eitaa logo
مطلع عشق
281 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 قسمت ۲۶۷ هنوز پاسخ حامد نشنیده‌ام که پیرمرد می‌گوید: - اي لغة تتحدث؟(به چه زبونی حرف می‌زنی؟) یک لحظه می‌مانم چه جوابی بدهم. با این که پیرمرد سلاحی ندارد؛ اما باز هم اگر کمی خلاق باشد، می‌تواند خفه‌ام کند یا چیزی مشابه این! قدم‌هایم سنگین‌تر شده است؛ انگار در رسیدن به دو قدمی قرارم با حامد دارم از پا می‌افتم. فکرم همزمان درگیر پیدا کردن جواب ، برای پیرمرد و پیدا کردن محل قرار با حامد است. قدم به یک مسیر خاکی می‌گذارم ، که دوطرفش مزارع سوخته است؛ زمین‌هایی که چند سال است رنگ کشت و کار را به خود ندیده‌اند و شاید حتی صاحبانشان، بدون درو کردن محصول آن‌ها را رها کرده‌اند. قرار است حامد را در انتهای این جاده خاکی ببینم. پیرمرد که سکوتم را می‌بیند، سوالش را بلندتر تکرار می‌کند. اولین و مسخره‌ترین جوابی که به ذهنم می‌رسد را به زبان می‌آورم تا از شر سوالاتش خلاص شوم: - لغۀ اجنبیۀ!(زبون خارجی!) کمیل کف دستش را به سمتم می‌گیرد و می‌گوید: - خاک تو سرت که عرضه پیچوندنم نداری! چشمانم را ریز می‌کنم ، تا در تاریکی بتوانم ماشین حامد را ببینم. هیچ‌کداممان نمی‌توانیم چراغ روشن کنیم. سایه شبح‌مانندی از یک ماشین را می‌بینم و صدای بی‌سیم درمی‌آید: - حیدر خودتی؟ - آره. - مطمئنی؟ یه سایه خیلی بزرگ داره میاد سمت من، مطمئنی تویی؟ - آره، مهمون آوردم با خودم. خودم را می‌رسانم به ماشین. به نفس‌نفس افتاده‌ام و دهانم طعم خون گرفته است. بریده‌بریده می‌گویم: - در عقب رو باز کن! حامد از ماشین پیاده می‌شود ، و در عقب را باز می‌کند. پیرمرد کمی عصبی شده است: - انتو مین؟ وین نروح؟ (شما کی هستید؟ کجا میریم؟)
🕊 قسمت ۲۶۸ پیرمرد را روی صندلی عقب می‌نشانم. وزن پیرمرد که از روی کمرم برداشته می‌شود، مُهره‌های کمرم تیر می‌کشند و نمی‌توانم راست بایستم. دست به کمر می‌گیرم و به حامد می‌گویم: - دستاشو ببند. ممکنه شر درست کنه. حامد طنابی از داشبورد ماشین در می‌آورد و به دستان پیرمرد می‌بندد. پیرمرد از این کارمان جا خورده است؛ اما قبل از این که حرفی بزند، انگشت سبابه‌ام را روی لبش می‌گذارم: - هیس! نحنا لن نؤذيك، نريد مساعدتک. (ما اذیتت نمی‌کنیم، می‌خوایم کمکت کنیم.) پیرمرد می‌لرزد؛ اما حرفی نمی‌زند چون می‌داند با داد و فریاد کردن هم کسی نیست که به دادش برسد. لب‌هایش از ترس خشکیده و به سختی نفس می‌کشد. بریده‌بریده و با ترس می‌پرسد: - ألم... تقل... أنك... جندي الخلافة؟(مگه نگفتی سرباز خلافت هستی؟) قمقمه‌ام را درمی‌آورم و مقابل لب‌هایش می‌گیرم: - مای...(آب...) کمی می‌نوشد ، و بیشتر آب می‌ریزد روی ریش‌های سفید و ژولیده‌اش. دستی میان موهایش می‌کشم و با ملایمت می‌گویم: - اسمی حیدر. انا جندی قاسم سلیمانی. تعرفه؟(اسم من حیدره، من سرباز قاسم سلیمانی‌ام. می‌شناسیش؟) عضلات دور چشمش از هم باز می‌شوند؛ انگار می‌خواهد چشمان نداشته‌اش را گرد کند و با تعجب به من خیره شود. دهانش باز می‌ماند و لبانش می‌لرزند. پیداست که حاج قاسم را می‌شناسد. آرام و ترسان می‌گوید: - انت ایرانی؟ (تو ایرانی هستی؟) - ای. لاتخف. نروح الی مکان امن. (آره. نترس. می‌ریم یه جای امن.) کمر راست می‌کنم و از درد لب می‌گزم. حامد می‌گوید: - بدو بریم. تا رسیدن گشت بعدی‌شون ده دقیقه بیشتر وقت نداریم. پیرمرد مات شده است و حرفی نمی‌زند. سوار می‌شویم و حامد در جاده خاکی گاز می‌دهد. می‌پرسم: - بشیر و رستم کجان؟
🕊 قسمت ۲۶۹ سوار می‌شویم و حامد در جاده خاکی گاز می‌دهد. می‌پرسم: - بشیر و رستم کجان؟ - اونا رو رسوندم اردوگاه. بهم گفتن تو دوباره دل‌رحم شدی و ممکنه توی دردسر بیفتی. برگشتم که اگه لازم شد بیام کمکت. ترسیدم مثل جریان سعد، دوباره دل‌رحمی‌ت کار دستت بده. می‌خندم و صورتم از درد کمرم در هم می‌رود. کمیل می‌گوید: - کجای کاری؟ از اول دل‌رحمی این بچه کار دستش داد که اومد سوریه و خودشو انداخت توی هچل. دوست دارم برگردم، برای کمیل که صندلی عقب کنار پیرمرد نشسته شکلک دربیاورم و بگویم: - تا باشه از این هچلا! حامد می‌گوید: - داداش تو که خودت این کاره‌ای، نگفتی یهو بلایی سرت بیاد؟ ممکن بود تله باشه. - نه، بررسی کردم. تله نبود. اگه ولش می‌کردم می‌مُرد. حامد از آینه ماشین نگاهی به پیرمرد می‌اندازد: - حالا این بابا کی هست؟ - بابای یه داعشی! حامد ناگاه می‌زند روی ترمز: - چی؟ و دوباره راه می‌افتد. می‌خندم: - آره، پسرش عضو داعشه. احتمالاً کشته شده، خلاصه هر چی هست باباشو ول کرده بود توی یه دخمه کثیف و رفته بود. پیرمرده از زور گرسنگی از خونه اومده بود پسرشو صدا می‌زد. - حتماً خیلی از دست پسرش شاکیه! - نه اتفاقاً. خودشم طرفدار داعشه. منم اولش بهش گفتم داعشی‌ام تا قبول کرد باهام بیاد. حامد چهره‌اش را درهم می‌کشد و لب می‌گزد. بعد از چند لحظه می‌گوید: - نابیناست؟ - این‌طور که معلومه آره. پاهاشم زخمیه. نشد درست ببینم زخمش چطوریه ولی نمی‌تونست راه بره.
