eitaa logo
مطلع عشق
280 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مسعود که در کمال آرامش و اطمینان گفته میشد : من این مدت اشتباهات زیادی کردم ... خیلی زیاد ... حالا وقتشه جبرانشون کنم نفس عمیقی کشید و لبش را تر کرد و ادامه داد : ازدواج ما دو تا با هم توو شرایطی که داشتیم اشتباه بود ( معصومه پوزخند زد) ... من دیوونه بودم و تو ناچار ... بدونه اینکه همو بشناسیم ، با هم حرف بزنیم ، یا حتی بدونه اینکه به هم علاقه داشته باشیم ازدواج کردیم ... همه ی اینا درست ولی ... کمی تعلل کرد و سپس با صدای مصمم تری ادامه داد : ولی طلاق آخرین راهه ! ... تنها حلالی که عرش خدا رو میلرزونه رو بهتره بذاریم برای آخر ... آخر ینی جایی که با عقل و دلمون به این نتیجه رسیدیم که با هم نمیسازیم ... الان هم من عاقل شدم و هم تو فهمیدی خدا همیشه هواتو داره و فقط کافیه خودتو بسپری دستش تا همه چیزو درست کنه ... الان وقتشه که هر دومون عاقالانه رفتار کنیم ... بیا ... ببین بیا مثه دو تا نامزد باشیم ... یه مدتی با هم حرف بزنیم ، در مورده هم تحقیق کنیم، به هم فرصت بدیم ، خلاصه اینکه دو تا نامزد باشیم !... اگه به این نتیجه رسیدیم که واقعاً به درد هم نمیخوریم اون وقت با دلیل محکم عرش خدا رو به لرزه درمیاریم !... الان ما هیچ دلیلی برای طلاق نداریم ... درسته تا اینجا با عقل و منطق پیش نرفتیم ولی هنوزم دیر نشده...شاید بتونیم همو دوست داشته باشیم ... شاید به درد هم بخوریم ... اگه به درد هم نخوردیم طلاق میگیریم و من میرم پیش پدر و مادرم و این خونه رو میدم به تو تا کم کم پولش رو بهم پرداخت کنی ... اگه به درد هم خوردیم که با هم زندگی میکنیم ... زندگیه واقعی نه اینی که الان هست !... فعلا تا چند ماه ما به عنوان نامزد سعی میکنیم همو بشناسیم و البته فکرامونم درباره ی آینده بکنیم ... نظرت چیه؟! معصومه سکوت کرد. سعی کرد به سرعت حرف ها و پیشنهاد مسعود را تحلیل کند. بد هم نمیگفت ! برای شرایط آن دو ، عاقل بودن بهترین تصمیم بود. لبخندی زد و گفت : رشته ای بر گردنم افکنده دوست ، میکشد هر جا که خاطرخواه اوست ... قبوله !... اینکه عاقل باشیم ، قبوله ! مسعود هم لبخند زد و در دلش تکرار شد : رشته ای بر گردنم افکنده دوست ، میکشد هر جا که خاطرخواه اوست سکوت بینشان برقرار شد و دوباره مسعود شکننده ی این سکوت شد.
