تو اینترنت سرچ کنی کلی چیزای خلاقانه هست
مثلا خلاقیت با وسایل دور ریز
خلاقیت با پارچه نمدی
خلاقیت در طراحی
خلاقیت در عکاسی
خلاقیت در ساخت گلدان
خلاقیت در قاب
خلاقیت در تزیین اتاق
و ....
هرچی سرچ کنی میاد
اگه خواستی عکس رو داشته باشی ، نیاز نیست عکس رو دانلود کنی ، اسکرین شات بگیر ، اینجوری نتت کمتر مصرف میشه
☺️
امیدوارم خوشتون اومده باشه
من خودم چون هنر خوندم ،عاشق کارای هنریم 😊😊
نمیدونم در مورد چی صحبت کنم ، موضوعاتی که مورد علاقتونه بگین بمن ، تا دربارش صحبت کنم
مطلع عشق
🔺خیلی ها می پرسن :کی گفته محجبه ها فرشته اند؟ امیرالمومنین علی علیه السلام: همانا عفیف و پاکدامن،ف
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆
شروع پستهای سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
دلتنگی...برای تو
شرافت دلی است که برایت تنگ شده است.
ما را به حریم دلتنگی وارد کن....
#سلام یگانه غریب زمین.
❣ @Mattla_eshgh
❌ #ویژه #ویژه
♨️تحلیل چندین ماه پیش توسط مقام معظم رهبری از #نقشه_دشمن
📍دشمن دنبال چیست؟⁉️
🔸من عرض میکنم دشمن
1⃣یک هدف کوتاهمدّت دارد،
2⃣یک هدف میانمدّت دارد،
3⃣یک هدف بلندمدّت دارد.
1⃣ #هدف_کوتاهمدت دشمن به هم زدن #امنیت_کشور است،
ایجاد #آشوب و #فتنه در کشور است،
از بین بردن این افتخار بزرگ است که جمهوری اسلامی بحمدالله از آن برخوردار است.
ما در یک منطقهی پر از تشنّج، پر از ناآرامی، بلکه در یک دنیای پر از تشنّج و ناآرامی، توانستهایم محیط امنی را برای کشور خودمان به وجود بیاوریم.
2⃣❗️#هدف_میانمدت آنها مسئلهی #اقتصاد کشور است،
📍مسئلهی #معیشت مردم است.
اقتصاد بایستی حرکت نکند، معیشت مردم بایستی لنگ بماند، کار و تولید باید در کشور پایین بماند، #بیکاری باید بهعنوان یک بلا در کشور عمومیّت پیدا کند،
مردم بایستی از جمهوری اسلامی و از نظام اسلامی بهخاطر مشکلات معیشتی ناامید و مأیوس بشوند.
این هدف دشمن است؛ دنبال این هستند، دارند تلاش میکنند، برایش #برنامهریزی میکنند، به قول خودشان #اتاقهای_فکر تشکیل میدهند، برای اینکه بتوانند این کار را در کشور ما انجام بدهند. این هدف میانمدّت آنها است که دنبالش هستند.
3⃣❗️#هدف_بلندمدت هم، #اصل_نظام اسلامی است.
یک روزی صریحاً میگفتند که نظام اسلامی باید از بین برود؛
بعد دیدند این حرف، حرفی است که به ضررشان تمام میشود و اوّلاً، نمیتوانند و در آن میمانند و آبرویشان پیش طرفدارانشان، دولتهای وابسته و مزدورشان در دنیا میرود؛
[لذا] آمدند این را تعدیل کردند و گفتند: تغییر رفتار جمهوری اسلامی. بنده همانوقت به مسئولین عزیز کشور گفتم: آقایان! توجّه داشته باشید که #تغییر_رفتار_با_تغییر_نظام_هیچ_فرقی_ندارد.
معنای تغییر رفتار این نیست که اگر صبح ساعت هفت میآمدیم، حالا هفت و نیم یا شش و نیم بیاییم. تغییر رفتار یعنی اینکه راه اسلام را میرفتیم، راه انقلاب را میرفتیم، خطّ امام را میرفتیم، حالا زاویه بگیریم؛ اوّل ۲۰ درجه، بعد ۴۵ درجه، بعد ۹۰ درجه، بعد ۱۸۰ درجه در طرف مقابل حرکت بکنیم؛ تغییر رفتار یعنی این؛ یعنی همان از بین بردن نظام اسلامی؛ این هدف بلندمدّت آنها است.
