eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴دوست عزیز تازه وارد در کانال چند نکته برات می نویسم با دقت بخون: 1. این کانال تخصصی هست برای مبلغین که می خواهند برای جوانان کار کنند پس سطح محتوا برای مخاطب خاص هست نه عمومی. اینجا 2. درایتا به دنبال جذب مخاطب به هرقیمتی نیستیم جایی لازم باشه سفت می زنیم. اینجا 3. جریان سکولار نفوذی را ما خطرناکتر از یهود می دانیم در کشور چون نوکران بی جیره مواجب غرب هستند و لذا رسالت خودمون را در هدایت یا تقابل با ایشان می دانیم در گام اول اینجا 4. معتقدیم تا اسرائیل از بین نرود خیلی از مشکلات کشور پابرجاست لذا «نابودی اسرائیل» را اولویت برای نجات کشور میدانیم. اینجا 5. بنا نداریم برای جذب قشر خاکستری اسلام را یک طوری ارائه بدهیم که اونها خوششون بیاد. 6. در جهاد تبیین معتقدیم که همه مخالفین را باید با تکنیکهای صحیح ارتباطات، جذب و اقناع کرد. اینجا 7. تنها ملاک حقیقت را قرآن و معارف اهل بیت ع می دانیم با تفسیر امام و مقام معظم رهبری از آن. اینجا 8. مطالبات ما در حوزه شریعت حداکثری هست نه حداقلی با عرفی سازی دین یا کوتاه آمدن از اصول یا ارزشها و لذا با مساله بی حجابی هیچ وقت کنار نخواهیم آمد و تا همه زنان عالم را چادری نکنیم نهضت «جهاد تبیین» ادامه دارد. 9. در مساله مواجهه با کشف حجاب معتقدیم باید به صورت تیمی نهی از منکر کنیم کوتاه هم نباید بیاییم اینجا 10. از هیچ ارگان و نهادی پول نگرفتیم و نمی گیریم مردم حال کنند از ما حمایت می کنند تا کار جهاد تبیین توسعه پیدا کنه. اینجا 🥇فهرست درسهای تخصصی اینجا 🟢عضویت در کانال شیخ قمی اینجا 👠نقد زن در غرب اینجا 📝ارتباط مستقیم با شیخ قمی: اینجا
سلام عزیزان عیدتون مبارک❤️ شرمنده این چند روز بیمار بودم ، نتونستم پست بذارم
‌.: 🌱نوروز یعنی هیچ زمستانی ماندنی نیست، حتی اگر بلندترین شبش یلدا باشد . . نوروزتان مبارک 💚 سالی سرشار از آرامش و برکت و نور برایتان از خداوند مهربان آرزومندم.
📌 ؛ 🔹 وقتی بیایی گلدان‌ها لبخند می‌زنند... 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج 🖼
💠 بن سلمان اجازه عبور هواپیمای سوخت رسان امریکا را به اسمانش نداده !
مطلع عشق
☀️☀️#دختران آفتاب ☀️☀️ قسمت #نود_ویک عاطفه- نه منظورم اينه كه هنوز دو سال ديگه مونده تا درسم تمام
قسمت عاطفه من و مني كرد و گفت: - از همه ي اين حرفها گذشته، ببينين من الان مجردم. بالاخره تا حدي اختيارم دست خودمه. دانشگاه مي‌آم. نسبتا توي تصميم گيريهام آزادم، هيچ مشكلي هم ندارم. پس چه لزومي داره كه خودم رو توي هچلي مثل ازدواج بيندازم. بالاخره اين كارها مسئوليت داره، مكافات داره! من كه هنوز صحبت‌هاي آخر فاطمه تو ذهنم بود بهش گفتم: - ببين عاطفه جون ازدواج چيزيه كه نمي توني از زيرش فرار كني. ساختار روحي زن به شكليه كه نياز به حامي و پشتيبان داره. تو الآن برخلاف اينكه فكر مي‌كني آزادي، ولي خيلي محدوديت داري. خيلي جاها نمي توني بري، خيلي كارا رو نمي توني انجام بدي؛ چون مجردي، چون تنهايي. ولي ازدواج مي‌تونه فضاي بهتري رو براي رشد تو مهيا كنه. به شرطي كه تو به اون، به شكل زندان و به شوهرت هم به چشم زندان بان نگاه نكني. اگه به اون به چشم همراه و هم دل نگاه كني، اون وقت انتخاب بهتري رو هم انجام ميدي. كسي رو انتخاب مي‌كني كه بال هات رو باز كنه، نه اينكه از ازدواج يه قفش برات بسازه! - راستي! يه حرفي از استادم يادم اومد كه خيلي جالبه. راجع به ازدواج ايده آل مي‌گفتن (ازدواجيه با پيوند عشق معنوي و الهي و جوشش بي نظير ميان زن و مرد مومن و مسلمان و همكاري و همسري به معناي واقعي بين دو عنصر الهي و شريف و بيگانه از همه تشريفات و زر و زيور‌هاي پوچ وبي محتوايي ظاهري.) ببين دقيق هم حفظ كردم! خب حالا اين طوريه كه ازدواج معنا ميده. زوج شدن دو تا فرد! يعني دو نفر همديگر رو تكميل ميكنن. هر كدوم استعدادهايي دارن كه بدون استفاده از استعدادهاي اون يكي، ديرتر به تكامل ميرسن. عاطفه نگاه رضايت بخشي داشت. با اينكه از مباحث جدي دل خوشي نداشت، ولي اين بار اين بحث باعث شده بود تا حساسيت بچه‌ها از قضيه او كمتر شود.
