مطلع عشق
سلام صبح زیباتون بخیر پراز شادی و برکت امروز قشنگ است از لطف خداوند هواے دل ما صاف وقشنگ است ❣ @
ریپلای پستهای روز دوشنبه (حجاب وعفاف )👆
شروع پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور ) 👇👇👇
#تپش_قلب_انتظار
✍ بر مدار زندگی بلند می نویسم :
هر تپش
برای
تو
وقت آن رسیده که صدای قلب انتظار
به فریادِ آمدنت برسد !
✨ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
〽️خودکشی های دسته جمعی دیدید😉 💥حالا ما خودکشی نمیکنیم حالا مثلا همدیگرو میکشیم🔫 🔸حالا راه حل میشه
خوب حالا ما از خداوند متعال سوال داریم.
❓❓❓
خدایا ما نظام تسخیری رو پذیرفتیم
✔️
🔺 ولی خدا شما مگه بندگان خودت رو خلق نکرده بودی برای اینکه بنده تو بشن و عبودیت برای تو بکنند
🤔
(.الا لیعبدون)
عبودیت برای تو بکنند
🔻ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون🔺
❌خدایا بااین نظام تسخیری که در عالم درست کردی، ببخشید خدایا ما گزارش تلخ میدیم خدمتتون
💡ولی خوب مجبوریم گزارش بدیم
📝
🔶واقعیتی ست که ما داریم میبینیم هرچند خودتم داری میبینی.
💎بهتر ازما
حالا بذار ما هم حرفمونو بزنیم 〰〰
🔻خدایا این بنده های تو دارن همدیگر رو به عبودیت میکشن🔺
⚠️نوبت به بندگی تو نمیرسه.😔
🌀دراین نظام تسخیری که خدا فراهم کردی در عالم
🔺این آدم ها دارن همدیگه رو به بندگی میکشن.
🔺به بردگی میکشن.
🔺بردگی و بندگی های کهنه
🔺بردگی های نوین
▪️بالاخره همه جور بردگی وجود داره .
▪️کسی اجازه نمیده کسی بیاد مقابل تو قرار بگیره، بندگی بکنه.❌
❗️غرض شما اگر از خلقت بشر عبودیت بود
🔻خدایا باید گزارش بدیم با کمال تاسف😔
❗️که بندگان تو همدیگه رو سر راه رسیدن به تو ربودن به تسخیر کشیدن و برده خود قراردادن🚫🚫🚫
❇️خدایا شما الان اینجا چکار میکنی؟
⁉️
⚠️ دقت کنید یک آیه قرآن براتون بخونم
💠 اولا خداوند متعال جواب میده فکر نکنید که
🔹 من خبر نداشتم که این نظام تسخیری که در عالم پدید آمده در اثر تفاوت ها〰〰
🔸این دست من نبوده و
🔸بالاخره ما هم ناچار شدیم
🔸 دیگه حالا انسان بسازیم بعد بگیم حالا انسان اینجوری شده دیگه چکارش کنیم❗️
#کمی_از_اسرار_ولایت شنبه ، سه شنبه در 👇👇
🆔 @Mattla_eshgh
هدایت شده از رادار انقلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چهل_سال_گذشت
💢 قدرت نظامی ایران
@mobahelegharn_21
🔴#دست_رشته_شیطان
میگن یه روز شیطان پیش عالمی میره و از یک قاعده فلسفی از اون عالم ایراد میگره.
شروع به بحث میکنن و عالم شیطان رو متقاعد میکنه و پیروز میشه.
عالم وقتی دید شیطان شکست خورده میگه:
اون شیطونی که این همه دب دبه و کب کبه داره کو
شیطون نیشخندی میزنه😏
شیطون هم میگه میخواستم 7 ساعت هم صحبتی با شیطان در پروندت نوشته بشه، که شد.
🔹خدا نکنه مسلمانی بازیچه و دست رشته شیطان قرار بگیره چه از جنش و چه از انس.
حکایت سیاستهای خارجی دولت هم همینه دست رشته شیطان بزرگن ولی هنوز نفهمیدن تازه افتخار هم میکنن شیطان بزرگ رو منزوی کردن.
✅سنت خداست که در مقابل شیطان یک قدم کوتاه بیای مجبور میشی قدمهای بعدی هم کوتاه بیای.
حکایت برجام خاکریز اوله که در مقابل آمریکا کوتاه اومدن و حالا خاکریزهای بعدی رو باید خراب کنن.
الان #fatf و بعد #موشکی و....
نگید نه که الان پای میز مذاکره موشکی هستید و دو روزه دیگه گندش درمیاد.
امام علی علیه السلام میگن:
اینها بر باطلشون پایدارن و قدمی کوتاه نمیان.
❓چرا ما از حقمون کوتاه اومدیم؟؟
فکر کردید ریشه این دست رشته شدن دولت چیه؟
فکر کردید چرا اعتراضهامون جواب نداد؟؟
به نظر شما چرا؟!
#بهانه_ادامه_دارد
#نه_به_FATF
⬛️شما هم #بدون_سانسوری شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
P 17.mp3
1.83M
#دشمن_شناسی 17
📌 چند پرسش و پاسخ بسیار مهم از استاد طائب
✌ قطعا مسلمانان پیروز خواهند شد...