📕بیانات در دانشگاه امام حسین(ع)
۱۳۹۶/۰۲/۲۰
❌ #ویژه #ویژه
♨️تحلیل چندین ماه پیش توسط مقام معظم رهبری از #نقشه_دشمن👆👆
❣ @Mattla_eshgh
Servat 16.mp3
779.4K
#ثروت_در_اسلام 16
🔷 برخی بایدها و نباید های کسب ثروت
استاد پناهیان
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
☘مردی در آینه #قسمت چهل و شش 🍃باورم نمی شد ... لالا مقابل من نشسته ... سکوت عمیقی فضا رو پر کرد .
☘مردی در آینه
#قسمت چهل و هفت
🍃به سختی بغض گلوش رو فرو داد ...
- من و کریس از زمانی که وارد گنگ شد با هم دوست شده بودیم ... خیلی بهم نزدیک بودیم ... تا اینکه کم کم ارتباطش رو با همه قطع کرد ... شماره تلفنش رو هم عوض کرد ...
دیگه هیچ خبری ازش نداشتم تا حدودا یه ماه قبل از اون روز ...
اومد سراغم و گفت ... مچ دو تا از بچه های دبیرستان رو موقع پخش مواد گرفته ... ازم می خواست کمکش کنم پخش کننده اصلی دبیرستان رو پیدا کنه ...
- چرا چنین چیزی رو از تو خواست و نرفت پیش پلیس؟ ...
سکوت سختی بود ... هر چه طولانی تر می شد ضعف بیشتری بدنم رو فرا می گرفت ...
- اعتقاد داشت اون طرف فقط داره از نیاز اونها سوء استفاده می کنه ... اونها نمرات شون در حدی نبود که بتونن برای کالج و دانشگاه بورسیه بشن ... وضع مالی شون هم عالی نبود که از پس خرج کالج بر بیان ... هیچ دانشگاه خوبی هم مجانی نیست ...
کریس گفت اگه یکی جلوی اونها رو نگیره ... اون طرف، زندگی اونها و آینده شون رو نابود می کنه ... اینطوری هرگز نمی تونن یه زندگی عادی رو تجربه کنن و اگه برای خروج از گروه دیر بشه ... نه فقط زندگی و آینده شون ... که ممکنه جون شون رو از دست بدن ...
با خودشون هم حرف زده بود ... اما اونها نمی تونستن مثل کریس شرایط رو درک کنن و واقعیت رو ببینن ...
چون پول نسبتا خوبی بود حاضر نبودن دست بردارن ... فکر می کردن تا وقتی از دانشگاه فارغ التحصیل بشن به این کار ادامه میدن بعدم ولش می کنن ... نمی دونستن این راهی نیست که هیچ وقت پایانی داشته باشه ...
- قتل کریس کار اونها بود؟ ...
- نه ...
اشک توی چشم هاش حلقه زد ...
- من خیلی سعی کردم جلوش رو بگیرم ... اما اون حاضر نبود عقب بکشه ... می گفت امروز دو نفرن ... فردا تعدادشون بیشتر میشه ...
و اگه این طمع و فکر که از یه راه آسون به پول زیاد برسن ... بین بچه ها پخش بشه ... به زودی زندگی خیلی ها به آتش کشیده میشه ...
آخرین شب بین ما دعوای شدیدی در گرفت ... قبول نمی کرد سکوت کنه و چشمش رو روی همه چیز ببنده ... بهش گفتم حداقل بره پیش پلیس ... یا از یه تلفن عمومی یه تماس ناشناس با پلیس بگیره ... اما اون می گفت اینطوری هیچ کس به اون بچه ها یه شانس دوباره نمیده ... اونها بچه های بدی نیستن و همه شون فریب خوردن ... نمی تونن حقیقت رو درست ببینن ... اما احتمالش کم نیست که حتی از زندان بزرگسالان سر در بیارن ... می خواست هر طور شده اونها رو نجات بده ...
از هم که جدا شدیم ... یه ساعت بعدش خیلی پشیمون شدم ... داشتم می رفتم سراغش که توی یکی از خیابون های نزدیک خونه شون دیدمش ... دنبالش راه افتادم و تعقیبش کردم ...
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت چهل و هشت
🍃 حدود ساعت 8 شب بود که رفت بیمارستان ... وقتی اومد بیرون رفتم سراغش ... مطمئن بودم رفتنش اونجا یه ربطی به ماجرای مواد داشت ... هر چی بهش اصرار کردم ... اولش چیزی نمی گفت ... اما بالاخره حرف زد ...
می خواست ماجرا رو به آقای ساندرز بگه تا با اون بچه ها صحبت کنه ... و یه طوری قانع شون کنه که از این کار دست بردارن ...
نمی دونست باید چی کار کنه ... خیلی دو دل بود ... مدام به این فکر می کرد اگه بره پیش پلیس چه بلایی ممکنه سر اون بچه ها بیاد ... برای همین رفته بود سراغ ساندرز ... اما بدون اینکه چیزی بگه برگشت ...
وقتی ازش پرسیدم چرا ... هیچی نگفت ... فقط گفت ... آقای ساندرز شرایط خاصی داره ... که اگر ماجرا درست پیش نره ممکنه همه چیز به ضررش تموم بشه ... نمی خواست ساندرز به خاطر حمایت از کریس آسیب ببینه و بلایی سرش بیاد ... برای همین تصمیم گرفت چیزی نگه ...
اون شب ... من تا صبح نتونستم بخوابم ... من خیلی کریس رو دوست داشتم ... خیلی ...
مخصوصا از وقتی عوض شده بود .. یه طوری شده بود ... می دونستم واسه من دیگه یه آدم دست نیافتنی شده ... خوب تر از این بود که مال من بشه ... اما نمی تونستم جلوی احساسم رو بگیرم ...
صبح اول وقت ... رفته بودم جلوی مدرسه شون ... می خواستم بهش بگم تو کاری نکن ... من میرم پیش پلیس و طعمه میشم ... حاضر بودم حتی به دروغم که شده به خاطر نجات اون برم زندان ... می ترسیدم بلایی سرش بیاد ... که دیدم داشت با اون مرد حرف می زد ...
خیلی با محبت دستش رو گذاشته بودی روی شونه کریس و با هم حرف می زدن ... برگشت سمت ماشینش ... و ...
همه چیز توی یه لحظه اتفاق افتاد ... کریس دو قدم به سمت عقب تلوتلو خورد ... و افتاد روی زمین ... انگار تو شوک بود ... هنوز به خودش نیومده بود ... سعی کرد دوباره بلند بشه ... نیم خیز شده بود ... که این بار چند ضربه از جلو بهش زد ...
همه جا خون بود ... از دهن و بینی کریس خون می جوشید ...
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت چهل و نه
🍃لالا دیگه نمی تونست حرف بزنه ... فقط گریه می کرد ... می لرزید و اشک می ریخت ...
با هر کلمه ای که از دهانش خارج شده بود ... درد رو بیشتر از قبل حس می کردم ... جای ضربات چاقو روی بدن خودم آتیش گرفته بود ...
- من ترسیده بودم ... اونقدر که نتونستم از جام تکون بخورم... مغزم از کار افتاده بود ...
اون که رفت دویدم جلو ... کریس هنوز زنده بود ... یه خط خون روی زمین کشیده شده بود و اون بی حال ... چشم هاش داشت می رفت و می اومد ... نمی تونست نفس بکشه ... سعی کردم جلوی خونریزی رو بگیرم ... اما همه چی تموم شد ... کریس مرد ...
تنفس مصنوعی هم فایده ای نداشت ... قلبش ایستاد ... دیگه نمی زد ...
چند دقیقه فقط اشک می ریخت ... گریه های عمیق و پر از درد ... و اون در این درد تنها نبود ...
اوبران با حالت خاصی به من نگاه می کرد ... انگار فهمیده بود حس من فرای تاسف، ناراحتی و همدردی بود ... انگار حس مشترک من رو می دید ...
نمی دونستم چطور ادامه بدم ... که حاضر به بردن اسم قاتل بشه ... ضعف و بی حسی شدیدی داشت توی بدنم پیش می رفت و پخش می شد ...
- توی همون حال بودم که یهو از دور دوباره دیدمش ... داشت برمی گشت سراغ کریس ... منم فرار کردم ... ترسیدم اگر بمونم من رو هم بکشه ...
اون موقع نمی دونستم چقدر قدرت داره ... بعد از مرگ کریس فهمیدم اون واقعا کی بود ...
- تو رو دید؟ ...
- فکر می کنید اگه منو دیده بود یا می فهمید من شاهد همه چیز بودم ... الان زنده جلوی شما نشسته بودم؟ ... اون روز هم توی خیابون ترسیدم ... فکر کردم شاید من رو دیده و تو رو فرستاده سراغم ...
دستم رو گذاشتم روی میز ... تمام وزنم رو انداختم روش و بلند شدم ... سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما ضعف شدید مانع از حرکت و گام برداشتنم می شد ... آروم دستم رو به دیوار گرفتم و از اتاق بازجویی خارج شدم ...
تنها روی صندلی نشسته بودم ... کمی فرصت لازم داشتم تا افکارم رو جمع کنم ...
اوبران هم چند لحظه بعد به من ملحق شد ...
