#عفافگرایی
#زندگی_عفیفانه
💠 بی عفتی های بزرگ بر دو نوع هستند.
◻️#بی عفتی های علنی
◻️ #بی عفتی های مخفیانه
💠 بی عفتی های #علنی از قبیل:
▫️رقص (نمایش در سریال های تلوزیون)
▫️ قیادت؛ واسطه گری در خصوص روابط نامشروع (به صورت اپلیکیشن موبایل)
▫️رابطه دختر و پسر
▫️ مجالس لهو و لعب
▫️تشبّه به جنس مخالف
💠 بی عفتی های #مخفیانه از قبیل:
لواط، خود ارضایی، مساحقه، زنا، لمس و...
💠 #نتیجه_علنی_شدن_بی_عفتی_ها:
1️⃣ قبح آن در جامعه شکسته می شود و جامعه کم کم برخی از این موارد را از دایره بی عفتی خارج می کند. مثل رقص یا شراب
2️⃣ فراوانی تعداد گناهان جنسی؛ از آنجایی که موارد علنی ذکر شده به شدت تحریک کننده هستند، افراد را، برای انجام اصل التذاذ جنسی (هر چند مخفیانه) آماده می کنند.
3️⃣ افراد وقیح جرأت می کنند از ارتکاب علنی گناهان جنسی سخن به میان آورند. مانند طنزپردازی ها در تلوزیون و سینما و فضای مجازی و...
4️⃣ مقابله با بسیاری از بی عفتی ها، به صورت رسمی و حکومتی سخت می شود.
💠 #مراحل علنی شدن بی عفتی ها در جامعه
1️⃣ انجام علنی مراتب مقدماتی بیعفتی
2️⃣ کثرت عدم قبح اجتماعی
3️⃣ کثرت گناهان جنسی مخفیانه
4️⃣ جرأت طرح علنی مفاسد جنسی
5️⃣ تضعیف گفتمان عفاف در جامعه
6️⃣ عدم توان حکومت برای مقابله رسمی
7️⃣ قفل شدن گفتمان
📌 راه حل: باید ریشه بی عفتی را یافت.
✍️ #حجت_الاسلام_بیاتی
❣ @Mattla_eshgh
💠قسمت #بیست_ویک
سمانه پتو را روی زینب کشید و کلافه گفت:
ــ زینب عمه بخواب دیر وقته😬🤦♀
گوشیش را نشان زینب داد و گفت:
ــ نگا عمه ساعت۳ شبه من باید سه ساعت دیگه بیدار بشم😑
نگاهی به زینب انداخت متفکر به گوشی خیره شده بود:
ــزینب ،عمه به چی خیره شدی؟؟
ــ عمه این آقا مرد بدیه؟؟☹️👧🏻
سمانه به عکس زمینه گوشی اش که عکس #مقام_معظم_رهبری بود، نگاهی انداخت
ــ نه عمه اتفاقا مرد خیلی خوب و مهربونیه،چرا پرسیدی؟😊
ــ آخه،اون روز که رفته بودم پیش خاله صغری،یواشکی رفتم تو اتاق عمو کمیل
ــ خب
ــ بعد دیدم عمو داره تو لپ تاب💻 یه فیلم از این آقا میبینه که داره حرف میزنه، بعد منو دید زود خاموشش کرد
ابروان سمانه از تعجب بالا رفتند!!😧😳
ــ عمه چیزی به عمو نگو،من قول دادم که چیزی نگم.☹️
ــ باشه عمه،بخواب دیگه😊😑
سمانه دیگر کلافه شده بود،
باور نمی کرد کمیل #درجمع ضد رهبری صحبت می کرد و #مخفیانه سخنرانی های رهبر را گوش می داد.🤨🤔
نفس عمیقی کشید
و به زینب که آرام خوابیده بود نگاهی انداخت و لبخندی زد و زیر لب گفت:
ــ فضول خانم، چقدم سر قولش مونده
لبخندی زد،
و چشمانش را بست و سعی کرد تا اذان صبح کمی استراحت کند.
🏢✊✊✊📚📚📚🏢
فرحنازخانم ــ حواست باشه،دعوایی چیزی شد دخالت نکن…!!
سمانه ــ چشم مامان،الان اجازه میدید برم😊
ــ برو به سلامت مادر
ــ راستی مامان، من شب میرم خونه خاله سمیه، کار داریم به خاطر وضعیت پای صغری، میرم پیشش کارارو باهم انجام بدیم، بی زحمت به بابایی بگو رفتید #رای بدید، لب تاپ و وسایلمو برسونید خونه خاله
ــ باشه عزیزم،جواب تلفنمو بده اگه زنگ زدم😁
ــ چشم عزیزم😅
سمانه بوسه ای بر گونه ی مادرش گذاشت، و با برداشتن کیف و دوربینش از خانه خارج شد.
با صدای گوشی، دوربینش را کناری گذاشت؛
ــ جانم رویا
ــ کجایی سمانه
ــ بیرون
ــ میگم آقایون نیستن،سیستم خراب شده، جان من بیا درستش کن کارامون موندن
ــ باشه عزیزم الان میام