حسنو این مدت میبرم پیشه مامان و بابای نرگس ... به اونا هم ظلم کردم ... میدونم خیلی دلشون کردن و نیومدن دیدنه حسن ... اینجوری هم اونا حسن رو میبینن و یه مدت پیششون باشه ، فقط بخاطر حال خرابه منه که تا الان بزرگی کردن نیومدن دیدنه حسن ... اینجوری هم اونا حسن رو میبینن و هم من و تو خیالمون راحت تره - اوهوم ! فقط میخوای بهشون چی بگی ؟! ( زهر خند زد ) میخوای بگی میخوام با نامزدم تنها باشم ؟ نمیگن تا جیگرگوشه شون رفت زیره خاک رفتی زن گرفتی و حالا بعد چند ماه تازه یادت افتاده حسن نوه ی ما هم هست؟! مسعود پوفی کرد و دستی به سرش کشید و گفت : اونا آدمای عاقلیَن ... مطمئنم اگه دلایل و حرفای منو بشنون تو میشی جای نرگسشون حتی اگه ما از هم طلاق بگیریم... اینو مطمئنم ! معصومه آرام سرش را به چپ و راست تکان داد و زیر لب گفت : امیدوارم درون ماشین نشسته بودند. حسن کوچولو درون صندلی مخصوص کودک نشسته بود و با اسباب بازی کوچکش مشغول بود. معصومه گاهی به عقب برمیگشت و به او نگاه میکرد. قرار بود که شب به خانه ی عیسی خان بروند. بعد از زیارت امامزاده صالح برای خوردن ناهار به رستورانی رفتند. معصومه اصرار کرد تا به دیدن پدر و مادرش بروند و مسعود هم پذیرفت. - همه چی خریدی ؟ آره...مرغ و گوشت و سبزی و خلاصه هر چی که فکر میکردم لازم دارن خریدم...چیزه دیگه ای یادم نمیاد ... گمون نکنم چیز دیگه ای لازن داشته باشن -خوبه - اوووم ! ببین ... بعدا ً.. .اِمــــم ... ینی بعد که دوباره کارو شرو کردم پوله این خریدا رو باهات حساب میکنم مسعود نیم نگاهی به او انداخت و سرش را به آرامی به چپ و راست تکان داد. -نــــــه !... ولی خب من دلم نمیخواد مدیون کسی باش - خودازار ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📍تیکه جالب و کوبنده سریال مشاور شبکه افق به حجاب استایل‌ها.. 📍همچین صراحتی رو در آنتن صداوسیما کم داشتیم👏
4_5922610758444648147.mp3
9.75M
💞 ۳۵ منّت گذاشتن، بعد از محبت و توقعِ جبران داشتن، نشانه ی ضعف توحید و فقدان معرفت انسان است! چنین انسانهایی، در مهرورزی صحیح، هرگز موفق نخواهند بود. ‌❣ @Mattla_eshgh
: «باطن زیبا و نورانی، در ظاهر زیبا و نورانی جا می‌شود!» ✍️ پیرمردی است شاید حدود هشتاد ساله! هر روز نیم ساعت قبل از اذان صبح عصا زنان می‌آید حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام و بعد از نماز جماعت زیارت می‌کند و عصا زنان هم می‌رود. • همیشه پیراهن سفید به تن دارد و پیراهنش لک ندارد! آنقدر نور به دست و صورتش نشسته که انگار جز لباس سفید چیزی به او نمی‌آید اصلاً. از کنارت که می‌گذرد، رد بوی عطرش می‌‎ماند و اگر بشناسی عطرش را، می‌فهمی قبلاً از آنجا عبور کرده. • یک ماهی بود ندیده بودمش! هر روز می‌ایستادم در حیاط، همانجا که خودش همیشه می‌‌ایستاد و یکی یکی با صدای بلند بچه ها و دامادها و عروسهایش را به اسم دعا می‌کرد، می‌ایستادم و برای اینکه سالم باشد و باز سحرها بیاید حرم دعا می‌کردم. می‌توانستم حدس بزنم که نیامدنش به هر علّتی هم باشد، این ساعت دلش حتماً هوایی اینجاست. • بعد از یک ماه دیدم لاغرتر از قبل و آهسته‌تر از همیشه دارد از درب بازارچه وارد می‌شود. رفتم جلو و از خوشحالی سلامش کردم. • ایستاد و انگار که نفس نداشته باشد دیگر ... کمی نگاهم کرد و مرا به جا آورد، لبخند زد و گفت: سلام باباجان، خوبی؟! گفتم: تمام این حدود یکماهی که نبودید مثل شما همانجا ایستادم و دعایتان کردم. من میتوانستم حالتان را در آن لحظات بفهمم. خدا رو شکر که امروز اینجایید. گفت : قبلاً که برایت گفته بودم، من از جوانی‌ با همسرم سحرها مهمان سیدالکریم بودیم. هر سحر بیدار می‌شدیم و شبیه یک عروس و داماد لباسهای سفیدمان را می‌پوشیدیم و باهم قدم‌زنان می‌آمدیم خدمت آقایمان. من هر سحر موهایش را می‌بافتم و او برایم عطر می‌زد! این آدابِ زیبنده شدن‌مان برای مولایمان بود. آفتاب که طلوع می‎‌کرد من میرفتم بازار، و او می‌رفت سراغ خانه و ضبط و ربط اُمورش. همسرم تقریباً بیست سال است که به رحمت خدا رفته و فرزندان من هم جابجا شده ‌اند. اما من هنوز سحرها لباس سفیدم را می‌پوشم و عطر می‌زنم و به سمت حرم می‎‌آیم، با این تفاوت که او هنوز هم در کنار من است و با من قدم برمی‌دارد. تازه من برایش شعر هم می‌خوانم در راهِ آمدن. • حرفهایش، اصلاً عجیب نبود! این مرد نورانی اگر جز این بود، باید تعجب می‌کردم. • رو کرد به گنبد و گفت؛ بابا جان، خوب کسی را برای رفاقت برگزیدید! او اگر شما را در رفاقت، ثابت و استوار ببیند، حتی اگر روزی هم نشد اینجا حاضر شوید، خودش می‌آید سراغتان. یکماه است که نگذاشته من در بستر بیماری غم دوری‌اش آزارم دهد. گفتم بابا: این آقا خودش که هیچ، رفقایش هم همه‌چیز تمامند. افتخار می‌کنم روبروی شما ایستاده‌ام و از حکمتهای جان شما می‌نوشم. • گفت : خدا ما را همنشین این آقا گرداند در بهشتِ او، إن‌شاءالله.
هدایت شده از سنگرشهدا
سلام دوستان برای مشکل گشایی و حاجت روایی یکی از خادمین کانال سنگرشهدا نذر ختم یاعلی گرفتیم ، ممنون میشم همراهیمون کنید. @FF8141
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار و کاسبی جدید؛ اسپرم و تخمک ۱۵ تا ۵۵ میلیون تومان! 🔸 بازار فروش اسپرم یا تخمک!! 🔸تماشای این گزارش عجیب را از دست ندهید! ⚠️ اسپرم‌ها از چه راهی به دست می‌آیند؟ خودارضایی؟! چه نسل و انسان‌های بی‌کیفیتی از این راه به دنیا می‌آیند؟! چه می‌دانید صاحب اسپرم و تخمک اهدایی، چه شخصیتی داشته‌اند، قسی‌القلب، اهل معصیت، مضطرب، شردوست یا غیره؟! 🔺از آن‌جا که کیفیت انعقاد نطفه و شرایط زمانی و مکانی و حالات روانی پدر و مادر بر روی نطفه و در نهایت کودک، آثار و عوارض مثبت یا منفی دارد، از این‌رو کیفیت و در راستای حقوق کودک، قابل ملاحظه و دقّت است. از نظر اسلام، اصطناعت، پرورش فرزندان و ساخت انسان برای خدا، از پیش از تولّد شروع می‌شود. ⁉️ ترجیح بین فرزنددار شدن به هر روشی است یا کیفیت فرزنددارشدن برای هدف خلقت اهمیت دارد؟! 🅾 قدرت فعلی مردم ایران مرهون و است، باید از این نعمت گران‌بها مراقبت کرد. ‼️ ترجیح می‌دهید فرزند و نسل آینده‌ی شما اهل سعادت باشد یا شقاوت؟!
نمیتونم اینو هضم کنم یعنی چی اخه ! به همین راحتی با آینده ی یک انسان که قراره پا بذاره تو دنیا و ابدیت در پیش داره ، بازی میکنن 😞 اسلام این همه آداب گفته برا بوجود اومدن انسان بعد به همین راحتی ، میرن میخرن اصن معلوم نیست ، طرف کیه ، شیعه هست نیست ادم پاکیه یا نه ، به لقمه هایی که میخورده دقت کرده یا نه حلال میخورده یا حرام ، پاک بوده یا شبهه ناک چ روحیاتی داشته عفیف بوده یا نه