مطلع عشق
☀️ *بیداری ملتها* 👀 تنها راه نجات ملتها، تدبیر و استقامت و نترسیدن از دشمن است 👌 یک نکته مهم ک
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح 🌤 به هر بهانه بیدارت میکند
که روز تازه را شروع کنی
به نوری، عطر چای و صدای گنجشکی و یا آوازی زیبا و دلنشین
هر چه هست زندگی زیباست و زیبا🎈
#صبح_بخیر
Join 🔜 @Mattla_eshgh
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#شکرانه ۱۴
👈عامل بسیاری از طلاقها
درگیری های خانوادگی و یا اجتماعی
❌نداشتن روح تشکــره ❌
یاد بگیریم:
با دیدن خوبیها و رسیدن به روح شکر،
مانع بزرگی،برای اختلافات باشیم👇
@ostad_shojae
🥀 #انچه_مجردان_باید_بدانند
#انتخاب_عاقلانه_زندگی_عاشقانه🔻
قسمت اول
❣قبل از #انتخاب همسر باید خودمون، #مسیر و هدف زندگی خودمون رو انتخاب کرده باشیم.
🍃 باید #بدونیم هدفمون از زندگی چیه تا بعدش بفهمیم کسی که میخوایم انتخابش کنیم #چقدر هدفش به هدف ما نزدیکه و آیا به هم میخوریم.
🔹 تا #مسیر مشخص نباشه که نمیشه همسفر انتخاب کرد. پس قبل از تصمیم برای ازدواج، #خودتون و هدفتون از زندگی رو درست بشناسید.
ادامه دارد..
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
با سلام و احترام خدمت مخاطبین محترم
همزمان با ایام الله دهه ی فجر انقلاب اسلامی، خانه ی عکاسان حوزه ی هنری استان مازندران در نظر دارد، در راستای چهارشنبه های تخصصی عکس،
این هفته نشست تخصصی عکاسی مستند را با حضور جناب آقای حسن قائدی از عکاسان برجسته ی کشور برگزار نماید.
لذا از همه ی هنرمندان ، عکاسان و علاقمندان به این رشته جهت شرکت دعوت به عمل می آید.
حضور برای همه ی عزیزان، رایگان و آزاد می باشد.
زمان: چهارشنبه ۱۶ بهمن ۹۸ از ساعت ۱۵:۳۰ لغایت ۱۹:۰۰
مکان: ساری، میدان امام، بلوار دانشجو، حوزه ی هنری انقلاب اسلامی
تلفن جهت هماهنگی: ۰۹۱۱۳۹۰۸۱۱۹
https://t.me/khane_akasan_hozehonarimazndran
مطلع عشق
با سلام و احترام خدمت مخاطبین محترم همزمان با ایام الله دهه ی فجر انقلاب اسلامی، خانه ی عکاسان حوزه
برای علاقمندان به عکس وعکاسی بفرستین🙏💐
#سیاست_های_زنانه
یه #سیاست_زنانه برای ایجاد #احترام متقابل در زندگی اینه که اگر کسی جایی #دعوتتون کرد تنهایی تصمیم گیری نکنین حتی اگر جواب #همسرتون رو میدونین ،حتی اگه اون همیشه بدون نظر شما #تصمیم میگیره
👈مثلا به همسرتون بگین: "#مامانم برای شب #جمعه شام دعوتمون کرد، منم قول ندادم گفتم بذارین اول نظر #آقامون رو بپرسم ببینم برنامه ای نداره، بعد خبرش رو میدم."
اینطوری:
❌ اولا همسرتون #احساس مهم بودن و مرد خانواده بودن میکنه و احساس خیلی خوبی بهش دست میده و امکان جواب #مثبت دادنش هم بیشتر میشه و
❌دوما اینکه اگر یه موقع جایی خواستین نرین (مثلا یکی از فامیل های همسرتون #دعوتتون کرده) راحت تر میتونین بگین که ؛ "با شوهرم #مشورت کردم امشب خیلی #خسته است، گفته ایشالله باشه برای هفته های بعد ..."
❌سوما با اینکار اینجوری کم کم همسرتون هم یاد میگیره که با شما در این موارد #مشورت کنه و احترامتون توی خانواده #همسرتون میره بالا
فرض کنین که #مادر شوهرتون زنگ میزنه به همسرتون و شام #دعوتتون میکنه .
