eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از راه ناتمام
الحمدالله رب العالمین به لطف خدا امروز ساعت ۹:۳۰ رأیمو به صندوق انداختم😊 و به نیروهای انقلابی رای دادم خداوند رو شاکرم که در کشور عزیز جمهوری اسلامی ایران ، کشور امام زمان (عج ) زندگی میکنم ❤️
هدایت شده از راه ناتمام
‏✍️خودکار ایرانی کیان در دست مبارک ‎ هنگام نوشتن رای 🇮🇷آریایی‌ترین چهره‌ی ایرانی شما هستید و آریاپرست‌های فراری به دامن غرب فقط ادایت را در می آورند 🌹💐❤️ 🆔 @rahe_na_tamam
هدایت شده از راه ناتمام
🔺لحظات زیبای حضور 😊✅ 🔹پیرزنی که با آمدن پای صندوق رأی توجه همه را به خود جلب کرد بروجرد،روستای گوشه محسن ابن علی شیر زن لر✅😊🌹 🆔 @rahe_na_tamam
‌در آے از درم اِے صبــ🌤ــح آرزومندان که سوخت شمع من از انتظــار خنده‌ے تـــو ☀️سلام بر آفتابــــِ شـام ظلمـانی جهان... ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از راه ناتمام
بی‌بی‌سی تیراندازی نژادپرستانه تو آلمان رو یجوری خبر میزنه که انگار اتفاق خاصی نیست و خبرش رو میبره پایین ولی در مورد کرونا تو قم تیتر یک و کلی دروغ! دلیلش هم اینه برای خبر آلمان که بودجه نمیگیره ولی برای به هم زدن امنیت روانی جامعه ایران به خصوص قبل انتخابات چرا 🆔 @rahe_na_tamam
⭕️ زمان باورش رو آسان میکنه 🔸 با خواب و خیال مردم قدیم شروع میکنم: چی میشد بشه از فاصله دور باهم صحبت کنیم؟ ای کاش میشد حتی تصویر هم رو ببنیم! اصلا چی میشد تو یه زمان کوتاه از یه کشور بری یه کشور دیگه؟ چقدر خوب میشد لباس های کثیف، خودشون تمیز میشدن و نیازی به چنگ زدن نباشه! چقدر خوب میشد و و و ... 🔺 زمان این رویاها رو تعبیر کرد و امروز خیالات مردم اون زمان واقعی شده. 🔹 پس با این مقایسه باور این موضوعات آسانتر میشه: چی میشه وقتی پول کم آوردی دست تو جیب یک رهگذر کنی و به مقدار لازم پول برداری؟! اصلا چقدر عالی میشه اگه پول بی اعتبار بشه! چی میشه همه مریض ها خوب بشن ریشه فقر کنده بشه! و مظلومی وجود نداشته باشه 🔆 باورش کن چون در غیر این صورت زمان به تو نشان میده 🔖 ‌❣ @Mattla_eshgh
📌 🌅 🔆 ماه دوازدهم آمد اما، ماه دوازدهم نیامد... 🖼 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#جلسه_سوم #قسمت_دهم #کمی_از_اسرار_ولایت بحث ما به اینجا رسید 👇 🔻ضرورت ِ ایجاد ِ امکانِ بهره ب
اصلا بعضی چیزها در غرب اسمش ظلم نیست😐 بعضی از رقابت ها توی غرب طبیعیه😕 مثال بزنم یا نزنم❓ ببینید مثلا در غرب بی بند و باری و بی حجابی هست چون فرمودید مثال بزنید من دارم مثال میزنم...یه نمونش رو عرض میکنم... بی حجابی یعنی چی❓ نسل جوانی از آقایون یا خانم ها فرقی نمیکنه❌ 🔶میان به میدان،میان تو جامعه 🔸این نسل جوان توانایی هایی دارند مثلا زیبایی و تناسب هایی دارند که نسل قدیمی ندارند❌ 👈این ها میان با برهنگی فرهنگی که اونجا وجود داره دیگر انسان های جامعه خودشون رو به رقابت میکشونن. و به اونها ظلم میکنن و هرکس این ظاهر رو نداشته باشه از چشم میوفته و تحقیر میشه🤦‍.😔😒 ⚠️زن غربی زن افسرده ایه میدونه دورانش گذشته باید بشینه سرجاش✔️ 30،40سالش که شد این دیگه به درد هیچی نمیخوره بره گمشه...