eitaa logo
موعود(عج)12
1.9هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
15هزار ویدیو
20 فایل
﷽ 🔶احادیث.روایات مهدوی 🔶بشارت نزدیکی ظهور 🔶سخن بزرگان در مورد منجی(عج) 🔶️اخبار سیاسی روز 🔶️اخبار جبهه مقاومت 🔶️اخبار سرزمین‌های اشغالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👈کپی با ذکر صلوات خادم کانال محتاج دعای خیر شمام
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از موعود(عج)12
علیه السلام: خدایا قلبی به من عنایت کن که اشتیاقش او را به تو نزدیک کند. فرازی از مناجات شعبانیه
✳️از ترس خدا حضرت حجت(عج) آنها هراسانند و خواستار شهادت هستند. آرزویشان کشته شدن در راه خداست.شعارشان «یالثارات الحسین»است.هرگاه راه روند،رعب و ترس یک ماه جلوتر از آن ها حرکت می کند. به سوی مولا با متانت می روند.خداوند به وسیلۀ آن ها امام حق را یاری می نماید.» عفّان بصری گوید: امام صادق علیه السّلام فرمود: آیا می دانی چرا این شهر را قم نامیده شد؟! گفتم: خدا و رسولش و شما می دانید. فرمود: قم نامیده شد؛چون اهلش با قائم آل محمّد علیهم السّلام جمع می شوند و با او قیام می کنند و با(جنگیدن)با او از خود استقامت به خرج می دهند و به او کمک می کنند. از امام صادق علیه السلام سؤال شد: منظور از آیه «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شدیدٍ»(سوره اسراء/آیه ۵) چه کسانی هستند؟ آن حضرت فرمود: «هم واللَّه أهل قم، هم واللَّه أهل قم. هم واللَّه أهل قم» «علم... از کوفه رخت برمی بندد و از شهری بنام قم آشکار می شود و آن سامان معدن فضل و دانش می گردد به نحویکه در زمین کسی در استضعاف فکری بسر نمی برد... و این قضایا نزدیک ظهور قائم ما به وقوع می پیوندد. خداوند سبحان، قم و اهلش را برای رساندن پیام اسلام، قائم مقام حضرت حجت می گرداند. اگر چنین نشود، زمین اهل خودش را فرو می برد و در زمین حجتی باقی نمی ماند، دانش از این شهر به شرق و غرب جهان منتشر می گردد، بدین سان بر مردم اتمام حجت می شود و یکی باقی نمی ماند که دین و دانش به وی نرسیده باشد. آنگاه قائم (عج) ظهور می کند و ظهور وی باعث خشم و غضب خداوند بر بندگان می شود. زیرا خداوند از بندگانش انتقام نمی گیرد مگر بعد از آنکه وجود مقدس حضرت حجت را انکار نمایند. از این روایت، چند امر روشن می شود: الف-اینکه نقش مذهبی شهر کوفه در دانش و پیروی از اهل بیت علیهم السلام نقشی مهم و بزرگ بوده، اما در آستانه ظهور حضرت مهدی (عج) مضمحل شده و از بین می رود، البته کوفه شامل نجف نیز می شود. زیرا نام اصلی آن نجف کوفه بوده است. بلکه گاهی مراد از کوفه عراق عنوان شده است. اما نقش مذهبی شهر قم همچنان ادامه دارد و نزدیک ظهور حضرت از عظمت بیشتری برخوردار می گردد. ب-نقش برجسته اعتقادی و ایدئولوژیکی شهر مقدس قم، در آن زمان مخصوص ایران و یا شیعیان تنها نیست. بلکه نقشی است جهانی که حتی غیر مسلمان را نیز در بر می گیرد «و یکی باقی نمی ماند که دین و دانش به وی نرسیده باشد.»این بدان معنا نیست که دانش و مذهب، از این شهر به فرد فرد مردم جهان می رسد، بلکه بدین معناست که ندای اسلام و مطرح شدن آن، طوری به جهانیان می رسد که اگر کسی سعی در دست یابی به مقررات و دستورات اسلام داشته باشد، برای وی امکان پذیر خواهد بود. ج-این نقش بزرگ فرهنگی، سبب کینه توزی و دشمنی استکبار جهانی نسبت به این [مردم ]می گردد، یعنی نسبت به مطرح شدن اسلام از این شهر، این دشمنی با اسلام علت انتقام گرفتن خداوند از مستکبران، بدست توانای حضرت مهدی(عج)می شود، چرا که با این دشمنی حجت بر مردم تمام شده است و ایجاد گرفتاری توسط دشمنان، از جنبه جهل آنان نسبت به اسلام نیست، بلکه دشمنی و خصومت آنان، صرفا کینه توزی و مخالفت با اسلام می باشد. در روایات از قشون شعیب بن صالح و هاشمی خراسانی که در مصادر شیعه و سنّی از آن فراوان یاد شده و در ارتش امام علی(ع) اثرات مثبت و مهمی خواهند داشت. حضرت علی(ع)فرمود: زمانی که سپاه سفیانی به طرف کوفه حرکت می کند، دنبال اهل خراسان برای جنگ می فرستد و اهل خراسان برای یاری«مهدی»عج با پرچم های سیاه قیام کرده و به فرماندهی«شعیب بن صالح»با سپاه سفیانی در محل استخر(مسجد سلیمان)روبه رو شده و جنگ بزرگی رخ می دهد که خراسانی ها فاتحانه سپاه سفیانی را شکست می دهند،در آن هنگام است که مردم آرزوی ظهور حضرت«مهدی»(عج) را کنند و او را می طلبند. هم چنین فرمود: پرچم های سیاه برای جنگ با سفیانی قیام می کنند و در میان آن ها جوانی از بنی هاشم است که در کتف چپ او خالی دیده می شود.پیشرو آن پرچم ها مردی از بنی تمیم بوده که«شعیب بن صالح»نامیده می شود و سپاه سفیانی را فراری می دهد. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود عج
3.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موضوع:مردم اخر الزامان 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
🔵 تبیان آسیب‌های طرح "ازدواج بدون اذن دختران بالای 28 سال" را بررسی می کند: 🔹بدون اجازه پدرم...بله! 🔺در فرهنگ خانواده های ایرانی، دختر و پسر حتی بعد از ازدواج در سال های اولیه از زندگی مشترک شان مورد حمایت قرار می گیرند. اگر انتخاب فرد در تضاد با خانواده صورت گیرد، این حمایت ها کمرنگ و گاهی محروم از آن خواهند شد. پذیرش عمومی جامعه به گونه ای است که دختر با اجازه پدر وارد یک زندگی مشترک می شود، هرچند ممکن است که در برخی از موارد بدون اجازه این اتفاق صورت پذیرد اما باور فرهنگی این است که مردان جنس خودشان را بهتر می شناسند و این پدر است که می تواند در مسیر یک انتخاب صحیح به دخترش کمک کند. 🔺از نظر شهید مطهری اجازه پدر برای ازدواج دختر به علت روان شناسی متفاوت زن و مرد است. حس شكارچی گری مرد از یك طرف و خوش باوری زن نسبت به وفا و صداقت مرد از طرف دیگر اذن پدر را به منزله احتیاط و مراقبتی قرار داده است كه قانون برای حفظ دختر ازدواج نكرده در نظر گرفته است و چنین احتیاط و مراقبتی با اصل آزادی انسان ها منافات ندارد. 🔺مشاور خانواده، در ارتباط با طرح " ازدواج دختران بالای 28 بدون اذن پدر" اشاره کرد که: با چنین طرح هایی ما می توانیم شاهد ازدواج هایی باشیم که بیشتر هیجان در آن نقش دارد و در همین راستا شکست چنین ازدواج ها نیز بیشتر خواهد بود. چرا که در سال اول ازدواج هیجان پر رنگ است. یک سال بعد از ازدواج هیجان فروکش می کند و منطق جایگزین می شود و آنجاست که مشکلات خودشان را نشان می دهد. بیشتر بخوانید: 👇👇👇 goo.gl/n6cH2a
هدایت شده از موعود عج
2.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚫مستندکشف شدن راز مثلث برمودا🚫 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
برمودا_جزیره خضرا یکی از اعتقادات قطعی شیعیان دوازده امامی در دین اسلام، مسئله مهم غیبت چهاردهمین معصوم و فرزند دهم حضرت زهرا، یعنی امام زمان(عج) است. هیچکس در این موضوع تردیدی ندارد که ایشان در سامرا متولد شده‌اند و تا روز شهادت پدر بزرگوارشان، امام حسن عسگری (ع) در این شهر حضور داشتند و انسان‌های عادی با چشم ظاهر وجود نورانی مهدی فاطمه(عج) را مشاهده می‌کردند، هرچند همین مشاهده نیز برای افراد خاص بود. برای نمونه عمه بزرگوار ایشان حلیمه نیز چند بار امام