حتما گوش بدید!
🏵 @IslamLifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
P 18.mp3
2.56M
#دشمن_شناسی 18
📌 پاسخ های استاد طائب به برخی سوالات
فراماسونری - صهیونیست چیست؟ - دین زدگی
💥 حتما گوش بدید. عااااالیه!
🛄 @IslamLifeStyled
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🔴 نخ حاکمیت
مصر و اردن و عربستان و امارات و...
در دست اسرائیل هست.
✅ اول باید این نخ رو پاره کنیم.
اول باید مردم مصر رو به این نتیجه برسونیم که اسرائیل داره به ضررشون کار میکنه و بعد مردم سایر کشور ها.
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
👆✅ توی این فایل پاسخ یکی از مهم ترین سوالات مرسوم رو میگیرید.
💢 چرا ایران عقب مونده هست؟
💢 آیا اصلا عقب مونده هست نسبت به سایر کشورها یا این حرف غلطه؟
دلیل دقیقش چیه؟
✔️👌 با این فایل خیلی از مطالب براتون روشن میشه به لطف خدا....
مطلع عشق
🔹 #او_را ... ۵۹ برگشتم سمتش. نصف بدنشو از ماشین آورده بود بیرون و کاملا از قیافش معلوم بود یخ کرده!
🔹 #او_را ... ۶۰
احساس میکردم داره بی هدف رانندگی میکنه،
انگار فقط میخواست وقت بگذرونه!
یه حس بدی بهم دست داد...
فکرکردم دیگه زیادی دارم مزاحمش میشم!!
-ممنون میشم نگه دارید.
دیگه باید رفع زحمت کنم!
-ممنون میشم که فکرنکنید مزاحمید!!
با تعجب نگاهش کردم!
-من از دیروز شما رو علاف خودم کرد!
-اینطور نیست!
من دیروز داشتم میومدم پیش شما!
چشمام گرد شد!
-پیش من؟😳
-بله😊
-میشه یکم واضح حرف بزنید،منم بفهمم چی به چیه؟!!
-خب ...
راستش...
بنده تو اون بیمارستان،
به کسانی که نیاز به مشاوره دارن،
کمک میکنم!
مثل...
مثل کسایی که اقدام به خودکشی میکنن!
با این حرفش به شدت عصبانی شدم
-نگه دار😠
با تعجب نگاهم کرد
-چرا؟؟😳
-گفتم نگه دار😡
من نیاز به مشاوره ندارم!
از همه دکترا و روانشناسا حالم بهم میخوره!
چون دقیقا همین خانواده ای که ازشون فراریم،یکیشون دکتره،یکیشون روانشناس!!😡
-ولی من نه دکترم و نه روانشناس!
-چی؟؟پس چجوری میخواستی به من مشاوره بدی؟؟
نکنه روانپزشکی؟!
-خیر😊
-منو مسخره کردی؟؟😠
پس چی؟دامپزشکی؟😒
سرشو برگردوند سمت خیابون،معلوم بود که داره میخنده و میخواد من خندشو نبینم!
-چیز خنده داری گفتم؟؟😠
-نه...
اخه دامپزشک...!!
ببخشید معذرت میخوام...
و تو یه لحظه کاملا جدی شد!😕
-هیچکدوم اینایی که گفتین نیستم!
من طلبه ام!
-ها؟؟😟
چی چی ای؟؟😕
آخوند؟؟😡😡
از عصبانیت میخواستم بترکم...
-نگه دار😡
بهت میگم نگه دار😡
داشتم داد و بیداد میکردم
و سعی داشت آرومم کنه!
وقتی دید دستمو بردم سمت در،
سریع نگه داشت
از ماشین پیاده شدم و دویدم اون سمت خیابون و تو کوچه پس کوچه ها خودمو گم کردم!
نمیخواستم حتی بتونه پیدام کنه!
پسره ی احمق😡
من احمق ترو بگو که سوار ماشینش شدم و دیشبو تو خونه ی یه آخوند گذروندم😡
کاش میشد برگردم و یه دونه بزنم تو گوشش😠
از عصبانیت نفس نفس میزدم و میرفتم.
چه خوب بود که خیابونا خلوت بود...!
وگرنه با این لباس مزخرف....
اه اه...
یه لباس صورتی گشاد که تا زیر زانوهام بود
با یه شلوار گشاد تر از اون که یه خانواده میتونستن باهاش چادر بزنن و توش زندگی کنن!!😖
یه دمپایی آبی بیریخت پلاستیکی
با یه روسری سفید بدقواره😖
وای آخه این چه زندگی مزخرفی بود که توش افتاده بودم😩
انتهای کوچه میخورد به یه خیابون دیگه،
یه ربعی مستقیم رفتم تا رسیدم به یه پارک!
کلافه بودم
حتی نمیدونستم اینجا کجاست!!
فقط از مدل محلش مشخص بود که اصلا نزدیک خونمون نیست!!😢
داغون داغون بودم...
هنوزم هوا سرد بود،
حتی خورشید هم رنگ به روش نمونده بود و داشت خودشو پشت ابرها قایم میکرد!
بارون نم نم شروع به باریدن کرد...
ببار...
ببار...
شاید دل تو هم مثل دل من پره!
شاید تو هم هییییچکسو نداری...!
ببار...
منم باهات همدردی میکنم...
و اولین قطره ی اشک امروزم
رد گرمی روی صورتم انداخت...!
کم کم داشتم از خلوتی پارک میترسیدم!
امروز باید چیکار میکردم!؟
تا شب کجا میگذروندم...؟!
اونم تو این سرما...
اه😣
مگه فردا شروع فصل بهار نیست؟؟
پس این هوا چی میگه تو این موقع سال؟؟
هنوزم فکر خودکشی تو سرم بالا و پایین میپرید...
یاد اون شب افتادم...
کاش مرده بودم...😭
ولی من فرار کردم که خودمو خلاص کنم...
پس چرا داشتم دست دست میکردم؟!
اون موجود سیاه،
مثل یه کابوس،
هنوز جلو چشمام بود😰
اون کی بود؟؟
چی بود؟؟
شاید تنها دلیل دست دست کردنم همین بود.
خمیازه کشیدم!
خوابم میومد...
اصلا چرا صبح اینقدر زود بلند شدم؟؟
بلند شدم تا ببینم جای امنی پیدا میکنم یکم بخوابم!
یه اتاقک کوچولو تو پارک بود.
رفتم جلو
سر درش نوشته بود "نمازخانه"
رفتم تو
هیچکس نبود!
گرمتر از بیرون بود.
رفتم پشت پرده،
اونجایی که نوشته بود قسمت خواهران
دراز کشیدم
و چشمامو بستم...
خواب ،خیلی سریع منو با خودش برد!
"محدثه افشاری"
💓 @Mattla_eshgh
🔹 #او_را ... ۶۱
با احساس حالت تهوع از خواب بیدار شدم.
نورِ کم جونی تو اتاقک افتاده بود.
سرم همچنان گیج میرفت!
میدونستم خیلی ضعیف شدم.
خبری از ساعت نداشتم.
بلند شدم و یه چرخی تو اتاقک زدم،
یه ساعت گرد آبی رنگ رو دیوارای کرمی بود
که با دیدن عقربه ی ثانیه شمارش که زور میزد جلو بره اما درجا میزد،
فهمیدم خواب رفته! 🕒😴
برگشتم سر جام!
یه چیزی به دلم چنگ مینداخت و میخواست هرچی که صبح خورده بودم بکشه بیرون...
سعی کردم خودمو بزنم به اون راه و بهش محل ندم!!
نمیدونم چقدر شد!
شاید یک ساعت به همون حالت اونجا نشسته بودم
داشتم کلافه میشدم😣
یعنی الان فقط میتونستم بخوابم و بیدار شم و بشینم و بخوابم و...؟؟!!
دیگه حتی خوابمم نمیومد!
دلم میخواست اتاق خودم بودم تا حداقل یه دوش میگرفتم!
اتاق خودم....!
آه...😢
کی باور میکرد الان من با این وضع تو چنین جایی...!!
اصلا چیشد که به اینجا رسید...؟
چرا من نمیتونم عامل این بدبختی رو پیدا کنم...😣
چرا زندگی من یهو اینقدر پوچ شد؟!
یا بهتره بگم از اول پوچ بود...
مثل زندگی همه!
پس چرا بقیه حالیشون نیست؟؟
نمیدونم...
نمیفهمم...
فردا عیده!!
و من آواره ام...
دیگه هیچ دلخوشی تو دنیا ندارم!
هیچی!!
فکر و خیال داشت دیوونم میکرد!
کاش حداقل میدونستم ساعت چنده😭
یعنی این وضع از خونه خودمون بهتره؟؟
شاید اره!
اینجوری حداقل میدونم هیچکسو ندارم!
هیچکسم تو کارم دخالت نمیکنه!
اینکه کلا کسی نباشه
بهتر از بودنیه که از نبودن بدتره!!
سرم درد میکرد.
از گرسنگی شدیدم فهمیدم احتمالا نزدیکای عصر باشه!
تاکی باید اینجا میموندم؟!
دستمو از دیوار گرفتم و بلند شدم!
رفتم سمت درـ
این اطراف کسی نبود،
با احتیاط رفتم بیرون
حداقل هوای اینجا بهتر از اون تو بود!
به زندگیم فکر میکردم و قدم میزدم و اشک میریختم...
اونقدر غرق تو بدبختیام بودم که حواسم به هیچی نبود!
-چیشده خوشگل خانوم؟😉
با صدایی که اومد از ترس جیغ خفه ای کشیدم و برگشتم😰
-کسی اذیتت کرده؟
دو تا پسر هم سن و سال خودم در حالی که لبخند مسخره ای رو لباشون بود داشتن نگام میکردن!!😥
-نترس عزیزم...
ما که کاریت نداریم😈
-آره خوشگل خانوم!
فقط میخوایم کمکت کنیم😜
با ترس یه قدم به عقب رفتم...
-آخ آخ صورتت چیشده؟؟
-بنظرمیرسه از جایی در رفتی!!
بیمارستانی،تیمارستانی،نمیدونم...!
هر مقدار که عقب میرفتم،میومدن جلو!
داشتم سکته میکردم😭
-زبونتو موش خورده؟؟
چرا ترسیدی؟؟😈
-فردا عیده،
حیفه هم یه دختر به این نازی تنها باشه
هم دوتا پسر به این آقایی😆
تو یه لحظه تمام نیرومو جمع کردم و فقط دویدم!
اونا هم با سرعت دنبالم میکردن!
دویدم سمت خیابون تا شاید کسی رو ببینم و کمک بخوام😰
خیلی سریع میدویدن
اینقدر ترسیده بودم که صدام درنمیومد😭
نفس نفس میزدم و میدویدم
اما....
پام پیچ خورد و رو چمنا افتادم زمین😰😭
تو یه لحظه هر دو شون رسیدن بهم شروع کردن به خندیدن
تمام وجودم از وحشت میلرزید!
-کجا داشتی میرفتی شیطون😂
هرکی این بلا رو سر صورتت آورده حق داشته!
اصلا دختر مؤدبی نیستی!
-ولی سرعتت خوبه ها!
خودتم خوشگلی!
فقط حیف که لالی😂
به گریه افتاده بودم و هق هق میکردم.
اما هیچی نمیتونستم بگم!!!😣
یکیشون اومد سمتم و دستمو گرفت تا بلندم کنه....
قلبم میخواست از سینم بیرون بپره.
هلش دادم و با تمام وجود جیغ زدم!!
ترسیدن و اومدن سمتم.
میخواستن جلوی دهنمو بگیرن
اما صورتمو میچرخوندم و فقط جیغ میزدم
امیدوار بودم یکی بیاد به دادم برسه😭
"محدثه افشاری"
❣ @Mattla_eshgh
🔹 #او_را ... ۶۲
بالاخره با صدای دادی که داشت هرلحظه نزدیکتر میشد ،
منو ول کردن و با سرعت برق فرار کردن!!
همونجا رو چمنا افتاده بودم و زار میزدم😭
باورم نمیشد این ترنم همون ترنمیه که ماشین سیصد میلیونی زیر پاش بود!
همون دانشجوی پزشکی
و همون دختر پولدار مغروری که هیچکسی جرأت مزاحمتشو نداشت😭
-دخترم اذیتت کردن؟؟
دستامو از صورتم برداشتم و نگاهش کردم!
نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم...
مرد با همون لهجه ی شیرین ترکی ادامه داد
-آخه اینجا چیکار میکنی باباجان!!
قیافتم که آشنا نیست،
فکرنکنم مال این محل باشی!!
بلند شدم و نشستم،
سرمو انداختم پایین و به گریه هام ادامه دادم😭
-ببینمت عزیزم!
دختر قشنگم!
نکنه از خونه فرار کردی؟؟!!
آخه اگر من نمیرسیدم که...
لا اله الا الله...
جوونای این زمونه گرگ شدن باباجان!
خطر داره یه دختر تنها اونم تو این جای خلوت...!
ترسیدی حتما؟؟
بشین برم برات یه آب میوه ای چیزی بیارم،
رنگ به روت نمونده!!
-نه...
خواهش میکنم نرید😭
من میترسم...😭
نشست کنارم
-ببین عزیزم!
این کار که تو کردی اصلا درست نیست!
حتما خانوادت الان دارن دنبالت میگردن!
نگرانتن!
این بیرون خطرناکه باباجان!
یه دختر تنها نمیتونه تو این تهرون درندشت که همه جور آدمی توش هست اینجوری تو پارکا سرگردون بمونه!
شمارتونو بگو زنگ بزنم بیان دنبالت...
فقط گریه میکردم و سرمو انداخته بودم پایین!
-لا اله الا الله...
دخترجون اینجوری که نمیشه!
اگر نگی مجبور میشم زنگ بزنم پلیس!
حداقل اونا بدنت دست خانوادت!
سرمو آوردم بالا و با ترس نگاهش کردم😰
-نه...خواهش میکنم شما دیگه اذیتم نکن😭
-خب الان میخوای چیکار کنی؟
میبینی که آدما چقدر...
شبو میخوای کجا بمونی؟؟
-یه کاریش میکنم دیگه!
یه جایی میرم!
همونجوری که دیشب.....
دیشب!!
یاد دیشب افتادم!
یاد اون جای امن!
یاد اون آرامش...!
یاد اون که خودش بیرون خوابید اما من تو خونش...!
دوباره سرمو انداختم پایین!
نه!
من از آخوندا متنفرم
بمیرمم دیگه نمیرم پیشش!
-دیشب چی؟؟
باباجان من باید برم!
اگر نمیخوای به کسی زنگ بزنم،نمیزنم
اما امشبو باید وسط یه عده گرگ سر کنی!!
بلند شد و شلوارشو تکوند!
با وحشت نگاهش کردم😰
-نه...نرید😭
-زنگ میزنی؟؟
-اره میزنم.
گوشیتونو بدین...
و از جیبم شماره ی اون رو دراوردم!!!!
شماره رو گرفتم و منتظر بودم بوق بخوره.
اما رفت رو آهنگ پیشواز!
"منو رها نکن
ببین که من تنهای تنهام!
منو رها نکن
بجز تو ،من چیزی نمیخوام!
منو رها نکن آقا...
منو رها نکن آقا...
منو رها نکن..."
نوحه گذاشته بود رو آهنگ پیشوازش😖
یه لحظه از زنگ زدنم پشیمون شدم!
خواستم قطع کنم که صدای گرمی تو گوشی پیچید....!
-بله بفرمایید
زبونم بند اومد!
-بفرمایید؟؟
الو؟؟
-ا...ا....لـ...لـــو
-الو؟؟😳
-سـ...سلـ...لام...
-خانووووم!!😳
شمایی؟؟؟؟
کجایی اخه شما؟؟
از صبح دارم دنبالتون میگردم!!
زدم زیر گریه
-نمیدونم کجام😭
خواهش میکنم بیاید 😭
مگه نمیگفتید میخواید کمکم کنید
بیاید😫😫
-باشه باشه
فقط بگید کجا بیام؟؟
-نمیدونم
پیرمردو نگاه کردم
اسم پارک و خیابون رو گفت
و منم به اون گفتم!
-همونجا باشید تا ده دقیقه دیگه پیشتونم!
گوشی رو دادم به پیرمرد و تشکر کردم
-ده دقیقه دیگه میرسه!
میشه بمونید تا بیاد؟!😢
سرشو به نشونه تایید تکون داد و رفت و رو نیمکت پشت سرم نشست.
به کاری که کرده بودم فکر کردم!
من چه کمکی از اون خواستم؟
اصلا اون میخواد برای من چیکار کنه؟؟
اه...اونم یه آخوند😖
هرچی که بود حداقل مثل بقیه پسرا بهم دست درازی نکرده بود
و دیشب رو آروم تو خونش سر کرده بودم!
صدای گریم قطع شده بود و فقط آروم اشک میریختم.
با دیدن سایه ای که افتاد جلوم،سرمو بلند کردم.
خودش بود!
اون بود!
-سلام!
-سلام.خوبید؟؟
پیرمرد مرد با صدایی که شنید از نیمکت بلند شد و اومد سمت ما!
اون با دیدن پیرمرد شکه شد!
پیرمرد هم با دیدن اون،چشماش گرد شد!
با دهن باز یه نگاه به من انداخت و یه نگاه به اون و با تعجب فقط یه کلمه گفت:
-حاج آقا!!😳😧
"محدثه افشاری"
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#تپش_قلب_انتظار ✍ بر مدار زندگی بلند می نویسم : هر تپش برای
ریپلای پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) )👆
شروع پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج) 👇👇👇
✨
❌ جلویِ بقیه، حتی با گوشه و کنایه، به راز و عیب همسرتون اشاره نکنید...
👈 افشای راز، صمیمیت واعتماد میانِ زوج ها و استحکام خانواده رو نابود میکنه!
👫 @Mattla_eshgh
متاسفانه یکی از مشکلاتی که در جامعه ی مارو به افزایشه و بسیاری مبتلا بهش هستن #خودارضایی و #پورنوگرافی ( دیدن تصاویر وفیلمهای جنسی و..)
حتی متاهلین هم دچارشن
تصمیم گرفتم ، مطالبی رو تحت همین عناوین و برای کمک به عزیزانی که گرفتاراین مسعله هستن ، به اشتراک بذارم
تا به امید خدا ، راهگشا باشه براشون
🔘مقاله آموزشی
🔴Pornography addiction leads to same brain activity as alcoholism or drug abuse, study shows🔴
⚠️مطالعات نشان می دهد که اعتیاد به پورنوگرافی موجب فعالیت مغزی مشابه اعتیاد به الکل یا موادمخدر می گردد⚠️
دانشمندان دانشگاه کمبریج در مغز معتادان به پورنوگرافی تغییرات واضحی را مشاهده کردند که در افرادی که به این عادت مبتلا نیستند رخ نمیدهد. مطالعات نشان میدهد، کسانی که به پورنوگرافی اعتیاد دارند مغزشان فعالیت مشابهی با اعتیاد به الکل یا مواد مخدر نشان میدهد .
اسکن های ام آر آی کسانی که اعتیاد به پورنوگرافی داشتند نشان داد که واکنش مرکز پاداش مغز به دیدن تصاویر مستهجن، مثل دیدن آگهی تبلیغ مشروبات الکلی برای یک معتاد به الکل است.
تحقیقات انجام شده توسط دانشگاه کمبریج، فعالیت مغزی 19 فرد معتاد به پورنوگرافی را ارزیابی و با گروهی از افراد که از پورنوگرافی استفاده نمی کردند مقایسه کرد.
سرپرست دانشمندان، دکتر والری وون (Dr Valerie Voon) ، استاد روانپزشکی دانشگاه کمبریج و نوروسایکولوژیست مشاور افتخاری، به سایت خبری ساندی تایمز گفت : " ما فعالیت بیشتری را در ناحیه ای از مغز که جسم مخطط شکمی نامیده می شود یافتیم، که مرکز پاداش بوده و مسئول پردازش ، پاداش ، لذت بردن و انگیزش است .
زمانی که یک فرد معتاد به الکل آگهی ای از تبلیغ مشروبات الکلی میبیند، مغزش در یک مسیر خاص روشن خواهد شد و در مسیر خاصی هم تحریک می شود . و این با چیزی که در مغز استفاده کنندگان از پورنوگرافی اتفاق می افتد یکسان است."
منبع مقاله: روزنامه ی انگلیسی ایندیپندنت
نویسنده ی مقاله: Adam Withnall
#خودارضایی #پورنوگرافی یکشنبه، چهارشنبه در👇
🆔 @Mattla_eshgh
⭕️فیلم های پورن
💬✍🏻 اثرات منفی فیلمهای پورن و مبتذل در آینده افراد :
♨️💀👈🏻 این فیلمها، مرد را نسبت به همسرش کسل و بیتمایل میکنه؛
🀄️مردی که دائم با این فیلمها سروکار داره، دائما در حال دیدن اندامهای برهنهای است که هر کدوم از اونا ویژگیهایی خاص داشته و بسیار زیبا هستن؛
💔بنابراین نمیتونه با اندام همسرش، به لذت برسه و این امر، موجب از هم پاشیدگی خانواده میشه...😔
🆔 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💫 این را باید در تاریخ ثبت کرد
📹 روایت تکاندهندهی رهبرانقلاب از اقدام تاریخی زن و شوهر دهههفتادی برای برگزاری جشن عروسیشان
♥️ آن پسر هم بعد میرود در دفاع از حریم حضرت زینب(س) شهید میشود
💻 @Khamenei_ir
مطلع عشق
خانواده متعالی #قسمت چهل و ششم: نامزد بازی ناقص! 🔰🔸🔹🔸🔗✨ استاد پناهیان: تو که مجردی نمیخواد زیاد
#قسمت چهل و هفتم: آثار مخرب بیکاری جوانان!
🔰🔸🔹🔸🔗✨
استاد پناهیان:
💖 ازدواج آدمو مهربون میکنه .
🔷ازدواج آدمو اهل مروت خواهد کرد
🔰ازدواج آدمو رشد میده
🌱👆
اثر طبیعیشه؛
✅ یه زمانی میگفتن پسرمون بره سربازی درست بشه؛ ☺️
بره سربازی درست بشه....
یعنی چی❓
🤔
البته این مال زمان قدیم بود که سربازیها خیلی سخت بود
الانم گاهی من شنیدم یه چیزایی رو
بالاخره یه مقدار سختی که تو سربازی هست .
اما متاسفانه در زندگیه دبیرستانی جوان ها سختی نیست.
❌
دبیرستان ،گل و بلبله 😒
یعنی نصف روزش کاملا بیکاره!
این خیلی وضعیت ناجوریه
❌👆
جوان دبیرستانی که نصف وقتش آزاده .....
🔥
🔻خب امام صادق ع فرموده
👈قطعا این جوان گناه خواهد کرد ...
تازه اون زمان ماهواره ام نبوده❗️
که حضرت اینو میفرمودن 👆
امکانات شبیه بلوتوث و چیزای دیگه ام نبوده
👈حتما" دچار گناه میشه
بیکاری 👈برای جوان معصیت میاره ..
🔞🔥
میفرماید :
اگه من جوان بیکار ببینم با قبضه ی شمشیر کتکش میزنم 😒
👆
❌اینقدر خطرناکه
الان رسمیه این بیکاری.....
آقا شما چکار میکنی ❓
دبیرستانم !☺️
دبیرستان که نصف وقتت آزاده!!!
😕
مگر اینکه حالا اون لحظه های پشت کنکور، یکمی بخواد به درس برسه!
خب این تخیلها چه میکنه با فرد ...
👆💔😞
در وقت آزادش،،، پر از انرژیه💥💥💥
بعدش میاد با هر زندگی مواجه میشه خلافه
انتظارشه !☹️
🔻🔹🔻🔷🔻
#خانواده_متعالی یکشنبه ، چهارشنبه در👇
🌹🆔 @Mattla_eshgh
هدایت شده از 💖لذت مشاوره💖
1534575100721.mp3
2.49M
✅ عشق بسیار عجیب بین شهید چمران و همسرش
#استاد_پناهیان
💟 @lezzatebandegi
مطلع عشق
🔹 #او_را ... ۶۲ بالاخره با صدای دادی که داشت هرلحظه نزدیکتر میشد ، منو ول کردن و با سرعت برق فرار ک
🔹 #او_را ... ۶۳
بازم هوا رو به سردی میرفت.
در حالیکه میلرزیدم ،دستامو بغل کردم و به اون دوتا نگاه کردم!
حالت چهره ی اون یه جوری شده بود!
فکر کنم باعث آبروریزیش شده بودم😓
محترمانه دستشو برد به طرف پیرمرد
-سلام آقای کریمی!
پیرمرد سرشو تکون داد و به اون دست داد!
-سلام حاج آقا...!!
رو به من گفت
-دخترم من دیگه میرم.
خداحافظ...
خداحافظ حاجی...!
و در حالیکه سرشو تکون میداد و نچ نچ میکرد،سریعا از ما دور شد‼️
با چشمای پر از سوال به اون نگاه کردم!