🚫❌ میــپذیره گــم شــدن رو😓 محرومیت رو میپذیره ❗️پیرمرد غربی...پیرزن غربی... ادمهای تنهایین اکثریت آن ها تنها و غریب دارن زندگی میکنن این نظام تسخیری رو با ظلمش پذیرفته✋🤐 میگن نه من نه دیگه...دوران ما که نیست❌ آقا دوران تو نیست یعنی چی😳 ما دیگه آدم نیستیم❗️ غــــرب بهشون القــــا کرده🔊👇 👈وقتی توان حضور در عرصه ی رقابت نداری❌ 🔹باید بری... ⚠️((ببخشید من این تعبیر رو به کار می برم.من جسارت نمیخوام بکنم.من میخوام توضیح اونا رو بدم)) 👈وقتی توان حضور در عرصه ی رقابت نداری❌ باید بری گم شی... تو هیچ امتیاز دیگه ای نداری...❌ ببینید چقدر ساده... ظلم رو راحت انجام میدن... اصلا ظلم نمیدونن این رو...❌ تو غرب بی حجابی رو ظلم نمیدونن👌 مثلا میگن دارندگی رو برازندگی دیگه🤷‍ تو تحقیر شو...و برو ... و برو ... بمیـــر🍂 رقابت رو ببینید چقــــدر زشــــت به تصویر میشکن❗️❗️ بدون محدودیت❎ 👊عداوت ها رو ببینید چقدر راحت جریان پیدا میکنه〰🌀 و همینجور ظلم ها و حقارت ها و اسارت ها...😔 👆این یه نمونه ی اخلاقی فرهنگیشه👆 شنبه ، سه شنبه👇 ‌❣ @Mattla_eshgh مطلع عشق درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔺مهم نیست که آدم مسؤلیت داشته باشد یا نداشته باشد، مهم این است که اگر امام زمان (عج) بیاید در جایگاه میدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند، آن قدر توانمندی و اخلاص داشته باشیم که امام ما را انتخاب کند. ⁉️مگر امام زمان (عج) به جایگاه و مسؤلیت آدم ها نگاه می کند؟! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و بیست و دوم روز سوم پیاده‌روی‌
📖 رمان 🖋 سیصد و بیست و سوم از گونه‌های درخشانش که از هیجان بهجت‌انگیز این سفر رؤیایی گُل انداخته و زیر طراوت باران، پوشیده از شبنم شده بود، می‌فهمیدم چه لذتی از لحظه لحظه این سفر می‌برد که خط سکوتش را شکستم و جسورانه به میدان احساسش تاختم: «مجید! الان چه حالی داری؟» از تیزی سؤال ناگهانی‌ام، خماری عشق از سرش پرید، نگاهم کرد و در برابر چشمان منتظرم، تنها یک جمله ادا کرد: «فکر می‌کنم دارم خواب می‌بینم!» و حقیقتاً می‌دیدم چشمان کشیده‌اش رنگ رؤیا گرفته و همچنان نگاهش می‌کردم تا این خواب شیرین را برایم تعبیر کند که نگاهش را به افق بُرد و مثل اینکه در انتهای این مسیر طولانی، به نظاره کربلا نشسته باشد، عاشقانه زمزمه کرد: «قدم به قدم که داریم میریم، امام حسین (علیه‌السلام) داره میگه بیا!» و باز به سمتم چرخید و عارفانه نظر داد: «الهه! اگه یه لحظه امام حسین (علیه‌السلام) از ما رو برگردونه، دیگه نمی‌تونیم قدم از قدم برداریم!» و من نمی‌توانستم این حضور حی و حاضر را به این راحتی بپذیرم که سرم را پایین انداختم تا از درماندگی نگاهم به عجز احساسم پِی نبرد و او همچنان می‌گفت: «این جمعیت رو ببین! اینهمه آدم برای چی دارن این مسیر رو میرن؟ داعش اینهمه تهدید کرد که بمب می‌ذارم، می‌کُشم، سر می‌بُرم، چی شد؟ امسال شلوغ‌تر از پارسال شد که خلوت‌تر نشد! چی باعث میشه این همه زن و بچه از جون خودشون بگذرن و راه بیفتن؟ مگه غیر از اینه که امام حسین (علیه‌السلام) بهشون میگه خوش اومدید!» و خدا می‌خواست شاهد از غیب برسد که حرفش را نیمه رها کرد و با اشاره دستش نشانم داد: «همین تابلو رو ببین! نوشته اگه از آسمون داعش بباره، ما بازم میریم زیارت امام حسین (علیه‌السلام)! کی غیر از امام حسین (علیه‌السلام) همچین دل و جرأتی به اینا میده؟» که به دنبال اشاره انگشتش، نگاهم رفت و تابلویی را دیدم که مقابل موکبی نصب شده و با اینچنین عبارتی، اوج عاشقی‌اش را به رخ همه کشیده بود که من هم به یاد وهابی خانه و خانواده خودم افتادم و بی‌اراده لبخند زدم؛ نوریه تاب دیدن لباس عزای محرم و صفر را نداشت، حتی از شنیدن نوای عزاداری اهل بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) می‌ترسید و با چشم خودم دیدم که از هیبت حضور یک شیعه در خانه، چطور به وحشت افتاده بود و حالا کجا بود تا ببیند زمین و زمان به تسخیر عشق تشیع در آمده و تنها نام زیبای امام حسین (علیه‌السلام) در این جاده چه می‌کند و چطور اینهمه زن و مرد و کودک و پیر و جوان را مجنونِ دشت و صحرا کرده که در برابر همه چنگ و دندان تیز کردن‌های داعش، این زیارت به راهپیمایی شکوهمند شیعیان تبدیل شده است و نه تنها شیعیان که دیروز در مقابل یکی از موکب‌ها چند مرد اهل سنت را دیدم که با دست بسته، مشغول اقامه نماز بودند و چه جای تعجب که زینب‌سادات برایم تعریف می‌کرد سال گذشته اسقف‌های مسیحی در شب اربعین در کربلا حاضر شده و هیئتی از کلیسای واتیکان در این مسیر همراه عاشقان امام حسین (علیه‌السلام) شده بودند! حالا پس از چند روز تنفس در هوای قلب تپنده تبلیغ تشیع، فهمیده بودم که قیام غیرتمندانه سید الشهداء (علیه‌السلام) به عنوان الگوی تمام حرکت‌های انقلابی در این دنیا، پس از چهارده قرن همچنان از آزادگان جهان دلبری می‌کند که شیعه و سُنی و حتی مسیحی و دیگرانی که من نمی‌دانستم، به احترام فداکاری‌اش به پا می‌خیزند و جذب کربلایش می‌شوند، هر چند شرح عشقبازی و پاکبازی شیعه، حدیث دیگری بود! چیزی تا اذان ظهر نمانده بود که پا درد امان مامان خدیجه را برید و خوشبختانه در فواصلی کوتاه، ایستگاه‌های هلال احمر عراقی و ایرانی مستقر شده بودند که من و مجید و آسید احمد کنار جاده توقف کردیم و زینب‌سادات به همراه مادرش به ایستگاه هلال احمر رفتند تا حداقل قرص مسکّنی بگیرند. ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و بیست و چهارم آسید احمد به چادرهای برزنتی سفید رنگی که آن طرف جاده ردیف شده بودند، اشاره کرد و رو به من و مجید توضیح داد: «اینا چادرهایی هستن که برای آوارههای عراقی نصب کردن!» و در برابر نگاه پرسشگر من و مجید، با ناراحتی ادامه داد: «از خرداد ماه که داعش، موصل و چند تا شهر دیگه رو اشغال کرد، این بنده‌های خدا از خونه زندگی خودشون آواره شدن و حالا اینجا زندگی می‌کنن. خیلی‌هاشون هم همه سال رو تو همین موکب‌ها زندگی می‌کنن. فقط اینجا هم نیستن، تو خود کربلا و نجف هم خیلی‌هاشون پناه گرفتن. همه‌شون هم مسلمون نیستن، خیلی‌هاشون