eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
⁉️ #پیام_های_ناخودآگاه چگونه روی ما تاثیر می گذارند؟ #قسمت سه 🍃به این کلمات فکر کنید: لواشک، ترشک
⁉️ چگونه روی ما تاثیر می گذارند؟ چهار 🍃ذهن نا خود آگاه انسان بدون فیلتر است؛ یعنی هر چه می بیند می پذیرد. مانند بچه یک ساله که هر چیزی را یاد بگیرد، تکرار می کند، (چه حرف زشت چه حرف خوب) چون نمی داند و تشخیص نمی دهد که بد است یا خوب. تا وقتی که بزرگتر شود و تشخیص دهد. ذهن هم هر چه ببیند در خود ثبت می کند؛ بدون در نظر گرفتن خوب بودن یا بد بودن آن. اگر می خواهید ببینید کودک شما تحت تاثیر فیلم ها هست یا نه کافی است یک آزمایش ساده انجام دهید. کودکتان را در انتخاب دفتر یا لباسی با طرح فیلمی که می بیند، یا با طرح شهدا و رهبری آزاد بگذارید. اگر شهدا را انتخاب کرد تحت تاثیر آنها است؛ و اگر طرح فیلم را انتخاب کرد تحت تاثیر آن فیلم است. کودکی که با دیدن فیلم، نقش اول آن را به عنوان الگو، سرلوحه خود قرار می دهد؛ و حرکات و رفتار و تکیه کلام های آن را تکرار می کند و لباسش را می پوشد، تحت تاثیر آن کارکتر است.(چه مثبت چه منفی). این که کودک علاوه بر خود فیلم، بارها و بارها تکرار آن را هم می بیند و تمام دیالوگ های آن را حفظ می شود، و این بسیار بد است؛ و تاثیر گذاری پیام های مخفی را بیشتر می کند. اگر والدین علاوه بر دیدن فیلم، لباس و لوازم تحریر و لیوان و... را که برای کودک می خرند با تصویر همین فیلم ها باشد، قدرت تاثیر گذاری فیلم ها را بسیار پایدارتر خواهند کرد. (چون چشم کودک در طول شبانه روز بارها و بارها آن تصویر را می بیند).
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️با این تنظیمات ساده بچه ها تون دیگه به فیلم و ها و تصاویر و محتوای مستهجن دسترسی ندارن برای همه ی پدر مادرهایی که می شناسید ، ارسال کنید ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها نقد به جناب رائفی پور بخاطر سخنرانی اخیرشون خیلی داغ شده ولی بنظرم اگر این قسمت از صحبت‌های ایشون که دو دقیقه بعد از اون قسمت چالشی هست رو عزیزان گوش میدادن، شاید واکنش‌ها یکم تعدیل میشد این تیکه نشون میده آقای رائفی پور منظورش این بوده که موضوع سوال شرعی که از اميرالمؤمنين شده موضوع عمومی نبوده که واضح پشت تریبون بیایم مطرح کنیم. امیرالمؤمنین هم سوال شخصی طرف که دونفره بودن رو پاسخ داده و مزاحی هم که کردن در فضای خصوصی بوده که طرف هم خوشش اومده و ذوق کرده اومده برای دیگران هم تعریف کرده که حالا در کتاب تاریخی ثبت شده. برخی برداشت کردن که آقای رائفی خودشون رو نعوذبالله باحیاتر از اميرالمؤمنين میدونن که اون شوخی رو مطرح نکردن. که بنظر چنین برداشت نمیشه. البته خودشون پاسخ کامل ۸ دقیقه‌ای دادن در جواب انتقادات. صحبت من برای قبل از جواب ایشون هستش که وقتی میخوایم نقد کنیم، باید کل سخنرانی رو کامل گوش بدیم، خیلی نقدمون دقیقتر و متعادل‌تر میشه ‌❣ @Mattla_eshgh
9.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 آرمی ها(Armys) و هیترها(Haters) حتما این دوتا ویدیو رو نگاه کنند ⭕️👈 نقد و بررسی گروه بی تی اس( BTS). ترویج فحشاء و همجنس بازی از طریق محصولات رسانه ای کره ای! ⛔️از طریق یانگوم و جومونگ و... علاقه سازی و فرهنگ سازی کردند تا در مرحله بعد این ها رو به خورد نوجوانهای بیچاره بدهند ▪️پیشاپیش بخاطر تصاویر و آهنگهای در این ویدیوها عذرخواهی میکنیم.. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🕊قسمت ۳۴۹ - خب، چکار کنیم عباس آقا؟ این صدای کلفت و خشن مسعود است؛ با آهنگ و لهجه تهرانی. از لحن
🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 🌹رمان امنیتی، انقلابی جلد اول ؛ رفیق جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند) 🕊 ۳۵۰ باز هم لبی به نشانه لبخند کج می‌کنم. محسن را می‌بینم ، که خواب‌آلود و خمیازه‌کشان، از اتاق بیرون می‌آید. مسعود بدون توجه به خواب‌آلودگی محسن می‌گوید: - نقشه‌ها و عکس‌های ماهواره‌ای منطقه ... رو می‌خوام. محسن سرش را پایین می‌اندازد ، و می‌رود به سمت میز گوشه سالن که یک لپ‌تاپ روی آن گذاشته‌اند: -چشم. همین الان آماده‌ش می‌کنم. دارم با خودم حساب می‌کنم ، که محسن باید نیروی سایبری باشد و در ذهن با امید مقایسه‌اش می‌کنم، که مسعود برمی‌گردد به سمت من: - بافت فرهنگیش رو هم خودم توضیح می‌دم. دیگه؟ نگاه سبزش کمی ترسناک است و نافذ. خط اخمی که میان ابروانش جاخوش کرده، باعث می‌شود احساس کنم عصبانی ست. می‌گویم: - اطلاعات سخنران‌ها و بانی‌های هیئت رو هم می‌خوام. و تاریخ دقیق جلساتشون رو. اسم و مشخصات فرمانده بسیج و نیروهاش رو هم می‌خوام. سرش را تکان می‌دهد و بلند می‌گوید: - شنیدی محسن؟ محسن عینکی بنددار و گرد را به چشمانش می‌زند و خمیازه می‌کشد: - بله آقا. لبخندی به مسعود می‌زنم به نشانه تشکر. ربیعی دستانش را می‌تکاند و از جا بلند می‌شود: - خب من دیگه برم. جلسه دارم. فکر کنم خیلی نیاز به من نداشته باشید، ماشاءالله هردوتون باتجربه‌اید. ان‌شاءالله کنار هم این پرونده رو می‌بندید. زیر لب می‌گویم: - ان‌شاءالله. ربیعی قبل از این که از در بیرون بزند، برمی‌گردد به سمت مسعود: - امروز ساعت ده صبح محافظ عباس آقا خودش رو اینجا معرفی می‌کنه. باهاش همکاری کن. 🍃نویسنده فاطمه شکیبا 🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است 🍃 🕊🍃 🍃🕊🍃
🕊 قسمت ۳۵۱ مسعود فقط سرش را تکان می‌دهد. ربیعی آرام سر شانه‌ام می‌زند و می‌رود. با رفتنش، جو سنگین‌تر می‌شود. احساس خوبی ندارم. کاش کمیل بود... و باز هم فکرم را احساس می‌کنم. کاش من بودنش را بیشتر حس می‌کردم. مسعود آرام در سالن قدم می‌زند و شمرده‌شمرده می‌گوید: - محافظ عباس آقا... درسته؟ نگاهم را می‌اندازم روی پرونده که با چشمان سبز و طلبکارش مواجه نشوم. می‌گویم: - بله. - توی سوریه جانباز شدی. و البته مورد سوءقصد قرار گرفتی... از این که او این جزئیات را درباره من می‌داند، حس خوبی ندارم. دیگر چه چیزهایی از من می‌داند که من خبر ندارم؟ در کار اطلاعاتی، دانستن کوچک‌ترین جزئیات از زندگی طرف مقابلت می‌تواند به یک سلاح خطرناک علیه او تبدیل شود. با حرکت سر، حرف‌هایش را تایید می‌کنم ، و باز هم چشم از پرونده برنمی‌دارم تا بفهمد از این مکالمه خوشم نیامده. او اما ادامه می‌دهد: - تعریفت رو زیاد شنیدم. خیلی دوست داشتم ببینمت. با این که گفته «دوست داشتم»، اما لحنش بوی دوست داشتن نمی‌دهد. باز هم هیچ حسی ندارد حرف زدنش و همین اعصابم را بهم می‌ریزد. یعنی نسبت به من حس خوبی ندارد؟ من و مسعود همکاریم؛ چرا او باید از من بدش بیاید؟ چون من را رقیب خودش می‌داند؟ چون من اگر نبودم، ممکن بود او سرتیم پرونده شود؟ چون من اقتدارش را خدشه‌دار کرده‌ام؟ شاید هم دارم اشتباه قضاوتش می‌کنم. شاید این اخلاق همیشگی اوست و واقعا دوست داشته من را ببیند... به هر حال، در پاسخش لبخندی می‌زنم: - ممنونم از لطفتون. - چی صدات کنم راحتی؟ - همون عباس خوبه
🕊 قسمت ۳۵۲ این را می‌گویم ، و پرونده را روی میز خالیِ سمت راست اتاق می‌گذارم؛ میزی که روبه‌روی میز محسن است. محسن چند برگه را از پرینتر روی میز بیرون می‌کشد و به دست مسعود می‌دهد: - بفرمایید. نقشه‌هایی که خواستید. مسعود آن‌ها را مقابل من، روی میز می‌چیند: - این منطقه مردم نسبتاً مذهبی‌ای داره. حتماً خودت هم متوجه شدی که بسیجش خیلی فعاله و جذبشون هم نسبتاً خوبه. دست به سینه بالای میز ایستاده‌ام و می‌گویم: - احتمالاً برای همین این هیئت، این منطقه رو انتخاب کرده. - آره. محسن صدایمان می‌زند: - مشخصات کسایی که گفته بودید رو درآوردم. مسعود دست دراز می‌کند ، تا برگه‌های پرینت شده را از محسن بگیرد؛ اما باز هم چشم از من برنمی‌دارد: - اگه بخوای بریم یه دوری توی همون منطقه بزنیم. نگاه خیره و خالی از احساسش اذیتم می‌کند؛ با این وجود لبخند می‌زنم: - خیلی عالیه. برگه‌ها را به من می‌دهد. انگار می‌خواهد به زبان بی‌زبانی بگوید ، به عنوان نیروی تحت امرت، کمال همکاری را با تو خواهم داشت؛ اما کلا از ریخت و قیافه خودت خوشم نیامده. روی اولین کاغذ، نام و مشخصات فرمانده پایگاه را نوشته است. از دیدن عکس و نام فرمانده، چشمانم درشت می‌شوند. چندبار نامش را می‌خوانم ، تا مطمئن شوم اشتباه نکرده‌ام. عکسش، نامش، نام پدرش... مسعود متوجه درنگ طولانی‌ام شده که با زیرکی می‌گوید: - می‌شناسیش؟ با خودم زمزمه می‌کنم: - این که سیدحسین خودمونه!
🕊 قسمت ۳۵۳ مسعود ساکت می‌ماند تا ادامه حرفم را بشنود. می‌گویم: - این بنده خدا رو می‌شناسم؛ از چندین سال پیش. الان باید سوریه باشه درسته؟ این را خطاب به محسن می‌پرسم و جواب مثبت می‌گیرم. - ای بابا... چقدر حرف می‌زنید... نمی‌ذارید آدم دو دقیقه بخوابه... این را جواد می‌گوید ، و خمیازه‌کشان از اتاق استراحت‌شان خارج می‌شود. محسن نگاه سرزنش‌آمیزی به جواد می‌اندازد: - صبح بخیر! جواد ولو می‌شود کنار سفره صبحانه که هنوز پهن است و دوباره خمیازه می‌کشد: - خوبه خودت گفتی بعد نماز یکم بخوابیم! محسن زیر لب غرولند می‌کند: - چقدرم که خوابیدم. جواد با دهان پر از نان و پنیر، برمی‌گردد به سمت مسعود: - شما چطوری جانسون جان؟ مسعود اصلا به جواد نگاه نمی‌کند؛ انگار اصلا حرفش را نشنیده است. می‌گویم: - جانسون دیگه کیه؟ جواد از جا بلند می‌شود: - دواین جانسون دیگه! نمی‌شناسیش؟ در کتابخانه مغزم این اسم را جست و جو می‌کنم؛ اما هیچ نتیجه‌ای نمی‌گیرم. جواد که حالا خودش را رسانده به مسعود، می‌خندد: - بابا همین بازیگر آمریکاییه دیگه! این مسعود داداش دوقلوی اونه انگار. فقط چشماشون رنگش فرق داره. مطمئنی نمی‌شناسیش؟ - نه. اصلا فیلم نمی‌بینم.
