eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣3⃣1⃣ دنبال صمد رفتم توی آشپزخانه. برگشت و نگاهم کرد و گفت: «خانم خوب بود؟! خوش گذشت؟!» خواستم بگویم خیلی! اما لب گزیدم و رفتم سر وقت آبگوشتی که از ظهر مانده بود. آن روز نه ناهار خورده بودم و نه شام درست و حسابی. از گرسنگی و ضعف دست و پایم می لرزید. فردای آن روز صمد ما را به قایش برد و خودش به جبهه برگشت. من و بچه ها یک ماه در قایش ماندیم. زمستان بود و برف زیادی باریده بود. چند روز بعد از اینکه به همدان برگشتیم، هوا سردتر شد و دوباره برف بارید. خوشحالی ام از این بود که موقع نوشتن قرارداد، صمد پارو کردن پشت بام را به عهده صاحب خانه گذاشته بود. توی همان سرما و برف و بوران برایم کلی مهمان از قایش رسید، که می خواستند بروند کرمانشاه. بعد از شام متوجه شدم برای صبحانه نان نداریم. صبح زود بلند شدم و رفتم نانوایی. دیدم چه خبر است! یک سر صف توی نانوایی بود و یک سر آن توی کوچه. از طرفی هم هوا خیلی سرد بود. چاره ای نداشتم. ایستادم سر صف دوتایی، که خلوت تر بود. با این حال ده دقیقه ای منتظر شدم تا نوبتم شد. نان را گرفتم، دیدم خانمی آخر صف ایستاده. به او گفتم: «خانم نوبت من را نگه دار تا من بروم و برگردم.» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣3⃣1⃣ دوست نداشتم دِینی به گردنم باشد. یا اینکه فکر کنند حالا که شوهرم نیست، به دیگران محتاجم. به همین خاطر بیشتر از توانم از خودم کار می کشیدم. سرما به چهل و دو سه درجه زیر صفر رسیده بود. نفت کافی برای گرم کردن خانه ها نبود. برای اینکه بچه ها سرما نخورند، توی خانه کاپشن و کلاه تنشان می کردم. یک روز صبح وقتی رفتم سراغ نفت، دیدم پیت تقریباً خالی شده. بچه ها خوابیده بودند. پیت های بیست لیتری نفت را برداشتم و رفتم شعبه نفت که سر خیابان بود و با خانه ما فاصله زیادی داشت. مردم جلوی مغازه صف کشیده بودند؛ پیت های نفت را با طناب به هم وصل کرده بودند؛ تا کسی نوبتش جا به جا نشود. پیت های نفتم را گذاشتم آخر صف و ایستادم. هنوز برای مغازه نفت نیامده بود. نیم ساعتی که ایستادم، سرما از نوک انگشت های پایم شروع کرد به بالا آمدن. طوری شد که دندان هایم به هم می خورد. دیدم این طور نمی شود. برگشتم خانه و تا می توانستم جوراب و ژاکت پوشیدم و برگشتم. بچه ها را گذاشته بودم خانه و کسی پیششان نبود تا ظهر چهار پنج دفعه تا خانه رفتم و برگشتم. بعدازظهر بود که نفت به شعبه آمد. یک ساعت بعد نوبتم شد. آن وقت ها توی شعبه های نفت چرخی هایی بودند که پیت های نفت مردم را تا در خانه ها می آوردند. شانس من هیچ کدام از چرخی ها نبودند. یکی از پیت ها را توی شعبه گذاشتم و آن یکی را با هزار مکافات دودستی بلند کردم و هنّ و هن کنان راه افتادم طرف خانه. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣3⃣1⃣ اولش هر ده بیست قدم یک بار پیت نفت را زمین می گذاشتم و نفس تازه می کردم؛ اما آخرهای کار هر پنج قدم می ایستادم. انگشت هایم که بی حس شده بود را ماساژ می دادم و دستم را کاسه می کردم جلوی دهانم. ها می کردم تا گرم شوم. با چه مکافاتی اولین پیت نفت را بردم و زیر پله های طبقه اول گذاشتم. وقتی می خواستم بروم و پیت دومی را بیاورم، عزا گرفتم. پیت را که از شعبه بیرون آوردم، دیگر نه نفسی برایم مانده بود، نه رمقی. از سرما داشتم یخ می زدم؛ اما باید هر طور بود پیت نفت را به خانه می رساندم. از یک طرف حواسم پیش بچه ها بود و از طرف دیگر قدرت راه رفتن نداشتم. بالاخره با هر سختی بود، خودم را به خانه رساندم. مکافات بعدی بالا بردن پیت های نفت بود. دلم نمی خواست صاحب خانه متوجه شود و بیاید کمکم. به همین خاطر آرام آرام و بی صدا پیت اولی را از پله ها بالا بردم و نیم ساعت بعد آمدم و پیت دومی را بردم. دیگر داشتم از هوش می رفتم. از خستگی افتادم وسط هال. خدیجه و معصومه با شادی از سر و کولم بالا می رفتند؛ اما آن قدر خسته بودم و دست و پا و کمرم درد می کرد، که نمی توانستم حتی به رویشان بخندم. خداخدا می کردم بچه ها بخوابند تا من هم استراحت بکنم؛ اما بچه ها گرسنه بودند و باید بلند می شدم، شام درست می کردم. تقریباً هر روز وضعیت قرمز می شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
⚠️🚼 آنهایی که اول زندگی بچه‌دار شدن را عقب می‌اندازند،ناشکری است و این باعث میشود که خداوند یک جواب سختی به آدم بدهد. رهبرانقلاب ۹۵/۹/۱۰ @Mattla_eshgh
🍃بسیاری از عروس خانم ها در انتخاب لباس وسواس و استرس خاصی دارند و نگران هستند که لباسی که به تن می کنند مناسب آن ها هست یا خیر. البته باید به این نکته توجه کرد که لباس عروس در هر مدلی خود به خود جذابیت خود را دارد و نگرانی در این مورد بی مورد است. در این مطلب از ابرتازه ها توصیه هایی برای انتخاب لباس عروس را بیان می نماییم. برای بهره بردن از این مطلب با ما همراه باشید. 🔶اولین توصیه ای به شما می شود این است که هنگام پرو لباس تان حتما کفش خود را به همراه داشته باشید زیرا قد دامن بستگی به پاشنه کفش تان دارد. 🔷خانم هایی که قد بلندی دارند بهتر است از لباس هایی که کارهای عمودی دارند و یا یقه ایستاده و آستین بلند هستند، بپرهیزند. خانم های قد کوتاه نیز بهتر است که از لباس عروس با دامن بزرگ بپرهیزند زیرا این مدل، قد را کوتاه تر نشان می دهد. 🔶در بین مدل های لباس عروس مدل پرنسسی طرفداران زیادی دارد اما توجه کنید که این مدل لباس برای خانم های قد بلند مناسب می باشد و به دلیل این که دامن این مدل خیلی پف دار است قد را کوتاه تر نشان می دهد. 🔷برای انتخاب لباس عروس مناسب تنها از روی ژورنال ها اکتفا نکنید و به نوع اندام خودتان توجه داشته باشید. بهتر است لباس را با توجه به نقاط ضعف و قوت اندام تان انتخاب کنید که در این زمینه یک خیاط ماهر می تواند به شما کمک کند. 🔶در ذهن همه ما لباس عروس بیشتر به رنگ سفید بوده است اما رنگ های کرم، نباتی و یا بژ نیز از رنگ هایی است که بعضی از افراد می پسندند. اگر به دنبال متفاوت بودن هستید این رنگ ها را نیز روی پوست تان امتحان کنید. 🔷 یکی از جذابیت های لباس عروس دنباله آن می باشد. اگر جشن خود را در فصل های بارانی و یا برفی برگزار می کنید از لباس هایی استفاده کنید که دنباله آن جدا می شود، در این صورت شما مجبور نیستید که با دنباله کثیف وارد سالن شوید. 🔶خانم هایی که اندام پری دارند بهتر است از لباس هایی با یقه دکلته قلبی شکل و با وجود برش هایی نامتقارن در کمر استفاده کنند. 