مسیحی و ایزدی هستن.» نگاهم به چادرها و ساختمان‌های سیمانی موکب‌ها بود و از تصور اینکه خانواده‌هایی تمام سال را باید در این بیابان زندگی کنند، دلم به درد آمد که شاید این روزها، این منطقه شلوغ شده بود، اما باقی ایام سال باید با تنهایی و غربت این صحرا سر می‌کردند تا تروریست‌های تکفیری برای خوش آمد آمریکا و اسرائیل در کشورهای اسلامی خوش رقصی کرده و خون مسلمانان را اینطور در شیشه کنند و زمانی به اوج رنج نامه این مردم مظلوم پِی بردم که شب را در کنار یکی از همین خانواده‌ها سپری کردم. موکبی که در آخرین شبِ مسیر پیاده روی به میهمانی‌اش رفته بودیم، در اختیار خانواده‌ای از اهالی موصل بود که حالا بیش از شش ماه بود که از شهر و خانه خود آواره شده و در این ساختمان کوچک زندگی می‌کردند و باز هم به قدری دلبسته امام حسین (علیه‌السلام) بودند که در همین وضعیت سخت و دشوار هم از ما پذیرایی می‌کردند. دختران جوان خانواده کنار ما نشسته و می‌خواستند سهم اینهمه تنهایی و بی‌کسی را با من و زینب‌سادات تقسیم کنند که به هر زبانی سعی می‌کردند با ما ارتباط برقرار کنند. دخترک عکس خانه‌ای زیبا و ویلایی را در منطقه‌ای سرسبز نشانمان می‌داد و سعی می‌کرد به ما بفهماند که این تصویر خانه‌شان پیش از اشغال موصل توسط تروریست‌های داعش است و طوری چشمانش از اشک پُر شد که جگرم آتش گرفت. غربت و تنهایی طوری به این مردم مظلوم فشار آورده بود که دلشان نمی‌آمد از کنار ما برخیزند و تا پاسی از شب با ما دردِ دل می‌کردند و هر چند می‌دانستند چیز زیادی از حرف‌هایشان متوجه نمی‌شویم، ولی با همان زبان علم و اشاره هم که شده، می‌خواستند بار دلشان را سبک کنند و در نهایت ما را مثل عزیزترین خواهرانشان در آغوش فشرده و با وداعی شیرین ما را به خدا سپردند. حالا به وضوح می‌دیدم که تفکر تکفیر، تکلیفی جز آواره کردن مسلمانان ندارد که به اشاره استکبار، آتش به کاشانه مردم می‌زند تا کشورهای اسلامی را از دورن متلاشی کند و این دقیقاً همان جنایتی بود که نوریه و برادرانش، در حق خانواده من کردند که به شیعه و سُنی رحم نکرده و هر یک را به چوبی از خانه اخراج کردند، ولی باز هم از روی این مردم بینَوا خجالت می‌کشیدم که نزدیک‌ترین افراد خانواده‌ام نه از روی عقیده که پدرم به هوای هوس دختری فتانه و برادرم به طمع ثروتی باد آورده، راهی سوریه شده بودند تا در نوشیدن خون مسلمانان با تروریست‌های تکفیری هم کاسه شوند. اندیشه تلخ و پریشانی که تا صبح خواب را از چشمانم ربود و اشکی هم برای ریختن نداشتم که تا سحر، تنها به تاریکی فضا خیره بودم. مدام از این پهلو به آن پهلو می‌شدم و از غصه سرنوشت شوم پدر و ابراهیم خون می‌خوردم که آتش شیطان به جانشان افتاد و آبی شدند بر آسیاب دشمن! حالا در این بد خواب و خیالی این شب طولانی، دیگر بستر گرم و نرم و فضای آکنده از مِهر و محبت موکب هم برایم دلپذیر نبود که بار دیگر لشگر مصیبت‌هایم پیش چشمانم رژه می‌رفتند تا لحظه‌ای که صدای اذان صبح بلند شد و مرا هم از جا کَند. ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc