قسمت #صد_وچهار
- به منم میگن سیدحیدر.
-کیا؟
- بچهمحلهای دمشق!
لبخند نصفهنیمهای میزند.
فکر کنم هنوز نمیداند جریان اسم جهادی و اینها را. یعنی اسم جهادیاش میشود پلنگ؟
میپرسم:
- حالا چرا بهت میگن سیا پلنگ؟
غرور خاصی توی صورتش میبینم.
انگار خوشش میآید درباره این صفت توضیح بدهد:
- آخه خیلی تند میدوم.
آخرین مسافر را میبینم ،
که وارد راهروی هواپیما میشود. چهرهاش آشناست.
با دیدنش،
طعم شیرین خاطرات اربعین سال گذشته میرود زیر زبانم؛ مثل طعم خرمای نخلستانهای نجف.
حامد است.
همان که بچههای عراق و سوریه او را به عابس میشناسند،
بس که سر نترس دارد.
کسی که هیچوقت ترس را در چهرهاش ندیدهام.
با این که بیست و شش سال بیشتر ندارد، سابقه اسارت در دست داعش را هم داشته. فرزند شهید است؛
پدرش جانباز بود و چند سال پیش شهید شد.
هنوز من را ندیده.
دنبال صندلی خالی میگردد؛ آخر این پرواز اینطوری نیست که یک صندلی از قبل رزرو کرده باشند برایت و هرکس روی شماره صندلی خودش بنشیند.
هرکس هرجایی مینشیند که دلش بخواهد.
اصلا هواپیما کامل پر نمیشود.
کلا این پرواز با همه پروازهای معمول فرق دارد.
حامد که هنوز دارد میان صندلیها چشم میگرداند، من را میبیند.
چند لحظه مکث میکند و بعد میشناسدم.
جلو میآید و گرم سلام میکند:
- ستاره سهیل شده بودی، فکر نمیکردم دوباره ببینمت!
دست میدهیم.
از شانس خوبمان، صندلی جلوی من خالی ست.
حامد ساکش را میگذارد روی صندلی کنار دستش و مینشیند.
سریع برمیگردد به سمت من و میگوید:
- کمپیدایی! چکارا میکنی؟
🕊 ادامه دارد....
🍃نویسنده فاطمه شکیبا
🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است
☀️☀️ #دختران_آفتاب ☀️☀️
قسمت #صد_وچهار
فاطمه- ....و دلش ميخواد مرتب اين #فيض رو به همه برسونه. براش فرقي نمي كنه كه اين بچه خودشه يا بچه كس ديگه اس. ممكنه بعضي از زنها هيچ وقت بچه دار نشن، ولي به اين مرتبه برسن. گاهي ديدم كه خانم ۲۵ ساله اي تونسته از نظر روحي مادر مرد بزرگ ۳۵ ساله اي بشه و اون شوهر احساس كنه كه اون همسرش نيست، مادرشه! يعني اينقدر حس مادري و لطف و محبت در وجود او ديده كه اون رو #مادر ميبينه.
راحله لبخند كوتاهي زد و گفت:
- بايد اعتراف كنم كه دست كم توي اين يه قسمت منم با فاطمه هم عقيدم، چون كه خود من از اين كه دستم به زنگ ميرسيد ولي از زير پنجره آشپزخانه صدا ميزدم، "مامان در رو باز كن" چون دلم ميخواست زود تر صدايش را بشنوم كه ميگفت: "اومدي دختر گلم"! و واي به اون روزي كه مادر حواسش پرت بود و "گلم" رو يادش ميرفت بگه. فقط ميگفت: " اومدي دخترم"، اون روز انگار غم دنيا رو توي دل من ميريختن.😊
فاطمه با احساس و هيجان تاكيد كرد:
- بله! چون ما #معناي_دوستي رو اولين بار در #مادر ميبينيم و حس ميكنيم، نه در پدر! حتي خدا رو هم #اول در چهره مادر ميبينيم و بعد كه بزرگتر شديم روي اون فكر ميكنيم. چرا؟
💖چون مادر الهه عشق است.💖خداي محبته! ما اين خداي زميني رو ميبينيم و از طريق اون خداي آسمون رو حس ميكنيم. چون لطف، محبت و رحمت از #صفات_الهيه است كه در #وجودزن #تجلي كرده. به همين علت هم خيلي از بچههايي كه به اندازه كافي از محبت مادرشون سيراب شدن، مومن تر و خدا پرست تر از كساني اند كه از مادرشون اين محبت رو نچشيدن. اين زيباترين نقطه ايه كه زن ميتونه به اون برسه.
فاطمه چند لحظه اي ساكت شد. نگاه آرامي به همه بچهها كرد و انگار نكته تازه اي به ذهنش رسيد:
- شما 🌸حضرت زهرا (س)🌸 رو ببينين! به نظر من #اوج_اين_مقام هستن! زيباترين و بهترين لقب هاشون هم به همين مقام اشاره ميكنه:
"ام ابيها" (س)، "ام الائمه" (س)، "ام الحسنين" (س)،
چون كه حضرت زهرا (س) از #كودكي هم #مادر بود. وقتي كه مشركان روي سرو صورت حضرت رسول (ص) خاك ميريختن، ايشون ميرفتن سر كوچه ميايستادن تا پدرشون بياد و اون وقت ايشون ميدويدن جلو حضرت راه ميرفتن.
از همين جا تا يه چند جمله اي بغض گلوي فاطمه را گرفت:
- اونوقت، اون دستهاي كوچولوشون رو باز ميكردن و جلو حضرت ميگرفتن وسعي ميكردن با دستهاشون جلوي چيزهايي رو بگيرن كه به سمت پيامبر پرتاب ميشه بعد هم حضرت رسول (ص) رو ميبردن خونه و با پارچههاي نرم و كاسه آبي كه قبل اماده كرده بودن، سرو صورت پيامبر رو پاك ميكردن. و روي زخماشون مرهم ميذاشتن. اين حس، حس يه مادره!😢
فاطمه چند لحظه صبر كرد، انگار شك داشت كه حرفش را بزند يا نه.
- و #مهمترين_ابزار اين مقام، #عاطفه ست. چون اين عاطفه است كه زن رو با دست خالي به استقبال همه اين خطرات ميفرسته. همين عاطفه ست كه ميتونه شبهاي زيادي مادر رو بالاي سر فرزندش بيدار نگه داره تا از اون مراقبت كنه.
در همين حين عاطفه هم تند تند به سمت زمين خم و راست ميشد وتواضع ميكرد:
_خواهش ميكنم! خواهش ميكنم! شرمندم نكنين! وظيفه مه! 😁
ولي فاطمه انقدر ناراحت 😞به نظر ميرسيد كه اصلا متوجه حركات عاطفه نشد.
- و اين همان عواطف و احساساتيه كه ما در اين چند روز به خاطر داشتنش خجالت ميكشيديم و اينقدر تحقيرش ميكرديم. مرتب و به بهانههاي مختلف سعي ميكرديم وجودش رو در خودمون انكار كنيم. فقط به خاطر اينكه ثابت كنيم هيچ فرقي با مردها نداريم.😞 درصورتي كه ميخوام بگم فرق داريم چون هيچ وقت، هيچ مردي حاضر نيست دو سال تمام هر شب، چند بار از خواب بيدار بشه تا فرزندش رو شير بده و نه تنها احساس رنج و زحمت از اين كار نداشته باشه، بلكه از اين فداكاري لذت هم ببره.😒
❌ #نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند
❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده_ممنوع