eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
#پروفایل #چادر ‌❣ @Mattla_eshgh
پستهای پنجشنبه(حجاب وعفاف)👆 روز شنبه (عج) و ظهور👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۳۶ 💢بین کسی که دلش شور میزنه، و برای آماده شدن بستر حکومت امام زمان، برنامه ریزی وتلاش میکنه، باکسی که مشغول زندگیشه، و اصلاً دغدغه ظهـور نـداره، خیلـی فرق هست👇 @ostad_shojae
⭕️ وقتی تلگرام در ایران بخاطر مسائل امنیتی و انحصار طلبی فیلتر شد گفتن نظام اینقدر بدبخت شده که یه پیامرسان میتونه امنیتش رو بهم بریزه و توهم توطئه دارید! حالا آمریکا تصمیم گرفته تلگرام رو بخاطر پاک نکردن پیام های دعوت به آشوب و حمله به کنگره فیلتر و از اپ استور حذف کنه الله اکبر :) 👤 amirparsa 🌿 ‌❣ @Mattla_eshgh
استاد : ✍ ‏آنچه در پاکستان بر سر شیعیان می آید حاصل سالها پمپاژ تفکر تروریستی توسط عربستان سعودی با حمایت امریکا است برخی برآوردها حاکی از حضور بیش از یک میلیون مبلغ وهابی در این کشور است 🔴 تصمیم امریکا مبنی بر انتقال داعش به افغانستان و پاکستان نیز بر عمق این فاجعه می افزاید. 🔻 وقتی که شیعه در خواب است 🔺یا نمی تونه ازدواج کنه یا ازدواج هم کرد تکثر اولاد نداره 🔷 مهم تر اینکه تبلیغ مکتب نداره جذب به شیعه نداره برای تبلیغ مکتب حقه اهل بیت پول خرج نمی کنه کار تشکیلاتی نمی کنه نه شبکه ماهواره ای تبلیغی نه تولید نرم افزاری تبلیغی نه سایت تبلیغی نه چاپ کتاب تبلیغی به تمام زبان های زنده دنیا 🔷 نهاد های دولتی و حاکمیتی در خواب حوزه های علمیه در خواب نهاد های مردمی در خواب سرمایه داران شیعه در خواب تلاش و همت برای تبلیغ مکتب زیر صفر ⚠️ اما تبلیغ در اهل سنت بالای صد ، ازدواج و تکثر جمعیت با سرعت نور بالای صد ، کار تشکیلاتی دولتی و مردمی بالای صد ♦️اما نتیجه در آینده ای نه چندان دور ایران شیعه اکثریت جمعیتش سنی و شیعه در اقلیت ♦️ اما نکته تاریک این ماجرا اینه که امنیت شیعیان هم به خطر خواهد افتاد چرا که کشتار شیعیان سوژه بهشت رفتن سنی های افراطی و وهابی است و هزاران بلاهای دیگر ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻شیبانی رئیس بانک مرکزی دولت خاتمی در برنامه زنده : این نکته را در نامه به رهبر انقلاب نوشتم و به آقایان ظریف و صالحی هم گفتم که معنی واقعی لغو تحریم این است که بتوانیم نفت مان را هرچقدر خواستیم‌ بفروشیم و پولش را هم جابجا کنیم/ متاسفاته در متن برجام آمده که رییس جمهور امریکا هر چند ماه یکبار باید اجازه این کار را بدهد که این از ضعف‌های بسیار بد برجام است/ در غیر این صورت اگر بایدن به برجام هم برگردد باز مشکل تحریم ها ادامه خواهد داشت. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 11 💠 قال الصادق (ع) : لو ادرکته ، لخدمته ایام حیاتی . از امام صادق (ع) سوال کردند
