مطلع عشق
#آغوش_درمانی ۸ لمس کردن به عنوان ابزاری برای شفابخشی شناخته شده است. لمس کردن برای کمک به تسکین د
پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز شنبه( #سواد_رسانه )👇
هدایت شده از سنگرشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
●زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت
#وفات_حضرت_زینب_کبری (س)
#تسلیت_باد■
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🏴
🔻کار رسانهها اینگونه است.
❌ اولش میگفتن: آدم باید دلش پاک باشه، بیحجابها را #قضاوت نکنید!!
❌ بعد گفتن: دگرباشهای جنسی مریضن! #همجنسبازی یه مریضیه! انحراف جنسی نیست.
❌ بعد گفتن: #سگ_فحش_نیست...
❌ بعد گفتن: #شراب بخور! حق مردم را نخور!
❌ بعد یه #بیمار زد زنشو کشت، بهانه کردن هشتگ زدن: #من_بی_ناموسم! من ناموس کسی نیستم!
❌ بعد در جشنواره رسمی گفتن بچه بدون ازدواج رو بهش نگیم #حرامزاده! حرامزادهها را قضاوت نکنید...😐
⚠️ همگی این کلمات تکه پازلهای طرح نابودی هویت ایرانی اسلامی است.
💢 این پروژه بیحس سازی افکار است که رسالت رسانه امروز است و ابزار آن سلبریتیها هستند.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
▪️محل کنترل اینترنت جهانی کجاست ؟ 🍃 #آژانس_امنیت_ملی_آمریکا (NSA) ، یکی از مخوف ترین جاهایی که خ
🔺وظیفه سازمان NSA ( #آژانس_امنیت_ملی_آمریکا )
کنترل ، تجزیه و تحلیل در پنج حوزه زیر می باشد :
▪️کلیه خطوط مخابرات جهان
▪️سیستم عامل کلیه پلت فرم ها
▪️موتورهای جستجو
▪️امنیت اطلاعات
▪️امنیت شبکه
🍃این سازمان ، در خودش ۱۷ سازمان جاسوسی دارد .
سایت NSA.org صفحه رسمی این سازمان ، در قسمتی بنام ، درباره ی ما ، وظایف سازمان را عنوان کرده است .
❣ @Mattla_eshgh
📱انزوا در کودکان و نوجوانان
🔸انزوا یکی از مهمترین تاُثیرات منفی بازیهای آنلاین است.
🔹بعضی از کودکان و نوجوانان بهجای حضور در اجتماع و مراوده و بازی با همسالانشان، وقت خود را به بازیهای کامپیوتری میگذرانند و از لحاظ اجتماعی منزوی میشوند.😑
#آسیبهای_فضای_مجازی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#هک 🍃هک یعنی ، بدون اجازه شما ، وارد اطلاعات شخصی شما بشوند #انواع_هک 📌 هک شبکه در ارگانی
🛑چطور از حملات مصون بمانیم
🎯آموزش
ساده ترین و کار آمد ترین را راهکار برای مقابله حملات مهندسی اجتماعی آموزش افراد و آگاهی آنهاست در صورتی که تک تک افراد آگاهی کافی نسبت به محیط خود داشته باشند در لحظات حساس درستی و بر اساس اصول تصمیم گیری کنند و فرید وسوسههای مهاجمان را نخورند دیگر هیچ حمله مهندسی اجتماعی موفقی راه نخواهد داد
🎯آگاه باشید چه چیزی را منتشر میکنید
🎯 داشته های خود را بشناسید
سیاست های امنیتی برای خود بگذارید مثلاً به هیچ عنوان رمز کارت خود را به کسی ندهید
🎯 سیاست های امنیتی تعیین کنید
یکی از راهکارهای موثر که برای افزایش قد قدرت دقت تصمیم گیری افراد وجود دارد آن است که اعضای مجموعه همگی از سیاستهای مشخص و مدونی پیروی نمایند برای مثال اگر یک سازمان سیاستهای امنیتی مشخصی را به کارمندان خود ارائه نمایند و آنان نیز از سیاستهای مذکور پیروی نمایند اشتباهات فردی کاهش یافته و کل مجموعه در برابر حملات مهندسی اجتماعی هم تر می شود
❣ @Mattla_eshgh
برخورد قاطع با مروجان بیدینی توسط برخی سلبریتیها-https://farsnews.ir/my/c/122339
حمایت کنید و به دیگران بفرستید
🌾 داستان #از_روزی_که_رفتی
🌾 #نویسنده : #سنیه_منصوری
🌾 #قسمت اول
🍃 تقدیم به از جان گذشتگانی که امنیت آور این سرزمین شدند. آنان که دنیا
را جا گذاشته و خدا را در گریه های کودکان و زنان بی دفاع میدیدند.