🔷 خانم هایی که شانه های پهن و کمر باریکی دارند بهتر است از لباس هایی با یقه هفت بدون داشتن آستین و دامنی با طرح های شلوغ استفاده کنند. 🔶خانم هایی که اندامی باریک و لاغر دارند در انتخاب مدل لباس محدود نیستند و همه ی مدل ها برای آن ها مناسب است اما بهتر است لباسی را انتخاب کنند که زیبایی اندامشان را نشان دهد. برای این افراد لباس عروس مدل ماهی را توصیه می کنیم. در این مدل لباس کاملا تنگ است و از زانوها به پایین شبیه دم ماهی می شود. http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌رضا شاه نتوانست! فیسبوک و تلگرام توانستند! 🔥حقایق تلخ امروز جامعه و خانواده های ایرانی... 🎞 #استاد_پورآقایی ☑️ @Sh_Aviny
تهرانیها زیاد شیر بخورند چون سرب هوا رو دفع میکنه... ✌️ ولی بلافاصله بعدش آب بخورند چون نیترات آب، ضد پالمه... 😊 بعدش هم چای بخورند نیترات آب رو میکشه... 😇 بعد از چای هم آبلیمو بخورن تا رنگهای شیمیایی تو چایی را دفع کنه...😢 بعد از آبلیمو هم توکل کنن به خدا دیگه...😂😁😂😂 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
🔰🌷 غذاهای مفید برای مزاج‌ سرد و تر : ✅ از غذا‌ها و نوشیدنی‌هایی زیر که دارای مزاج گرم هستند به طور
🌹🔆🌷🔆🌻🔆 🔮 توصیه و تدابیر و مفیدات و مضرات خوراکی مزاج ذاتی سوداوی : ✳️ سودا، از جنس خاک و سرد و خشک است و در واقع رسوب خون است یعنی سیاهی که از سردی و خشکی پدید می‌آید. ✅ خون از آب، پلاکت و گلبول (قرمز و سفید) تشکیل شده و مواد خون سازی مثل انار، جگر و عدس ⬅️ باعث تولید گلبول قرمز خون می‌شوند نه پلاکت.✅ 👈 باید گفت هر چه میزان گلبول قرمز از حدّ نرمال فراتر رود، غلظت خون بیشتر شده و به همان میزان از گلبول‌های سفید خون که نقش سرباز و تنظیم کننده سیستم دفاعی بدن هستند، کم خواهد شد. پس عدس و جگر هم باید به میزان معمولی مصرف شده و از افراط و تفریط پرهیز شود چرا که عامل سکته اعم از قلبی و مغزی، غلظت خون و به تبع آن انسداد عروق و نهایتاً سکت یا همان سکته خواهد بود. 🚨🚑 👈 برای تعدیل سودا از مواد اسیدی مثل سرکه، لیمو، ترشیجات استفاده می‌شود و اینکه از حضرت علی(ع) توصیه به مصرف سرکه انگبین (سرکه + عسل) فرموده اند، بخاطر این است که با عسل، سردی سرکه رفع شده و از ایجاد عوارضی با منشأ سردی پرهیز شود. 🌸😋 رژیم غذایی و تدابیر مفید مزاج سرد و خشک : 👈 این افراد دارای پوست خشک بوده و باید پوست خود را با روغن زیتون یا روغن بنفشه پایه زیتونی یا روغن کنجد چرب کنند. 👈 ۱۵-۱۰ دقیقه پیاده‌روی اول صبح و بعد از شام برایشان مفید است. 👈 از مایعات به همراه چند قطره آب لیموترش تازه و مقداری عسل به اندازه کافی استفاده کنند. 👈 آب هویج و آب سیب را فراموش نکنند. 👈 حمام کردن با آب ولرم و ماساژ بدن با روغن‌های مناسب مفید می‌باشد. 👈 هر ۱۲ ساعت بینی خود را با کمی روغن بادام شیرین مرطوب کنند. 👈 ورزش‌های سبک مانند پیاده‌روی انجام دهند. 👈 سفرهای کوتاه به خصوص به مناطق مرطوب و معتدل توصیه می‌شود. 👈 سودا چون سرد و خشک است افراد سوداوی باید از غذاهای سرد و خشک پرهیز کنند و در عوض از غذاهای گرم و تر مثل عسل استفاده نمایند، غذاهای سرد و خشک مثل برنج که بدن را با افت رطوبت مواجه می‌کند، مهم ترین عامل یبوست است (به خاطر دفع رطوبت). 