12 🔰 طبق توصیه دیشب همسرش رفت برای درخواست وام که یک مرتبه دید صدای داد و بیداد یه پیرمرد کل بانک رو برداشته دقت کرد دید یکی از اعضای مسجد محل خودشون هست که اتفاقا پدر شهید هم هست و در ماه مبارک رمضان ، ادعیه ماه رو با صدای قشنگ و محزون خودش می خونه 🌀 پیرمرد داد میزد و می گفت : مگه نگفته بودین آخر این ماه درست میشه؟ پس کو ؟ چرا الان بازی در آوردین؟ میگین اعتبار ندارین؟ پس این همه پول چیه؟ چطور برای خودتون اعتبار و بودجه دارین؟ به ما بدبخت بیچاره ها که میرسه میگین پول ندارین... خدا نگذره ازتون، خدا... یهو قلبش گرفت ، همونجا کف بانک افتاد پایین، چند نفر از مشتری ها گرفتنش و روی صندلی نشوندنش، یه لیوان آب دادن دستش و کمی به صورتش پاشیدن ، حالش کمی بهتر شد چشم هاش رو که باز کرد، حاج هادی رو دید که داره با لبخند بهش نگاه میکنه ❇️ گفت چی شده پدرجان؟ چرا عصبانی میشی؟ نا سلامتی من اینجا کار می کنم، هم مسجدی ، هم محله ای ، بگو مشکلت رو برطرف میکنم انشالله ✳️ پیرمرد و هادی کنار رئیس بانک بودن ، پیرمرد گفت خوبی پسرم؟ اصلا حواسم نبود شما اینجا کار می کنی، آقای رئیس بانک این چه وضعیه؟ شما بمن قول داده بودین که تا آخر این ماه وام من جور میشه، پس چرا الان میگین اعتبار نیست؟ چرا میگین نمیشه؟ رئیس بانک گفت دست ما نیست حاج اقا، از مرکز به ما دستور دادن، من شرمنده روی گل شمام پیرمرد گریه کرد ، با اون سن و سالش ، جلوی چندتا کوچیک تر از خودش داشت گریه می کرد 💠 هادی گفت پدر جان ، وامت خیلی ضروری بود؟ برای چی می خواستی؟ گفت از ضروری هم ضروری تر ! برای جهزیه دخترم می خواستم، اگه الان وام نگیرم معلوم نیست چندماه دیگه قیمت ها چقدر بره بالاتر ، خودتون که می بینین قمیتها چطور هر روز دارن سر به فلک می کشن ✳️ تا گفت جهزیه ، هادی دلش ریخت خودش این درد رو قبلا برای خواهرش کشیده بود، وقتی دقیقا خودش می خواست برای خواهرش وام جور کنه، اما نشد و خواهرش شرمنده خانواده شوهر شد و با چشم گریان عروسی گرفت تو این فکرها بود که صدای پیامک موبایلش اونو سر جا آورد پیامک رو که خوند ،دید دیگه اصلا ذره ای مکث جایز نیست، سریع به پیرمرد اشاره کرد و گفت وام شما جور میشه تا اخر هفته ، غصه نخور شماره کارتت رو بده ، خودم وام رو به کارتتون می ریزم، اقساط وام و... هم خودم بهتون خبر می دم به هر حال شما پدر شهید هستید ، بالای سر ما جا دارین، من وام شما رو درست می کنم پیرمرد که همینطوری هاج و واج مونده بود گفت چطور؟ همین الان همکار شما گفت نمیشه که هادی گفت، نه حاجی جان، اتفاقا تازه پیامک اومد از مرکز که میشه ! درست شد، ضامن هم نمیخواد ! من تا آخر هفته وام رو می ریزم، شما هم اقساطش رو پرداخت کنین 🌀 انگار دنیا رو به پیرمرد داده بودن... پیرمرد با کلی دعا و تشکر رفت ، هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که... ( ادامه دارد ...) ✍️ احسان عبادی
13 💠 هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که... رئیس پرید توی حرفش و گفت این چه کاری بود که کردی آقا هادی؟ من تا حالا ازت دروغ نشنیدم پشت سرت نماز می خوندم برای چی به این پیرمرد بنده خدا دروغ گفتی؟ از کی تا حالا ابلاغیه های شعبه مرکزی با پیامک ابلاغ میشه و از کی به جای رئیس ، به دست کارمند میرسه؟ جریان اون پیامک چیه؟ ✳️ هادی گفت چشم رئیس جان ، امان بده ! دیشب با خانمم راجع به این وام صحبت کرده بودم و راضی بود که بگیریم بهش گفتم امروز اقدام می کنم اومدم پیش شما برای پرکردن فرم درخواست که این قضیه پدر شهید پیش اومد مشغول حرف زدن بودیم که خودتون مشاهده کردین پیامک اومد از طرف خانمم بود پیام داد که چی شد؟ وام رو ثبت نام کردی؟ منم دیدم الان وقتشه ، الان بهترین فرصت هست، این شد که اون حرفها رو به پیرمرد گفتم رئیس گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی، یعنی چی؟ هادی: خب معلومه دیگه اقای رئیس، با پیامک خانمم یاد این افتادم که قرار بود درخواست وام بدم برای خودم، اما با دیدن نیاز این پدرشهید ، منصرف شدم و میخوام وامم رو که گرفتم بدم به ایشون چون نیازش بیشتره اشکالی داره؟ رئیس: خب ... خب... نه ، اصلا ، چه اشکالی ، صلاح کار خویش ، خسروان دانند اما می گفتی خودت به این وام نیاز داری هادی: من اره، نیاز دارم اما برای خرید وسایل پسرم که داره انشالله به دنیا میاد می خواستم ولی کار این پدر شهید فوری تر هست، این بابا، پسرش رو برای حفظ اسلام و این کشور داده، بی انصافی هست من نخوام برای تشکر ازش، یک وام 50 تومنی رو بهش ندم، وسایل پسر منم جور میشه و خدا بزرگه به قول سعدی : همان کس که دندان دهد ، نان دهد همون خدایی که ما رو داره صاحب بچه میکنه ، همون خدا هم پول سیسمونی پسر منم جور میکنه 💠 هادی: فقط آقای رئیس از بچه ها و کارمندها کسی نفهمه همه چی طبق روال عادی من وامم رو می گیرم ، با اسم و مشخصات خودم فقط بعدش اون رو انتقال میدم به حساب این بابا اقساطش هم ماهانه محترمانه ازش می گیرم رئیس : خدا خیرت بده، چندتا کارمند مثل تو داشتیم، الان مشکلات کشور حل شده بود ✳️ هادی بعد ظهر رفت سمت خونه تو دل خودش خوشحال بود که امروز دل یک نفر رو خوشحال کرد و نگذاشت پیرمردی شرمنده دخترش بشه وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد .... ( ادامه دارد ...) ✍️ احسان عبادی ‌❣ @Mattla_eshgh
بازتاب پوستر «انتقام حتمی است» 🔸پوستر منتشر شده در سایت رهبر معظم انقلاب که در آن وعده انتقام سخت از آمران به قتل سردار قاسم سلیمانی مورد تأکید قرار گرفته بازتاب گسترده‌ای در رسانه‌های دنیا داشت. 🔹روزنامه دیلی‌بیست در پوشش این خبر نوشته رهبر عالی‌قدر ایران با انتشار این تصویر ترامپ را به ترور تهدید کرده است. 🔹پایگاه انگلیسی «دیلی‌استار» هم نوشته رهبر عالی‌قدر ایران در یک «توییت ترسناک پهپادی» وعده انتقام داد. 🔹پایگاه خبری «هیل»، نزدیک به کنگره آمریکا نوشته است: «این توییت شامل تصویری از یک فرد بور با لباس قرمز است که به رئیس‌جمهور سابق آمریکا شباهت دارد و سایه شوم یک هواپیمای پنهان‌کار که بالای سرش در حال پرواز است آنجا افتاده است.» 