میکنند و دور اندیش هستند یا نه!) 🔹برنامه شما برای آینده تان چیست؟ 🔹در نظر دارید 10 سال دیگر در این عالم، کجا باشید؟ 🔹 این برنامه شما دقیقا در چه زمینه هاییست؟ (ببینیم در چه زمینه هایی آینده نگری دارد) 3⃣سوالاتی که با پاسخ به آنها بفهمیم این انسان اهل رشد هست یا نه؟ 🔹 شما با چند سال قبل چه تفاوتی کردید؟ 🔹چه ویژگی های شخصیت خود را دوست دارید؟ 🔹از چه رفتارهایی بدتان می آید ؟ 🔹 تا به حال کاری برای برطرف کردن آنها کردید؟ 🔹چه صفات و رفتاری را میخواهید در خودتان تقویت کنید و چگونه؟ 4⃣ سوالاتی که ما را بیشتر با روحیات و خلق و خوی طرف مقابل آشنا میکند: 🔻با کسی مشورت میکنید؟ اگر آری با چه افرادی؟ اگر نه چرا؟ 🔻گفتن چه چیزهایی به اعضای خانواده و دوستان برایتان سخت است؟ 🔻تا حالا چه تصمیماتی گرفتید و چقدر به آن ها عمل کردید؟ 🔻 در چه مواردی سخت میگیرید؟ 🔻چه چیزهایی شما را خوشحال یا ناراحت میکند؟ 🔻چقدر در تصمیم هایتان از دیگران نطر خواهی میکنید؟ 🔻 حرف مردم چقدر برایتان مهم است؟ 🔻اگه کسی جلوی بقیه بهتون توهین بکنه یا برخورد تندی بکنه چی کار میکنید؟ تا حالا ... http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
به حرمت تک تک نفس هایت سوگند..👌 که تو نیمه گمشده من نیستی... تو تمام منی...😍😍 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
⛔️ #خودارضایی ☘امام صادق(ع)میفرماید: 3دسته اند که خدا با ایشان سخن نمیگوید وبنظر رحمت به ایشان نم
⛔️ ⛔️استمناء جزء گناهان کبیره است⛔️ آسیب های جسمی اش چیست؟ ✅فراموشی شدید ✅ضعف حافظه ✅کمر درد ✅ساییدگی زانو ✅تار رفتن چشم ✅ریزش مو.. ✅کوری چشم ✅عرق کردن.. ✅گوشه گیری و تنبلی ✅احساس درد در عضلات و استخوان ها ✅ازدست دادن انرژی بدن ✅گودشدن اطراف چشم ✅گاهی عقیم شدن(بچه دار نشدن درآینده) ❌زودانزالی موقع ازدواج وخروج هر قطره منی مساوی باخروج40قطره خون آسیب های روحی اش چیست؟ √ افسردگی شدید √ از بین رفتن اراده √احساس ضعف و انزوا √ اضطراب و ضعف وحشتناک روحی و احساس پوچی و نابودی.. ⛔️ استمناء = مرگ خاموش http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc