📌 #طرح_مهدوی
◾️ دیدم به خواب، آن آشنا دارد میآید / دیدم که بر دردم دوا دارد میآید
▫️ دیدم که شال عزا و چشم گریان / مولایمان صاحب عزا دارد میآید
🏴 ویژه #محرم
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📝🌺📝🌺📝🌺 6️⃣ قسمت ششم 7- و رب الملائكة المقربين و الأنبياء و المرسلين ؛ ای پروردگار ملائک مقرب و پی
📝🌺📝🌺📝🌺
7️⃣ قسمت هفتم
درخواست و طلب { اسئلک } :
✅ در این فراز شخص دعا کننده 🤲 برای بیان درخواست های خود دوباره اسماء و صفات پروردگار را یاد میکند این تکرار صفات الهی در دو قسمت بعد از اسئلک به دلیل این است که دعا کننده 🤲 اسماء و صفات الهی را متناسب با نیازش ذکر کند و حتی تکرار آن خالی از لطف نیست .
👈 گاهی حضرت علی (ع) به سبب ایجاد حساسیت در مردم ، الفاظی را تکرار میکرد ؛ چنان که به فرزندانش وصیت میکند : الله الله فی الایتام ، الله الله فی القرآن ( نهج البلاغه نامه 47 )
انسان با هربار نماز و ذکر و تلاوت آیه ، گامی به خدا نزدیک میشود ، تا آنجا که درباره پیامبر اکرم (ص) میخوانیم : 👇
✅ دَنا فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قَوسَینِ أو أدنی ؛ چنان به خدا نزدیک شد که به قدر دو کمان یا نزدیکتر شد ( النجم ، آیه 10 )
🔹ادامه دارد ...
#زندگی_مهدوی_در_سایه_دعای_عهد
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
🔹اقای مایلی کهن! مگر ما عضوی از سازمان ملل نبودیم چرا ۵۰ کشور عضو سازمان ملل به ما حمله کردن؟
فلسطین جزء سازمان ملل نیست؟
یمن، عراق، سوریه و کشورهای آفریقایی جزء سازمان ملل نیستن؟
فقط مردمانی که چشم آبی و موهای بور دارن انسانن؟
مقابله با کودککشی میشه تنها زندگی کردن در دنیا؟
🔸چرا از جنایات بعضی کشورهایی که عضو سازمان ملل هستن چیزی نمیگید؟!
کارمون به کجا رسیده..
مونده بود شمام در سیاست نظر بدین..
شما با چهار تا همکارت نمیتونی خوب صحبت کنی...
با همه دعوا داری...
دائم داری مصاحبه چالشی میکنی
کارنامه کاریت هم که..
اینه دیگه وقتی آب سر بالا بره..
💬آی پاراسی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔹اقای مایلی کهن! مگر ما عضوی از سازمان ملل نبودیم چرا ۵۰ کشور عضو سازمان ملل به ما حمله کردن؟ فلسطی
🔴 آقای #مایلی_کهن همان کسی است که معروف بود بازیکنان را به خاطر شرکت نکردن در نماز جماعت از اردو اخراج میکرد، حالا به این نتیجه رسیده که دفاع از مظلوم و به رسمیت نشناختن رژیم غاصب صهیونیستی کار اشتباهی است!
امیرالمومنین چه زیبا فرمود:
جاهل دیده نشود مگر در افراط یا تفریط...
👤 علیرضا گرائی
🔴 تصویر دردناک از دختر بچه #یمنی که در راه آب آوری به خانه توسط تک تیر انداز #سعودی مورد هدف قرار گرفته است 😭😭😭
برادرش پیکرش رو بسمت خانه میکشاند
#یمن_عاشورا_عصر
🔗 yemen_news
❣ @Mattla_eshgh
#تکیه_سیار_یک_عاشق
همه میگفتند تمام اعتبارش به تکیه اش است ،
همه میگفتند پامنبری هایش نباشند ، نمیخواند ،
همه میگفتند فقط فیلم و کلاس است
همه میگفتند بدون سیستم فلان نمیخواند
خیلی مردی که پای پیادت ، تنهایی ، کنارسیستم سوارماشین ، روضه امام حسین (ع) رو زنده نگه داشتید
❣ @Mattla_eshgh
🔰 پاسخ به یک #شبهه مهم که همیشه در آستانه ماه #محرم پخش می شود
✳️ این عکس از عکسهایی هست که به خوبی مسیر حرکت امام حسین (ع) را از مدینه به کربلا مشخص می کند
👈 شبهه ای که همیشه مطرح می شود این است که چرا امام حسین (ع) ، مستقیم به کوفه نرفت و کوفه را دور زد و به کربلا رفت !