🔹خبرگزاری رویترز هم این خبر را منعکس کرده و نوشته حساب کاربری رهبر ایران در توییتر تصویر یک گلف‌باز شبیه به ترامپ را حین هدف قرار گرفتن توسط پهپاد منتشر کرده و وعده داده از او بابت قتل یک ژنرال ارشد ایرانی انتقام گرفته خواهد شد.  ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔺قسمت نوزدهم 🍃با عجلہ وارد دانشگاہ شدم، در ڪلاس رو زدم و وارد شدم. پسرے ڪہ پاے تختہ بود برگشت ب
بیستم 🍃همراہ بهار رسیدیم سر ڪوچہ ، هم ڪلاسے شیطون و مهربونم ڪہ تازہ ڪمے صمیمے شدہ بودیم! زنگ رو زدم،چند لحظہ ایستادیم اما ڪسے در رو باز نڪرد ، دوبارہ زنگ رو زدم ڪہ عاطفہ از پشت پنجرہ گفت : صبر ڪن! با تعجب نگاهش ڪردم ، در خونہ عاطفہ اینا باز شد ، عاطفہ اومد بیرون ، معمولے سلام و احوال پرسے ڪردیم ڪلیدے بہ سمتم گرفت و گفت : خالہ رفتہ بیرون ڪلید رو داد بدم بهت! ڪلید رو ازش گرفتم و تشڪر ڪردم ، عاطفہ با ڪنجڪاوے بہ بهار نگاہ میڪرد ، بهار با لبخند دستش رو گرفت جلوے عاطفہ و گفت : بهار هستم، دوست هانیہ! عاطفہ دست بهار رو گرفت _منم عاطفہ ام دوست صمیمے هانیہ! خندہ م گرفت ، بعداز این دوسال هنوز من و خودش رو صمیمے حساب میڪرد و حسود بود! خواستم حرفے بزنم ڪہ صداے بوق متوالے ماشینے باعث شد حواسم پرت بشہ! برگشتم و پشت سرم رو نگاہ ڪردم بنیامین بود! دست بہ سینہ ایستادہ بود ڪنار ماشینش و با لبخند بدے نگاهم میڪرد ، خون تو رگ هام یخ بست با استرس رو بہ بهار گفتم:بریم دیگہ! سریع در رو باز ڪردم ، وارد حیاط شدیم بهار با شیطنت گفت : خبریہ ڪلڪ؟!بنیامین رو دیدم! با حرص گفتم : خبر ڪدومہ؟! دیونہ م ڪردہ ! بهار از پشت بغلم ڪرد و گفت : الهے! عاشق شدہ خب ! _عاشق ڪدومہ؟! دنبال چیزے ڪہ بیشتر پسرا دنبالشن! خواست چیزے بگہ ڪہ دست هاش رو از دور ڪمرم باز ڪردم و گفتم : نگو فڪر منفے نڪن ڪہ خودش مستقیم بهم گفتہ! با تعجب نگاهم ڪرد : دروغ میگے؟! همونطور ڪہ وارد پذیرایے میشدم گفتم : دروغم ڪجا بود؟! بیا تو! یا الله گویان دنبالم اومد ، با تعجب گفتم : آخہ تو مردے؟! یا ڪسے خونہ ست؟! بے تعارف نشست رو مبل. _محض اطمینان گفتم! همونطور ڪہ مقنعہ م رو در مے آوردم وارد آشپزخونہ شدم _چے میخورے؟ _چیزے نمیخوام اومدم خیر سرم تو درس ڪمڪم ڪنے ، راستے؟ ڪترے رو پر از آب ڪردم _جانم! _خانوادت میدونن بنیامین مزاحمت میشہ؟! ڪترے رو گذاشتم روے گاز و برگشتم پیش بهار! _نہ ، فڪرڪردم خودم میتونم حلش ڪنم! با حرص گفت : بے جا ڪردے ، باید بہ خانوادت اطاع بدے! بہ دروغ باشہ اے گفتم ، از خانوادم نمیترسیدم خجالت مے ڪشیدم! _براے اردوے مشهد ثبت نام ڪردے؟! سردرگم گفتم : اردوے مشهد؟! _اوهوم ، سهیلے ترتیبش رو دادہ همہ ثبت نام ڪردن فردا بریم ثبت نام ڪنیم تا پر نشدہ! با تعجب گفتم : سهیلے دیگہ ڪیہ؟! چشم هاش رو ریز ڪرد ، با حرص نفسے ڪشید و گفت : حالت خوب نیستا! بابا همین طلبہ باحالہ دیگہ! امیرحسین سهیلے! سلول هاے مغز خستہ م بہ ڪار افتادن! همون طلبہ عجیب! _من نمیام تو ثبت نام ڪن!
