eitaa logo
مطلع عشق
281 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
🍃خلاصه بحث درباره ی خیاطی بالا گرفت. حالا چه موقع این جور بحث ها بود؟! این هم شانس من است. یکدفعه خو
پنجم 🍃ولی از دیدن من خودش هم خنده اش گرفت و زد زیر خنده. تازه همدیگر را بغل کردیم و چقدر ذوق زده بودیم که دیگر از هم جدا نمی شویم. زری هم مثل خودم بهت زده بود و گیج، باورش نمی شد که قرار است زن محمد شوم. مدام می گفت: «اصلاً باورم نمی شه. تو باورت می شه؟! حالا می فهمم محمد آقا! چرا این قدر دلسوز شده بود و به درس و مشق هام می رسید، می خواست سر از کار تو در بیاره. من چقدر خرم که نفهمیدم. هی می گفت این هارو با دوستت بخون، دو تا که باشین بهتر می فهمین. یادته یاضی که درس می داد وقتی تو یاد نمی گرفتی چند بار توضیح می داد؟ بعد هم تشرش رو به من می زد که اصلاً معلومه حواست کجاست؟!» زری می گفت و من از ته دل می خندیدم. زری با حرص می گفت: «بله، منم بودم می خندیدم، بایدم بخندی این همه هالوگری خنده هم داره.» ولی بعد خودش هم می خندید و در میان خنده، گیج و مبهوت می پرسید: «تو اصلاً باورت می شه؟! اصلاً فکرشو می کردی محمد تورو دوست داشته باشه؟ من اصلاً فکر نمی کردم، محمد حتی به این چیزا فکر کنه. یادته می گفت تو این گرما نمی شه راه دور برین، یه جا همین نزدیکی اسمتون رو بنویسین. آخرش هم هزار تا دلیل آورد و مادر رو راضی کرد بریم همین آموزشگاه فکسنی سر خیابون! منو بگو فکر می کردم برادرم فکر منه و دلش برای من می سوزه که خسته و گرما زده نشم. نگو، نخیر، گیر کار جای دیگه بوده.» این حرف ها محبتم به محمد را ذره ذره بیشتر می کرد و خوشحالی ام چند برابر می شد. بالاخره از صدای خنده های ما صدای خانم جون در آمد که: - برین خدارو شکر کنین که زمونه عوض شده، اگه نه حالا بایست پوست از سرتون می کندن. قدیما اگه دخترا ذوق هم می کردن توی دلشون بود. چه خبره خونه رو گذاشتین رو سرتون؟ زری خانم حالا شدی قوم داماد، باید بشی همبونه ی باد تا عروس حساب ببره. ولی جواب ما باز هم خنده بود و خنده. آن شب مثل همه ی شب ها و روزهای خوب، مثل همه ی خوشی های زندگی، مثل خواب و رویا، سریع رسید و گذشت و تمام شد.
🍃خانواده ی محمد که آمدند، قبول نکردند بروند توی مهمان خانه و همان جا توی حیاط روی تخت ها نشستند. محمد سر به زیر و خجالت زده آمد با پدرم روبوسی کرد و نشست. مجلس با شوخی های خانم جون و امیر و بگو بخند های حاج آقا و آقاجون خیلی زود خودمانی شد. ولی من مثل بید می لرزیدم، تنم یخ کرده بود و دستم توی دست زری بود و لرزان با هم از پشت پنجره حیاط را نگاه می کردیم. مستاصل نشستم روی تخت و گفتم: - زری من رویم نمی شه بیام بیرون. زری با تعجب گفت: - دیوونه، مگه عقل از سرت پریده، مامان بابای من یک شبه شاخ در آوردن؟! یا از مامان و بابای خودت خجالت می کشی؟ اصلاً فکر نکن اومدن خواستگاری، فکر کن اومدن مهمونی. - نمی تونم، به خدا زری خودمم نمی دونم چه مرگمه، این قدر که تنم می لرزه نمی تونم روی پا وایسم. هرچه اصرار زری بیشتر می شد اضطراب من هم چند برابر می شد. بالاخره خانم جون صدا زد:«مهناز؟ زری خانم.... » به زری اشاره کردم که جواب بدهد. زری بد و بیراه گویان رفت و چند دقیقه بعد همراه مادرم و محترم خانم برگشت. محترم خانم گفت: - وا، مهناز جون چرا رنگت این قدر پریده، والله به خدا ما همون آدم های قبلی هستیم. اسم خواستگار رویمون اومده ترسناک شدیم؟! مادرم گفت: «نه بابا این حرف ها چیه» و من ناچار دستم را به محترم خانم که دست دراز کرده بود دادم و بلند شدم. محترم خانم گفت: - توروخدا نگاه کن، دستاش انگار از زیر یخ دراومده. بیا با خودم بریم مادر جون. این شتر در خونه ی هر دختری خوابیده، حالا تازه ما غریبه نیستیم، با هم شناسیم. اگه تا حالا چشممون به هم نیفتاده بود چه کار می کردی؟! پیش خودم فکر می کردم شاید اگر نمی شناختمتان راحت تر بودم. توی حیاط هیچ جوری نتونستم سرم را بالا بگیرم، محترم خانم که گفت: «حاج آقا اینم عروست» همان طور سر به زیر و با صدای لرزان گفتم: «سلام حاج آقا» - سلام بابا. ما منتظر بودیم عروسمون چایی بیاره ولی خبری نشد! خانم جون گفت: - الان حاج آقا، همین الان میاره، دختر ما توی چایی دم نکشیده ریختن استاده. همه زدند زیر خنده و من همراه زری رفتم که چای بیاورم. وقتی تعارف چای تمام شد، حاج آقا قبل از اینکه من هم بنشینم، گفت: - خانم جون، با اجازه شما و حاج عباس بهتر نیست تا ما چایی می خوریم بچه ها حرف هاشون رو بزنن؟!
🍃خانم جون گفت: - دختر و پسر هر دو مال خود شمان، مختارین، اجازه مام دست شما. بعد با مهربانی و چشم هایی پر از شیطنت رو به من گفت: - مادر، محمد آقارو راهنمایی کن برین حرفاتون رو بزنین، خدا وکیلی حرف راست به هم بزنین. چاخان نکنین. باز همه خندیدند و من در حالی که از شدت خجالت احساس می کردم از صورتم بخار بلند می شود گفتم: «با اجازه» و جلوتر از محمد به راه افتادم. 🍃هنوز به روشنی فضای اتاق را می بینم. انگار همین دیروز بود. مبل های مخملی بزرگ با میزِ گردِ گردو که رویش یک ظرف بلور بزرگ پایه دار پر از میوه های تابستانی بود. آینه و شمعدان نقره ی عروسی مادرم و عکس پدربزرگم که سر طاقچه ما را نگاه می کرد. پرده های مخمل زرشکی که تورهای سفید وسط آن با جریان هوا تکان می خورد و بازتاب شیشه های رنگی پنجره، رنگارنگ و زیبایش کرده بود. با صدایی  لرزان گفتم «بفرمایید» و خودم روی مبل اولی ولو شدم. محمد هم روبرویم نشست. من که از لرزش بدنم کلافه بودم سرم را آن قدر پایین انداخته بودم که تقریباً چانه ام به سینه ام چسبیده بود. چه سکوت مزخرفی بود. سرم را بلند کردم تا ببینم محمد در چه حالی است که نگاهم برای چند لحظه توی نگاه چشم های مهربان و سیاهش که انگار به من لبخند می زد، گره خورد. دوباره سرم را پایین انداختم، ولی با یک حس خوب، جای اضطرابم را شوقی ناشناخته و خاص گرفته بود. آرام و مهربان گفت: - شما اول صحبت می کنی یا من بگم؟! لرزان گفتم: «شما» با لحنی بی نهایت نرم و شمرده گفت: - اول باید آروم بشی. چرا این قدر می لرزی؟ من هنوزم محمدم، برادر زری که مسئله های ریاضی ات رو حل می کرد. فرقی کردم؟! چقدر لحن صدایش گرم و  آرامش بخش بود. دوست داشتم ساعت ها حرف بزند و گوش کنم، ولی ساکت شد و منتظر بود. نمی دانستم چه بگویم. دوباره گفت: «مهناز خانم؟!» سرم را بلند کردم و با لبخندی که ناخودآگاه صورتم را پوشانده بود نگاهش کردم. باز نگاهمان برای چند ثانیه توی چشم های هم ماند و این بار او با لبخند سرش را پایین انداخت و گفت: «خوب حالا بهتر شد» و بعد شروع به صحبت کرد. او می گفت، ولی من فقط محو صدا و لحن حرف زدنش بودم. برای همین هم بیشتر حرف هایش را نمی فهمیدم. فقط توی این فکر بودم که حرف هایش که تمام شد، من چی باید بگویم. واقعاً که آقاجون راست می گفت، هنوز بچه بودم. من به تن صدای محمد گوش می کردم نه حرف هایش. مثل بچه ای ک به آهنگ لالایی گوش می کند نه به مفهومش. من چه می دانستم از شوهرم و زندگی چه می خواهم که حالا بتوانم حرف های محمد را بفهمم و با معیار های خودم بسنجم. وقتی حرف هایش تمام شد و منتظر ماند، با چه جان کندن و تته پته ای گفتم حرف هایش را فهمیدم و قبول دارم. حرف هایی که شاید نصف بیشترش را نفهمیده بودم! و او هم شاید نارسایی کلام مرا پای خجالتم گذاشت و آن شب گذشت.
🍃شب بله بُران آقاجون همه را برای شام دعوت کرد. چه برو و بیا و شلوغ پلوغی بود و در عین حال صفا و صمیمیت دو خانواده که شیرینی همه چیز را چند برابر  می کرد. محترم خانم مرتب سر می زد که اگر کاری هست کمک کند و من و زری برعکس از شلوغی استفاده می کردیم و از زیر کار در می رفتیم. آن وقت خانم جون که بیکار بود و حواسش جمع، مچمان را می گرفت. الان که سال ها گذشته، حاضرم چندین سال از عمرم را بدهم و یک بار دیگر آن روزها برگردد تا من این بار، قدر لحظه لحظه ی آن ساعت ها را بدانم، به هر حال مراسم بله بران بی نهایت راحت و صمیمی برگزار شد، نه علم و اشاره ای نه چک و چونه ای، هیچی. وقتی حاج آقا اختیار را به خانم جون داد و گفت: «هرچی شما بگین» همه ساکت شدند. خانم جون با شیرین زبانی خاص خودش گفت: «دختر مال خودتونه، هر گلی زدید به سر خودتون زدید.» حاج آقا با خوشرویی گفت: «عروسم تخم چشمم هم وزنش طلا هم بگین حرفی ندارم.» ولی خانم جون -آنطور که بعداً خودش گفت- به ملاحظه ی الهه فوری گفت: - هرچه مهر عروس اولتونه مهر دختر ما، که دو تا جاری با هم حرفشون نشه. آن وقت صدای خنده و کف زدن همه با هم قاطی شد. من و زری که از پشت پرده ها اتاق را نگاه می کردیم از کار زری که یادش رفته بود یواشکی داریم توی اتاق را نگاه می کنیم و ناخودآگاه محک کف زده بود از خنده ریسه رفتیم. وقتی تقریباً ساکت شد، خانم جون دوباره رو به محترم خانم و حاج آقا کرد و گفت: - در ضمن حاج آقا، ما وظیفه مونه عیب و ایرادِ دخترمون رو خودمون راست و حسینی بگیم که پس فردا  باعث گله گزاری نشه! با این حرف خانم جون نفس من تقریباً بند آمد. - دختر ما تا الان پاش به آشپزخونه نرسیده و پخت و پز اصلاً نمی دونه چی هست. از تاریکی و سوسک هم مثل دیو دو سر می ترسه. یک سجاف یقه رو هم سه روز طول می کشه، تا بلکه خدا و پیغمبر کمک کنن و درست کنه. باز صدای خنده بود و جواب حاج آقا: - عیبی نداره، مادر شوهرش هم کم غذای سوخته به ما نداده و از خیاطی هم فقط پارچه خریدنش رو بلده. ‌❣ @Mattla_eshgh
زیاد شدن اطلاعات مذهبی+سرگرمی با عنایت حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)، بازی سفر نهصد کیلومتری منتشر شد. امکانات این بازی عبارت است از: - دارای 10 مرحله اصلی - سوالات خوب و هوشمند جهت بالا بردن معرفت حسینی - پخش صوت بهترین مداحی ها و نماهنگ های مذهبی - امکان اهداء هدیه فرهنگی جهت تقویت و ساخت بازی‌های فرهنگی - دارای انمیشن‌های دلنشین - گرافیک فوق العاده دانلود کنید،ضرر نمیکنید... دانلود از کافه بازار: https://cafebazaar.ir/app/ir.game.karbala
safar900k.apk
47.73M
زیاد شدن اطلاعات مذهبی+سرگرمی با عنایت حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)، بازی سفر نهصد کیلومتری منتشر شد. امکانات این بازی: - دارای 10 مرحله اصلی - سوالات خوب و هوشمند جهت بالا بردن معرفت حسینی - پخش صوت بهترین مداحی ها و نماهنگ های مذهبی - امکان اهداء هدیه فرهنگی جهت تقویت و ساخت بازی‌های فرهنگی - دارای انمیشن‌های دلنشین - گرافیک فوق العاده دانلود کنید،ضرر نمیکنید... دانلود از کافه بازار: https://cafebazaar.ir/app/ir.game.karbala