در حقیقت با این شبهه می خواهند بگویند قضیه کربلا دروغ بوده و امام اصلا به آنجا نرفته و..
⬇️ اما پاسخ به این شبهه ⬇️
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔰 پاسخ به یک #شبهه مهم که همیشه در آستانه ماه #محرم پخش می شود ✳️ این عکس از عکسهایی هست که به خوبی
پاسخ به #شبهه بالا
✳️ دو عامل میتواند در چنین رخدادهایی مؤثر باشد:
1️⃣ در زمانهای قدیم راههای ارتباطی – به دلیل نبود امکانات، صعب العبور بودن، وجود شنزار و... - مانند امروز لزوماً مستقیم نبود. و معمولاً پیکهای خبررسان، راه میانبر را برای ارسال هرچه سریعتر خبر انتخاب میکردند، اما کاروانها -بویژه اگر خانواده همراه آنان بود- از مسیرهای عمومی حرکت میکردند که هم دسترسی به آب و استراحتگاه داشته و هم از دستبرد راه زنان در امان باشند.
با توجه به عامل جغرافیایی و تاریخی به نظر میرسد چنین عاملی در رسیدن کاروان امام حسین(ع) به کربلا تأثیرگذار نبوده است.
2️⃣ ممکن است به اجبار راهی غیر از راه اصلی برگزیده شود که به نظر میرسد عامل اصلی تغییر حرکت امام حسین(ع) و رسیدن آنان به کربلا همین اجبار بوده است؛ زیرا لشکر عبید الله بن زیاد به فرماندهی حر بن یزید ریاحی دائماً مسیر حرکت امام حسین(ع) را تغییر میداد. به عنوان نمونه به دو مورد اشاره میکنیم.
👈 الف. امام حسین(ع) رهسپار شد تا به منزل «شراف» رسید؛ چون سحرگاه شد همچنان به جوانان دستور داد آب بسیار بردارند، سپس به راه افتاد و تا نیمه روز راه رفت، ... امام حسین(ع) فرمود: ما در اینجا پناهگاهى نداریم که بدان پناه بریم و آنرا در پشت سر قرار داده و از یک رو با این لشکر روبرو شویم؟ ما (اصحاب) به او گفتیم: چرا این منزل ذو حسم است که در سمت چپ شما است، اگر بدان جا پیشى گیرید آنجا چنان است که شما میخواهید، پس آن حضرت سمت چپ راه را گرفته ما نیز با او بدان سو رفتیم، چیزى نگذشت که گردنهاى اسبان پیدا شد و چون نیک نگریستیم از راه به یک سو شدیم، و چون که دیدند ما راه را کج کردیم، آنان نیز راه خود را به سوى ما کج کردند... . ( کتاب الارشاد مفید ، ج 2 ص 77)
👈 ب) امام راهی شدند دستور حرکت فرمود و همین که خواستند راه بیفتند و برگردند، سپاه حر مانع حرکت ایشان شدند. امام حسین(ع) به حر فرمودند: چه مىخواهید؟ گفت: مىخواهم ترا پیش امیر عبید الله بن زیاد ببرم. امام(ع) فرمود: در این صورت به خدا سوگند از تو پیروى نخواهم کرد و این سخن سه بار میان ایشان رد و بدل شد، و چون سخن به درازا کشیده شد، حر گفت: من مأمور جنگ کردن با شما نیستم، بلکه مأمورم از شما جدا نشوم تا شما را به کوفه ببرم. اکنون که از پذیرفتن این موضوع خوددارى مىکنی راهى را انتخاب کن که نه به کوفه برسد نه به مدینه و این مورد اتفاق من و شما قرار گیرد تا براى امیر عبید الله نامه بنویسم. شاید خداوند کارى پیش آورد که براى من در آن عافیت باشد و گرفتار جنگ با شما نشوم. این راه را بگیر و به سمت چپ راه عذیب و قادسیه برو. امام حسین(ع) حرکت کرد. حر هم با یاران خود از کنار ایشان حرکت مىکرد. ( کتاب روضة الواعظین ج 1 ص 179 )
❣ @Mattla_eshgh
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نوحهسرایی خیابانی حاج محمود کریمی در شب دوم محرم
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#قسمت یازدهم غلط کردم کیوان.. غلط کردم..تروخدا منو ببخش😭 همه چی تموم شده...من سرم به سنگ خورده.. تر
#قسمت دوازدهم
چند روز گذشت..
کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..!
حتی نگاهمم نمیکرد..
حرفای منم هیچ تاثیری روش نداشت..