👈 حداقل به ۶-۵ ساعت خواب نیاز دارند. خوابیدن در طی روز بیش از نیم تا یک ساعت برای آن‌ها ⬅️ مضر است. 👈 از هوای سرد و خشک مثل هوای پاییز، محیط و فعالیت‌هایی که موجب افزایش سردی و خشکی می‌شوند خودداری کنند. 👈 از بی‌خوابی و کم‌خوابی خودداری نمایند. 👈 افسردگی، غم و تنهایی موجب تشدید علائم سوداوی می‌شوند. 👈 مصرف نوره (واجبی) در مواد بهداشتی دافع سوداست، البته نوره ای که حاوی زرنیخ (آرسنیک) باشد. 👈 استفاده مداوم از رایانه و موبایل و زیاد تماشا کردن تلویزیون، سودا را افزایش می‌دهد. 👈 تیر کشیدن سر، سردرد سوداوی است و حساسیت به صدا هم از افزایش سوداست که این دو با ⬅️ حجامت به همراه مصرف 🍺 سرکه انگبین به عنوان رقیق کننده خون برای درمان بکار می‌رود. 👈 در میان فصل ها، پاییز فصل سوداست و بهترین فصل برای ⬅️ حجامت افراد سوداوی نیز فصل پاییز است. ✅👌 🔴⚠️ برخی از پرهیزهای مزاج سرد و تر : 💠 مصرف بیش از حد مواد غذایی زیر 👇 موجب تولید بیش از حد خلط سودا و در نتیجه افزایش سردی و خشکی در صاحبان مزاج سرد و خشک خواهد گردید : 📋 مصرف بیش از حد و بدون مصلح غذاهای نمک‌سود مانند ماهی دودی، ماهی شور، خیار شور، ‌نمک زیاد، پنیر شور، گوشت گاو و گوشت حیوانات پیر، گوشت شترمرغ، سوسی، کالباس، غذاهای فست فود، غذاهای مانده، بیات و فریز شده، لبنیات، ‌کلم، ‌گل کلم، کاهو، ماهی، ‌برنج سفید، ‌عدس، بادمجان سرخ شده (بخصوص با روغن بازاری)، ماکارونی، ‌ترشی‌ها،‌ سرکه، ‌تمرهندی، غوره و آبغوره، سیب‌زمینی، گوجه‌فرنگی، قارچ، لوبیا سبز،‌ نخودفرنگی،‌ ذرت (بلال)، ارزن،‌ جو، تمام میوه‌های ترش مانند انواع آلوترش، ‌انارترش، ‌پرتقال، ‌تمشک، گریپ‌فروت، لیمو (‌در صورت استفاده از میوه‌های دارای مزاج سرد، پس از خوردن آن‌ها می توان از یک تا دو قاشق غذاخوری عسل استفاده نمود). 🌷👈 همچنین از تمامی غذا‌ها و نوشیدنی‌هایی که دارای مزاج سرد به ویژه سرد و خشک هستند، پرهیز و در صورت ضرورت و نیاز، ‌حتماً با مصلحات آن و به مقدار خیلی کم استفاده کنند. ⚠️اگر سوداوی مزاجان این تدابیر و رژیم غذایی را رعایت نکنند دچار مشکلاتی از قبیل : ⬅️ پوست خشک و تیره رنگ بخصوص تیرگی زیر چشم، رنگ چشم (سفیدی) سفید تیره می شود، نفخ معده فراوان، یبوست، قار و قور شکم، لاغری، سوزش هنگام دفع ادرار، حالت تهوع، حس تاریکی چشم و شب کوری، سوزش معده، خارش زیاد بدن و ترک خوردن پوست، قلنج معده و ... خواهند شد. ⬅️ بنابراین بهتر است در مصرف مواد غذایی گفته شده زیاده روی نکنند تا تعادل مناسبی در مزاج پیدا کنند. ✅💐✌️ استاد روزهای زوج در 👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
💠پلکان عزت نفس نسبت به خود سخت گیر و سرزنش گر نباش. ❌افسردگی ممنوع! از گذشته آینه ی دق نساز و آینده رو تاریک نبین. 👈ایندو حمله،خطرناک ترین حمله ی شیطانند. @Mattla_eshgh
مطلع عشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :4⃣3⃣1⃣ #فصل_چهار