مطلع عشق
#پروفایل #حجاب ‌❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز پنجشنبه( حجاب و عفاف )👆 پستهای شنبه ( (عج) و ظهور)👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۷۰ جا نمــونــی❗️ چراغ هایِ دنیا رو خاموش کردند؛ مثل چراغِ خیمه حسین... هرکی میخواد، میتونه بِــرِه! عاشـ❤️ـق ترها موندن و بقیه رفتند! ✔️تو؛ کجــا گیـر کردی؟ 👇 @ostad_shojae
مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 88 🌀 #محمد_مهدی : بله ، راه ساده تری هم هست که میتونی یک بار قسمت لعن رو کامل بگی
89 🔰موقع سحری خوردن رفتن پیش حاج اقا عسکری نشستن ، حاج آقا از بس خوش صحبت بود و مهربون ، بچه ها خیلی ایشون رو دوست داشتن و همین رفتارهای ایشون باعث شده بود که نوجوانان و جوانهای زیادی به اون مسجد برن و تو مراسمات شرکت کنند و کلا کارهای تدارکاتی مسجد به عهده همین بچه ها بود. 🌀 : حاج اقا من امشب قضیه ملاقات آیت الله مرعشی با امام زمان (عج) رو برای ساسان جان تعریف کردم. خیلی خوشش اومد و با هم قرار گذاشتیم که در حد توان به توصیه های امام ، عمل کنیم. ✳️ حاج آقا: احسنت ، عالی ، خیلی عالی، چقدر خوبه که تو این سن و سال ، دنبال این چیزها هستین ، عالی هست، اگه از همین اول کار که به سن تکلیف رسیدین، خوب و سفت و محکم پایه های اعتقادی خودتون رو کامل کنین و ارتباط خوبی با خدا برقرار کنین و عاشق اهل بیت بشین، بار خودتون رو بستین و در آینده ، سیل شبهه ها نمیتونه روی شما اثر بگذاره 👈 تازه اینقدر قوی هم میشین که میتونین دیگران رو هدایت کنین و به سوالات و شبهات اونها جواب بدین 👈 متاسفانه امروزه کسی دنبال این چیزها نمیره ، اکثرا فقط به همون واجبات عمل می کنند، در حالیکه مستحبات به عنوان پشتوانه و نردبان صعود برای واجبات است . واجبات رو که همه انجام میدن، اگه میخوایم خودمون رو به خدا اثبات کنیم، باید مستحبات هم انجام بدیم البته ، البته ، البته فراموش نشه که اصلا نباید تو این زمینه افراط کنیم و کل زندگی خودمون رو به مستحبات اختصاص بدیم و از بقیه کارها غافل بشیم همه چی باید کم کم و در حد خودش، مستحبات نباید به واجبات ضرری بزنه ، اینطوری نشه که اینقدر مستحب به جای بیاریم که حال انجام واجبات رو نداشته باشیم و اون ها رو با بی حالی انجام بدیم ✳️ ساسان: حاج اقا ، دو تا سوال دارم ، اول اینکه کسی که نماز قضا داره ، چطور باید اونها رو بخونه؟ دوم اینکه اگه نماز قضا داشته باشیم، میتونیم نماز مستحبی هم بخونیم ؟ 💠 حاج آقا : بله ، آفرین ، سوال خوبی پرسیدی ساسان جان کسیکه نماز قضا داره ، کم کم و سر فرصت شروع کنه و نمازهاش رو بخونه ، هر موقع هم میشه خوند، یعنی میشه نماز قضای مغرب و عشا رو در طول روز به جا آورد و اشکالی نداره اگر هم مدت نماز قضا رو نمیدونی ، فقها گفتن که عدد حداقل رو در نظر بگیرین یعنی اگه شک داری یک سال نماز قضا داری یا دو سال، همون یک سال رو انتخاب کن و انجام بده 🔰 اما راجع به خوندن نماز مستحبی باید بگم که...