صبح میرفت سرکار،شب دیر وقت برمیگشت..
منتظر بودم بره دادگاه و تقاضای طلاق بده،
منتظر بودم این خبر به گوش فک و فامیل برسه و انگشت نمای عالم و آدم بشم
اما چند ماه گذشت و خبری نشد..!
توی اون چند ماه دلم خوش بود به دیدارهایی که با خانواده رخ میداد
فقط اونجا بود که کیوان به اجبار باهام حرف میزد و حفظ ظاهر میکرد!
فقط من میدونستم چه زجری میکشه از اینکه باهام هم کلام میشه و نقش بازی میکنه..!
چند ماه تمام باهم زیر یه سقف بودیم
اما جدا از هم...
جز یه سلام و خداحافظ اونم با اکراه
کلامی رد و بدل نمیشد..
طلاق عاطفی..
زندگی زیر یک سقف بدون هیچ ارتباطی..
ما چند ماه تمام فقط و فقط یه همخونه بودیم!
این بی تفاوتی داشت خفه ام میکرد
اگه تقاضای طلاق میداد انقدر زجر نمی کشیدم!
کیوان انگار با سکوت و بی محلی داشت شکنجه ام میداد..
دیگه صبرم سر اومد..
یه شب که اومد خونه،طبق معمول رفتم پیشش برای دلجویی..
اما باز بی اثر بود😭
گفتم یا ببخش یا طلاقم بده!!!
چرا طلاقم نمیدی؟؟؟
چرا پیش خانواده ها آبرومو نمیبری آخه؟!
میخوایی چی رو ثابت کنی؟!
پوزخندی میزد و چیزی نمیگفت..
من یه غلطی کردم..بهت بد کردم کیوان..میدونم!
من به خودمم بد کردم..
لعنت به من..
اما تو بزرگی کن و ببخش!
همش خودمو گول میزنم،میگم منو بخشیدی و گرنه طلاقم میدادی...
اما آخه اگه بخشیدی پس رو کاناپه خوابیدنت چیه؟
حرف نزدنات چیه؟
بی محلیات چیه؟!
جلوی مردم نقش بازی میکنی؛توی خونه زجر کشم میکنی؟!
تروخدا یا ببخش یا طلاقم بده!
راحتم کن
دیگه تحمل ندارم...
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت سیزدهم
بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم..
هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا سکوت اختیار میکرد یا عصبی میشد و تیکه انداختناش شروع میشد!
من رو متهم میکرد به خیلی از کارهایی که نکرده بودم..!
متهم به خیلی از حرف هایی که اصلا نزده بودم!
سخت بود برام تحمل حرفهایی که میزد
اما چاره ای نداشتم جز اینکه آه بکشم و سکوت کنم..
گاهی خودمو میذاشتم جای کیوان..
شاید اگه منم جای اون بودم،باور نمیکردم که علاقه به نامحرمی وجود نداشت!
شاید اگه منم جای کیوان بود شک میکردم..
اما..
اما بعضی حرفها و تهمت هایی که بهم میزد خیلی آزار دهنده بود..
یه وقتایی که حرفهاش مثل نیش مار سمی میشد دیگه نمیتونستم سکوت کنم
میگفتم من که دیگه هیچ برنامه ای تو گوشیم نیست!
من که قول دادم دیگه خطا نکنم..
میگفت از کجا معلوم..!؟
بعدشم اصلا برام مهم نیست !!
نصب کن اون برنامه های کوفتی رو..
افشین خانتم پیدا نکردی غصه نخورا.. آشغالای امثال افشین زیاده تو مجازی!
اون نشد یکی دیگه...
واسه اون وقت نکردی دلبری کنی..واسه این یکی دلبری کن!
با اون نشد قرار مدار بزاری،با این یکی بذار!
به اون نشد بگی دوستت دارم...به این یکی بگو..!
حرفاش دیوونم میکرد..زجرم میداد..!
چند باری خودمو راضی کردم که برای دادخواست طلاق پا پیش بذارم تا از این جهنمی که توش هستم نجات پیدا کنم..
اما نتونستم قدم از قدم بردارم!
از یه طرف بحث آبرو در کار بود..
از طرفی بهم ریختن خانواده ها و رابطه فامیلی..
از طرفی من..
من واقعا کیوان رو دوست داشتم..!
و چقدر سخت بود ثابت کردن این جمله دو حرفی به کیوان!!!
من از لحاظ روحی بهم ریخته بودم..
آب خوش از گلوم پایین نمیرفت!
هر کی منو میدید میگفت چقدر رنگ و روت زرد شده..
