eitaa logo
مطلع عشق
271 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
💠قسمت ــ سمانه این پاکتای رشته رو بیار برام سمانه سریع پاکت های رشته را برداشت، و کنار دیگ بزرگ آش گذاشت. امروز عزیز، همه را برای شام دعوت کرده بود،همه به جز کمیل و محمد آمده بودند، عزیز و سمانه مشغول پخت آش بودند، بقیه خانم ها در آشپزخانه مشغول بودند. عزیز _سمانه کمیل کی میاد؟ سمانه در حالی که رشته ها را می ریخت گفت: ــ نمیدونم عزیز حتما الان پیداش میشه ــ بهش یه زنگ بزن،به زهره هم بگو به شوهرش زنگ بزنه زود بیان سمانه دیگ را هم زد و چشمی گفت. گوشی اش را برداشت، و شماره کمیل را گرفت،بعد از چند بوق آزاد صدای مردانه ی کمیل در گوشش پیچید. ــ جانم ــ سلام کمیل،خداقوت،کجایی ــ ممنون خانومی،سرکارم ــ کی میای؟ سرو صدای زینب و طاها بالا گرفت، و سمانه درست نمی توانست صدای کمیل را بشنود، روبه بچه ها تشر زد: ــ آروم بگیرید ببینم کمیل چی میگه ــ هستی خانومی؟ ــ جانم،اره هستم بچه ها شلوغ بازی میکردن صداتو نمیشنیدم،نگفتی کی میای ــ کارم تموم شد میام ــ کی مثلا؟ ــ یه ساعت دیگه ــ دایی محمد پیشته؟ ــ نه ــ خب باشه پس منتظرتیم، زود بیا ــ چشم خانومی، کاری نداری ــ نه عزیزم،خداحافظ ــ خداحافظ سمانه چشم غره ای به زینب و طاها رفت، و به طرف عزیز رفت، آرش با دیگ های کوچک به سمت سمانه امد ــ آجی، اینارو عمه سمیه داد بدم بهت سمانه به کمکش رفت، و دیگ ها رو از او گرفت و روی تخت گذاشت. ــ چی هستن؟ ــ این پیاز اونا هم کشک و نعناع ــ ممنون با صدای عزیز هردو از جایشان بلند شدند ادامه دارد..