- توماس ... بدجور رنگت پریده ... همه ماجرا رو شنیدی ... با لالا هم که حرف زدی ... برگرد بیمارستان و بقیه اش رو بسپار به ما ... تو الان باید در حال استراحت ... زیر سرم و مسکن باشی ... نه با این شکم پاره اینجا ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ... چطور این همه رفاقت و برادری رو توی تمام این سال ها ندیده بودم؟ ... حالا که قصد رفتن و تموم کردن همه چیز رو داشتم ... اوبران فرق کرده بود؟ ... یا من تغییر کرده بودم؟ ...
نفس عمیقی کشیدم و دوباره از جا بلند شدم ... آخرین افکارم رو مدیریت کردم و برگشتم توی اتاق بازجویی ...
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت پنجاه
🍃چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد ... فکر می کنم هرگز آدمی رو ندیده بود که توی این شرایط هم به کارش ادامه بده ...
پام از شدت درد پهلوم حرکت نمی کرد ... مثل یه جسم سنگین، دنبال من روی زمین کشده می شد ... از روی دیوار ... تکیه ام رو انداختم روی میز ... و نشستم مقابلش ... زخم هام تیر کشید ... برای یه لحظه چشم هام سیاهی رفت و نفسم حبس شد ...
- حالت خوبه کارآگاه؟ ...
قطره عرق از کنار پیشونیم، غلت خورد و روی گونه ام افتاد ... چشم هام رو باز کردم و برای چند لحظه محکم و مصمم بهش نگاه کردم ...
- یه راه خیلی خوب به نظرم رسید ... ازت سوال می کنم ... بدون اینکه به اسم کسی اشاره کنی فقط جواب سوالم رو بده ... فقط با بله یا خیر ...
- کسی که کریس رو کشته ... رئیس باند جدید اون منطقه است؟ ...
چند لحظه نگام کرد و به علامت نه سرش رو تکان داد ... خیالم راحت شد ... حالا به راحتی می تونستیم نقشه ام رو عملی کنیم ... فقط کافی بود لالا قبول کنه ... اینطوری هیچ خطری هم جان این دختر رو تهدید نمی کرد ...
- اون مرد از اعضای اصلی بانده؟ ...
با علامت سر تایید کرد ... به حدی ترسیده بود که این بار هم حاضر نشد با زبانش جواب بده ... حق داشت ... اون فقط یه دختر 15، 16 ساله بود ...
- فکر می کنی اینقدر برای رئیس باند اهمیت داشته باشه ... که حس کنه نمی تونه کسی رو جایگزین اون کنه و نبود اون یه ضربه بزرگه؟ ...
با حالت خاصی توی چشم هام زل زد ... به آشفتگی قبلیش، آشفتگی جدیدی اضافه شد ...
جواب سوالم رو نمی دونست ... نمی دونست تا چه حدی ممکنه رئیس برای اون آدم مایه بزاره ... پس قطعا از خانواده اش نیست ... و فقط یکی از نیروهای رده بالاست ... اما چقدر بالا؟ ...
هر چند این که خودش مستقیم کریس رو به قتل رسونده ... یعنی اونقدر رده بالا نیست که کسی حاضر باشه به جای اون ... دست به قتل بزنه ...
هر چقدر هم رده بالا ... فقط یه زیر مجموعه رده بالاست ... و نهایتا پخش کننده اصلی اون منطقه است ... یه پخش کننده تر و تمییز ... با یه کاور شیک ...
نگاهم مصمم تر از قبل برگشت روی لالا ...
- من یه نقشه دارم ... نقشه ای که اگر حاضر به همکاری بشی هم می تونیم قاتل کریس رو گیر بندازیم ... هم کاری می کنم یه تار مو هم از سرت کم نشه ... فقط کافیه محبتی که گفتی به کریس داشتی ... حقیقی بوده باشه ...
کریس برای کمک به بقیه ... و افرادی مثل خودت ... جونش رو از دست داد ... می خواست اونها هم مثل خودش فرصت یه زندگی دوباره رو داشته باشن ... و هر چقدر هم که زندگی سخت باشه ... درست زندگی کنن ...
من ازت می خوام مثل کریس شجاع باشی ... این شجاعت رو داشته باشی ... و از فرصتی که کریس حتی بعد از مرگش برات مهیا کرده ... درست استفاده کنی ... حاضری زندگیت رو از اول بسازی؟ ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
دلتنگی...برای تو شرافت دلی است که برایت تنگ شده است. ما را به حریم دلتنگی وارد کن.... #سلام یگ
پستهای سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
#عهد_عشق
عـ👰ـروس و دامــاد جوان؛
یک همسر زیبا،ثروتمند و معروف نیز؛
اگر به رشد عقلی، اعتقادی، و اخلاقیِ لازم نرسیده باشد؛
👈محال است بتواند
در تأمین آرامشتان مؤثرباشد.