🔺قسمت بیست و یکم 🍃بهار از آغوشم بیرون اومد و گفت : مطمئنى نمیخواے بیاے؟ گونہ ش رو بوسیدم و گفتم : میخواستم مے اومدم عزیزم ، برو بهت خوش بگذرہ! با حالت خاصے نگاهم ڪرد و گفت : باشہ خیلے دعات میڪنم! چیزے نگفتم و لبخند زدم! مثل بچہ ها لبش رو غنچہ ڪرد و گفت : هانے بدون تو خوش نمیگذرہ! خواستم چیزے بگم ڪہ برگشت سمت راستش رو نگاہ ڪرد و بلند گفت: آقاے سهیلے! سهیلے برگشت بہ سمت ما ، آروم و سر بہ زیر اومد ڪنارمون! بلہ در خدمتم ، فقط میشد چند قدم بیاید اون ور تر آروم صدام ڪنید. همونطور ڪہ نگاهش بہ زمین بود با چاشنے لبخند اضافہ ڪرد : گوش هام سنگین نیست! شاید اگر ڪسے دیگہ بود با شنیدن این حرف ها عصبے میشدم و چندتا حرف سنگین بارش میڪردم اما لحنش طورے نبود ڪہ ناراحت بشے لحنش آروم بود! حتے بهار حساس ، بہ جاے اینڪہ عصبے بشہ خجالت زدہ گفت: عذر میخوام! سهیلے تسبیح سفید رنگش رو دور مچش پیچید و گفت : مثل اینڪہ ڪارم داشتید! بهار بہ خودش اومد و سریع گفت : جا هست دوستم بیاد؟ سهیلے سریع گفت : بلہ اتفاقا یہ جاے خالے موندہ! بهار با خوشحالے نگاهم ڪرد و گفت : ببین میگم قسمتتہ! نفس عمیقے ڪشیدم ، سرم رو تڪون دادم و گفتم : من دیگہ میرم ، تو هم برو تا قطار نرفتہ! نگاهے بہ سهیلے انداختم،توقع داشتم با تعجب نگاهم ڪنہ یا نگاہ بدے بهم بندازہ ڪہ معنے نگاهش "بے لیاقت ڪافر" باشہ اما همونطور با چهرہ آروم نگاهش بہ زمین بود و خبرے از تعجب یا حالت دیگہ اے تو چهرہ ش نبود! آروم گفت : من دیگہ برم ، شما هم سریع بیاید جا نمونید! رفت بہ سمت چندتا از دانشجوها و مشغول صحبت ڪردن شد! بهار با ذوق گفت : دیدے چہ باحال امر بہ معروف و نهے از منڪر ڪرد؟! بیخود ڪہ بهش نمیگن طلبہ باحالہ! با شیطنت نگاهش ڪردم و گفتم : مبارڪہ! با آرنجش ڪوبید تو پهلوم و گفت : چرا نمیاے تو؟! آخے گفتم و دستم رو گذاشتم روے پهلوم! با صورت درهم رفتہ گفتم: خیرہ سرت زائرى! پیچوندے! با ناراحتے نگاهم ڪرد. _نپیچوندم ، زدم تا ادب بشے پرت و پال نگے، هانیہ تو دوست ندارے بیاے درستہ؟ _این ڪہ از اول مشخص بود! _باشہ ، پس من برم! دوبارہ همدیگہ رو بغل ڪردیم، چادرش رو مرتب ڪرد و سوار قطار شد! از پشت پنجرہ نگاهم میڪرد، براش دست تڪون دادم! شیشہ پنجرہ رو ڪشید ڪنار! قطار شروع بہ حرڪت ڪرد! بهار گفت: هانیہ بیا صدام بهت برسہ! شروع ڪردم دنبال قطار رفتن! صداش رو بہ زور میشنیدم، دستش رو گذاشت ڪنار دهنش و گفت: هانیہ هنوز یہ جاے خالے موندہ! جالے خالیت پر نشدہ! ببین چقدر براے آقا عزیزے ڪہ جایگزین برات نذاشتہ! خیلے دعات میڪنم خدافظے! قطار رفت و من با حال عجیبے بہ قطارے ڪہ خیلے ازم دور شدہ بود خیرہ شدم!
🍃از پلہ هاے دانشگاہ آروم رفتم پایین،بهار و بچہ ها قرار بود امروز از مشهد برگردن و برن خونہ براے استراحت از فردا بیان دانشگاہ! _سلام عشقم! صداے بنیامین بود ، با حرص چشم هام رو بستم و نفس عمیقے ڪشیدم ، چشم هام رو باز ڪردم و برگشتم سمتش با لحن ڪنایہ دار گفتم: بچہ بودے جایے آویزونت ڪردن ڪہ انقدر آویزونے؟! با اخم نگاهم ڪرد. _ببین تا فردا خانوادت میفهمن ڪہ هیچ تو تمام دانشگاہ آبروتو میبرم! همونطور ڪہ مے اومد سمتم گفت: منتظر زنگ بچہ ها باش! میدونستم حرفش رو عملے میڪنہ، زمزمہ ها تو ڪلاس پیچیدہ بود ڪہ بنیامین قرارہ درمورد یڪے سورپرایز ڪنہ! خودم رو حس نمے ڪردم! ڪاش ڪسے ڪنارم بود تا بهش تڪیہ ڪنم و نیوفتم زمین! نمیدونم چطور سر پا بودم! چشم هام تار شد، پشتم رو بهش ڪردم تا اشڪ هام رو نبینہ! چشم هام سیاهے میرفت انگار سیخ داغ روے بدنم گذاشتہ بودم بال پروازم شڪستہ بود یا بهترہ بگم بالے براے پرواز نداشتم،خون بہ صورتم هجوم آورد رگ هام تحمل این فشار خون رو نداشتن فقط دیدم سهیلے با دوست هاش بہ این سمت دارہ میاد، مثل یہ نور تو تاریڪے محض! چشم هام رو باز و بستہ ڪردم نفس عمیقے ڪشیدم، با دیدن سهیلے خوشحال شدم! احساس ڪردم تنها ڪسے هست ڪہ میتونہ ڪمڪم ڪنہ! و واقعا لقب فرشتہ نجات رو میشد بهش داد! با تمام توان گفتم: آقاے سهیلے! اون لحظہ نمیتونستم واڪنش دیگہ اے نشون بدم، همہ با تعجب برگشتن سمتم! سهیلے با تعجب نگاهم ڪرد انگار فهمید حالم خوب نیست! سریع بہ خودش اومد و رو بہ پسرها چیزے گفت ، باهاشون دست داد و هر ڪدوم رفتن بہ سمتے! بدون توجہ بہ نگاہ هاے بقیہ اومد سمتم، رسید بہ چند قدمیم با صدایے ڪہ از تہ چاہ مے اومد گفتم: ڪمڪم ڪنید! زمین رو نگاہ میڪرد با آرامش گفت: بفرمایید بریم تو دفتر ، اینجا نمیشہ صحبت ڪرد! بدون توجہ بہ حرف هاش گفتم : دست از سرم برنمیدارہ! آبروم.... و بہ بنیامین اشارہ ڪردم! سرش رو آورد بالا و بنیامین رو نگاہ ڪرد، حالت صورتش جدے بود. _فهمیدم! رفت سمت بنیامین، بنیامین با عصبانیت باهاش صحبت میڪرد، سهیلے بازوش رو گرفت و با اخم چیزے بهش گفت! بہ جایے اشارہ ڪرد و بنیامین رفت بہ اون سمت! همونطور ڪہ دنبال بنیامین میرفت گفت: من حلش میڪنم، اما شما هم خودتون حلش ڪنید متوجہ حرفم ڪہ هستید؟ حرفش یڪ دنیا معنے داشت، بہ نشونہ مثبت سرم رو تڪون دادم، راہ افتاد از پشت نگاهش ڪردم، نفس عمیقے ڪشیدم، خودم رو هم حل میڪنم! ادامه دارد ...