ِتقدیم به مردان سبز پوش سرزمینم
مقدمه
🍂 سرانجاِم امروز که دنیا درگیر و دار قدرت است، امروز که غرب ِ نبرِد بی
ّ دست در دست اشرار داده و امنیت قاره ی کهن را در خطر انداخته است،
امروز که برای خواب آسوده ی کودکانمان هشت سال زیر گلوله باران همان
قدرتها سپری کردیم و امنیت را در جای جای این خاک نقش زدیم و
برای حفظ همین امنیت، همین آرامش، همین خنده ها، مردانی را فدا
میکنیم که کودکانشان هنوز عطر تن پدر را به جان نکشیدهاند...
آیه قصه ی زنان به جا مانده از مردانی است که جان دادند و تن به خفّ ت
ندادند؛ آیه قصه ی کودکانی است که پدر ندیده اند، که پدر میخواهند؛ آیه
قصه ی زنان و کودکان سرزمینی است که در طی هشت سال یتیم های
بسیاری برایش ماند. قصه ی مردانی که هویت گم کردهاند. قصه ی زنانی
باِل پروازِمردانشان می
شوند و... بهشت همین نزدیکیهاست.
✨ بسم الله الرحمن الرحیم
🍃 برف آنقدر بارید تا تمام جاده را سپید پوش کرد و راهها را بست. جاده
چالوس در میان انبوهی از برف فرو رفت و خودروهای زیادی در میان آن
زمینگیر شدند. در راه ماندگان، به هر نحوی سعی در گرم کردن خود و
خانوادههایشان داشتند.
جوان بلند قامتی به موتور سیکلت عظیم الجثه اش تکیه داده و کاپشن
موتور سواریاش را بیشتر به خود میفشرد تا گرم شود، کسی به او
توجهی نداشت؛ انگار سرما در دلشان نشسته بود که نسبت به همنوعی
که از سرما در حال یخ زدن بود بیتفاوت بودند.
با خود اندیشید:
"کاش به حرف مسیح گوش داده بودم و با موتور پا در این جاده
نمیگذاشتم!"
مرد شصت ساله ای از خودروی خوو پیاده شد. بارش برف با باد شدیدی
که میوزید سرها را در گریبان فرو برده بود. صندوق عقب را باز کرد و
مشغول انتقال وسایلی به درون خودرو شد. سایه ای توجهش را جلب کرد
و باعث شد سرش را کمی بالا بگیرد و به جوان در خود فرو رفته نگاه
بیندازد؛ لختی تامل کرد و بعد به سمت جوان رفت.
-سلام؛ با موتور اومدی تو جاده؟!
-سلام؛ نمیدونستم هوا اینجوری میشه.
-هوا سرده، بیا تو ماشین من تا راه باز بشه!
جوان چشمان متعجبش را به مرد روبه رویش دوخت و تکرار کرد:
_بیام تو ماشین شما؟!
-خب آره!
و دست پسر را گرفت و با خود به سمت خودرو برد:
_زود بیا که یخ کردیم؛ بشین جلو!
خودش هم در سمت راننده را باز کرد و نشست.
وقتی در را بست، متوجه زن جوانی شد که روی صندلی عقب نشسته.
آرام سلام کرد و گفت:
_ببخشید مزاحم شدم.
جوابی از دختر نشنید. آنقدر سردش بود که توجهی نکرد. مرد پتویی به
دستش داد و گفت:
_اسمم علیه... حاج علی صدام میکنن؛ اسم تو چیه پسرم؟
طعم شیرینی داشت این پسرم گفتن حاج علی؛ طعم دهانش که شیرین
شد، قلبش را گرم کرد.