❌دقت کنید
❣ @Mattla_eshgh
#نکته
مهههههههههم ♨ هشـــــدار ♨
حق الناس کنار گوشمونه !!!
✨◆❥🌹❥◆✨
◥❥ چرا باید یه آقا و خانوم متأهل داداش و آبجی مجازی داشته باشه !!؟ درسته هیچ چیز و حرف نامربوط گفته نمیشه، ولی همسرت از این داداش و آبجی مجازیت خبر داره ؟؟؟؟؟
◥❥ آیا همسرت راضیه با پسر یا دختر غریبه هم صحبت بشی یا از مشکل زندگیت بگی ؟؟؟؟
📢 خواهر من، داداش گلم تو که جرأت نمیکنی جلو همسرت آنلاین باشی از ترس داداش و آبجی های مجازیت یکم به خودت بیا.
☆ مواظب کوچکترین حرمتای زندگی زناشوییت باش...
◀️ داداشم دوست داری زنِ خودتم از این داداش مجازیا داشته باشه یواشکی درد و دل کنه بهش عکس بده و غیره..
◀️ خواهر گلم تو چی دوست داری یا نه؟
☝️ حتی یه احوال پرسی ساده با داداش و آبجی مجازیت بیاجازه همسرت حق الناسه.
✍ نویسنده گمنـــــام
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#کنترل_شهوت ۲۱
🔻شیطان؛
سعی می کنه ،تو رو بواسطه این مشکل، از خدا بگیره...
باور نکن....
همه چیز، به آسانی قابل جبرانه👇👇
@ostad_shojae
مطلع عشق
#اصلاح_خانواده - ۴ 🔷 ملاک انتخاب همسر در ادامه بحث خانواده عرض کردیم که برای انتخاب همسر باید یه
#اصلاح_خانواده - 5
نگاه صحیح
🔷ببینید در مورد انتخاب همسر خیلی ها ملاک های نادرستی دارن. متاسفانه خیلی از خانم های مذهبی فریب ریش و تسبیح بعضی از مذهبی ها رو میخورن!
🔺خانمه اومده بود مشاوره و میگفت من آرزوم بود با یه جوان مذهبی ازدواج کنم اما حالا روزی صد بار آرزوی مرگ میکنم. 😭شوهرم اخلاق خیلی بدی داره. برای مردم بیرون خوبه اما توی خونه نه!
این مشکل خیلی هاست.
بنده هم زیاد دیدم. تعداد زیادی از خانم ها که با طلبه یا بسیجی یا هیاتی و... ازدواج کرده به این امید که حتما دیگه چون ریش داره پس آدم خوبیه!⛔️
خیر این ملاک صحیح نیست.
Ⓜ️نگاه کنید به خانواده ی طرف. خانواده نقش بسیار مهمی در تربیت فرد داره.
و نگاه کنید به اون پسر که اهل کار و زندگی هست یا نه. چقدر میتونه جلوی خودش رو بگیره که هر حرفی رو نزنه.✔️
💠بله ممکنه در موارد معدودی، خانواده طرف خوب نباشن اما پسره یا دختره خوب باشن. این هم هست.
یه نکته ی مهم دیگه هم اینه که بالاخره هر کسی یه عیبی داره.
👌🏼آدم بی عیب پیدا نمیشه. خیلی مواقع بعضی دخترا براشون خاستگارای خوبی میاد اما به دلایل نادرست ردشون میکنن‼️⛔️
بعد که سنش بالا رفت و دیگه خاستگار نیومد میشینه غصه میخوره!😔
✅خب چرا همون اول انقدر راحت رد میکردی؟
خب مثلا حالا پسره یه مقدار کم مو بود. طوری بود؟
یا زیاد زیبا نبود! عوضش فلان خصوصیتش که خوب بود!
این فریب هوای نفس انسان هست.
🔺➖🎁➖🎨
#اصلاح_خانواده یکشنبه چهارشنبه در👇
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✖️شما بچههای خوب حزباللهی هر چه فرزند بیشتر بیاورید، نسل جماعت حزباللهی در کشور بیشتر میشود. 😍
#کلیپ
#امام_خامنه_ای
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#قسمت پنجاه 🍃چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد ... فکر می کنم هرگز آدمی رو ندیده بود که توی این شرایط
☘مردی در آینه
#قسمت پنجاه و یک
🍃بهم ریخته بود ... تحمل اون همه فشار ... و گرفتن چنین تصمیمی کار راحتی نبود ... اونم برای بچه ای که هیچ کس رو نداشت ...
- چه فرصت دوباره ای؟ ...
- اینکه برای همیشه اینجا رو ترک کنی ... توی یه ایالت دیگه ... با یه اسم و هویت جدید که ما برات درست می کنیم یه زندگی جدید رو شروع کنی ... کاری می کنم مددکاری اجتماعی هزینه های زندگیت رو پرداخت کنه ... بری توی یکی از خانواده های سرپرستی* ... جایی که بتونی شب ها رو در امنیت بخوابی ... و بری مدرسه ... اسمت هم بره توی لیست حفاظت پلیس اون ایالت ...
برای بچه ای که حتی جای خواب نداشت پیشنهاد وسوسه کننده ای بود ...
- اما اگه توی دادگاه شهادت بدم ... زنده نمی مونم که هیچ کدوم از اینها رو ببینم ...
محکم تر از قبل ... با لحن آرامی ادامه دادم ...
- نیاز نیست لالا ... ازت نمی خوام توی دادگاه ماجرای کریس رو تعریف کنی ... تنها چیزی که ازت می خوام اینه که بگی اون روز صبح ... با کریس قرار داشته داشتی ... و از دور شاهد قتل بودی ... و چیزهایی رو که توی صحنه قتل دیدی رو بنویسی ... اما لازم نیست چیزی از فروش مواد بگی ... تو فقط شاهد قتل بودی و چیز دیگه ای نمی دونی ...
اون آدم ... هر کی که باشه ... اگه مهره بزرگ و ارزشمندی بود ... خودش مستقیم دست به قتل نمی زد ... مهره های بزرگ همیشه یکی رو دارن که واسشون این کارها رو بکنه ...
اصل کاری ها اگه ببینن پای خودشون گیر نیست دست به کاری نمی زنن ... چون اگه به کاری دست بزنن و سعی کنن بهت آسیب بزنن یا تو رو بکشن ... خوب می دونن این کار باعث میشه دوباره پای پلیس وسط بیاد ... اون وقت دیگه یه ماجرای کوچیک نیست ... و اونها هم کشیده میشن وسط ماجرا ... پس هرگز این کار رو نمی کنن ...
ریسک سر به نیست کردن شاهد فقط برای مهره مهم یا اعضای خانواده شونه ... مهره های کوچیک خیلی راحت جایگزین میشن ...
تنها چیزی که من ازت می خوام اینه ... با شهادتت ... این فرصت رو در اختیار من و همکارهام بزاری ... که نزاریم قسر در برن ... فقط اسم اون آدم رو بگو ... که ما بدونیم کار رو باید از کجا شروع کنیم ... و همون طور که کریس می خواست به جای اون بچه ها ... بریم سراغ مهره های اصلی ...
خواهش می کنم ... بزار کاری رو که کریس به قیمت جانش شروع کرد ... ما تمومش کنیم ...
* خانواده هایی که در ازای مستمری از کودکان بی سرپرست نگهداری می کنند.
❣ @Mattla_eshgh
☘مردی در آینه
#قسمت پنجاه و دو
🍃سکوت آزار دهنده ای توی اتاق بود ... اگر قبول نمی کرد و اسم اون مرد رو نمی برد ... همه چیز تموم بود ... همه چیز...
- مطمئنید پای من وسط نمیاد؟ ...
- شک نکن ... هیچ جایی از پرونده ... اجازه نمیدم هیچ کدوم بفهمن تو چیزی می دونستی ... فقط این فرصت رو به ما بده ...
نگاهش رو از من گرفت ... چند قطره اشک بی اختیار از چشمش اومد پایین ... مصمم بود ... هر چند ترسیده بود ...
- الکس بولتر ... معاون دبیرستان ... اون بود که کریس رو با چاقو زد ...
رابرت فلار ... ملانی استون ... جیسون بلک ... اینها مواد رو از اون می گیرن و توی دبیرستان و چند بلوک اطراف پخش می کنن ... برای بچه های زیر سن قانونی ... کارت شناسایی جعلی و الکل هم جور می کنن ...
الکس بولتر ... معاون دبیرستان ... چطور نفهمیده بودم؟ ...
6 فوت قد ... چثه ای درشت تر از مقتول ... راست دست ... سرباز سابق ارتش ...
کی بهتر از یه سرباز دوره دیده می تونه با چاقوی ضامن دار نظامی کار کنه؟ ... و با آرامش و تسلط کامل روی موقعیت، مانع رو از بین ببره؟ ...
باورم نمی شد چطور بازیچه دستش شده بودم ... اون روز تمام این راه رو اومده بود ... تا با تظاهر به اینکه نگران بچه هاست ... ذهن من رو بفرسته روی مدیر دبیرستان ... کسی که جلوی فروش مواد رو گرفته بود ... و بعد از سوال من هم ... تصمیم گرفت ساندرز رو از سر راهش برداره ... چون نفوذ اون روی بچه ها ... مانع بزرگی سر راهش بود ...