🕊قسمت ۲۷۰ حامد زیر لب زمزمه می‌کند: - بنده خدا... این نامردا به فکر خانواده سربازای خودشونم نیستن... معلومه که به زن و بچه مردم رحم نمی‌کنن. سر برمی‌گردانم ، و به چهره ترسان و مضطرب پیرمرد نگاه می‌کنم. به حامد می‌گویم: - چیزی برای خوردن داری؟ این بنده خدا الان غش می‌کنه! حامد با چشم به داشبورد اشاره می‌کند: - ببین اون تو چیزی هست یا نه. از داخل داشبورد، یک بسته بیسکوییت پیدا می‌کنم و نفس راحتی می‌کشم. یک بیسکوییت از آن بیرو می‌آورم و به عقب می‌چرخم. بیسکوییت را توی دستان پیرمرد می‌گذارم و می‌گویم: - اتفضل... بسکویت! (بفرمایید، بیسکوییته!) پیرمرد با دستان بسته ، و لرزانش بیسکوییت را لمس می‌کند و بعد آن را از دستم می‌قاپد. تمام حواسش معطوف می‌شود به خوردن بیسکوییت؛ انگار تمام دنیا را به او داده‌اند. با ولع بیسکوییت را در دهانش می‌گذارد ، و سعی دارد آن را با دندان‌های کرم‌خورده‌اش بجود. می‌گویم: - معلوم نیست بنده خدا چقدر گرسنگی کشیده! - ببینم، با این وضعش بازم طرفدار داعش بود؟ آه می‌کشم: - آره... کاش ما هم به اندازه‌ای که اینا به حرف باطل خودشون ایمان داشتن، به حرف حقمون ایمان داشتیم. و دوباره برمی‌گردم به سمت پیرمرد. بیسکوییت را خورده است ، و قبل از این که بعدی را بخواهد، بیسکوییت دیگری در دستش می‌گذارم. بدون هیچ حرفی شروع به خوردن می‌کند. اگر کمی برای کمک کردن به پیرمرد شک داشتم، الان دیگر مطمئن شدم کارم درست بوده. من اگر دشمنم را درحال مرگ رها می‌کردم ، تا بمیرد، چه فرقی داشتم با همان داعشی‌ها؟ حامد روی نقشه جی‌پی‌اسش زوم می‌کند و زیر لب می‌گوید: - دیگه رسیدیم... حالا می‌خوای با این بنده خدا چکار کنی؟ 🕊 ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 مودّت و محبّت، عامل حفظ نهاد خانواده 💠 عامل و باعث گرمی خانواده‌هاست. خداوند فرمود از انسان زن و مرد آفرید، یک؛ دل‌ها را به هم مرتبط کرد، دو؛ به پدر و مادر فرمود: این ودیعه الهی را که خدا به شما داد، یعنی مودّت و محبّت را، گرایش و جاذبه را؛ شما این جاذبه را به دافعه تبدیل نکنید، این محبت را به عداوت تبدیل نکنید، کفران نعمت نکنید، حق شناس باشید. پس هیچ عاملی نمی‌تواند نهاد را سامان ببخشد، مگر حفظ محبت و مودّت الهی! 📋 پیام به افتتاحیه کنفرانس بین المللی یافته‌های نوین در مناسبات دین و خانواده 📆 قم ؛ اسفند ۱۴۰۰ ‌❣ @Mattla_eshgh
🔴 صدایِ مادرِ خانه‌دار سالیانِ سال است وقتی صحبت از زنان می‌شود، اولین چیزی که به ذهن بسیاری از افراد می‌رسد این است که چرا زنان در مدیریت کشور جایی ندارند؟! چرا زن وزیر نداریم؟! چرا زن استاندار نداریم؟! چرا تعدادِ زنانِ در لیست‌های نمایندگی مجلس و شورای شهر اینقدر کم است؟! چرا ... من می‌خواهم بگویم موضوع فقط این نیست!! بخش بزرگی از جامعه‌ی زنانِ ما هستند که در حال انجام مهم‌ترین کار این عالم یعنی نسل‌های آینده‌اند اما عملاً صدایی از آن‌ها شنیده نمی‌شود و دغدغه‌هایشان دیده نمی‌شود! غالباً مردان برای زنان تصمیم می‌گیرند و حتی اگر زنانی هم در جمع‌های تصمیم‌ساز و تصمیم‌گیر حضور داشته باشند و وزیر و وکیل هم بشوند، صدای مادران خانه‌دار نیستند! خانمی که ۱۰، ۱۵ یا ۲۰ سال مدیر بوده و مسئولیت اجرایی داشته، ولو ۲، ۳ یا ۴ فرزند هم داشته باشد، هیچگاه نمی‌تواند مثل یک مادرِ خانه‌دار فکر کند، دغدغه‌ها و مشکلات روزمره او را بفهمد و حتی از زاویه او به مسئله‌ها نگاه کند! جالب است که تقریباً هیچ یک از گروه‌های سیاسی به این قشر توجهی ندارند. حتی معترضین به حقوق زنان و فمینیست‌ها نیز توجهی به این قشر که بزرگ‌ترین گروه اجتماعی داخل کشور هستند، ندارند. باید ساز و کاری ایجاد کنیم که صدای این طیف از زنان جامعه شنیده بشود. باید به این موضوعات فکر کنیم ...
