هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔔 شمارهی جدید نشریهی #خط_حزبالله منتشر شد:
♨️ #سخن_هفته: رهبر انقلاب در سخنرانی تلویزیونی نیمه شعبان؛ #ملت_ایران خوش درخشید / #غرب_وحشی زنده شد
🔶 #اطلاعنگاشت: #انتظار_فرج یعنی در مقابل مشکلات #ناامید نشویم
✅ #روایت_تاریخی: این اعتقاد را از دل مردم بیرون بیاورید!
❇️ #حزبالله_این_است: بازهم میتوانید #ظهور امام زمان را نزدیکتر کنید
🔻#روایت_پیشرفت: همان کسانی که منکر بودند، بعداً اعتراف کردند
@Khattehezbollah
مطلع عشق
#انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_دوم ⁉️⁉️پرسش نامه مشاوره قبل از ازدواج⁉️⁉️ سۆالاتی که زوجین در ا
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_سوم
⁉️⁉️پرسش نامه مشاوره قبل از ازدواج⁉️⁉️
⁉️اگر شما #ناامید یا افسرده باشید آیا شریک زندگی آینده شما حمایت و #دلگرمی برای شما ایجاد می کند؟
⁉️ آیا از شیوه #تصمیم گیری و ارتباطتان راضی هستید؟
⁉️ آیا با یکدیگر به #تفریح و بازی می پردازید؟
⁉️ #سرگرمیهای شما دو نفر چیست؟
⁉️ آیا به یکدیگر #افتخار می کنید؟
⁉️به نظر شما وظایف و #مسئولیت های یک زن و یک شوهر چیست؟
⁉️آیا شما روحیه ی مبارزه #طلبی دارید یا اهل گذشت هستید؟
۲- حل تعارض ها و #کشمکش ها
#مسائل زناشویی عموما وقتی پیچیده می شود که زوجین با به کارگیری روش های #غلط و مخرب سعی در حل آنها داشته باشند مثلا فریاد بزنید، تهدید کنید، قهر کنید و …..
توانایی گفتگو و حل '#کشمکش ها از طریق مذاکره ی سازنده مشخصه #احترام متقابل است# هنری است که باید کسب شود.
#ادامه_دارد...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
✍ قسمت ۶۷
دستش که داشت برای نوازش میان موهایم میچرخید، لحظهای متوقف میشود و بعد دوباره به حرکتش ادامه میدهد:
_نه دقیقا. نذاشتن بدنشو ببینم. فقط میدونم اغتشاشگرها با چاقو شهیدش کردن.
-اینایی که عباس رو شهید کردن کی بودن؟ اصلا چی باعث شد این کار رو بکنن؟
آه میکشد، عمیق و طولانی. بعد از چند لحظه میگوید:
_ #بهونهشون مشکل اقتصادی بود، ولی آخه کسی که دردش نون شبش باشه که مغازه و مال مردم رو آتیش نمیزنه! میدونی مادر، یه عده سعی کردن جوونا رو #تحریک کنن، #ناامید کنن و بکشونن توی خیابون تا با دست خودشون کشورشون رو نابود کنن. الحمدلله نقشهشون نگرفت. الحمدلله عباس من و خیلیها مثل عباس من، نذاشتن این مملکت ناامن بشه.
-اون یه عده کیا بودن؟
باز هم آه میکشد. با دست دیگرش، دستم را میگیرد و آرام نوازش میکند:
_هرکس که با این کشور و مردمش دشمنی داشت. آمریکا، انگلیس، اسرائیل و نوچههاشون.
با شنیدن آخری بدنم مورمور میشود. اگر میدانست من هم یکی از عوامل همان اسرائیل هستم، الان با دوتا دستش خفهام میکرد. بابت این پنهانکاری از خودم بدم میآید؛ از این که برای دوست داشته شدن، مجبورم آنچه هستم را انکار کنم. از این که هیچکس خودِ من را، خودِ خودِ من را همانطور که واقعا هستم دوست ندارد...
میپرسم:
_یعنی اغتشاشگرها آمریکایی و اسرائیلی بودن؟
-نه مادر... من دقیقا نمیدونم... چیزی که مطمئنم اینه که رسانههای دشمن، مردم رو تحریک میکردن برای اغتشاش. ولی نمیدونم خودشون تا چه حد توی خود خیابونهای ایران عملیات انجام دادن.
-اگه قاتل پسرتون پیدا بشه... چکار میکنید؟
لبخندش عمیقتر میشود؛ لبخند مادر پیر و دنیادیدهای به خامی دخترش:
_اگه فقط قاتل پسر من باشه، ازش میگذرم. ولی اگه ضربهای به این کشور زده باشه، باید تاوانشو بده.
زیر لب تکرار میکنم: باید تاوانشو بده...
-ول کن این حرفا رو مادر... خودت چطوری؟ خوبی؟
-خوبم.
در دل ادامه میدهم: فقط خیلی خستهم. دوست دارم بخوابم و بیدار نشم. گیجم. نمیدونم چی درسته چی غلط... نمیدونم پسر تو، قهرمانه یا یه وحشیِ سرکوبگر؟
آرام و ناخودآگاه، کلمهای که سالها به زبان نیاورده بودم، به زبانم میآید:
_ماما...
-جان دلم عزیزم؟
-برام لالایی میخونین؟
صدایش را صاف میکند. کمی مکث میکند و بعد، آرام و مادرانه میخواند:
_لالا کن دختر زیبای شبنم/ لالا کن روی زانوی شقایق/بخواب تا رنگ بیمهری نبینی/ تو بیداریه که تلخه حقایق/ تو مثل التماس من میمونی که یک شب روی شونههاش چکیدم/ سرم گرم نوازشهای اون بود که خوابم برد و کوچش رو ندیدم...
از فکر این که یک شب، همان وقت که من خواب بودم، عباس برای همیشه رفته، چهرهام نمدار میشود.
-ببخشید... براتون دمنوش آوردم...
فاطمه جلوی در ایستاده، با یک سینی و دو لیوان داخلش.
سرم را از روی تخت برمیدارم و اشکهایم را پاک میکنم. فاطمه لبخند کج و کولهای میزند:
_انگار بدموقع مزاحم شدم...
-نه دخترم. بیا تو، بیا...
فاطمه سینی دمنوش را میگذارد روی میز و میگوید:
_حالتون خوبه مامان؟
-الحمدلله. دخترمو دیدم بهتر هم شدم.
فاطمه سرش را به سمت من خم میکند و آرام میگوید:
_این روزا یکم ناخوشن. البته امروز خیلی حالشون بهتر بود.