و دست می‌اندازد دور گردن مسعود. مسعود با بی‌حوصلگی دست جواد را از دور گردنش برمی‌دارد و آرام می‌غرد: - کم مزه بریز بچه! جواد دوباره می‌رود به سمت سفره صبحانه: - باشه بابا چرا برزخ می‌شی؟ برای این که حواس خودم و بقیه را ، دوباره روی کار متمرکز کنم، با صدای تقریبا بلندی مشخصات اعضای هیئت محسن شهید را می‌خوانم بین همه، یک نفرشان توجهم را بیشتر از بقیه جلب می‌کند: «صالح قاضی‌زاده. متولد هزار و سیصد و پنجاه و چهار، عراق، نجف. پدر روحانی، مادر خانه‌دار. تا سال پنجاه و شش ساکن عراق بوده و بعد همراه خانواده به قم مهاجرت کرده. کارشناسی ارشد برق دانشگاه تهران. نام‌برده در دوران دانشجویی از اعضای فعال حزب منحل شده جبهه مشارکت ایران اسلامی بوده و در جریان کوی دانشگاه تهران و هجدهم خرداد سال هفتاد و هشت، دستگیر و با وساطت پدر آزاد شد. پس از آن به کشور انگلستان مهاجرت کرد و تا سال هزار و سیصد و نود و سه، در این کشور اقامت داشت...» یک دور دیگر آنچه خوانده بودم را می‌خوانم. نمی‌توان به طور قطع بگویم، این آدم مهره اصلی ست؛ اما جای کار دارد. بالای برگه مربوط به او را یک تای کوچک می‌زنم و به محسن می‌گویم: - ببین می‌تونی بفهمی وقتی توی انگلستان بوده دقیقا کجا کار می‌کرده و با کیا ارتباط داشته؟ - چشم. از بچه‌های برون‌مرزی استعلام می‌گیرم. - تمام ارتباطات مجازی و حقیقیش رو دربیار. و نگاهی به برنامه‌های هیئت می‌اندازم. دهه دوم و سوم محرم، صبح‌ها تا ساعت نُه برنامه دارند. می‌گویم: - جواد! صبحانه‌ت رو خوردی؟ جواد چندبار سرفه می‌کند؛ انگار لقمه در گلویش گیر کرده. با دهان پر می‌گوید: - نه... یعنی بله... یکمش مونده... - خب، بقیه‌ش رو برو توی همین هیئت محسن شهید بخور.
🕊 قسمت ۳۵۵ سریع از جا می‌جهد ، و به سختی، لقمه آخرش را قورت می‌دهد. دستی به سر و صورتش می‌کشد و می‌خواهد برود که می‌گویم: - مثل یه پسر خوب برو بشین پای منبر. هرچی دیدی و شنیدی رو دقیق می‌خوام. - چشم چشم... - جلب توجه نمی‌کنیا! - بله آقا... چشم. سوئی‌شرتش را از روی چوب‌لباسی برمی‌دارد، دستی برای محسن تکان می‌دهد و از اتاق بیرون می‌زند. صفحات بعدی پرونده را می‌خوانم. سخنرانان جلسه، غالبا روحانیونی هستند که مخالف نظام‌اند یا اصلا موضع سیاسی خود را مشخص نکرده‌اند. اکثرا سید هستند و در میانگین سنی سی تا پنجاه سال. از برآیند صحبت‌هایشان می‌توان فهمید دو محور اصلی را به طور مستقیم و غیرمستقیم دنبال می‌کنند: ادعای جدایی دین از سیاست و دوم، تشویق شیعیان برای لعن علنی و توهین به مقدسات اهل سنت و پررنگ کردن نقاط اختلاف بین شیعه و سنی. که البته در هردوی این محورها، نوعی مخالفت با اصل نظام هم هست که حتی علنی هم نشود، اثر خود را خواهد گذاشت. وقتی در یک هیئت چنین حرف‌هایی زده می‌شود، معمولا دو حالت دارد: یا از آن قشر مذهبی‌های سنتی هستند که کاری به جایی ندارند و نسل اندر نسل هم روحانی و مذهبیِ بدون سیاست بوده‌اند. به جایی هم وابسته نیستند و مخاطب زیادی ندارند؛ مخاطبشان افرادی مثل خودشانند و اکثرا از نسل‌های مسن‌تر. خب در چنین حالتی، نه می‌شود و نه لازم است با این هیئت‌ها برخورد کرد. وقتی سرشان در لاک خودشان است و خطری برای امنیت جامعه ندارند، قانون هم این اجازه را می‌دهد که حرفشان را بزنند. ادامه دارد .....
✅ چند نکته پیرامون لیلة الرغائب 🔰 امشب، شب لیلة الرغائب هست، شبی که سفارش اکید به راز و نیاز با خدا شده، شبی که دعاها به استجابت نزدیک هست. به عنوان برادر کوچک چند نکته را در همین خصوص عرض میکنم. 1️⃣ نیابت 🔻 قبل از راز و نیاز و دعا کردن با خدا؛ بگم همه اعمالی که امشب انجام میدهیم را به نیابت از 124 هزار پیامبر خدا، ائمه طاهرین و اهل بیت و فرزندانشان، اولیاء الهی، عرفا، علما، همه درگذشتگانِ مسلمین و مسلمات، و هر کس متوجه دعا کردنمان شود بگوید التماس دعا، انجام میدهیم. یعنی به نیابت از همه آنها ، از طرف همه آنها، از زبان همه آنها آمده ایم به درگاه خدا و راز و نیاز میکنیم.( خساست نکنیم و همه را در راز و نیازمان شریک کنیم) 2️⃣ ببخشیم 🔻 ثواب اعمالمون رو هم ببخشیم؛ به امام زمان، به مادر سادات، به ائمه اطهار، به 124 هزار پیامبر ، به ولیاء الهی، عرفا، علما، همه درگذشتگانِ مسلمین و مسلمات و به همه آنهایی که دوست دارند ثواب این راز و نیاز را نامه اعمالشان داشته باشند.(خساست نکنیم و همه را در ثواب راز و نیازمان شریک کنیم) 3️⃣ متوجه دیگران باشیم تا خودمان 🔻 سعی کنیم در دعا کردن یا خودمان را فراموش کنیم یا بزاریم آخر صف؛ ▪️ اول ذهن و قلبمان را متوجه فلسطین، یمن، عراق، سوریه، افغانستان و ... کنیم که مردمان انچه چه میکشند و چقدر به امداد الهی نیازمندند برای رهایی از ظلم و جور ▪️ دوم ذهن و قلبمان را متوجه مردم اقصی نقاط جهان کنیم، از مردم آمریکا و کانادا و برزیل گرفته تا ژاپن و کره و چین، از انگلیس و آلمان و فرانسه گرفته تا کنیا و نامیبیا و کنگو؛ مردم تمام تحت ظلم و ستم هستند، گرفتاریهای متعددی دارن ▪️سوم، وقتی ذهن و قلبمان متوجه و آکنده از دردو رنج عموم مردم دنیا شد، برای آمدن منجی دعا کنیم که دوای همه دردهاست و تسکین همه غمها ▪️ بعد ذهن و قلبمان را متوجه مردم ایران کنیم: 🔸 آنهایی که مجرد هستند و به دنبال همسر و تشکیل خانواده و رهایی از مشکلات وانفسای این دنیای پر فساد هستند 🔸 آنهایی که بیکارند، در فقر هستند، شرمنده همسر و فرزندانشان هستند 🔸 آنهایی که بیمار دارند یا خودشان در بستر بیماری گرفتارند 🔸 آنهایی که تحت ظلم و ستم توسط شخص یا اشخاصی هستند 🔸 آنهایی که بیگناه هستند و به تهمتی ناروا اسیر بند و زندان شده اند 🔸 آنهایی که گناه کارند اما شرمنده و نادم شده اند و به دنبال توبه و جبران خطا هستند 🔸 آنهایی که یتیم هستند و در غم تنهایی و غربت گرفتارند 🔸 آنها که اسیر جهل و غفلت شده اند 🔸 به مشکلات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی کشور 🔸 به تنهایی امام جامعه 🔸 و.... ▪️ بعد ذهن و قلبمان را متوجه مشکلات و گرفتارها و خواسته های اعضا خانواده، آشنایان، دوستان و ... کنیم و برایشان دعا کنیم 4️⃣ شکرِ نعمت 🔻نوبت که به خودمان رسید، فقط شکر کنیم، شکر نعمات بیکرانی که خدا به ما داده ( تا جایی که ذهنمان میتواند یاری کند نعمات را از ذهن و قلبمان عبور دهیم) شکر کنیم و شکر کنیم ▪️ در نهایت هم خودمان را بسپاریم به دست خدا، به حکت خدا، به آنچه که خدا برایمان میخواهد؛ یقین داشته باشیم، آنچه خدا برایمان بخواهد بهتر از آنی هست که ما برای خودمان میخواهیم.( من این مواقع ذکر شریف " أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ " زیاد میگم، چون یقین دارم خدا بهتر از خودم، حواسش به من هست) 🔻 اگر یادتان بود و باران گرفت 🔻 دعایی به حال بیابان کنید 🌹التماس دعای مخصوص 🙏
مطلع عشق
🕊 قسمت ۳۵۵ سریع از جا می‌جهد ، و به سختی، لقمه آخرش را قورت می‌دهد. دستی به سر و صورتش می‌کشد و
🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 🌹رمان امنیتی، انقلابی جلد اول ؛ رفیق جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند) 🕊 ۳۵۶ حالت دوم اما، این است که هیئت‌ها نوظهورند و اصالت سنتی ندارند. جهت‌گیری‌هایشان مطابق شبکه‌های شیعی لندنی ست، محتوا و قالب‌شان را از این شبکه‌ها و صاحبانشان می‌گیرند، از مجالسشان فیلم و عکس می‌فرستند برای این رسانه‌ها و حتی از سوی سرویس‌های اطلاعاتی خارجی، تامین مالی می‌شوند. در یک کلام: همکاری با گروه‌های معاند نظام دارند و این همکاری در هر سطحی که باشد، یک خطر امنیتی محسوب می‌شود. - این هیئت چند ساله سابقه داره؟ این را درحالی می‌پرسم، که دارم یک دور دیگر، مشخصات صالح قاضی‌زاده را به عنوان اولین بانی هیئت و صاحب خانه، مرور می‌کنم. مسعود می‌گوید: - طبق گزارش بچه‌های بسیج و تحقیقی که خودم کردم، تازه دو ساله که تاسیس شده. پارسال یه هیئت خونگی جمع و جور بوده، امسال بیشتر کارشون رو توسعه دادن. از جا بلند می‌شود تا سفره صبحانه را جمع کند. همزمان می‌پرسد: - چایی یا قهوه؟ مگر اینجا کافی‌شاپ است؟ محسن نگاه کوتاهی به مسعود می‌اندازد و جواب نمی‌دهد. من اما زیر لب می‌گویم: - چایی. صالح قاضی‌زاده دو پسر دارد. یکی دبیرستانی ست و دیگری دانشجو. می‌خواهم به محسن بگویم ، آمار پسرهایش را دربیاورد که مسعود، یک سینی با سه فنجان می‌گذارد مقابلم. بوی تلخ قهوه می‌زند زیر بینی‌ام. با خودم فکر می‌کنم شاید فقط برای خودش قهوه ریخته؛ اما فنجان قهوه‌ای مقابلم می‌گذارد و با همان لحن خشک و خشن می‌گوید: - چایی نداریم! یکی نیست بگوید برادر من! تو که می‌خواستی قهوه بیاوری چرا نظر من را پرسیدی؟ می‌خواستی ضایعم کنی مثلا؟ 🍃نویسنده فاطمه شکیبا 🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است 🍃 🕊🍃 🍃🕊🍃