سرش پایین بود
بعد چند لحظه کتی که تو دستش بود
گرفت سمتم
-هوا سرده،بپوشید زود بریم...
با شرمندگی سرمو انداختم پایین
-فکر کنم خیلی براتون بد شد😢
با دست چپش،پیشونیشو ماساژ داد و کلافه لبخند زد!
-نه...
نمیدونم...
بالاخره کاریه که شده!
اینو بگیرید بپوشید،سرده
کت رو از دستش گرفتم،
با همون لبخند روی لبش ،آسمونو نگاه کرد و زیر لب یه چیزی گفت که نشنیدم!
بعد سرشو تکون داد
و گفت "بریم"
هنوزم حالم بد بود
اتفاق چنددقیقه پیش،حسابی به همم ریخته بود!
تصور اینکه اگه اون پیرمرد نمیرسید...
اگه صدامو نمیشنید...
یا حتی اگه "اون" نبود...
اون!!
حتی اسمش رو هم نمیدونستم!
تا ماشین تو سکوت کامل،کنار هم قدم زدیم.
کتشو دور خودم پیچیده بودم اما هنوز سردم بود!
هوا کم کم داشت تاریک میشد،
حتی فکر به این که قرار بود شبو تنها اینجا بگذرونم،
تنمو میلرزوند😥
ماشینو روشن کرد و
بعد حدود پنج دقیقه ،نگه داشت.
صدای اذان از مسجد کنار خیابون به گوش میرسید...
-میشه ده دقیقه،یه ربع اینجا باشید تا من برم و بیام؟؟
سرمو انداختم پایین!
-ببخشید که بازم مزاحمتون شدم😔
-نه خواهش میکنم...
اینطور نیست!!
-برید به کارتون برسید!
نگران من نباشید!
-ببخشید...
اگر واجب نبود ،تنهاتون نمیذاشتم!
سرمو تکون دادم و لبخند محوی زدم...
با آرامش از ماشین پیاده شد
و سرشو از پنجره آورد تو
-لطفا درها رو از داخل قفل کنید که خیال منم راحت باشه،
شیشه رو هم بدین بالا.
زود میام!
درها رو قفل کردم و شیشه رو دادم بالا،
سرمو به سمت پنجره برگردوندم و دیدم که رفت توی مسجد...!
ضعف و گرسنگی،به دلم چنگ مینداخت!
کلافه بودم از اینکه دستم به جایی نمیرسه.
نه گوشی
نه کیف پول
نه ماشین
نه لباسام....
دستم از همه چی کوتاه شده بود!
چقدر سخت بود اینجوری زندگی کردن!
امشبم باید میرفتم خونه ی اون؟؟
نه😣
پس خودش چی!
هیچوقت تا بحال مزاحم کسی نشده بودم...
حس اینکه بخوام سربارش باشم،اعصابمو خورد میکرد!
به غرورم بر میخورد...
به سرم زد تا نیومده برم!
اما فقط در حد فکر باقی موند!!
آرامشی که تو این ماشین و اون خونه بود،
دست و پامو برای رفتن شُل میکرد!
بعدم کجا میتونستم برم؟؟
مگه صبح نرفتم؟؟
چیشد!؟
دوباره خودم به دست و پاش افتادم که بیاد کمکم!
با صدای تقه ای که به شیشه ماشین خورد،از ترس پریدم!
اینقدر غرق فکر بودم که ندیدم از مسجد اومده بود بیرون!
دستشو به نشونه معذرت خواهی گذاشت رو سینش و پایینو نگاه کرد!
تازه فهمیدم سوییچ رو نبرده و تو ماشین گذاشته!!!
چقدر این آدم عجیب غریب بود!😕
درو براش باز کردم و بابت حواس پرتیم ازش معذرت خواستم...🙏
-خواهش میکنم،شما ببخشید که ترسوندمتون!!
-نه...!تقصیر خودمه که همش تو فکر و خیال سیر میکنم!😒
ماشین رو روشن کرد و یکم با سرعت خیابونو دور زد.
احتمالا میخواست قبل اینکه آشنای دیگه ای منو کنارش ببینه از مسجد دور شه!!
-چه فکر و خیالی؟
-بله؟؟
-ببخشید...خواستم بدونم چه چیزایی ذهنتونو اینقدر مشغول کرده!
سرمو به شیشه تکیه دادم و به خیابون چشم دوختم...
-فکر بدبختیام!
-ببینید...
من دوست دارم کمکتون کنم!
برای این لازمه که بدونم چه اتفاقی برای شما افتاده!
-ممنون
ولی نمیتونید کمکی کنید...
هیچکس نمیتونه کمکم کنه
جز مرگ!!
-واقعا اینطور فکر میکنید؟!
-اره...
یا چیزی شبیه مرگ...
مثل یه خواب طولانی!
یا شایدم فراموشی!
-واسه همین دست به خودکشی زدین؟!
سرمو به نشونه تایید، تکون آرومی دادم و یه قطره اشک از گوشه ی چشمم سر خورد ...!
-میشه...
میشه بپرسم اون زخم...