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣3⃣1⃣ دو سه بار هواپیماهای عراقی دیوار صوتی شهر را شکستند که باعث وحشت مردم شد و شیشه های خیلی از خانه ها و مغازه ها شکست، همین که وضعیت قرمز می شد و صدای آژیر می آمد، خدیجه و معصومه با وحشت به طرفم می دویدند و توی بغلم قایم می شدند. تپه مصلّی رو به روی خانه ما بود و پدافندهای هوایی هم آنجا مستقر بودند، پدافندهای هوایی که شروع به کار می کردند، خانه ما می لرزید. گلوله ها که شلیک می شد، از آتشش خانه روشن می شد. صاحب خانه اصرار می کرد موقع وضعیت قرمز بچه ها را بردارم و بروم پایین؛ اما کار یک روز و دو روز نبود. آن شب همین که دراز کشیده بودم، وضعیت قرمز شد و بلافاصله پدافندها شروع به کار کردند، این بار آن قدر صدای گلوله هایشان زیاد بود که معصومه و خدیجه وحشت زده شروع به جیغ و داد و گریه زاری کردند. مانده بودم چه کار کنم. هر کاری می کردم، ساکت نمی شدند. از سر و صدا و گریه بچه ها زن صاحب خانه آمد بالا. دلش برایم سوخت. خدیجه را به زور بغل گرفت و دستی روی سرش کشید. معصومه را خودم گرفتم. زن وقتی لرزش خانه وآتش پدافندهای هوایی را دید،گفت: «قدم خانم! شما نمی ترسید؟!» گفتم: «چه کار کنم.» معلوم بود خودش ترسیده. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣3⃣1⃣ گفت: «والله، صبر و تحملت زیاد است. بدون مرد، آن هم با این دو تا بچه، دنده شیر داری به خدا. بیا برویم پایین. گناه دارند این بچه ها.» گفتم: «آخر مزاحم می شویم.» بنده خدا اصرار کرد و به زور ما را برد پایین. آنجا سر و صدا کمتر بود. به همین خاطر بچه ها آرام شدند. روزهای دوشنبه و چهارشنبه هر هفته شهید می آوردند. تمام دلخوشی ام این بود که هفته ای یک بار در تشییع جنازه شهدا شرکت کنم. خدیجه آن موقع دو سال و نیمش بود. بالِ چادرم را می گرفت و ریزریز دنبالم می آمد. معصومه را بغل می گرفتم. توی جمعیت که می افتادم، ناخودآگاه می زدم زیر گریه. انگار تمام سختی ها و غصه های یک هفته را می بردم پشت سر تابوت شهدا تا با آن ها قسمت کنم. از سر خیابان شهدا تا باغ بهشت گریه می کردم. وقتی به خانه برمی گشتم، سبک شده بودم و انرژی تازه ای پیدا کرده بودم. دیگر نیمه های اسفند بود؛ اما هنوز برف روی زمین ها آب نشده بود و هوا سوز و سرمای خودش را داشت. زن ها مشغول خانه تکانی و رُفت و روب و شست وشوی خانه ها بودند. اما هر کاری می کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣3⃣1⃣ آن روز تازه از تشییع جنازه چند شهید برگشته بودم، بچه ها را گذاشته بودم خانه و رفته بودم صف نانوایی و مثل همیشه دم به دقیقه می آمدم و به آن ها سر می زدم. بار آخری که به خانه آمدم، سر پله ها که رسیدم، خشکم زد. صدای خنده بچه ها می آمد. یک نفر خانه مان بود و داشت با آن ها بازی می کرد. پله ها را دویدم. پوتین های درب و داغان و کهنه ای پشت در بود. با خودم گفتم: «حتماً آقا شمس الله یا آقا تیمور آمدند سری به ما بزنند. شاید هم آقا ستار باشد.» در را که باز کردم، سر جایم میخ کوب شدم. صمد بود. بچه ها را گرفته بود بغل و دور اتاق می چرخید و برایشان شعر می خواند. بچه ها هم کیف می کردند و می خندیدند. یک لحظه نگاهمان در هم گره خورد و بدون اینکه چیزی بگوییم چند ثانیه ای به هم نگاه کردیم. بعد از چهار ماه داشتیم دوباره یکدیگر را می دیدیم. اشک توی چشم هایم جمع شد. باز هم او اول سلام داد و همان طور که صدایش را بچگانه کرده بود و برای خدیجه و معصومه شعر می خواند گفت: «کجا بودی خانم من، کجا بودی عزیز من. کجا بودی قدم خانم؟!» از سر شوق گلوله گلوله اشک می ریختم و با پر چادر اشک هایم را پاک می کردم. همان طور که بچه ها بغلش بودند، روبه رویم ایستاد و گفت: «گریه می کنی؟!» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣3⃣1⃣ بغض راه گلویم را بسته بود. خندید و با همان لحن بچه گانه گفت: «آها، فهمیدم. دلت برایم تنگ شده؛ خیلی خیلی زیاد. یعنی مرا دوست داری. خیلی خیلی زیاد!» هر چه او بیشتر حرف می زد، گریه ام بیش تر می شد. بچه ها را آورد جلوی صورتم و گفت: «مامانی را بوس کنید. مامانی را ناز کنید.» بچه ها با دست های کوچک و لطیفشان صورتم را ناز کردند. پرسید: «کجا رفته بودی؟!» با گریه گفتم: «رفته بودم نان بخرم.» پرسید: «خریدی؟!» گفتم: «نه، نگران بچه ها بودم. آمدم سری بزنم و بروم.» گفت: «خوب، حالا تو بمان پیش بچه ها، من می روم.» اشک هایم را دوباره با چادر پاک کردم و گفتم: «نه، نمی خواهد تو زحمت بکشی. دو نفر بیشتر به نوبتم نمانده. خودم می روم.» بچه ها را گذاشت زمین. چادرم را از سرم درآورد و به جارختی آویزان کرد و گفت: «تا وقتی خانه هستم، خرید خانه به عهده من.» گفتم: «آخر باید بروی ته صف.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هميشه پزشكان مقصر نيستند، گاهي منشي ها كلا اعصاب ندارند😱😱😱 @Mattla_eshgh
⚜قدیما بیسکویت ها هم باوفا بودند «مادر»! اما الان بیسکویت ها هم بی وفا شدند «های بای»..!! نیومده میره........سلام خداحافظ😐 نمیدونم قد ما کوتاه بود یا قدیما برف بیشتر میومد!!ĺ نمیدونم دل ❤️ما خوش بود یا قدیما بیشتر خوش میگذشت!! نمیدونم سلامتی بیشتر بود یا ما مریض نبودیم!! نمیدونم ما بی نیاز بودیم یا توقع ها پایین😌 بود!! نمیدونم همچی داشتیم یا چشم و هم چشمی👀 نداشتیم!! نمیدونم اون موقع ها حوصله داشتیم یا الان وقت⏰ نداریم!! نمیدونم چی داشتیم چی نداشتیم 😢 امااا بنظرم اون روزها 👈قانع بودیم و راضی 💢 امام على علیه السلام : ✨اَطیَبُ العَیشِ القَناعَةُ✨ 🍃خوشترین زندگے ، زندگے با قناعت است. 📚غررالحکم ، ح 2918 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
┏━━◦•●◉✿◉●•◦━━┓ @Mattla_eshgh ┗━━◦•●◉✿◉●•◦━━┛ خوب خوب نازنين من 😊☺️ نام تو مرا هميشه مست مى کند..😍
کپی از مطالب کانال بلا مانعه میتونین لینک کانال مارو پاک و کانال خودتون رو جایگزین کنین☺️ رضایت داریم ما😊❤️
مطلع عشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :8⃣3⃣1⃣ #فصل_چهار
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣3⃣1⃣ گفت: «می روم، حقم است. دنده ام نرم. اگر می خواهم نان بخورم، باید بروم ته صف.» بعد خندید. داشت پوتین هایش را می پوشید. گفتم: «پس اقّلاً بیا لباس هایت را عوض کن. بگذارکفش هایت را واکس بزنم. یک دوش بگیر.» خندید و گفت: «تا بیست بشمری، برگشته ام.» خندیدم و آمدم توی اتاق. صورت بچه ها را شستم. لباس هایشان را عوض کردم. غذا گذاشتم. خانه را مرتب کردم. دستی به سر و صورتم کشیدم. وقتی صمد نان به دست به خانه برگشت، همه چیز از این رو به آن رو شده بود. بوی غذا خانه را پر کرده بود. آفتاب وسط اتاق پهن شده بود. در و دیوار خانه به رویمان می خندید. فردا