☀️☀️ ☀️☀️ 🔸فصل سي‌ام🔸 قسمت من گفتم: -پس اين همه افرادي كه ازدواجشون با مشكل بر مي‌خوره و حتي ممكنه بعضياشون طلاق بگيرن و يا زجر زیادي رو تحمل كنن، چي؟ - اونها با هم ديگه زوج نيستن! با هم مي سازن، زندگي نمي كنن. چون همديگرو تكميل نمي كنن. چرا؟ چون روحيه هاشون به همديگه نمي خوره. پس اگه قراره خانواده اي تشكيل بشه، بايد هر دو طرف روي انتخاب طرف مقابلشون به اندازه كافي دقت كنن تا دقيقا «كُفوِ» همديگه بشن. ثريا به علامت تعجب صورتش را كمي در هم جمع كرد: يعني چي؟ - يعني اينكه چه از لحاظ اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و زمينه‌هاي مختلفي كه به زندگي دو طرف مربوط ميشه، به همديگه نزديك باشن. البته بعضيها «كفو» بودن رو فقط در مسايل اقتصادي مي‌سنجن كه اشتباهه. چون كفويت در زمينه‌هاي فرهنگي و اجتماعي هم تاثير زيادي روي زندگي آينده ي زوج داره. چون از بحث تكامل خودشون هم كه بگذريم، براي پرورش فرزند، پرورش يك نسل صالح هم كه شده بهتره خانواده اي تشكيل بشه كه اين امكان بالقوه رو به امر بالفعل تبديل كنه. - پس اين كه استادتون گفته بودن اديان الهي برنامه دقيقي براي پيش از زادواج تا تربيت فرزند دارن، به همين علته! - درسته، و به همين علته كه انتخاب فرد مناسب براي ازدواج اين قدر اهميت داره. (يعني اينكه پدر و مادر من انتخاب درستي براي همديگه نبودن؟! ولي اونها كه مي‌گن عاشق همديگه بودن! حتي از سالهاي اوليه ي زندگيشون هم كاملا راضي به نظر مي‌رسن. هنوز هم توي تنهايي شون، توي درد دل هاشون، حسرت اون روزها رو مي‌خورن. پس اشكال كار كجاست؟ ) رو به فاطمه كردم: - فكر مي‌كني واقعا تمام مشكل خانواده‌ها به همون انتخاب نادرست اول بر ميگرده؟ - نه! - نه؟! پس چي؟ تو كه مي‌گفتي انتخاب اوليه ي هر دو طرف براي ازدواج خيلي مهمه! - هنوز هم مي‌گم. ولي خيلي چيزهاي ديگه هم هست. دست كم يه زندگي، ۲۰-۳۰ ساله. اگه هر دو طرف دقت نكنن، ممكنه توي اين سالها خيلي چيزها رو از دست بدن. - درست نمي فهمم! - بذار تا برات مثال بزنم. دانش آموزي كه مي‌خواد وارد دانشگاه بشه، دو مرحله رو بايد پشت سر بگذاره! - اوليش انتخاب رشته است. درسته! يك عده در اين مرحله حواسشون رو جمع نمي كنن و رشته اي رو كه با روحيات و استعدادشون نامناسبه انتخاب مي‌كنن. ولي اين تازه مرحله ي اول بود. مرحله ي دوم هم هست و اون چگونگي درس خوندنه! يعني اينكه چه بسا اون كسي كه انتخاب درستي كرده در اثر بد درس خوندن، خيلي از موقعيت‌هاي مناسب رو از دست بده. در عين حال اون كسي كه رشته بدي رو انتخاب كرده، با برنامه ريزي مناسب و خوب درس خوندن، موقعيتهاي خوبي رو براي خودش فراهم ميكنه. پس بايد در هر دو مرحله دقت كرد. (كه اين طور! احتمالا مشكل پدر و مادر من هم همين باشه. اونها نتونستن محبتي رو كه بينشون وجود داشت حفظ كنند، چون كه اونها زندگي جديد رو بازسازي نكردن و سعي نكردند تا ارتباطها و مسايل كاري و خانوادگيشون رو براساس این ارتباط جديد و اين حادثه مهم از نو بازسازي كنن. اونها بايد با يه برنامه ريزي زندگي جديدي رو براي خودشون از نو مي‌ساختن. ولي هيچ كدوم براي بازسازي يك ارتباط جديد، پيش قدم نشدن) - خيلي خوب فاطمه. حالا بگو ببينم، اين مرحله ي دوم توي زندگي از كجا شروع ميشه و چه طوري بايد حفظش كرد؟
☀️☀️ ☀️☀️ قسمت - ببين عزيزم، براي حفظ و نگهداري خانواده هم مثل هر مجموعه ي ديگه اي به دو چيز نيازه: اول، شناختن حقوق و وظايف همديگه و دوم، رعايت اونها! به همين علت، اسلام قوانيني رو وضع كرده كه اگه هر زن و شوهري اونها رو دقيق بشناسن و رعايت كنن، كمتر به چنين مشكلاتي دچار ميشن. فهميه پرسيد: - ولي چه طوري؟ يك دفعه متوجه شدم همه ي بچه‌ها دور ما جمع شده اند! ظاهرا بحث براي همه جالب بود. فاطمه در جواب فهميه گفت: - ببين! استاد ما هميشه تاكيد ميكردند كه احكام و مقررات اسلامي، در مورد ارتباطات زن ومرد در داخل خانه و خانواده بسيار دقيق و ظريفه. برخلاف اون چه كه شايعه، در اسلام به مرد اجازه داده نشده كه به زن زور بگه يا چيزي رو به زن تحميل كنه. براي مرد حقوق معدودي در خانواده قرار داده شده كه از روي كمال مصلحت و حكمته! چون كه مرد و زن در خانواده يه زوج كامل رو تشكيل ميدن. اگه مرد زياده روي كنه، تعادل به هم مي‌خوره و اگه زن زياده روي كنه، باز هم تعادل به هم مي‌خوره. مي‌گفتن: اسلام در داخل خانواده، دو جنس رو مثل دو لنگه يك در، مثل دو چشم در چهره ي انسان، مثل دو سنگر نشين در جبهه ي زندگي يا مثل دو كاسب و شريك در يك مغازه مي‌داند. هر كدوم خصوصيات و خصلتهاش، جسمش، روحش، فكرش، غرايزش و عواطفش مخصوص خودشه و نتيجه مي‌گرفتن كه اگه اين دو جنس با هم زندگي كنن، يعني با همون حدود و موازيني كه اسلام معين كرده با هم زندگي كنن، خانواده شون يه خانواده ی ماندگار و مهربان با بركت مي‌شه. به نظر من يك جاي كار مي‌لنگيد. به همين دليل هم نتونستم اعتراض نكنم: - ولي به نظر من اون چيزي كه يه خانواده رو خوشبخت مي‌كنه محبته، نه قانون! چون كه قانون يه چيز خشك و انعطاف ناپذيره. - تشبيهي كه ميشه براي اون اورد، اسكلته! انسان براي اين كه بدنش قوام و استحكام داشته باشه، بتونه اون رو در مواقع خطر حفظ كنه، احتياج به اسكلت داره. ولي نميشه با اسكلت زندگي كرد. تصور كنيد چنين زندگي اي چه قدر وحشتناك ميشه! در صورتي كه محبت، مودت، رفاقت و اين جور روابط زيباست كه مي‌تونه بياد و مثل پوست و گوشت كه روي اسكلت رو مي‌پوشونه و اون رو قابل تحمل مي‌كنه، با پوشاندن زمختي‌ها و خشكي‌هاي قانون، اون رو انعطاف پذير و لطيف ترش كنه. من گفتم: - در حقيقت ما با اطرافيانمون با قانون زندگي نمي كنيم، همين طور كه با اسكلت هم ارتباط برقرار نمي كنيم بلكه ما با روحش و چهره اش رو به رو مي‌شويم. همين طور هم در زندگي روز مره بيشتر با اخلاق خودمون و طرف مقابلمون روبرو ميشيم. و با اون ارتباط برقرار مي‌كنين نه روابط قانوني خشك! - البته باز هم تاكيد مي‌كنم، اين قانون كه ازش به حقوق قضايي تعبير مي‌شه براي استحكام و قوام زندگي لازمه، ولي اون چيزي كه زندگي رو قشنگ و شيرين مي‌كنه، اخلاق يا حقوق اخلاقيه. فاطمه لبخند كوتاهي زد: - همين دليل استادي كه اين قدر روي رعايت اين قوانين تاكيد داشتن، مي‌گفتن كه البته اگه در محيط خانواده، زن و مرد به هم علاقه داشته باشن، با كمال ميل و شوق، كارها و خدمات هم رو انجام ميدن. اما انجام دادن از روي ميل، غير از اينه كه كسي احساس كنه، يا اين طور عمل كنه كه انگار وظيفه ي زنه كه بايد مثل يه مستخدم به مرد خدمت كنه. مي‌دوني، اصلا اسلام هم اين قوانين رو وضع كرده كه اين ظلم و برخوردها به وجود نياد و در عين حال چون بخش زيادي از اين قوانين منطبق بر فطرت اند، رعايت اون‌ها هم به استحكام خانواده كمك مي‌كنه، البته به شرطي كه به صورت همه جانبه و همه اش رعايت بشه! راحله با تعجب گفت: - كدوم قوانين رو مي‌گي؟
قسمت - همه اش! قوانين مربوط به ازدواج، مهريه، طلاق... راحله هنوز هم مشكوك بود: - تو واقعا به اين حرف معتقدي؟ فكر مي‌كني با رعايت اين حقوق ميشه نظام خانواده رو حفظ كرد؟ - چرا نباشم؟! - يعني فكر نمي كني در بعضي از اين حقوق از مردها جانبداري شده و همين مسئله هم باعث شده كه اختلاف در خانواده‌ها بيشتر بشه؟! - مي‌توني مثال بزني! - مثلا قانون تعدد زوجات! چرا بايد مردها بتونن با چند زن ازدواج كنن، ولي زن‌ها نتونن؟ - به دلايل زيادي. اولا از لحاظ بهداشت نسل، زن نمي تونه با بيش از يه مرد ازدواج كنه. چون كه در اين صورت مشخص نمي شه فرزند متولد شده از كدام پدره. ثانيا از لحاظ اقتصادي هم مديريت خانواده با مرده، پس يه مرد مي‌تونه مديريت و سرپرستي چند خانواده رو به عهده داشته باشه. مثل مدير عاملي كه چند تا سازمان رو اداره مي‌كنه. ولي همون طور كه يه اداره نمي تونه با مديريت چند تا مدير اداره بشه، يه زن هم نمي تونه زير سرپرستي چند تا مرد باشه. ولي ثريا هنوز هم معترض بود. - حالا فرض كنيم زن‌ها نمي تونن با چند تا مرد ازدواج كنن، چه دليلي داره كه مردها با چند تا زن ازدواج كنن؟ اين توهين به زنهاست. - بايد ببينيم اين كارها در هر وضعيتي مخالف مصلحت انسانهاست يا نه؟ بذارين با يك مثال قضيه رو روشن تر كنيم. فرض كنين كه در جزيره اي، ده زن و هفت مرد زندگي كنند. ۷ نفر مرد با ۷ نفر از زنها ازدواج مي‌كنن. پس ۳ تا از زنها بي شوهر مي‌مونن و در نتيجه از تمام امكانات و مواهب مثل امنيت و رفاه اقتصادي كه زنان شوهر دار بهره مندند، بي بهر مي‌مونن، چرا؟ فقط به علت اينكه تعداد مردها كمتر از زنها بوده و قراره كه تعدادي از زنها بي شوهر بمونن. خب اين ظلم به اون زنهاي بي شوهره. چرا اونها نبايد بتونن مثل بقيه ي هم جنسهاشون زندگي كنن؟! چرا فقط اونها بايد چنين بي عدالتي رو تحمل كنن؟ شما خودتون رو بذارين جاي يكي از اون سه نفر، ببينين مي‌تونين چنين قانوني رو تحمل كنين؟ يا اينكه اجازه ميدين با ازدواج كردن مجدد سه نفر از مردها، مشكل اون زنها هم حل بشه. من مي‌خوام بگم كه براي سلامت ازدواج همون هفت زن هم بهتره كه مشكل اون سه نفر باقي مونده حل بشه و گرنه ممكنه كه اون سه نفر با منحرف كردن و از هم پاشوندن زندگي‌هاي ديگه، انتقام خودشون رو از اون زنها بگيرن. حالا در برهه‌هايي از تاريخ به علت جنگهاي دراز مدت و آسيب پذيري بيشتر مردها در برابر حوادث، مواقعي پيش ميومد كه تعداد مردها كمتر از زنها مي‌شد! يعني همون حالتي كه توي اون جزيره پيش اومده بود. خب! حالا شما خودتون بگين، براي اينكه هم مشكل زنهاي بي شوهر حل بشه و هم سلامت جامعه به خطر نيفته، بايد چه راه حلي رو انتخاب كرد؟ پس اگر خوب دقت كنين مي‌بينين كه اين قانون به نفع خود زنهاست، چون خيلي از زن‌هاي بيوه هم داراي سرپرست مي‌شن. فهيمه باز هم دستي به عينكش زد و مطمئن شد كه سر جايش است. خيالش كه راحت شد حرفش را هم زد: - اين موارد كه در تاريخ هميشگي نبوده. ولي اين قانون هميشگيه؟
🔸فصل سي و یک🔸 قسمت فاطمه- حتي اگه حادثه اي هم پيش نياد، چون روند تكثير جمعيت به طور طبيعي هر سال بيشتر از سال‌هاي قبله و معمولا هم دخترها با مرداني كه ۴-۵ سال از خودشون بزرگترن ازدواج مي‌كنن پس بخش زيادي از دخترا بي شوهر مي‌مونن. فهیمه- يعني چه؟ چه ربطي داره؟ فاطمه- تو متولد چه سالي هستي؟ فهیمه- فرض كن ۱۳۵۰. فاطمه- قاعدتا با پسري ازدواج مي‌كني كه متولد ۴۵ و ۴۶ باشه! حالا اگه جمعيت دخترها و پسرهاي سال ۴۵ رو سرشماري كنيم و هر كدوم ۲۰۰۰۰۰ نفر باشن، مسلما اين تعداد در سال ۱۳۵۰ به هر كدوم ۳۰۰۰۰۰ نفر مي‌رسه! پس وقتي كه ۲۰۰۰۰۰ نفر از پسرهاي سال ۴۵ با ۲۰۰۰۰۰ نفر از دخترهاي سال ۱۳۵۰ ازدواج كنند، ۱۰۰۰۰۰ نفر از دخترهاي هم سن تو بي شوهر مي‌مونند و اين روند هر سال اضافه ميشه. در يه مقاله خوندم كه با اين روند در سال ۱۳۸۰، ۵/۲ ميليون دختر بيشتر از پسرها داريم! فهیمه- پس با تمام اين حرف‌ها چرا امروزه در جامعه همه اين كار رو بد مي‌دونن؟ سميه گفت: - بچه‌ها من از اين قضيه خاطره اي دارم كه فكر مي‌كنم براي شما هم جالب باشه. اگه مي‌خواين تا تعريف كنم. عاطفه رو كرد به همه بچه‌ها و با لحني خاص گفت: - حالا براي اينكه تو ذوق بچه نخوره، اجازه بدين تعريف كنه ديگه!😄 ديگر منتظر جواب بقيه نشد و خودش با دستش اجازه را صادر كرد. سمیه- خانواده ما با دو تا از خانواده‌هاي همكاران بابام دوست بودن، دوستي چندين و چند ساله. به طوري كه به مرور رفت و آمد خانوادگي هم پيدا كرده بوديم. مردها با همديگه بودن، زنها با هم و بچه‌ها هم با همديگه. البته دو تا خانواده ديگه سابقه دوستيشون خيلي قديميتر بود. در حقيقت، ما به جمع اونها اضافه شده بوديم چون كه از لحاظ روحيات و مسائل اعتقادي و خيلي چيزاي ديگه با همديگه شبيه بوديم. حتي زمان جنگ هم، هيچ موقع هر سه نفر با هم جبهه نمي رفتن. هميشه دوتاي اونها مي‌رفتن جبهه و يكي مي‌موند كه به خانواده اون دوتاي ديگه برسه و كمكشون كنه. به خصوص آقاي (رسولي) اينا كه هيچ كس رو تو تهران نداشتن. براي همين هم آقاي رسولي كمتر مي‌رفت جبهه. خلاصه در يكي از جبهه رفتنها كه آقاي رسولي و محلاتي رفته بودن جبهه و باباي من مونده بود تهران، 🌷آقاي رسولي شهيد شد.🌷 آقاي محلاتي تنها و ناراحت برگشت تهران، چون كه نتونسته بود حتي جنازه دوستش رو بياره. از اون به بعد اين جمع سه نفري تقريبا از هم پاشيد. البته نه كاملا ولي خب كم رنگ شد. خانواده رسولي عزادار بودن و بعدها هم مشكلات ديگه اي پيدا كردن، آقاي محلاتي هم بعد از شهيد شدن عزيزترين دوستش، اون هم با اون وضعيت خاص، روز به روز گوشه گير تر و منزوي تر شد. انگار خجالت مي‌كشيد در صورت بقيه نگاه كنه.😔
☀️☀️ ☀️☀️ قسمت انگار خجالت مي‌كشيد در صورت بقيه نگاه كنه.😔 سمیه- به هر حال اين مسائل بود تا يكي-دو سال بعد كه يه روز بابا با قيافه در هم و ناراحت اومد خونه. هر چي ازش پرسيديم كه چي شده، جواب درست و حسابي بهمون نداد. فقط يه بار گفت: (اين بشر عجب موجوديه ها! چه طور اصلا نميشه به ظاهرش اعتماد كرد! يا آدم خيلي زود فريب ظاهر رو مي‌خوره يا بقيه خيلي راحت تغيير شخصيت و رفتار ميدن) و ديگر چيزي نگفت، يعني به ما نگفت، فردايش از طريق مادر خبردار شديم كه آقاي محلاتي با خانم شهيد رسولي ازدواج كردن. راستش ما هم اول باورمون نشد. ثريا در حاليكه معلوم بود خيلي مجذوب خاطره شده، پرسيد: - چرا؟😧 سمیه- آخه يكي-دو باري كه توي همين مهموني‌ها بحث از چنين مسائلي مي‌شد، برعكس بابا كه از روي شوخي يا جدي هميشه از ازدواج مجدد طرفداري مي‌كرد و مي‌گفت كه كسي نبايد كاسه داغتر از آش بشه و حلال خدا رو كه نميشه حروم كرد و از اين حرفها، آقاي محلاتي هميشه مخالف بود. يكي از دلايلش هم اين بود كه مي‌گفت: (اجراي اين كه اسلام ميگه بايد بين زنها برقرار بشه خيلي سخت و مشكله) حالا در كمال ناباوري خودش دست به همين كار زده بود. عاطفه زير لب زمزمه كرد: - عجب! ميگن كه ادميزاد شير خام خورده است، هيچ اطمينوني بهش نيس آ. سمیه- همين مسئله هم باعث شد كه ارتباط ما به كلي با هر دو خانواده قطع بشه. اين طور كه مامان هم ميگفت بابا حتي توي اداره هم با آقاي محلاتي خيلي سر سنگين و سرد برخورد مي‌كرد. فقط يه بار مامان بهش گفت كه (شما خودت هميشه از ازدواج مجدد طرفداري مي‌كردي) بابا با ناراحتي جواب داد كه: (حرف با عمل خيلي فرق داره خانم! آدم توي حرف خيلي چيزها رو مي‌گه، ولي تو عمل ميبينه نمي تونه قبول كنه. اون هم كسي مثل آقاي محلاتي و خانمي مثل خانم رسولي، آخه از اونها ديگه بعيد بود. اون زن دوستش بود! ) مامان هم ديگه چيزي نگفت. فقط چند باري جلوي ما، اون هم نه جلو بابا، فقط جلوي ما به اقاي محلاتي بد و بيراه گفت كه چه طور دلش اومده چنين كاري بكنه. (خودش زن به اين خوبي داشت. به خدا من فقط دلم به حال خانم محلاتي می‌سوزه. بدون اون زن بيچاره داره چي ميكشه! حالا اگه باز هم يه زن ناجنسي داشت آدم قبول مي‌كرد. ولي آخه ديگه زني قانعتر و سازگار تر و مومنتر از خانم محلاتي هم پيدا ميشه! اون هم آقاي محلاتي كه اينقدر ادعاي زن دوستي اش ميشه! بيچاره خانم محلاتي! ) تا اينكه بعد از شش ماه يه روز خانم محلاتي اومد خونه ي ما..... جمله سميه دوباره نفس را در سينه همه حبس كرد. فهيمه هيجان زده پرسيد: - اومده بود قهر، نه؟😦 سميه نفس عميقي كشيد: - نه! اومده بود درد دل كنه. يا اينكه بهتره بگم اومده بود تنبيه كنه. اومد و آتش به ما زد و رفت. عاطفه- مگه چي گفت؟ سمیه- گفت كه پيشنهاد ازدواج آقاي محلاتي و خانم رسولي رو خودش به آقاي محلاتي داده، مي‌گفت حتي خودش رفته بود خواستگاري خانم رسولي!😒 آه از نهاد همه بلند شد. ثريا پرسيد: - ولي چرا؟ چه طور چنين چيزي ممكنه. - مي‌گفت كه بعد از شهادت آقاي رسولي وضع خانواده ي آقاي رسولي خيلي ناجور ميشه. گفتم كه اونها دو تا خانواده ي كاملا نزديك به هم و صميمي بودند. به حدي كه خانم رسولي و محلاتي هم علاقه ي زيادي نسبت به همديگه پيدا كرده بودن. ظاهرا بعد از شهادت اقاي رسولي، خانم محلاتي مرتب مي‌رفت و به خانواده رسولي سر ميزد، حتي به جاي آقاي محلاتي.... ادامه دارد.... ❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام‌محمدباقر(ع): زنها دوست دارند همانطور مرد خودرا آراسته ببینند که مرد دوست دارد زنِ خودرا.
در ، بهتر است چه سوالاتی مطرح شود ؟ 🍃در جلسه اول هشت سوال مشترک آقا مطرح می کند و شش سوال اختصاصی هم خانم مطرح می کند . ❣اول: معرفی اول معرفی کنند و بعد در مورد شغل پدر و بعد در مورد والدین سوال کنند که مادر اصلی شما است یا خیر . اشکالی ندارد . ❣دوم: اعتقادات بعد راجع به اعتقادات صحبت کنید . شاید بگویند این برای افراد متدین است . خیر . افراد غیر متدین هم باید سوال کنند زیرا شاید عمل به اعتقادات طرف پنج باشد . و این خانم پنجاه باشد . اگر سوال نکنند بعدا برایشان مشکل پیش می آید زیرا اختلاف زیاد است . ❣سوم خط مشی در مورد خط مشی زندگی صحبت کنید . آیا می خواهید بر اساس دستورات دین عمل کنید یا فرهنگ غرب ؟ این سوال هم برای متدین و هم برای غیر متدین باید سوال شود . ❣چهارم: ارزش های فرهنگی سوال بعدی میزان پایبندی به ارزش های فرهنگی است . مثل پوشش که این سوال مشترک است . شما در چه محافلی شرکت می کنید ؟ به پارتی و عروسی های آنچنانی می روید یا خیر ؟ آیا در محافل مذهبی شرکت می کنید ؟ آیا ماهواره نگاه می کنند یا خیر ؟ شما با مطرح کردن این سوالات می خواهید بدانید آیا به هفتاد درصد می رسید یا خیر ؟ ❣پنجم استقلال فکری در مورد استقلال فکری سوال کنید . خیلی مهم است . در زندگی مشترک چقدر به نظر دیگران از جمله پدر و مادر و دوستانتان ، اهمیت می دهید ؟ ممکن است بگوید من بدون اجازه مادرم آب نمی خورم یا در حد نیاز و یا در حد مشاوره از دیگران استفاده می کنم . شما می توایند از این طریق بفهمید که طرف دهان بین است یا خیر . ✅ نکته: در ضمن در جلسه اول جای هیچ تنشی نیست . شما فقط می نویسید و بعد تجزیه و تحلیل می کنید . در جلسه دوم می توانید در مورد سوالشان از ایشان توضیح بخواهید . ❣ششم: اهداف کلی زندگی دیگری اینکه در مورد هدف اصلی زندگی صحبت کنید . یکی علاقه به کتاب دارد و یکی از کتاب خواندن بدش می آید . ❣هفتم: ارتباطات اجتماعی سوال مهم دیگر این است که نظر همدیگر را در مورد شاغل بودن و رابطه با دیگران در حد عرف و شرع ، سوال کنند . خانمی هست که بشدت از اینکه آقا در محیطی کار میکند که چهار تا خانم در آنجا هست ، ناراحت است . این مشکل را اول حل کنید . ❣ هشتم: ارتباطات فامیلی در مورد ارتباطات فامیل و دوستان سوال کنید . می توانید درون گرایی و برون گرایی طرف را می فهمید . آیا تمام زندگی خود را برای مهمان بازی می گذارد یا اصلا از مهمانی خوشش نمی آید ؟ 💓 @Mattla_eshgh
هدایت شده از کانال حسین دارابی
دکتر موزون الان باهام تماس گرفتن، بعد از احوالپرسی، درباره کانال های متعدد زندگی پس از زندگی تو ایتا صحبت و گلایه کردن. کانال هایی که اسم ولوگوی برنامه رو دارن و تبلیغات نامناسب و مطالب غیرمرتبط میگذارن و خیلیا فکر میکنن این‌ها کانال رسمی برنامه‌س و از چشم برنامه میبینن. گفتن اگه بخوام این‌هارو معرفی کنم شاید ناراحتی پیش بیاد، برخی از این‌ها نیت خیر دارن، برخی‌ها نمیدونن. ولی در هر صورت این‌ها به ضرر مجموعه زندگی پس از زندگی تموم میشه پشت تلفن آنلاین یه نمونه رو مثال زد گفت الان کاناله اسمش زندگی پس از زندگانیه، استیکر زده تبادل موقت، بعدش تبلیغ یه کانال دیگه رو زده که اونم زندگی پس از زندگیه😂 گفت بالاخره کدوم کدومه؟ تو زندگی پس از زندگی هستی یا اون یکی؟ اگه شماها زندگی پس از زندگی هستید من چیم؟ منم گفتم آقای دکتر الان در اصل روح از بدن شما جدا شده و چسبیدید به سقف و دارید اون دوتا کانال رو از بالا مشاهده میکنید🤣 ایشونم خندید گفتم من اطلاع میدم که کانال های رسمی برنامه زندگی پس از زندگی در پیامرسان‌های داخلی تیک آبی داره، بقیه کانال ها، کانالهای طرفدار هستن و هیچ ربطی به برنامه ندارن. آدرس کانال های ایشون در پیامرسان‌های داخلی ایتا، روبیکا و بله این آدرس‌هاست با تیک آبی @zendegitv4 @abbas_mowzoon
014.mp3
1.06M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر 🌴 بخش چهاردهم ⭕️ روش درست رفتار‌ با همسر و فرزندان 🔴
مطلع عشق
☀️☀️ #دختران_آفتاب ☀️☀️ قسمت #نود_وهفت انگار خجالت مي‌كشيد در صورت بقيه نگاه كنه.😔 سمیه- به هر حا
☀️☀️ ☀️☀️ قسمت سمیه- مي‌گفت (هر چي به محلاتي گفتم زير بار نرفت كه بره و بهشون سر بزنه. مي‌گفت از روي اونها خجالت مي‌كشه. مي‌گفت اگه اونها ازش بپرسن كه جنازه آقاي رسولي، بهترين دوستت چي شد، من چه جوابي بهشون بدم) من هم موقعي كه ديدم، اون قبول نمي كنه، خودم رفتم سراغ اونها. آخه چي بگم خواهر (بعد از شهادت اون مرحوم، اونها كه كسي رو توي تهرون نداشتن. اون يكي _ دو تا دوست و آشنايي هم كه دور و بر مرحوم رسولي بودن به بهانه‌هاي مختلف رفتن دنبال كارشون و اونها رو تنها گذاشتن) اين حرف رو كه زد بابام از خجالت سرخ شد. حتي يه اشك هم از چشمانش بيرون زد. ولي بابام زود پاكشون كرد كه كسي نبينه. خلاصه اينطور كه خانم محلاتي مي‌گفت، اوضاع خانواده رسولي خيلي بد شده بود؛ هم از لحاظ اقتصادي و هم از لحاظ اجتماعي. مي‌گفت كه (بچه هاش بي سرپرست بودن. خودش تنها سرگردون بود. هر روز مي‌رفت سر كار، ولي يا كار بهش نمي دادن يا اينكه وقتي مي‌فهميدن زن شهيده، بهش نظر سوء پيدا مي‌كردن. همسايه‌ها پشت سرش حرف مفت مي‌زدن. بچه هاش شبها از ترس خوابشون نمي برد. دختر كوچيكش، مهديه، سراغ بابابش رو مي‌گرفت. پسرش همون كه ۱۳-۱۴ سالشه دوستهاي ناباب پيدا كرده بود. اخلاقش بد شده بود و حرفهاي ناجور مي‌زد. خلاصه چي برات بگم. هر وقت مي‌رفتم اونجا كار ما دوتا شده بود گريه. اون مي‌نشست گريه مي‌كرد و حرف مي‌زد. منم گريه مي‌كردم و گوش مي‌دادم، روز به روز هم زردتر و پژمرده تر مي‌شد. اين روزهاي آخر شده بود چهار تا تيكه استخوان. يادت كه هست، خانم به اون قشنگي به اون خوش برو رويي، ماشا الله هزار ما شا الله چه سر و وضعي داشت، مثل گل بود! ولي ديگه اين روزهاي آخر مثل يه گل پژمرده، خشك و بي حرارت شده بود به خدا هر وقت مي‌رفتم خونشون، دلم خون مي‌شد، براي خودش، براي بچه هاش! يه روز بهش گفتم چرا ازدواج نمي كني زن؟ گفت: (چي ميگي خواهر، به كي شوهر كنم كه نخواد بچه هام رو از من جدا كنه، مرتب به خودم و بچه‌ها سركوفت نزنه. يا بايد جوون مجرد باشه كه از خودم كوچكتره و نه دركي از من داره، نه از بچه ها، يا بايد مردي باشه كه زنش رو طلاق داده، تو زندگي اولش شكست خورده و حالا هم به من اعتماد نداره، يا اينكه ميگه بچه هات بايد ازت جدا بشن؟ يا بايد پيرمردي باشه كه ديگه حال و حوصله سر و صدا و شيطنت‌هاي بچه‌ها رو نداره! اين بچه‌ها اگه هم بخوان، يكي رو مي‌خوان كه جاي باباشون رو پر كنه، نه اينكه زندگي رو به دهن اونها و من تلخ كنه) از همين جا فهميدم كه به ازدواج راضيه، فقط مي‌ترسه به كسي اعتماد كنه، واقعا هم اينقدر زجر كشيده بود كه ديگه از همه چيز به تنگ اومده بود. موقعي كه براي محلاتي گفتم زد زير گريه، گفتم: چت شده؟ گفت: زن و بچه ي دوست آدم مثل زن و بچه ي خود آدمن، چه طور توقع داري اونها توي يه همچين وضعيتي باشن و من آب خوش از گلوم پايين بره. اون هم در وضعيتي كه هيچ كاري از دست من بر نمياد. نمي دونم كي جمله رو اون موقع گذاشت توي دهن من كه گفتم (خب پس برو باهاش ازدواج كن. هم تو بچه‌هاي اون خدابيامرز رو دوست داري و بالا سرشون هستي، هم خانم رسولي مي‌تونه بهت اعتماد كنه) اقاي... باور كنين چنان ترسيد و حيرت كرد كه گفتم الانه كه سكته كنه.😧😳😰 ❌ ممنوع
☀️☀️ ☀️☀️ قسمت سمیه- گفت (مگه ديوونه شدي؟ اين حرفها چيه مي‌زني) ولي راستش همون موقع خودم از پيشنهادم خوشم اومد. پيش خودم گفتم (چرا نه؟ كي بهتر از محلاتي؟ من كه توي اين چند وقته با چشمهاي خودم وضع اون زن رو ديدم. من كه خودم اين همه براش دعا كردم كه خدا زودتر سر و ساماني به زندگيش و بچه هاش بده. پس حالا كه چنين موقعيت خوبيه، اگه من به اين قضيه راضي نشم، خودخواهي و خود پرستي خودمه) پس ديگه پشت قضيه رو ول نكردم و مرتب توي گوش محلاتي خوندم. اولش بهانه مي‌آورد كه بين دو همسر مشكله. نفس ادم رو ميبره گفتم (اگه در اون باشه چي؟ باز هم جرئت داري ميدون رو خالي كني؟ ) بعد از چند وقت كه ديگه نتونست اين جواب رو بده، گفت: (من اصلا رويم نميشه به صورت اون بچه‌ها نگاه كنم. برم بهشون چي بگم؟ بگم كه من از ترس، جنازه ي بهترين دوستم رو، جنازه ي پدر اونها رو گذاشتم و فرار كردم) گفتم: (چه بهتر! حالا كه موقعيتي برات پيش اومده كه بتوني حق دوستت رو ادا كني. چرا از دستش مي‌دي؟ نذار زير دست يه ادم نامرد بيفتن) حتي يه بار هم با خود من مفصل بحث كرد. طوري كه نزديك بود منصرف بشم. گفت (مي دوني داري چه كار مي‌كني؟ مواظب باش تحت تاثير احساس قرار نگرفته باشي؟ من مجبور ميشم برا هميشه زندگيم رو به دو قسمت تقسيم كنم. آتش به زندگيمون نزن! ) كمي هم پايم سست شد. ولي به خودم گفتم كه نه، فريب نخور خدا مي‌خواد اين طوري منو ازمايش كنه! خلاصه هر چي گفت يه چيز ديگه جوابش رو دادم. شش ماهي طول كشيد تا بالاخره با هزار مكافات راضيش كردم. بعد هم خودم ]رفتم خواستگاري خانم رسولي. تازه اول دردسر بود. چون حالا خانم رسولي راضي نمي شد. مي‌گفت (من گفتم حاضرم ازدواج كنم، ولي نگفتم كه يه زندگي ديگه رو از هم بپاشونم يا خراب كنم. من چه طور دلم مياد پدر بچه هات رو ازت بگيرم) گفتم (ولي تو كه واقعا نمي خواي هيچ كدوم از اين كارا رو بكني. تو فقط مي‌خواي در زندگي ما شريك بشي. به فكر بچه هات باش! كسي رو بهتر از محلاتي پيدا نمي كني كه بچه هات هم قبولش كنن) با كلي دنگ و فنگ هم اون رو راضي كردم. فاطمه در حالي كه متاثر شده بود، گفت: - واقعا چه پيدا ميشن! و چه و دارن سمیه- اتفاقا، مامان من هم خيلي تحت تاثير حرفهاي او قرار گرفت و گفت (خدا خيرت بده زن. واقعا چه فداكاري بزرگي كردي! ) اون وقت خانم محلاتي در اومد گفته كه (چي مي‌گي زن؟ دلم از همين خونه! به محض اينكه محلاتي اين كارو كرد، انگار ما بزرگترين جنايت جهان رو مرتكب شده باشيم، از همه طرف لعن و نفرين شديم. همون كساني كه تا ديروز دعا مي‌كردن تا خدا راهي پيش پاي اين زن و بچه هاش بذاره و از اين وضع در بيان، پشت سرمون صدجور حرف ناجور زدن. صد جور انگ به محلاتي چسبوندن. دوستهاش طردش كردن. خانواده خودش تركش كردن، چه برسه به خانواده من! به خدا اين مردم كاري كردن كه ما هم نزديك بوديم پشيمون بشيم. فقط هر وقت كه ميرم خونه شون و ميبينم كه لبخند روي لبهاي بچه هاش ميشينه، ميبينم كه نجمه خانم ديگه نگران نيست، دلم دوباره آروم ميگيره. مي‌گم خدا رو شكرت. اگر چه ديگه حالا محلاتي رو كمتر مي‌بينيم، آخه مقيده كه سه روز و سه شب خونه ي اونها باشه، سه روز و سه شب خونه ي ما ولي با اين حال باز هم شكرت كه تونستيم به اين خانواده كنيم و اونها رو از در به دري نجات بديم) بابا در حالي كه صورتش مثل كاسه ي خون شده بود، بلند شد و رفت توي اتاق ديگه. مادر هم با پته ي روسري اش اشك هايش را پاك كرد. خانم محلاتي هم چند دقيقه بعد رفت.