مردم عزیز به جای زیاد کردن شعله بخاری، شومینه یا شوفاژ، بپوشيد در هفته پیش رو برخی هم‌وطنان دمای منفی 15 درجه رو تجربه خواهند کرد، با همکاری همديگه از این موج سرما عبور خواهیم کرد. ان شاالله ‌❣ @Mattla_eshgh
مجمع هماهنگی نیروهای انقلاب استان قم برگزار میکند: 🌐کارگاه آشنایی با مبانی زن در غرب (نقد وضعیت انحطاط زن در غرب) 🔹️باحضور : استاد شیخ قمی ( مُبلغ و فعال فرهنگی حوزه آمریکای لاتین ) 🔻( با حضور خواهران و برادران ) 🔸️زمان : چهارشنبه ۲۱ دی راس ساعت ۱۸ الی ۲۱ 🔸️مکان : قم بلوار سمیه بین کوچه ۳۹و ۴۱ پلاک ۲۱۰ 🔻حضور رایگان و برای همه دوستان آزاد هست🔻 ⬅️جهت حضور در کارگاه نام و نام خانوادگی خود را به شماره +989383676608 پیامک نمایید.
✅ قاچاق جنسی 🔻 منبع : مرکز ملی اطالعات زیست فناوری آمریکا 🔰 تجارت جهانی جنسی سریعترین شکل تجارت در حال رشد است که سالانه 32 میلیارد دلار ارزش دارد. 🔰سالانه حدود 800.000 نفر در مرزهای بین المللی قاچاق می شوند که از این تعداد 80 درصد زن یا دختر و 50 درصد خردسال ( دختر و پسر) هستند. 🔰دو هدف عمده قاچاق انسان بهره‌کشی جنسی و کار اجباری است. قربانیان قاچاق جنسی به یک یا چند شکل استثمار جنسی وادار می‌شوند.شایان‌ذکر است که قاچاق جنسی و فحشا مترادف نیستند و فحشا تنها یک نوع کار است که قربانیان قاچاق جنسی انجام می‌دهند اما پورنوگرافی, رقص نامتعارف, برهنه شدن , نمایش‌های جنسی زنده, فحشا نظامی و گردشگری جنسی از دیگر بهره کشی های جنسی در این موضوع است. 🔰 اغلب به قربانیان قول داده می‌شود که شغل, تحصیلات, یا حق شهروندی در یک کشور خارجی داشته باشند یا پیشنهاد ازدواج ارائه داده میشود که در نهایت به بردگی جنسی تبدیل می‌شود.بسیاری از قربانیان به تجارت جنسی توسط والدین, شوهران و افراد مورد اعتماد فروخته می‌شوند, اما برخی نیز به اجبار توسط قاچاقچیان ربوده می‌شوند. https://www.ncbi.nlm.nih.gov/pmc/articles/PMC3651545/
مطلع عشق
✅ قاچاق جنسی 🔻 منبع : مرکز ملی اطالعات زیست فناوری آمریکا 🔰 تجارت جهانی جنسی سریعترین شکل تجارت در
🔰نقشه میزان قاچاق حنسی در کشورهای مختلف جهان 🔹 قرمز: خیلی زیاد 🔸 نارنجی: زیاد 🔹 سبز: متوسط 🔸 آبی روشن: کم 🔹 آبی تیره: خیلی کم 🔸 سفید: گزارش نشده