یعنی صورتتون چی شده!؟
اونم خودتون...؟
چشمام پر از اشک شد و دستم رفت سمت صورتم...
دستم که به زخم یادگاری عرشیا میخورد،قلبم میسوخت و گلومو بغض میگرفت😞
در حالیکه سعی داشتم جلوی اشکامو بگیرم
لبمو گاز گرفتم و سرمو بالا بردم!
"محدثه افشاری"
🌹🆔 @Mattla_eshgh
🔹 #او_را ...۶۴
کنار یه رستوران نگه داشت
-ببخشید،امشبم مثل دیشب باید غذای بیرون رو بخوریم!
کل روزو دنبالتون بودم،
وقت نشد برم خونه و غذا درست کنم!😅
از لحن حرف زدنش و همچنین حرفی که زده بود خندم گرفت!☺️
-معذرت میخوام که اینقدر باعث دردسرتون شدم!
ولی نگران من نباشید!
معده ی من به غذای رستوران عادت داره!😏
-مگه شما...
خانوادتون که همین شهر زندگی میکنن!!
-هه!
خانواده😏
چند لحظه ای سکوت کرد
-چی بگیرم؟
چه غذایی دوست دارین؟
با خجالت سرمو انداختم پایین!
-تو عمرم هیچوقت سربار کسی نبودم!
با جدیت نگاهم کرد
-الانم نیستید!!
اگر نگید چی میخورید،با سلیقه ی خودم میخرما!
این بار تلاشم برای کنترل اشک هام،موفقیت آمیز نبود!
بدون حرفی از ماشین پیاده شد و رفت تو رستوران!
تاکی قراره این وضع ادامه پیدا کنه؟!😢
چرا اینجوری میکنم من😣
چرا نمیدونم باید چیکار کنم😭
با دو پرس غذا برگشت و گذاشتشون صندلی پشت!
آروم راه افتاد
-کجا بریم بخوریم؟
اشکامو با پشت دستم پاک کردم و گفتم
-نمیدونم!
صفحه ی گوشیش روشن شد و صدای موزیک ملایمی تو ماشین پخش شد،
-الو
سلام داداش!
خوبی؟
چاکرتم😊
خوبم خداروشکر
امممم...
راستش نه...
یکم برنامه هام تغییر کرده
شرمندتم!
شما برید!
خوش بگذره!
مارو هم دعا کنید!
ههههه😂
نه بابا!
نه جون تو!
چه خبری آخه؟؟
(صداشو آروم کرد)
آخه داداش کی به من زن میده😂
خیالت راحت!
هیچ خبری نیست!
فقط کاری پیش اومده که نمیتونم بیام!
همین!
عجب آدمی هستیا!
نه جون تو!
آره!
قربانت!
خوش بگذره!
ممنون.
شماهم سال خوبی داشته باشی ان شاءالله
یاعلی مدد!😊
گوشی رو قطع کرد و با خنده ی ریزی سرشو تکون داد!
با تعجب نگاهش کردم!😳
هیچوقت فکر نمیکردم آخوندا هم خندیدن بلد باشن!😕
یا دوستی داشته باشن!!
اما سریع خودمو جمع کردم!
دوباره احساس خجالت اومد سراغم!
-ببخشید...
من...
واقعا یه موجود اضافه و مزاحمم!
شما رو هم اذیت کردم!
منو همینجا پیاده کنید و برید😢
برید پیش دوستتون!
کلافه نفسش رو بیرون داد و دستی به موهاش کشید!
-میشه دیگه این حرفو تکرار نکنید؟؟
اونقدر جدی این حرفو زده بود که دیگه چیزی نگفتم!
کنار یه پارک نگه داشت !
-هرچند هوا سرده و نمیشه پیاده شد!!
ولی حداقل ویوش خوبه☺️
غذا رو داد دستم و بدون هیچ حرفی مشغول خوردن شد!
هنوزم سرفه میکرد
و معلوم بود خیلی حال خوبی نداره!
تمام سعیم رو میکردم که به آخوند بودنش فکرنکنم!
چون چاره ای جز بودن کنارش نداشتم!
حالا دیگه اون تنها کسی بود که میشناختم!!
بعد خوردن شام رفت سمت خونش!
جلوی در نگه داشت و کلیدو گرفت جلوی صورتم!
-بخاری رو زیاد کنید ،سرما نخورید!
نگاهش کردم!
-باز میخواید تو ماشین بخوابید؟؟؟😳
-نگران من نباشید
من یه کاری میکنم!
-نه!نمیرم!😒
سرشو گذاشت رو فرمون و نفسشو داد بیرون!
بعدش صاف و محکم نشست و مثل اکثروقتا بدون اینکه نگاهم کنه،شروع کرد به حرف زدن
-ازتون خواهش میکنم!
من امشب چندجا کار دارم!
به فکر من نباشید
من همین که میدونم جاتون خوبه،امنه،
رو آسفالت هم که بخوابم،راحت میخوابم!
دیگه چیزی نگید!
کلیدو بگیرید!
شبتون بخیر!
نفس عمیقی کشیدم و به در سفید آهنی نگاه کردم...
-ممنونم
شب بخیر...
"محدثه افشاری"
🌹🆔 @Mattla_eshgh