برگه ها رو گذاشتم جلوی لالا ... و از اتاق بازجویی که خارج شدم ... سروان، تمام هماهنگی های لازم حفاظتی از لالا رو انجام داده بود ... و حالا فقط یک چیز باقی می موند ... باید با تمام قوا از این فرصت استفاده می کردیم ...
تلفن اوبران که تموم شد اومد سمتم ...
- برنامه بعدیت چیه؟ ... چطور می خوای بدون اینکه لالا کل ماجرا رو تعریف کنه ... الکس بولتر رو گیر بندازی؟ ... تو هیچ مدرکی جز شهادت یه دختر بچه معتاد نداری ... نه آلت قتاله، نه اثر انگشت یا چیزی که اون رو به صحنه قتل مربوط کنه ... چطوری می خوای ثابت کنی بولتر برای کشتن کریس تادئو انگیزه داشته؟ ... فکر می کنی آدمی به تجربه و زیرکیه اون که هیچ ردی از خودش نگذاشته ... حاضره اعتراف کنه؟ ...
گوشی تلفن رو از میز برداشتم و شروع به شماره گیری کردم ...
- نه لوید ... مطمئنم خودش اعتراف نمی کنه ... منم چنین انتظاری رو ندارم ...
کوین گوشی رو برداشت ...
- پرونده دبیرستانیه چند ماه پیش رو یادته؟ ... اگه شرایطی که میگم رو قبول کنید ... می تونم بهتون بگم از کجا می تونید شروع کنید ... سرنخ گم شده تون دست منه ...
توی زمان کوتاهی ... کوین با چند نفر دیگه از دایره مواد خودشون رو رسوندن ... و بعد از حرف ها و بحث های زیاد ... پرونده قتل کریس وارد مراحل جدیدی شد ...
❣ @Mattla_eshgh
☘مردی در آینه
#قسمت پنجاه و سه
🍃2 ماه فرصت ... بدون اینکه اسم شاهدم رو بهشون بدم ... یا اینکه بگم از کجا حقیقت رو پیدا کرده بودیم ... فقط اسم الکس بولتر رو بهشون دادم ... و فرصتی که ازش به عنوان طعمه برای گیر انداختن بقیه اعضای اون باند استفاده کنن ...
بعد از این مدت ... حتی اگه نتونسته باشن از این فرصت استفاده کنن ... من از شاهدم استفاده می کردم ... هر چقدر هم سخت یا حتی غیر ممکن ... مجبورش می کردم حرف بزنه و اون رو به جرم قتل به دادگاه می کشیدم ... اما دلم نمی خواست به این راحتی تموم بشه ... اون باید تاوان تمام کارهایی رو که کرده بود پس می داد ...
جلسه مشترک تموم شد ... به زحمت، خودم رو تا پشت میزم رسوندم و نشستم ... کوین از گروه شون جدا شد و اومد سمتم ...
- می خواستم ازت عذرخواهی کنم ... حرف های اون روزم خوب نبود ... که گفتم پلیس خوبی نیستی ... و ...
تو واقعا پلیس خوبی هستی ... در تمام این سال ها بهترین بودی ...
نگاهم رو ازش گرفتم ... اوبران داشت به سمت مون می اومد ... نمی خواستم جلوی اون حرفی زده بشه ...
شاید کوین داشت ازم عذرخواهی می کرد ... ولی اتفاق 10 سال پیش ... چیزی نبود که هرگز از خاطرات من پاک بشه ... خاطره ای که امثال کوین ... هر چند وقت یک بار، با همه وجود ... دوباره برام زنده اش می کردن ...
- فراموشش کن ...
اوبران دیگه کاملا بهمون نزدیک شده بود ... کوین که متوجهش شد ... با لبخند سری برای لوید تکان داد و رفت ...
- پاشو ... باید برگردیم بیمارستان ...
- داشتم پرونده جان پرویاس رو نگاه می کردم ... توش نوشتن چند سال پیش توی یه حادثه دختر 3 ساله اش کشته شده ... هر چند افسر پرونده ... اون رو حادثه عنوان کرده اما فکر کنم باید دوباره این پرونده باز بشه ...
پرونده رو کشید سمت خودش ... و شروع به ورق زدن کرد ...
- فکر می کنی حادثه نبوده؟ ...
- اگه حادثه نبوده باشه چی؟ ... جان پرویاس کسی بوده که با همه قوا جلوی اونها رو گرفته ... اگه حادثه، صحنه سازی بوده باشه ... و توی اون صحنه سازی به جای خودش، دخترش کشته شده باشه چی؟ ... فکر می کنم این پرونده ارزشِ دوباره باز شدن رو داره ...