-ارمیا هستم... ارمیا پارسا
حاج علی: فضولی نباشه کجا میرفتی؟
ارمیا: راستش داشتم برمیگشتم تهران؛ برای تفریح رفته بودم جواهرده.
حاج علی: توی این برف و سرما؟! ما هم میرفتیم تهران.
ارمیا: اینجور وقتا خلوته؛ تهرانی هستید؟
صدای زمزمه مانند دختر را شنید:
_جواهر ده رو دوست داره، روزایی که خلوته رو خیلی دوست داره.
حاج علی با چشمان غمگینش به زن نگاه کرد:
_هنوز که چیزی معلوم نیست عزیز بابا، بذار معلوم بشه چی شده بعد با
خودت اینجوری کن!
آیه در خاطراتش غرق شده بود و صدایی نمیشنید. صدای صحبتهای
َ ارمیا و حاج علی محو و محوتر می ردی در گوشش زنگ
شد و صدای
میزد:
_وای آیه... انگار اینجا خود بهشته!
آیه با لبخند به مردش نگاه کرد و با شیطنت گفت:
_شما که تا دیروز میگفتی هر جا که من باشم برات بهشته، نظرت عوض
شد؟
-نه بانو؛ اینجا با حضور تو بهشته، نباشی بهشت خدا هم خود جهنمه!
آیه مستانه خندید به این اخم و جدیت صدای مردش ...
صدای حاج علی او را از خاطرات به بیرون پرتاب کرد:
_آیه جان... بابا ! بیا این آبجوش رو بخور گرمت کنه!
به لیوان میان دستان پدر نگاه کرد. لیوان را گرفت و بخارش را نفس
کشید
َ
کشید؛ این عادت همیشگی او مردش بود
مردش استکان را از روی میز برداشت و بخارش را نفس کشید و گفت:
_لذت خوردن یه چایی خوب، به اینه که اول عطرشو نفس بکشی...
مخصوصًا وقتی چای زنجبیل باشه!
استکان را به بینیاش نزدیک کرد و نفس عمیقی کشید و با لذت
چشمانش را بست.
حاج علی لیوان چای را به سمت ارمیا گرفت: _بفرمایید، چای دارچینه،
بخور گرم شی!
لیوان را گرفت و تشکر کوتاهی کرد. نگاهی به اطراف انداخت. بارش برف
قطع شده بود؛ اما آنقدر شدید باریده بود که هنوز هم امکان حرکت
وجود نداشت؛ باید منتظر راهداری و امدادگران هلال احمر بمانند. دستی
جلوی چشمش قرار گرفت، حاج علی بسته ای بیسکوئیت را مقابلش
گرفته بود:
_بخور، بهتر از هیچیه! وقت نشد وسایل سفر رو حاضر کنم؛ برگشتمون
عجله ای شد. حال دخترمم خوب نیست، زنها بهتر این کارا رو بلدن!
ارمیا: این حرفا چیه حاج علی، من مهمون ناخوانده شدم!
حاج علی لبخندی زد و نگاهش مات جاده شد:
_انگار این راه حالا حالاها باز نمیشه. چند ساعت پیش بود که بهمون خبر
دادن دامادم شهید شده، سریع حرکت کردیم بریم ببینیم چی شده؛ هنوز
نمی دونیم چیشده؛ اصلا خبر شهادتش قطعی هست یا نه؟
نگاه کنجکاو ارمیا به حاج علی بود؛ ولی نگاه حاج علی هنوز به تاریکی
مقابلش بود:
_یک سال پیش بود که اومد بهم گفت میخوام برم سوریه! میگفت آیه
راضی شده، اومده بود ازم اجازه بگیره؛ میدونست این راهی که میره
احتمال برنگشتنش بیشتر از برگشتنشه!
مرد و زن جوانش را بیوه کرد...
ُ
ارمیا پوزخندی زد به مردی که رفت و
پوزخند زد به زنی که شوهرش را به کام مرگ فرستاده... زنی که حکم مرگ
همسرش را داده بود دستش!