جوابی که شوهرتون میده اینه : " بذارین به #خانمم بگم ببینم برنامه ای نداره، بعد بهتون خبر میدم" اینجوری وقتی که #همسرتون جلو #خانواده اش به شما #احترام بذاره اونها هم به شما احترام بیشتری میذارن.❣
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❤❤❤
اینکه من مال تو بشم
هنر تو نیست انتخاب خودمه
هنر تو اینه که نذاری پشیمون بشم :)🙊♥️
❣ @Mattla_eshgh
📸 اگه این عکس مال سلبریتیهای غربی یا یه خانم غربی بود الان همه باهاش توئیت زده بودن و تحسینش میکردن، ولی کلا همیشه برای ماها مرغ همسایه سیمرغمه
👌وقتی ولایتمدار بودی، وقتی چشمت به دهان ولی بود، تو هر زمانی وظیفهتو از بیاناتشون پیدا میکنی و عامل میشی.
❤️ ماشاءالله
#حلال_زادگی_مؤلفه_قدرت
#جمعیت_مؤلفه_قدرت
#دوتاکافی_نیست
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و شصت و پنجم نسیم خنکی به صور
📖 رمان #جان_شیعه_اهل_سنت
🖋 #قسمت دویست و شصت و ششم
از پریشانی قلب عاشق مجید خبر داشتم، ولی از حاج خانم خجالت کشیدم که سرم را پایین انداختم و خدا میداند به همین جدایی کوتاه، چقدر دلم برای مجیدم تنگ شده و دوباره بیتاب دیدنش شده بودم. صبحانهام که تمام شد، با رمقی که حالا پس از روزها با خوردن کاچی گرم و شربت شیرین به بدنم بازگشته بود، از جا بلند شدم و سینی خالی را به آشپزخانه بُردم که حاج خانم ناراحت شد و با مهربانی اعتراض کرد: «تو چرا با این حالت بلند شدی دخترم؟ خودم میاومدم!» سینی را روی کابینت گذاشتم و با شیرینزبانی پاسخ دادم: «حالم خوبه حاج خانم!» دستم را گرفت و وادارم کرد تا روی صندلی کنار آشپزخانه بنشینم و خودش مقابلم ایستاد تا نصیحتم کند: «مادرجون! تازه یه هفتهاس زایمان کردی! باید خوب استراحت کنی! بیخودی هم نباید سبک سنگین کنی!» سپس خم شد، رویم را بوسید و با لحنی مهربانتر ادامه داد: «تو هم مثل دخترم میمونی، نمیخواد به من بگی حاج خانم! دخترم بهم میگه مامان خدیجه! تو هم اگه دوست داری مامان خدیجه صِدام کن!» و من در این مدت به قدری بیمِهری دیده بودم که از این محبت بیمنت، پرده چشمم پاره شد و قطره اشکی روی گونهام غلطید و نمیخواستم به روی خودم بیاورم که اشکم را پاک کردم و در عوض، من هم لبخندی دخترانه تقدیمش کردم، ولی باز هم نمی خواست در زندگیام کنجکاوی کند که نپرسید چرا گریه میکنم و چرا با اینکه اهل بندرم، در این شهر غریبم و برای اینکه حال و هوایم را عوض کند، همچنانکه مشغول کارهای آشپزخانه بود، برایم از هر دری حرف میزد تا سرگرمم کند که صدای زنگ در بلند شد. مجید بود که با کامیون وسایل آمده و به کمک آسید احمد و دو کارگر، اسباب زندگیمان را داخل حیاط میگذاشت. هنوز هم نمیتوانستم باور کنم کابوس در به دری و آوارگیمان تمام شده و در چنین خانه بزرگ و زیبایی و کنار خانوادهای به این مهربانی، بار دیگر به آرامش رسیدهایم. آسید احمد، عبا را از تنش درآورده، عمامه را از سرش برداشته و برای کمک به مجید آستینها را بالا زده بود که مجید هنوز با هر قدمی که برمیداشت، نفسش بند آمده و همه صورتش از درد پُر میشد. با یک دست هم نمیتوانست باری بردارد و خجالت میکشید خودش را کنار بکشد که با همان دست چپش هر کاری میتوانست، انجام میداد. میدانستم هزینه کرایه کامیون و کارگر را هم نداشته و همین را هم مدیون آسید احمد بودیم. من به خانه خودمان رفته بودم، به توصیه مامان خدیجه کنار اتاق خالی نشسته و دست به سیاه و سفید نمیزدم. حالا زینبسادات هم به کمک مادرش آمده و با هم موکتها را جارو میکشیدند تا خانه آماده چیدن وسایل جدیدش شود. خوشحال بودم که عروس آسید احمد پردههایش را باز نکرده و نیازی به خریدن پرده جدید و صرف هزینه سنگین دیگری نبود. مجید و آسید احمد بستهبندی وسایل را در حیاط باز میکردند و به کمک کارگرها به داخل ساختمان میآوردند و با راهنماییهای مامان خدیجه هر یک را جایی میگذاشتند تا سرِ فرصت به سلیقه خودم خانه را مرتب کنم.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc