قسمت #صد_وبیست_وشش
- کسی اینجا نیست قربان. فقط یه موبایل افتاده روی زمین و یه کیف دستی نسبتاً بزرگ زنونه.
با شنیدن این جمله،
دلم میخواست بنشینم روی زمین و دو دستی خاک بریزم روی سرم.
این یعنی ناعمه در رفته بود.
رفتن ناعمه، آن هم وقتی موبایلش را
– که ما روی آن شنود و ردیاب نصب کرده بودیم – دور انداخته بود، فقط یک معنی میتوانست داشته باشد:
بو برده است که تحت تعقیب است.
ما تمام پیامها و تماسهایش را ،
تحتنظر داشتیم و میدانستیم برنامهای برای پیچاندن پروازش ندارد.
در نتیجه، معلوم بود تازه خبردار شده در تور ماست.
سرم تیر کشید. سعی کردم خودم را آرام کنم و به خودم بگویم:
-شایدم فقط خواسته ضدتعقیب بزنه که مطمئن بشه.
معطل نکردم.
دویدم داخل سرویس بهداشتی مردانه. بجز یک پسربچه که داشت دستانش را میشست، کس دیگری نبود.
تمام دستشوییها خالی بودند و آنجا هم...
یک موبایل که افتاده بود روی زمین و شیشهاش شکسته بود.
حدس زدم از عمد باتری را درنیاوردهاند ،
تا ما فکر کنیم هنوز در تورمان هستند و بتوانیم گوشی را ردیابی کنیم.
کنار موبایل، کولهپشتی سمیر را دیدم ،
که با زیپ نیمهباز افتاده بود روی زمین. وقتی سمیر داشت میرفت دستشویی و کولهپشتی را همراه خودش میبرد، خیلی حساس نشدم.
طبیعی بود که وسایلش را روی صندلیهای فرودگاه رها نکند و همراهش ببرد.
کارد میزدند خونم در نمیآمد.
مفت و مسلم هردوتا سوژه از دستمان پریده بودند.
به مرصاد گفتم:
-بیا اینایی که افتاده توی دستشویی رو بردار ببر، من کار دارم.
و از سرویس بهداشتی زدم بیرون.
کمیل ایستاده بود کنار ردیف صندلیها ،
و با یک دست به سمت اتاقک نیروهای امنیت فرودگاه اشاره میکرد:
-بدو برو دوربینا رو چک کن!
انقدر بلند داد زد ،
که صدایش در سالن پیچید و من ناخودآگاه تندتر دویدم.
به چهره مردمی که در سالن فرودگاه بودند نگاه کردم؛ انگار هیچکس صدای کمیل را نشنیده بود بجز من.
کمیل هم پشت سرم دوید و خودش را به من رساند:
-سال هشتاد و هشت همین بلا سر من اومد. دوربینها رو چک کن، بعیده از فرودگاه خارج شده باشن یا حداقل خیلی دور نشدن. باید قیافه جدیدشون رو پیدا کنی.