پرونده رو بست و گذاشت روی میز خودش ...
- اینکه ارزش داره یا نه رو من پیگیری می کنم ... و تو همین الان، یه راست برمی گردی بیمارستان ... با زبون خوش نری به خاطر عدم ثبات عقلی و روانی ... و به جرم خودآزادی و اقدام به خودکشی، بازداشتت می کنم ...
رفت سمت میزش و کتش رو از روی پشتی صندلیش برداشت ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- قبل از اینکه من رو ببری بیمارستان ... یه جای دیگه هم هست که حتما باید خودم برم ...
دستم رو گذاشتم روی میز ... و به زحمت از جا بلند شدم ...
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت پنجاه و چهار
در رو باز کرد ... بعد از ماه ها که از قتل پسرش می گذشت ... و تجربه روزهایی سخت و بی جواب ... دوباره داشت، من رو پشت در خونه شون می دید ...
- کارآگاه مندیپ؟! ... چی شده اومدید اینجا؟ ...
لبخند خاصی صورتم رو پر کرد ...
- قاتل پسرتون رو پیدا کردیم آقای تادئو ...
اشک توی چشم هاش جمع شد ... پاهاش یه لحظه شل شد و دستش رو گذاشت روی چارچوب در ... نمی دونست باید بخنده و شاد باشه ... یا دوباره به خاطر درد از دست دادن پسرش سوگواری کنه ...
- بفرمایید داخل ... بیاید تو ...
با سرعت رفت و همسرش رو صدا زد ... و من بدن بی حالم رو روی مبل رها کردم ...
- کی بود کارآگاه؟ ... کی پسر ما رو کشته؟ ... به خاطر چی؟ ...
مارتا تادئو ... زن پر دردی که بهش قول داده بودم تمام تلاشم رو انجام میدم ... و حالا با افتخار مقابلش نشسته بودم ... هر چند برای پذیرش این افتخار دردناک، هنوز زود بود ...
- تمام حرف هایی که قبلا در مورد علت قتل کریس ... و اینکه زندگی گذشته اش، زندگی آینده اش رو نابود کرده ... یا اینکه اون دوباره به همون زندگی قبل برگشته ... اشتباه بود...
کریس، نوجوان شجاعی بود که جانش رو برای کمک و حفظ زندگی دیگران از دست داد ... اون چیزهایی رو فهمیده بود که می تونست مثل خیلی ها بهشون بی توجه باشه و فقط به خودش فکر کنه ... به موفقیت خودش ... به آینده خودش ... به زندگی خودش ...
اما اون شجاعانه ترین تصمیم رو گرفت ... با وجود سن کمی که داشت نتونست چشمش رو به روی اطرافیانش ببنده ... و تا آخرین لحظه برای نجات اونها و حمایت از انسان هایی که دوست شون داشت مبارزه کرد ...
و این کاریه که من می خوام بکنم ... نمی خوام اجازه بدم تلاش و فداکاری اون بی ثمر بمونه ... الان اگه چیز بیشتری بهتون بگم ... ممکنه همه چیز رو به خطر بندازم ... حتی جان شما رو ... اما می تونم بگم ... همون طور که به قول دفعه قبلم عمل کردم ... این بار همه تمام تلاشم رو می کنم تا خون پسرتون پایمال نشه ... فقط تمام حرف های امشب باید کاملا مثل یه راز باقی بمونه ... رازی که تا من نگفتم ... هرگز از این اتاق خارج نمیشه ...
از منزل اونها که خارج شدیم ... هر دو ساکت بودیم ... من از شدت درد ... و اون ...
پای ماشین که رسیدم ... سرمای عجیبی وجودم رو فرا گرفت ... نفسم سنگین و سخت شده بود ...
اوبران در و باز کرد و نشست پشت فرمون ... دستم رو بردم سمت دستگیره در ... که ... حس کردم چیزی توی بدنم پاره شد و پام خالی کرد ... افتادم روی زمین ...
سریع پیاده شد و دوید سمتم ... در ماشین رو باز کرد ... زیر بغلم رو گرفت و من رو نشوند روی صندلی ...
اون تمام راه رو با سرعت می رفت ... اما سرعت من در از حال رفتن ... خیلی بیشتر از رانندگی اون بود ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#عهد_عشق عـ👰ـروس و دامــاد جوان؛ یک همسر زیبا،ثروتمند و معروف نیز؛ اگر به رشد عقلی، اعتقادی، و ا
پستهای یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
شروع پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👇