eitaa logo
مطلع عشق
272 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️از خاطرات 🌿بعد از اتمام دوره آموزشی، هنوز کار تقسیم، شروع نشده بود که پادگان خودش آمد. به قیافه ها به دقّت نگاه میکرد و دو سه نفر، از جمله من را انتخاب کرد. ما را عقب یک جیپ سوار کردند و همراه یک رفتیم بیرجند. جلوی یک خانه بزرگ، ماشین ایستاد. استوار رفت زنگ آن خانه را زد و بعد گفت: "تو از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی، هر چی بهت گفتند بی چون و چرا گوش میکنی". پیرزنی آمد دم در و استوار به او گفت: "این سرباز رو خدمت خانم معرّفی کنید". وقتی رفتم اتاق خانم، گوشه اتاق روی مبل، یک زن ، در حالی که پاهایش را خیلی طبیعی انداخته بود روی هم؛ دیدم. پا به گذاشتم. زن با عصبانیت داد میزد: "برگرد بزمجه" از خانه زدم بیرون، آدرس را بلد نبودم ولی هر طوری بود، آن روز پادگان را پیدا کردم. بعداً فهمیدم آن خانه، خانه یک سرهنگ بود. 18 تا توالت تو پادگان داشتیم که در هر نوبت 4 نفر مأمور نظافتشان بودند، بعنوان تنبیه یک هفته تنهایی همه توالتها را تمیز کردم. صبح روز هشتم یک ، آمد و به تمسخر گفت: "بچِه دهاتی! سرعقل اومدی یا نه؟" جوابش را ندادم. کُفری تر ادامه داد: "انگار دوست داری برگردی ویلا؟" مطمئن گفتم: "این 18 تا توالت که سهله جناب سرگرد، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافتها رو خالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول میکنم؛ ولی تو اون خونه دیگه پا نمی گذارم". ‌❣ @Mattla_eshgh