eitaa logo
مطلع عشق
271 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت همان فکری که داشت مثل کرم مغزم را می‌خورد، سرم را انقدر داغ کرد که می‌خواست منفجر شود. نفسم بند آمد. همه دردم را در چشمانم ریختم و به حاج رسول نگاه کردم. حاج رسول دستی به موهای خاکستری و کم‌پشتش کشید و به زمین خیره شد: -نمی‌دونم هنوز دقیقاً کجاست؛ اما پیداش می‌کنم ان‌شاءالله. بعد چشمانش را تا صورتم بالا آورد و جدی نگاهم کرد: -تو حدست چیه؟ یک چیزهایی درباره ناعمه حدس زده بودم؛ اما هنوز قطعی نبود. می‌ترسیدم به زبان بیاورم. زبانم را کشیدم روی لب‌هایم. حاج رسول گفت: -بگو ببینم تو هم مثل من فکر می‌کنی یا نه؟ لبم را گزیدم و بعد از چند لحظه، آرام لب زدم: -موساد! چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. سرش را تکان داد به نشانه تایید. چه همبستگی شومی بود ، میان دشمنان عبری و عربی‌مان! بارها مکالمه سمیر و ناعمه را گوش کردم تا بتوانم به حدسی نزدیک به یقین برسم که ناعمه با لهجه عبری فارسی حرف می‌زند. پرسیدم: -خب حالا چکار کنیم؟ - اینایی که بهت می‌گم بین خودمون دوتا می‌مونه، فعلاً هیچ‌کس نباید بفهمه تا تکلیف حفره معلوم بشه. سرم را تکان دادم و حاج رسول ادامه داد: -خب، من به بچه‌های برون‌مرزی سپردم حواسشون به سمیر و ناعمه باشه؛ ولی احتمالاً از طریق همون حفره متوجهش می‌شن و ضدتعقیب می‌زنن. پرونده رو مختومه اعلام می‌کنم؛ ولی می‌خوام تو بری دنبالشون، به عنوان سایه بچه‌های برون‌مرزی. کسی قرار نیست بفهمه تو کجا رفتی، نباید دورت بزنن. باید یه زهرچشم ازشون بگیریم؛ چون با تحرکات اخیرشون هم امنیت مردم رو تهدید کردن هم با این حفره سعی کردن به ما بگن خیلی نزدیکن. می‌خوام بفهمند ما هم اگه لازم باشه، از اینی که هست نزدیک‌تر می‌شیم. تا ته حرفش را خواندم. باید شال و کلاه می‌کردم و می‌رفتم...اما نمی‌دانستم دقیقا کجا. تا هرجایی که سمیر و ناعمه می‌رفتند. قطر، اردن، امارات، عراق، سوریه یا هرجایی که لازم بود. همان هم شد ، که رسیدم به بوکمال سوریه و شر سمیر را از جهان کم کردم؛ اما ناعمه ماند. من اما هنوز بی‌خیالش نشده‌ام. بالاخره یک روز پیدایش می‌کنم و حسابش را پس خواهد داد.