زمان(عج) را بیشتر ندیدند و حتی یاران نزدیک امام دوازدهم نیز همین طور بودند. بعد از زمان شهادت امام عسگری(ع) و شروع غیبت صغری که حدود 69 سال به طول انجامید، هیچ کس از مکان زندگی حضرت حجت با خبر نبود. هر چند نواب اربعه، همگی در عراق سکونت داشتند و با امام(عج) در این سرزمین ملاقات می کردند و بعضی به همین دلیل محل سکونت امام دوازدهم را سرزمین عراق می‌دانستند ولی باید بدانیم که هیچ دلیل متقنی پشتوانه این صحبتها نیست. اما زمانی که غیبت کبری از سال 329 هجری قمری آغاز شد، دیگر هیچ رابطی میان امام زمان(عج) و شیعیان وجود نداشت و مکان زندگی منجی عالم بشریت همچون غیبت صغرا پنهان ماند. دراین‌باره، شیخ الائمه امام صادق(ع) فرمودند: کسی بر محل سکونت مهدی(ع) آگاهی نیابد، جز خدمتکاران آن حضرت(عج). اما با تمام این اوصاف روایتی وجود دارد که امام دوازدهم در جزیره خضرا سکونت دارد و آن هم اینکه علامه مجلسی از علی بن فاضل نقل کرده است گرچه ابن فاضل در این جزیره به دیدار امام(عج) نایل نشد، اما وی از ملاقات‌هایی که با برخی داشته چنین استنباطی کرده است که این جزیره محل سکونت مهدی فاطمه(عج) است. برخی با همین سند ادعا می‌کنند که محل سکونت حضرت مهدی(عج) در همین جزیره است، حتی برخی دیگر به مسئله طور دیگری نگاه کرده‌اند و اوصاف جزیره خضرا را که اطراف آن آب‌های سفیدی وجود دارد با مثلث برمودا منطبق نموده  و ذکر می‌کنند آنجا محل زندگی امام عصر(عج) است. اما با توجه به فرموده امام صادق(ع) و  بدون سند و مدرک بودن صحبتهای علی بن فاضل بسیار بعید است که این نظریه درست باشد. یکی از مکان‌هایی که با قاطعیت می‌توان گفت که وجود نازنین منجی عالم حضرت مهدی در آنجا حضور دارد، صحرا عرفات در زمان موسم حج واجب است. در مکانی که حاجیان بر شیطان بیرونی و درونی سنگ می‌زنند و اسماعیل نفس را قربانی می‌کنند. امام صادق(ع) در این مورد می فرمایند: در موسم حج امام زمان(عج) در سرزمین عرفات حضور دارد. او حاجیان را می بیند اما حاجیان او را نمی‌بینند. اما شیعیان فاطمی باید بدانند که امام دوازدهم مانند نوریست که تمام عالم را فرا گرفته است و هر جا و مکانی که ما قلب های‌مان تجلی گاه انوار خداوندی باشد، امام در آنجا حضور دارند و ما قادریم حتی با چشم ظاهر را مشاهده کنیم. حال دیگر چه فرقی می‌کند که مهدی زهرا(عج) در این دیار باشد یا در آن سرزمین؟ در کوه رضوی باشد یا در کوه ذی طوی؟ در کربلا یا سامرا یا نجف و یا مدینه در کنار جد بزرگوارش، رسول خاتم(ص)؟ گاهی اوقات باید به اصل ماجرا پرداخت. این شکاف میان امام و مأموم باید مرتفع شود. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود عج
1.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم تولد نوزاد تک چشم که عنوان شده دجال است. واعلم 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
✳️بعد از شهادت امام زمان (عج) چه خواهد شد؟ در اين رابطه، ما با دو دسته از روايات مواجه هستيم: اول: رواياتى که مساله رجعت امام حسين (ع) وامامان ديگر را بيان نموده اند، از جمله روايت امام صادق (ع) است که در ذيل آيه شريفه (ثم رددنا لکم الکره عليهم) (1) مى فرمايد: (مقصود زنده شدن دوباره حسين (ع) وهفتاد نفر از اصحابش در عصر امام زمان (عج) است، در حالى که کلاهخودهاى طلايى بر سر دارند، وبه مردم، رجعت وزنده شدن دوباره حضرت حسين (ع) را اطلاع مى دهند، تا مؤمنان به شک وشبهه نيفتند. اين در حالى است که حضرت حجت در ميان مردم است. چون معرفت وايمان به حضرتش در دلهاى مردم استقرار يافت، مرگ حضرت حجت مى رسد، پس حضرت امام