☀️☀️ ☀️☀️ قسمت سمیه- اون شب بابا بعد از نمازش، سرش رو گذاشت روي مهر و زد زير گريه، نيم ساعتي گريه كرد، بعد هم بلند شد و به مامان گفت كه برن ديدن آقاي محلاتي و همسر دومش. از اون به بعد هر از گاهي بابا و مامان خونه ي يكيشون مي‌رفتن. البته ما رو هيچ وقت با خودشون نمي بردن. من ديگر متوجه نبودم سميه چه مي‌گويد. چند لحظه اي را به يكي از آن دو زن گذاشتم. ان وقت بود كه ديدم مي‌توانم به خانم محلاتي و رسولي به خاطر كاري كه كرده اند. راحله در حالي كه پوزخند ناباورانه اي روي لبهايش خودنمايي مي‌كرد، به آرامي گفت: - همين كه پدر و مادر سميه اخر سر هم بچه هاشون رو به خونه ي آقاي محلاتي نمي بردن، نشون دهنده ي اينه كه ته دلشون باز هم از كار آقاي محلاتي راضي نبودن.😏 « عجب دختر تيز و نا قلايي بود اين راحله » فهيمه تذكر داد: - شايد به اين علت باشه كه خيلي وقتها مردها از اين قانون ! و به همين علت كه سوء استفاده مردها شده، مردم به همه ي افرادي كه دست به اين كار بزنن به چشم نگاه مي‌كنن. فاطمه سري تكان داد و گفت: - ممكنه نظر تو هم درست باشه، ولي اين بعضي‌ها ممكنه از يه قانون سوءاستفاده كنن، اين قانون نيست. حتي تا جايي كه تونسته سعي كرده جلوي اين سوء استفاده‌ها رو بگيره! به همين علت هم بين همسرها را چنين كاري قرار داده و خب طبيعيه كه چون هر مردي اجراي عدالت كامل بين زن هاش رو نداره، چنين كاري رو هم نداره. پس اسلام فقط جواز اون رو صادر كرده نه اين كه اون رو به همه توصيه كرده. نمونه اش همين آقاي محلاتي دوست خانوادگي سميه، كه به خاطر همين كه احساس مي‌كرد اجراي عدالت مشكله، اولش راضي به اين كار نبود.👌 فهيمه كمي شانه هايش را بالا كشيد: - ولي بچه‌ها واقعا هم اگه كسي كمي با اوضاع الان غرب آشنا باشه، مي‌دونه كه اوضاع زنهاي بي سرپرست در غرب، الان معضلي شده! طوري كه خود دولت‌ها و سازمان‌هاي خيريه دست به كار شدن و مكان‌هايي رو مثل پرورشگاه درست كردن كه اين جور زن‌ها رو اونجا نگهداري مي‌كنن. ولي چنين جاهايي هيچ وقت جاي يه خانواده ي كامل رو نمي گيره. فاطمه گفت: - تازه دليل تعدد زوجات مردها كه فقط همين يكي _ دو مسئله نيست! مثلا ممكنه زن باشه يا بيماري‌هاي زنانه داشته باشه، يا اين كه ممكنه مرد از محل اصلي خانواده اش دور باشه و خب بايد هم قبول كرد كه متاسفانه توي يه همچين مواقعي خيلي از مردها رو ندارن. اين مختص مردهاي مسلمون هم نيست ؛ در تمام دنيا هست! منتها توي خيلي از جاهاي دنيا اين روابط به طور نا مشروع و نا محدود وجود داره، ولي اسلام سعي كرده با اين قانون به اين قضيه جنبه ي رسميت بده كه هم بشه و هم با تشكيل خانواده، آسيب كمتري به زن دوم برسه. اما راحله به اين راحتي قانع نمي شد: - حالا علت و فلسفه ي اين امر هر چي باشه، امروزه براي احساسات خيلي از خانمها هضم چنين مسئله اي آسون نيست. نمي تونن به شوهرشون اجازه بدن كه همسر ديگه اي غير از اون‌ها بگيره.😕 فاطمه- خب اشتباهه راحله جون! چرا خيلي از زن‌ها مثل همون زن‌هاي غرب راضي ميشن كه شوهرشون از راه‌هاي نا مشروع دست به اين كار بزنن ولي به طور شرعي و رسمي اش، نه. به نظر من، اين فقط به علت فرهنگ غلط جامعه ماست. در ضمن، خانم‌هايي كه با اين مسئله مخالفن، مي‌تونن مخالفتشون رو ضمن شروط عقد ذكر كنن. در اين صورت، محضرها هم بدون رضايت نامه ي همسر اول، مجوز ثبت چنين عقدي رو صادر نمي كنن. امروزه هم اين شرط جزو شروط اصلي شده كه همه ي آقا دامادها بايد امضا كنن حق گرفتن زن ديگه اي ندارن مگر با اجازه عروس خانم. صداي يك تازه وارد، صحبت فاطمه را قطع كرد. مهسا- عاطفه خانم! آقاي پارسا با شما كار دارن. عاطفه رويش را به مهسا كه در دهانه ي در ايستاده بود، برگرداند. - نمي دوني چي كار دارن؟
☀️☀️ ☀️☀️ 🔸فصل سي و دوم🔸 قسمت فاطمه- نمي دوني چي كار دارن؟ جواب، حركت رو به بالاي شانه‌ها بود. مهسا- نه، نمي دونم. اون پايين تو راهرو ايستادن. خودت سري بهشون بزن. فكر كنم هر چه زودتر بري بهتر باشه. فاطمه نگاه كوتاهي به عاطفه كرد: - تو هم با من مياي؟ عاطفه- باشه! فاطمه و عاطفه چادرهايشان را برداشتند و رفتند پايين. وقتي برگشتند، رنگ از صورت عاطفه پريده بود. بچه‌ها با تعجب به همديگر نگاه كردند. نگران بودن عاطفه، بيشتر باعث تعجب شده بود. به غير از سميه كه واقعا نگران شد. سمیه- چي شده فاطمه جان؟ اتفاق بدي افتاده؟😳 فاطمه نگاهي به عاطفه كرده و لبخندي زد: - اون جوون الان دوباره اومده بود دم در و سراغ عاطفه رو گرفته بود. سرايدار هم بهش ميگه كه چند لحظه صبر كنه تا اون برگرده و مي‌ياد و جريان رو به آقاي پارسا مي‌گه. هيجان همه ي بچه‌ها زيادتر شده بود. - اما اتفاق بدش اينه كه وقتي هر دو بر ميگردن دم در، هيچ خبري از اون جوون نبود. غيبش زده بود.😊 ثريا در حالي كه با نگاه شيطنت آميزي، از كنار چشم هايش عاطفه را تماشا مي‌كرد، گفت: - هي! انگار مسافرت اومدن با دختر شهرستوني‌ها زياد هم بي خطر نيست.😄 من هم گفتم: - تو هم كه دلت غش مي‌ره براي همچين خطراتي. بچه‌ها اگر چه به اين شوخي خنديدند و عاطفه را هم مجبور كردند كه بخندد، ولي نگراني عاطفه به آن‌ها هم سرايت كرده بود. فاطمه ايستاد توي دهانه در، دستهايش را از دو طرف بازكرد و گذاشت روي چهار چوب در. - بچه‌ها مژده! يه خبر فوق العاده براتون دارم. من گفتم: - چي هست حالا؟ فاطمه- همين طور كه نميشه بايد مژدگاني بدين! عاطفه همين طور كه دراتاق قدم ميزد، تعارف كرد: - حالا چرا دم در؟! فرماييد داخل! اين طوري بده؟😃 ثريا نيم نگاهي به عاطفه كرد و با شيطنت خاصي پرسيد: - نكند آقاي مرادي پيدا شدن؟😉 مسلماجواب اين سوال با عاطفه بود، نه فاطمه! چون هيچ وقت چنين سوالهايي رو بي جواب نميگذاشت! عاطفه- تو چرا جوش ميزني؟ مگه براي تو فرقي ميكنه؟😅 ثريا خنديد: - چرا كه نه! ما كه مثل شما اصفهاني‌ها خسيس نيستيم. خوشحال ميشيم يكي از ترشيده‌ها از توي كوزه در بياد!😁 فاطمه آمد داخل اتاق و دستهايش رو باز كرد: - خيلي خب! ديگه بسه! آتش بس اعلام ميشه خبر اينه كه درست كردن شام امشب به عهده ماست😜😄 راحله غريد: -برو بابا دلت خوشه تو هم! فهيمه ناليد: - واقعا كه! بايد هم براي چنين خبري مژدگاني بگيري!😕 عاطفه گفت: - مژدگاني ات يه كتك مفصله كه باشه طلبت، هر وقت وقتش شد خبرت ميكنم.😝 سميه با تاسف گفت: - اين هم از برنامه امشب! حرم رفتن، رفت براي فردا صبح، با اين خستگي كي ميتونه نيمه شب بره حرم.🙁 و بعد رو به فاطمه گفت: - آخه تو چطور دلت مياد اين تنها شب جمعه رو كه مشهد هستيم خراب كني! بابا! امشب...! امشب!.... و بعد ديگر چيزي نگفت. در عوض پريا جمله اش را كامل كرد: - شب مراد است امشب! به به! به به!... چه شبي مي‌شه امشب!😂 من هم گفتم: - واقعا كه چه استقبال گرمي كرديم از پيشنهاد فاطمه!😅 فاطمه هم شانه ايش را بالا انداخت. - دقيقا همين طوره. من كه شرمنده شدم از اين همه روحيه همكاري و تلاش و كوششي كه در شما‌ها ديدم!😄 را حله گفت: _برو بابا. تورو خدا بازي در نيار فاطمه جون! آخه اين هم شد كار كه توقع داري ما انجام بديم ديگه كي حال اين كار هارو داره! مگه چي شده؟ - عزيز دلم از قديم و نديم گفتن اين چند شب ديگران پختند و ما خورديم، اين يه شب رو ما مي‌پزيم، ديگران ميخورن، مگه نه فهيمه؟😊 فهيمه جواب داد: - بابا ما اين همه راه رو از خونه فرار كرديم و اومديم مشهد، كه از زير كار‌هاي خونه فرار كنيم. حالا تو ميگي بلند شيم پخت و پز كنيم.😅 ❌
☀️☀️ ☀️☀️ قسمت اين بار عاطفه طرف فاطمه گرفت. - خب چه اشكالي داره. عوضش براي آينده ات هم خوبه. يه چيزي ياد مي‌گيري تا كمتر از مادر شوهرت غر بشنوي.😄 اما جوابش را ثريا داد: - تو ميخواي ازدواج كني، بايد تمرين كني. ما براي چي ياد بگيريم؟😜 عاطفه- نه اين كه تو تا آخر عمرت ور دل مامان جونت مي‌موني و هميشه اون برات اين كارا رو ميكنه! نه عزيز دلم! اين شتريه كه در خونه همه مون خوابيده.😅 ثريا دوباره ناراحت شد. اما فقط لبهايش را گزيد تا چيزي نگويد. فهيمه اما گفت: - واقعا كه خيلي مسخره است! را حله پرسيد: -چي؟ فهیمه- اين شتريه كه در خونه همه مون قراره بخوابه!😕 راحله- چه طور؟! تو ناراحتي؟ فهیمه- نه! من با ازدواج مشكل ندارم، ولي اين زور نيست كه ما توي اين چند روز اين همه راجع به نقش زنها توي سرو كله مون زديم، شعار داديم، هوار كشيديم، حنجره خودمون رو پاره كرديم، آخرش هم بريم بشينيم گوشه خونه و خودمون رو با شستن ظرف‌ها و پخت و پز سرگرم كنيم.🙁 ثريا آه عميقي از سينه بيرون داد. - اي بابا چه اهميتي، چه نقشي؟! چه كشكي؟! چه ماستي؟! بابا زندگي ما زنها امروزه در چندتا چيز خلاصه شده. اگه پولدار باشيم و كلفت داشته باشيم كه كار هامون رو انجام بده، صبح تا شب نشستيم جلوي ميز آرايش و به خودمون ميرسيم تا عصر بريم مهموني هفتگي و جلسه فال قهوه و صد جور مهموني ديگه! موقعي هم كه خونه ايم بشينيم پاي تلفن و با اين و اون حرف‌هاي صد تا يه غاز بزنيم. عاطفه سوالش را با يك چشمك همراه كرد: -و اگه بي پول باشيم...؟ 😉 ثریا- اگه هم بي پول باشيم و كلفت نداشته باشيم كی كارهامون رو انجام بده، خودمون بايد صبح تا شب رو توي يه آشپز خانه چرب و دود گرفته صبر كنيم و هي پياز داغ سرخ كنيم و لاستيكي بچه رو عوض كنيم. اين هم شد زندگي؟! من كه از يه چنين نقش با اهميتي دلم به به هم ميخوره! عاطفه خنده تمسخر آميزي كرد: - حالا فكر ميكني شوهر اين خانم هاچه گلي به سر عالم و خودشون زدن كه زن هاشون نزدن، فكر ميكني شوهر اون زني كه توي آشپز خانه چرب و دود گرفته سر ميكنه، توي قصر كار ميكنه يا پشت كامپيوتره! نه عزيزدلم، نه خاله جون! شوهر اون زن هم يا كوره پز خونه و كار خونه عرق ميريزه يا توي يه مغازه نيم متر تاريك توي يه محله درب و داغون! راحله زير لب غرغر كرد: -اينكه جواب نشد!😐 فاطمه اول رو به همه بچه‌ها كرد: - منم با قسمتي از حرفهاي ثريا موافقم. اينكه ما زنها خودمون رو دست كم گرفتيم. در عين حال، خیلي از اين زنها و مردها هم چاره اي به جز سر بردن در يه زندگي سخت و فقيرانه ندارن. و بعد رو به ثريا كرد: - به نظر خود تو، نقش زن يا مهمترين نقشش در خانواده يه يا چي بايد باشه؟ ثريا شانه هايش را بالا انداخت: - من از كجا بدونم. من كه هنوز ازدواج نكردم!😕 فاطمه- پس بدون وقتي هم كه ازدواج كني وضعت خيلي بهتر از زنهايي كه مسخره شون كردي نيست.😊