صبح صمد رفت بیرون. وقتی برگشت، چند ساک بزرگ پلاستیکی دستش بود. باز رفته بود خرید. از نخود و لوبیا گرفته تا قند و چای و شکر و برنج. گفتم: «یعنی می خواهی به این زودی برگردی؟!» گفت: «به این زودی که نه، ولی بالاخره باید بروم. من که ماندنی نیستم. بهتر است زودتر کارهایم را انجام بدهم. دوست ندارم برای یک کیلو عدس بروی دم مغازه.» بعد همان طور که کیسه ها را می آورد و توی آشپزخانه می گذاشت، گفت: «دیروز که آمدم و دیدم رفته ای سر صف نانوایی از خودم بدم آمد.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣4⃣1⃣ کیسه ها را از دستش گرفتم و گفتم: «یعنی به من اطمینان نداری!» دستپاچه شد. ایستاد و نگاهم کرد و گفت: «نه... نه...، منظورم این نبود. منظورم این بود که من باعث عذاب و ناراحتی ات شدم. اگر تو با من ازدواج نمی کردی، الان برای خودت خانه مامانت راحت و آسوده بودی، می خوردی و می خوابیدی.» خندیدم و گفتم: «چقدر بخور و بخواب!» برنج ها را توی سینی بزرگی خالی کرد و گفت: «خودم همه اش را پاک می کنم. تو به کارهایت برس.» گفتم: «بهترین کار این است که اینجا بنشینم.» خندید و گفت: «نه... مثل اینکه راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین اینجا کنار خودم. بیا با هم پاک کنیم.» توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم. بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: «می خواهم بروم سپاه. زود برمی گردم.» گفتم: «عصر برویم بیرون؟!» با تعجب پرسید: «کجا؟!» گفتم: «نزدیک عید است. می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم.» یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید. لب هایش سفید شد. گفت: «چی! لباس عید؟!» من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: «حرف بدی زدم!» گفت: «یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آن وقت جواب بچه های شهدا را چی بدهم. یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم؟!» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣4⃣1⃣ گفتم: «حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم.» نشست وسط اتاق و گفت: «ای داد بی داد. ای داد بی داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل هایی جلوی چشم ما پرپر می شوند. خیلی هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن ها لباس نو می خرد؟» نشستم روبه رویش و با لج گفتم: «اصلاً من غلط کردم. بچه های من لباس عید نمی خواهند.» گفت: «ناراحت شدی؟!» گفتم: «خیلی! تو که نیستی زندگی مرا ببینی، کِی بالای سر من و بچه هایت بودی؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم.» عصبانی شد. گفت: «این حرف را نزن. همه ما هر کاری می کنیم، وظیفه مان است. تکلیف است. باید انجام بدهیم؛ بدون اینکه منّتی سر کسی بگذاریم. ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم. ما هم درد خانواده شهداییم.» بلند شدم و رفتم آن اتاق، با قهر گفتم: «من که گفتم قبول. معذرت می خواهم. اشتباه کردم.» بلند شد توی اتاق چرخی زد و در را بست و رفت. تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣4⃣1⃣ نه حال و حوصله بچه ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم. کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می آمد و نه پایین می رفت. هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: «دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت.» از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می ترسیدم قهر کرده و رفته باشد. دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. همان موقع، دلم شکست و گفتم: «خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان.» توی دلم غوغایی بود. یک دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه ها که بلند شد، فهمیدم صمدم برگشته. سر جانماز نشسته بودم. صمد داشت صدایم می زد: «قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟!» دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم. خندید و گفت: «سلام به خانمِ خودم. چطوری قدم خانم؟!» به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
4_5796262879409733861.amr
236.4K
۶ 🚨 استخاره برای ازدواج گفتن استخاره کنید ولی طبق شرایطش!👌 حاج آقا حسینی 🌹 @IslamLifeStyles
مطلع عشق
🌹🔆🌷🔆🌻🔆 🔮 توصیه و تدابیر و مفیدات و مضرات خوراکی مزاج ذاتی سوداوی : ✳️ سودا، از جنس خاک و سرد و خ
🔰🌷 غذاهای مفید برای مزاج‌ سرد و خشک : ✅ از غذا‌ها و نوشیدنی‌هایی زیر که دارای مزاج گرم و بخصوص گرم و تر هستند به طور متناسب استفاده کنند : 🔰🌺 ‌عسل، ارده، ‌شیره خرما یا انگور و انجیر،‌ گوشت بّره، شتر، ‌کبوتر، ‌گنجشک و سار،‌ مرغ محلی، ‌گندم، لوبیا، ‌سیب با پوست و دانه، گلابی، طالبی،‌ به، بادام شیرین، خربزه،‌ انگور،‌ آب نارگیل، آلو شیرین،‌ در صورت مصرف برنج‌ حتماً از شوید، زیره سیاه و زعفران استفاده شود. سبزی‌های گرم مانند نعناع، ریحان، ترخون، مرزه، جعفری، ‌تره، ساقه کرفس، کنگر، چغندر، ‌شلغم، ‌ترب،‌ هویج فرنگی، فندق، ‌توت، ‌کشمش، انجیر،‌ خرما، ‌هل، ‌دارچین، زنجبیل، ‌زعفران، زیره و استفاده از بذرهای ملّین مانند قدومه شیرازی، تخم ریحان،‌ سالاد فصل با مقداری جوانه گندم، شربت زعفران، فرنی بادام، نخود، نخوداب، ‌کنجد، بادام، ‌گردو، فندق، نان های سبوس دار مثل نان سنگک کنجدی با کره محلی گاوی و مربای بالنگی که در تهیه آن از عسل استفاده شده است و … . ✅🔰💐 استاد روزهای زوج در👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
💟⚜💟⚜💟 ✅برای مشغول كردن ذهنتان و شلوغ كردن زندگیتان راههای دیگری پیدا كنید. درست است كه هر تعلقی در زندگی جای خودش را دارد و هیچ چیز نمیتواند جای یك همراه خوب را برای شما پر كند اما اگر ازتك بعدی بودن دست بردارید و مشغولیت های دیگری برای خودتان ایجاد كنید خیلی چیزها تغییر میكند. سعی كنید كار مورد علاقه تان را پیدا كنید و آن را جدی بگیرید، برای زندگیتان دلیلی پیدا كنید. این دلیل میتواند كار، تحصیل، دوستان، خانواده یا هر چیز دیگری باشد. همانطور كه گفتیم این موارد نمیتواند جای یك رابطه حمایتگرانه و عاطفی را پر كنداما اگر شما زندگیتان را پوچ و بی معنا نبینید و دلایل زیادی برای افتخار كردن به خود و زندگیتان داشته باشید، حالتان خیلی بهتر از حالا میشود.😊 💟⚜💟⚜💟 ╭─┅─═ঊঈ💓ঊঈ═─┅─╮ @Mattla_eshgh ╰─┅─═ঊঈ💓ঊঈ═─┅─╯