چقدر بی حالی؛چرا انقدر لاغر شدی..؟!
نکنه خبری شده؟!نکنه داری مامان میشی فرشته خانوم؟؟
خنده تلخی رو لبهام سبز میشد و میگفتم نه خبری نیست..
اسم بچه که می اومد دوباره داغ دلم تازه میشد..
بارها کیوان اصرار کرده بود بچه دار بشیم و من مخالفت کرده بودم!
حالا با خودم میگفتم کاش خبری بود..
کاش بچه ای در راه بود..
حالا چقدر دلم میخواست مادر بشم..!
اما فسوس..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت آخر
افسوس..
افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم..
نه تنها فرصت برای به موقع مادر شدن رو از دست داده بودم
بلکه دچار خطا شده بودم و دیگه هیچ جایی تو دل کیوان نداشتم..!
برای آخرین بار رفتم سراغ کیوان...
باهاش حرف زدم..
گفتم منو ببخش!
اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره...
حالا من فقط یکبار خطا کردم!
نمیگم خطام کوچیک بوده نه..!!
اما قول دادم که تکرارش نکنم...همون یه بارم باور کن هیچ حسی از جانب من در کار نبود..
ببخش کیوان..!
دلم تنگ شده برا صدات..
دلم تنگ شده برا شنیدم اسمم از روی لبات..
دلم تنگ شده برای جان گفتنات..
دلم برات تنگ شده کیوان..
تروخدا ببخش..
کیوان سکوت کرد و لام تا کام حرفی نزد
دیگه طاقت این بی محلی و سکوت رو نداشتم
گفتم پس حالا که نمیبخشی طلاقم بده
من دیگه این وضع رو نمیتونم تحمل کنم..
گفت طلاق میخوای؟!
باشه...فردا میرم دادگاه تقاضای طلاق میدم
فقط تا روز جدایی حق نداری به کسی چیزی بگی..
خیره شدم به گلای قالی...اشک از چشمام سرازیر شد و گفتم باشه!
نمیدونستم چی توی سرش میگذره!
میخواست منو بترسونه یا جدی جدی دیگه میخواست طلاق بده!!!
بالاخره تقاضای طلاق داد..
یه پامون تو دادگاه بود و یه پامون تو خونه...
از ترس اون به هیچکس چیزی نگفتم
بالاخره روز موعود فرا رسید..
لباسامو توی چمدون آماده کرده بودم که بعد محضر برگردم بردارم و برم خونه پدری..
رفتیم محضر..
بزور دو تا شاهد پیدا کردیم
نشستیم تا نوبتمون بشه
دل توی دلم نبود..
رنگ به رخ نداشتم!!
همش با خودم میگفتم کاشکی همه چی یه خواب باشه...
و از خواب بیدار بشم..
اما خوابی وجود نداشت
بعد یکسال تاوان گندی رو که زده بودم باید پس میدادم و آبروم جلوی خانواده ها میرفت..
اسممونو صدا زدن،رفتیم تو..
نشستیم روی صندلی کنار هم..
اول اسم منو صدا زدن
چشمهام بارونی شد و روی گونه ها غلتید؛دستام میلرزید..
به هر جون کندن که بود امضاء کردم و برگشتم سر جام نشستم...
حس خفگی بهم دست داده بود..دلم مرگ میخواست!
چه راحت زندگیمو باخته بودم..
چه راحت از کسی که دوسش داشتم جدا شدم..
همش با خودم میگفتم خدایا من که بهت قول دادم.. من که به عهدم وفا کردم...پس چرا کمکم نکردی...چرا به دل کیوان نداختی منو ببخشه..
پس کو رحمانیتت..کو بزرگیت..پس کجایی خداااا...صدای دل شکستم رو چرا نشنیدی خدا..!!!
نوبت کیوان شد..
رفت که امضا بزنه..
لرزش دستاشو حس میکردم
خودکارو گرفت دستش،برد سمت دفتر..!
یه نگاه به من..
یه نگاه به دفتر..
یه دفعه خودکار رو گذاشت روی میز...
ازش پرسیدن
_چی شد؟! امضا کنید لطفا!
+نمیتونم..
_مگه شما نمیخواستی همسرتو طلاق بدی؟
+چرا..
_خب پس امضا کن دیگه برادر من!
+نمیتونم..!
_چرا آقای محترم؟
+چون دوسش دارم..
زل زد تو چشمام و گفت:
وقتی خدا گفته
"باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ
که این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار گر توبه شکستی باز آ "
پس من چه کارم..
می بخشمش..
پایان
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
❣ @Mattla_eshgh