eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
ازدواج پرآوازه ­ترین واژه در گستره هستی است. غایت اصلی ازدواج نیل به آرامش است و خانواده برترین بستر آرامشگری متقابل زن­ها و شوهرها است. چرا که یاد خدا و آرامیدن در کنار همسری دل­آرام و آرامش ­آفرین دو منبع اصلی آرامش وجود انسان است. احساس امنیت درون ودل­آرامی در گستره حیات حق همه داوطلبان ازدواج برای همیشه زندگی است. 📍سن حقیقی، برایندی است از سن زیستی و اطلس ژنتیکی و کروموزومی، سن روانی و عقلانی و سن تقویمی و شناسنامه­ای. امید به زندگی در نیم قرن گذشته در جمعیت زنان و مردان به طور قابل ملاحظه­ای افزایش یافته است، به گونه­ای که میانگین عمر خانم­های ایرانی نسبت به یکصد سال گذشته حدود دو برابر شده است و چند سال از آقایان پیشی گرفته است. به سخن دیگر، دختران ۴۰ ساله امروزی همانند دختران ۲۰ ساله چندین دهه گذشته هستند. علاوه بر آن استانداردهای بهداشتی نسبت به گذشته فوق­ العاده فراگیر شده، خانم­ها از بیشترین سلامت زیستی و مراقبت­های بهداشتی برخوردار بوده و به دور از بسیاری از آسیب ­پذیری­های گذشته می­توانند در هر سنی ازدواج نموده و را در بعد از ۴۰ و ۴۵ سالگی داشته باشند.  پژوهش­های انجام شده در چندین کشور مختلف در چند سال اخیر بیانگر این حقیقت است که ازدواج خانم­ها بعد از ۳۵ و ۴۰ سالگی به یک پدیده کاملاً طبیعی تبدیل گردیده و فرزندآوری بعد از ۴۵ سالگی با بیشترین دقت ومراقبت­های ویژه صورت پذیرفته عمومآ این گروه از مادران فرزندانی و به دنیا می­آورند و میانگین آسیب­های احتمالی نوزادان ایشان کمتر از میانگین همه موالید جامعه است. دکتر غلامعلی @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💫 @ostad_shojae 💫
مدیریت غریزه جنسی ۱۷👆
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#کنترل_شهوت ۱۸ 🔻 خلوت ها، و تنهایی ها، مهمترین عامل در تحریکات جنسی، و ابتلا به بیماری خودارضایی هستند... برای خلوت هايمان برنامه ریزی کنیم👇 @ostad_shojae
.✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 💠 ❇️شب دیر به خونه میرسی خانومتون میگه کجا بودی؟؟؟ شما هم میگید: خونه دومی!!! ❌ خیلی جالبی بود نههه؟؟😐 یا مثلا در کنار هم نشستید، به فرزندتون میگید👇😳 ⬅️بابا دوست داری دوتا مامان داشته باشی، کم کم میخوام یه مامان دیگه برات بیارم. 📢☝️آقایون این شوخی‌ها تیشه به ریشه زندگیتون میزنه⚠️ 🌀خانوم عزیز اگر از شوهرتون این جملات را شنیدید باور نکنید💯 ✅تحقیقات ثابت کرده مردانی که از این شوخی ها میکنند، هیچوقت این کارو نمیکنن ، الکی حرص نخور👌 ❣ @Mattla_eshgh 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🔺 در مقابل ازدواج بستگانمان مسئولیم شاید یک معرفی ساده مشکل دو جوان را برطرف کند ❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#قسمت صد و شصت و نهم داستان دنباله دار نسل سوخته تشنه لبیک سریع، چشم های خمار خوابم رو باز کردم
صد و هفتاد داستان دنباله دار نسل سوخته سرباز مخصوص دردهای گذشته ... همه با هم بهم هجوم آورده بود ... اون روز عاشورا ... کابووس های بی امانم ... و حالا ... دیگه حال، حال خودم نبود ... بچه ها هم که دیدن حال خوشی ندارم ... کسی زیاد بهم کار نمی داد ... همه چیز آروم بود تا سر پل ذهاب ... آرامگاه احمد بن اسحاق ... وکیل امام حسن عسکری ... از اتوبوس که پیاده شدم ... جلوی آرامگاه، خشکم زد ... همه ایستادن توی صحن و راوی شروع به صحبت ... در شأن مکان و احمد بن اسحاق کرد ... و عظمت شهیدی که اونجا مدفون بود ... کسی که افتخار مهر مخصوص سربازی امام زمان "عج" در کارنامه اش دو داشت ... شهید "حشمت الله امینی" ... این اسم ... فراتر از اسم بود ... آرزو و آمال من بود ... رسیدن و جا نموندن بود ... تمام خواسته و آرزوی من از دنیایی به این عظمت ... آرزویی که توی مهران ... با التماس و اشک، فریاد زده بودم ... اما همه چیز ... فقط آرزویی مقابل چشمان من نبود ... اون آرامگاه و اون محیط، خیلی آشنا به نظر می رسید ... حس غریب و عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... اما چرا؟ ... چرا اون طور بهم ریخته بودم؟ ... همون طور ایستاده بودم ... توی عالم خودم ... که دوباره ابالفضل از پشت زد روی شونه ام ... - داداش ... اسم دارم به خدا ... مثل نینجا بی صدا میای یهو میزنی روی شونه ام ... خندید ... - دیدم زیادی غرق ساختمون شدی گفتم نجاتت بدم تا کامل خفه نشدی ... حالا که اینطور عاشقش شدی ... صحن رو دور بزن ... برو از سمت در خواهران ... خانم حسینی رو صدا کن بیاد جای اتوبوس وسائل رو تحویل بگیره ... با دلخوری بهش نگاه کردم ... - اون زمانی که غلام حلقه به گوش داشتن و ... برای پیج کردن و خبر دادن می فرستادنش خیلی وقته گذشته ... داداش ... هم خودت پا داری ... هم موبایل ... زنگ زدی جوابنداد، خودت برو ... تازه این همه خانم اینجاست ... به یکی از خانم ها پیغام دادم ... ما رو کاشت ... رفت که بیاد ... خودش هم که برنمی داره ... بعد از نماز حرکت می کنیم ... بجنب که تنها بیکار اینجا تویی ... یه ساعته زل زدی به ساختمون ... آرامگاه رو دور زدم ... و رفتم سمت حیاط پشتی که ... نفسم برید و نشستم زمین ... - یا زهرا ... یا زهرا ... چشم هام گر گرفت و به خون نشست ... . . . . ❣ @Mattla_eshgh
آخر داستان دنباله دار نسل سوخته چشم های کور من پاهام شل شده بود ... تازه فهمیدم چرا این ساختمان ... حیاط ... مزار شهدا ... برام آشنا بود ... چند سال می گذشت؟ ... نمی دونم ... فقط اونقدر گذشته بود که ... نشستم یه گوشه و سرم رو بین دست هام مخفی کردم ... خدایا ... چی می بینم؟ ... اینجا همون جاست ... خودشه... دقیقا همون جاست ... همون جایی که توی خواب دیدم... آقا اومده بود ... شهدا در حال رجعت ... با اون قامت های محکم و مصمم ... توی صحن پشتی ... پشت سر هم به خط ایستادن ... و همه منتظر صدور فرمان امام زمان ... خودشه ... اینجا خودشه ... زمانی که این خواب رو دیدم ... یه بچه بودم ... چند بار پشت سر هم ... و حالا ... اونقدر تک تک صحنه ها مقابل چشمم زنده بود ... که انگار دقیقا شهدا رو می دیدم که به انتظار ایستاده اند ... - یا زهرا ... آقا جان ... چقدر کور بودم ... چقدر کور بودم که نفهمیدم و ندیدم ... این همه آرزوی سربازیت ... اما صدای اومدنت رو نشنیدم ... لعنت به این چشم های کور من ... داخل که رفتم ... برادرها کنار رفته بودن ... و خانم ها دور مزار سرباز امام زمان ... حلقه زده بودن ... و من از دور ... به همین سلام از دور هم راضیم ... سلام مرد ... نمی دونم کی؟ ... چند روز دیگه؟ ... چند سال دیگه؟ ... ولی وعده ما همین جا ... همه مون با هم از مهران میریم استقبال آقا ... اشک و بغض ... صدام رو قطع کرد ... اشک و آرزویی که به همون جا ختم نشد ... از سفر که برگشتم یه کوله خریدم ... و لیست درست کردم... فقط ... تک تک وسائلی رو که یه سرباز لازم داره ... برای رفتن ... برای آماده بودن ... با یه جفت کتونی ... همه رو گذاشتم توی اون کوله ... نمی خواستم حتی به اندازه برداشتن چند تا تیکه ... از کاروان آقا عقب بمونم ... این کابووس هرگز نباید اتفاق می افتاد ... و من ... اگر اون روز زنده بودم و نفس می کشیدم ... نباید جا می موندم ... چیزی که سال ها پیش در خواب دیده بودم ... و درک نکرده بودم ... ظهور بود ... ظهوری که بعد از گذر تمام این مدت ... هنوز منتظرم ... و آماده ... سال هاست ساکم رو بستم ... شوقی که از عصر پنجشنبه آغاز میشه ... و چقدر عصرهای جمعه دلگیرن ... میرم سراغش و برش می گردونم توی کمد ... و من ... پنجشنبه آینده هم منتظرم ... تا زمانی که هنوز نفسی برای کشیدن داشته باشم ... و ما ز هجر تو سوختیم؛ ای پسر فاطمه .... خدایا بپذیر؛ امن یجیب های این نسل سوخته را .... یاعلی مدد .... التماس دعای فرج ❣ @Mattla_eshgh
از فرداشب ، داستان جدید داریم والبته واقعی 😀🙂
مطلع عشق
مادامی که پارو نزنی قایق زندگی تو یا سرجایش می ماند💖🍃 یا با هر بادی به بیراهه خواهد رفت...🍃💖 پس تل
ریپلای به پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆 شروع پستهای روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آزادی می‌خواهی؟ رژ لبت را پاک کن ! کمپین خرد کردن لوازم آرایش در کره جنوبی، برای بازگشت به استانداردهای اصلی زیبایی زنان و دختران کره جنوبی در اعتراض به استانداردهای زیبایی که از سوی رسانه‌ها تحمیل میشود، لوازم آرایشی خود را به سطل زباله انداختند (☝️) @Mattla_eshgh
⚠️ مهمتریـن دلـیل طـلاق امـروزه ⚠️ 🔴 تنـوع طلـبی مردان؛👇 ناشـی از " بـی حجـابـی" و ناهنجاری های " عفتی زن ها " در جامعه س 💯✔️ 🔴 بــی حجــابـی ؛👇 " خیانت " یڪ زن به " هم نوع " ← و در نتیجه ↓ به یڪ " خانواده و جامعه س" 💯✔️ ❣ @Mattla_eshgh