90 🔰 اما راجع به خوندن نماز مستحبی باید بگم که بله ، میشه میشه اگه نماز قضا داشته باشی، نماز مستحبی هم بخونی ، مشکلی نداره اما همونطور که گفتم باید طوری باشه که افراط نشه ، اینطور نباشه که مدام نمازهای مستحبی مختلف رو بخونیم، اما اصلا نماز قضا نخونیم 👈 اینطور نشه، به هر حال باید یادمون باشه که نماز قضا، واجب هست و نماز مستحبی ، مستحب واجبات رو وظیفه داریم انجام بدیم و اگه نشه، باید جوابگو باشیم 💠 ساسان: حاج اقا چطوری باید نماز قضاهامون رو بخونیم؟ ❇️ حاج اقا : اصلا احساس استرس نداشته باشین، اولا شماها که مدت زیادی از سن تکلیفتون نمیگذره ، ثانیا حتی اگه یه بزرگسال هم نماز قضا داشته باشه، طبق همون چیزی که گفتم، حداقل مدت رو در نظر بگیرین، بعد کم کم شروع کنین به خوندن 👈 یعنی هر روز که حال داشتین بخونین، هر مقدار که میتونین، فشار به خودتون نیارین اما حالا بذارین راجع به فردا یه چیزی رو بهتون بگم فردا که نیمه شعبان هست رو میخواین روزه بگیرین، درسته؟ ❇️ : بله حاج آقا، اگه خدا قبول کنه ، من از سال قبل که اهمیت روزه این روز رو از زبان شما فهمیدم ، قصد کردم تو این روز ، روزه بگیرم و ثوابش رو به امام زمان اهدا کنم 🌀 ساسان : منم حاج آقا اگه خدا قبول کنه میخوام روزه بگیرم، اولین سالم هست ، ان الله اگه زنده باشم هر سال میخوام بگیرم 🔰 حاج آقا : احسنت ، بسیار کار خوبی می کنین و خدا بهتون سلامتی بده که بتونین ، اما یک نکته مهم درباره روزه های مستحبی رو فراموش نکنین
91 🔰 در بحث روزه مستحبی ، هرکس روزه قضا داشته باشه ، نمیتونه روزه مستحبی بگیره ، این رو حتما یادتون باشه 🌀 ساسان : خب حاج اقا اگه کسی دوست داشته باشه تو این روزهای مهم مثل نیمه شعبان و سه روز آخر ماه شعبان و روز های مهم ماه رجب مثل ایام اعتکاف و عید مبعث و... روزه مستحبی بگیره ، تکلیفش چی میشه و باید چیکار کنه؟ 🔰 حاج آقا : چنین کسی باید به نیت روزه قضا ، روزه بگیره نمیتونه نیت مستحبی کنه ، ان شالله خدا ثواب رو بهش میده، اما نیت روزه باید به نیت قضا باشه این خیلی مهمه و خیلی ها هم نمیدونن ، اما شما بدونین و به دیگرن بگین ✳️ : حاج آقا این نمازهای مستحبی که میگین ، مهمترین هاش کدوما هستند که هروقت فرصت داشتیم بخونیم؟ 🌀 حاج آقا : نمازهای مستحبی خیلی زیاد هستن و به مناسبت های مختلف هم نمازهای زیادی داریم، مثلا الان که ماه شعبان هستیم، هر شب این ماه ، یک نماز مخصوص به خودش رو داره هر شب ماه رجب هم همین طور هر شب ماه مبارک رمضان هم همین طور 👈 مهمترین نمازهای مستحبی که امام زمان (عج) هم به خوندن اون سفارش داشتن و از اعمال مهم هر مومن هست، خوندن نافله های روزانه هست که البته مهمترین اینها ، نافله شب هست که معروف هست به همون نماز شب حتما سعی بکنین نماز شب رو بخونین، حتی شده اون یک رکعت آخر که معروف هست به نماز وتر رو بخونین، حتی اگه قبل نماز صبح بیدار نشدین برای نماز شب، قضای اون رو بخونین از دست ندین ، دیگه قضای نماز یک رکعتی خودن که کاری نداره ! 👈 نماز جعفر طیار هم نماز بسیار مهمی هست که در براورده شدن حاجت ها و بخشش گناهان خیلی موثر هست ، حداقل سعی کنین ایامی که تعطیل هستین ، این نماز رو بخونین 👈 از اسمش نترسین ، تو ذهن مردم ، معروف هست به یک نماز طولانی ، اما واقعا اینطوری نیست و میشه در عرض 15 الی 20 دقیقه خوند ، تازه میشه اول نماز رو بخونی و ذکرها رو بعد نماز بگی و اینطوری کمتر خسته میشی تو مفاتیح ، شیوه نماز جعفرطیار هست و میتونین نگاه کنین و بخونین