eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾 اندر احوال دختری که فکر کرد 🍃اسمم آرامه 21 سالمه و دانشجوی رشته ادبیاتم . مثل بیشتر جوونهای امروزی دنبال شادی و تیپ و مد وفراری از غم و غصه و فکر فردا و کلاً هر چی که ممکنه به مغز آدم فشار بیاره. نه سالم که بود مادر بزرگم نماز یادم داد، ولی راستش تا دو سه سال پیش نماز نمی خوندم تا اینکه خدای مهربون با یکی از اون راههای همیشه گیش که گیر انداختن تو کار آدماست منو مجبور کرد برگردم و باهاش دوست شم. انصافاً کلی خیر از دوستیم دیدم که بماند شاید بعدها تعریف کنم.☺️ البته گفته باشم نماز جای خودش تیپ و مد و جوونی هم جای خودش!! خوب انصافاً با قد 181 و وزن 61 و سایز کمر 38 میشه تیپ نزد؟ میشه مانتو تنگ و اندامی نپوشید؟ خوب نمی شه دیگه.😋 هرچند بعضی وقتها از نگاه بعضی مردها چندشم میشه😣 ولی خوشم میاد پسرها با حسرت وتحسین بهم نگاه میکنن. یه جورایی هم انتقام خواهر بزرگترم دارم ازشون میگیرم، خواهر ساده دل بیچارم که به یکی از این لندهوراا اعتماد کرد و هنوزم بعد از سه سال بیشتر وقتش گوشه اتاقش میگذره. همشون (پسراا) باید تو کف من بمونن. سه ماه پیش در حالیکه مجهز به آخرین مد روز در حال تبرّج!! جلوی پاساژها و مغازه ها بودم یه آخوند مسن جلوم سبز شد و یه کتاب کوچیک داد دستم. گفت دخترم فرصت کردی یه نگاهی به این بنداز. من که هنوز از تعجب😳 و کمی ترس شوکه بودم دیدم کتاب دستم موند و پیرمرد راهش کشید و رفت. منم کتاب گذاشتم تو کیفم و گفتم مفت باشه کوفت باشه!!😀 شب تو اتاقم داشتم وقت تلف میکردم که یاده اون کتاب افتادم رفتم ورش داشتم از بیکاری یه ورقی بزنمش . روش نوشته بود ""محرم و نامحرم"" گفتم اااااَااَه اینام مارو کچل کردن با این حرفها 😒 اگه همینطور ادامه بدن دیگه مویی تو سرمون نمی مونه که بیرون بذاریم. کتاب رو انداختمش اونور. چند روز بعد سر ظهر از بیکاری کلافه شده بودم از دیوان صائب هم که دستم بود خسته شده بودم رفتم دیوان صائب رو بذارم سر جاش که دوباره چشمم به اون کتاب افتاد ورش داشتم صفحه اولش رو خوندم احساس کردم یه آدم مهربون داره باهام حرف میزنه،  از متنش خوشم اومد کتاب  کوچیکی بود یه ساعته خوندم وتمومش کردم. یه سری آیه و حدیث در مورد حجاب و رعایت مسائل محرم و نا محرم بود. حرفهای عجیب و جدیدی توش بود که تا حالا به گوشم نخورده بود. آخر کتاب این حدیث نوشته بود که یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادته و از خواننده خواسته بود که فکر کنه. چند روزی ذهنم به مطالب اون کتاب مشغول بود نمی تونستم از ذهنم پاکش کنم مخصوصاً هر کی تو خیابون نگاهم میکرد یاد حرفهای پیامبر و حدیثهای کتاب می افتادم. بالاخره یه بعد از ظهر جمعه با خودم گفتم اینطوری نمیشه یه کاغذ گذاشتم جلوم به خودم قول دادم با خودم رو راست باشم. برای اینکه این در گیری ذهنی حل بشه چی کار میشه کرد؟ 📝نوشتم: 1- بیخیال همچی شو و صورت مسلئه رو پاک کن. به این چیزاا فکر نکن تو جوونی واسه روحییه ات خوب نیست. دیدم نمیتونم چون این چند روزه تلاشم رو کرده بودم.😞 2- اصلاً قرآن همش دروغه و پیامبر و اماما همشون دروغ گفتن این حرفها خرافاته. دیدم دلم گواهی میده که من دروغ گفتم. من با همه وجودم خدا رو احساس میکنم، میدونم هست ، میدونم اونقدر دوسم داشته که واسه کمک به من پیامبر و اماما رو فرستاده. و دیدم دلم مطمئنه که پاداش و کیفری هست، اگه اونایی که حرف خدارو گوش دادن با اونایی که ندادن یکی باشن عدالت خدا زیر سوال میره. 3- اصلاً چرا به ما زور میگن من نمیخوام زوری برم بهشت میخوام با انتخاب خودم برم جهنم🔥 دیدم دارم به خودم دروغ میگم من که بیست جور کرم ضد آفتاب میزم تا افتاب منو نسوزونه چه جوری میخوام تو آتیش بسوزم، من که سوسک میبینم سکته میزنم چه جوری تحمل مار و عقرب های جهنم رو دارم.😱 4-خدا مهربونه همه رو می بخشه و میبره بهشت.☺️ پیامبر واماما که بیشتر از من خدا رو میشناختن وقتی اونا میگن میبره جهنم من چرا سره خودم شیره بمالم. و .......... چند تا چیز دیگه که سرتون درد نمیارم و اما نتیجه : 1- خدا هست و حساب کتابی هست و بهشت و جهنمی هست. 2- منم بخوام نخوام مسافر این راهم فردا یا 20 سال یا 50 سال دیگه میرم پای حساب 3- من خدا رو دوست دارم و دوست دارم حرفشو گوش بدم 4- بذار به جای اینکه پسرهای اوباش و چشم چرون به چشم تحسین بهم نگاه کنن خدا و پیامبر وامامای عزیزم مخصوصاً امام زمان نازنینم به چشم تحسین به من نگاه کنن.😍 پس از امروز چادر سرم میکنم، آرایش و ناز و عشوه گری هم ممنوع که ادبا گفته اند: یا رومی رومی باش یا زنگی زنگی. و این بود داستان من که فکر کردم و واقعاً فهمیدم که یک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت بهتره. از دو ماه پیش زندگی جدیدی رو شروع کردم و با چنان لذت و آرامش زندگی میکنم که احساس میکنم خوشبخت ترین دختر روی زمینم. خدا جونم متشکرم. و واسه تو فقط یه حرف دارم: 👌 ❣ @Mattla_eshgh