هدایت شده از سنگرشهدا
#آقــــای_مـــن❤️
اي #رهبر_آزاده بر عهد خود ایستاده ايم چون کوه
باشد الهی عمرتان چون نوح
تو يادگار جبهه های عشق و ايثاری
بر انقلاب و نهضت ما #تو_علمداری
با معرفت يار توايم مشتاق ديدار توايم در فتنه عمار توايم
ما ياورت هستيم خاک درت هستيم
«سلم لمن سالمکم آقا حرب لمن حاربکم آقا»
اي نائب المهدی گل زهرا دشمنت شديم بر دشمنت مولا
فصل الخطاب است گفته ات #آقا
روز نه دی بهر ما روز بصيرت شد
تجديد ميثاق يه امت با ولايت شد
بر جان و ما ولی با ديدنت دل منجلی #آقای_ما_سيدعلي
بر دشمنت لعنت بر ياورت رحمت
«سلم لمن سالمکم آقا حرب لمن حاربکم آقا»
سيمای تو عشق جوانان است جانت به والله جان ايران است
#عطرتنت_بوی_شهيدان است
از ظلمت شب سوی تو ماه خراسانی
پر می زنيم و می شويم آيات قرآنی
با خنده ات محشر کنی #آقا اگر لب تر کنی گر تو هوای سر کنی
خنجر به اين حنجر من می زنم #رهبر
«سلم لمن سالمکم آقا حرب لمن حاربکم آقا»
📎پ ن : #آغازسی_و_چهارمین_سال ولایت و زعامت ولی امر مسلمین جهان،
نائب المهدی، #حضرت_آیت_الله_العظمی_امام_خامنه ای عزیز بر همه شما مبارک باد🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌟قسمت #چهل_وهفت
(حسن)
شانههایش میلرزد.
صدایش را سخت میشنوم. حتما حضورم را متوجه نشده که بازهم درد و دل میکند:
-اولین بارم که نیس رفیقم جلوی چشمم شهید بشه... اولین بارم نیست با دست خودم جنازه رفیقم رو بردارم بذارم توی ماشین... اولین بارم نیست! میدونی دلم از کجا خونه؟ از اینکه توی سوریه کسی حریفت نشد، توی ترکیه و افغانستان یه تار مو ازت کم نشد. تا خود قلب تکفیریا میرفتی و هیچیت نمیشد؛
ولی تو همین تهران، وسط تهران، اونطوری اربا اربات کردن. دلم از این میسوزه... از این میسوزه که خونت باید توی جوب کنار خیابون بریزه... باید جنازهت رو از توی جوب دربیارم و به جای این که روی دست مردم تشییع بشی و همه جا برات پوستر و بنر بزنن و عکست بره توی همه سایتا و کانالا، یه جایی که منم نمیدونم کجاست دفنت کنن و آب توی دل مردمی که جلوی درِ خونهشون شهید شدی تکون نخوره. اصلا احدی نفهمید شهید شدی... میدونم که الان اون دنیا داری چه عشق و حالی میکنی؛ ولی یه فکری به حال دل مام بکن!
صدایش هربار در گلو میشکند.
دوست ندارم گریه سیدحسین را ببینم. نشسته کنار مزار شهید گمنام و با عباس حرف میزند.
مصطفی هم کمی آن سوتر نشسته ،
و به روبهرویش خیره است. انگار اشکهایش خشک شده.
کاش درد و دلهای سیدحسین را مینشیند.
در این سرما، از حرفهایش آتش گرفتهام. شفای علی را بین حرفهایش میخواهد.
گفتم علی، سوختم...!
تنها چیزی که توانست درد سینهمان را آرام کند،
بیست و دوم بهمن بود و دیدن #آقا در منزل شهید ارمنی.😍😭وقتی دیدیم مردم مثل همیشه آمدند برای انقلاب،خیالمان تخت شد و برای آینده قشنگش نقشه کشیدیم.
وقتی دیدیم #آقا آرامند، آرام شدیم.
چقدر خوب بود اگر آقا به ما هم میوه میدادند، آن وقت ما هم مثل مادر آن شهید ارمنی هیچوقت مریض نمیشدیم. چقدر دلم میخواست دست آقا را بگیرم توی دستم و بی خیال همه دنیا بشوم. اما دست آقا توی دست آن پدر شهید، من را هم آرام کرد.
همه را آرام کرد.
سیدحسین دستی به صورتش میکشد و بلند میشود. خاکهای لباسش را نمیتکاند و بالای سر مصطفی میرود.
به اشاره و لبخندی،
مصطفی را بلند میکند از روی زمین تا به مسجد برویم،
شب اول دهه فاطمیه.
خانواده علی نذر کردهاند بانی مراسم امسال باشند برای شفای پسرشان. همه میدانند تمام دنیا را که بگردی، آخر دوباره به سرچشمه خیرات میرسی.
به مادر خوبیها میرسی.
دست به دامان آخرین بازمانده خدا در زمین هم که بشوی، مادرش را نشان میدهد.
مسجد دوباره حال محرم گرفته است. پرچمهای سیاه، بوی اسپند، صدای مداحی. مجلس مادر است اما دلم روضه علی اکبر میخواهد، با صدای علی.
به خودم که میآیم،
به سینهزنی ایستادهایم.
مجلس دارد تمام میشود و سیدحسین و مصطفی ایستادهاند به بدرقه بچهها. صاحب عزا آنهایند و من هم به عنوان طفیلی کنارشان میایستم.
همراه سیدحسین زنگ میخورد:
-هنوز تموم نشده؟ تیراندازی؟ باشه باشه الان میاییم، اومدیم.