حسين (ع) متولى غسل وکفن وحنوط ودفن ايشان خواهد شد، وهرگز غير از وصى، وصى را تجهيز وآماده به خاک سپارى نمى کند). دوم: رواياتى که مى گويند: چون قائم آل محمد (ص) از دنيا برود ويا شهيد شود، چهل روز پس از آن قيامت برپا مى گردد ومردگان از گورها به در مى آيند وبراى حساب وجزاى محشر آماده گردند. وخداوند از آنچه واقع مى شود داناتر، وولى توفيق وصواب است. شيخ حر عاملى - رحمه الله عليه - در کتاب شريف (ايقاظ) مى نويسد: شايد چهل روز ايام رجعت باشد واين عدد اشاره به کمى دوران حضرتش باشد، چون مقدار زياد را به هفتاد ومقدار کم را با اعداد کمتر، معرفى مى کنند، ويا اين که هر روزى برابر هزار سال باشد، چنانکه مى فرمايد: (يک روز نزد پروردگارت، مثل هزار سالى است که شما مى شماريد). وشايد مراد از قيامت در روايات دسته دوم قيامت صغرى يعنى رجعت باشد، والبته اطلاق قيامت بر رجعت مانعى ندارد، ممکن است قيامت بر هر دو اطلاق شود. 📕 سوره اسراء، آيه 6. بحار الانوار، علامه مجلسى، ارشاد شيخ مفيد، با ترجمه ساعدى، 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله): سه نفر هستند که هنگام دیدار با خدا از هر دری که بخواهند وارد بهشت می‌شوند: ① کسی که خوش اخلاق باشد. ② کسی که هم در خلوت هم در حضور مردم از خدا بترسد. ③ کسی که جر و بحث را رها کند، حتی اگر حق با او باشد. 📚 اصول کافی ج۲ ص ۳۰
او دوباره قدم زد ودر حالیکه دستهاش رو با حالتی عصبی در هم قلاب کرده و باز میکرد با لحنی جدی شروع به حرف زدن کرد: _این مدت که نبودی خیلی اتفاقها افتاد.زندگیم متلاشی شد.خیلی اذیت شدم.خیلی. سعی کردم تا حد ممکن لحنم دلگرم کننده باشه! _میفهمم چی میگی.منم بالا و پایین زندگی رو چشیدم. او با غیض ایستاد و نگاهم کرد. _نه!!! تو مثل من بدبخت نبودی! تو همیشه بهترینها نصیبت میشد! سر کلاس بهترین درس و داشتی..بین استادها محبوب ترین دانشجو بودی..هه!!! هرچی پسر پولدار و خوش تیپ بود خر تو میشد و بعد تازه واسشون طاقچه بالا هم میذاشتی.. حرفش رو قطع کردم وبا ناراحتی گفتم:اینا رو همیشه گفتی. .تا جایی که من یادم میاد تو عادت داری به حسادت و حسرت خوشیهای کوتاه و بی اهمیت دیگرونو خوردن.اینایی که تو میگی فقط تصور توست.و اصلا خوشبختی نیست.تو از من خوشبخت تر بودی.ولی خودت با بی انصافی پشت کردی به خوشبختیهات. او با اشک و عصبانیت چند قدم جلو اومد وگفت:خفه شوووو!خفه شو عسل..توی لا قبای امل کسی نیستی که بخوای منو نصیحت کنی.این من بودم که تو رو آدم کردم.تو یک لباس درست وحسابی تنت نبود.تا چند وقت هروقت آرایش میکردی انگار یک بچه با آبرنگ صورتت رو خط خطی کرده بود.من بهت یاد دادم چیجوری مثل آدمها لباس بپوشی و آرایش کنی.اینقدر بهت یاد دادم که برام شاخ شدی.خودتو گم کردی. با ناراحتی چشمم و باز و بسته کردم و آهسته گفتم:آره راست میگی.کاش بهم یاد نمیدادی.. چون ده سال از خدا دورم کردی.. با کلافگی پوزخند زد و گفت:هه!! خداااا...رفتی سراغ کسی که هر چی میکشیم از اونه. پیشونیم رو با ناراحتی مالیدم وگفتم:ببین اگه قراره چرت وپرت بگی من میرم.حواستو جمع کن.حرفهای تکراری هم نزن.منو کشوندی اینحا واسه شنیدن این حرفها؟! او اشکهاشو با حرص کنار زد و دستش رو روی کمرش گذاشت. در حالیکه سرش رو به سمت دیگرش متمایل کرده بود با صدای آروم تری گفت:نه ..معلومه که واسه این حرفها اینجا نیستی.اینجایی تا بهت بگم زندگیم بخاطر تو به فنا رفت.تو خیلی زرنگ بودی.خودتو از اون کثافت با چشم وابرو نازک کردن برا یک آخوند چشم چرون کشیدی بیرون و زندگیتو سروسامون دادی ولی من.. با عصبانیت از جام بلند شدم و گفتم: حرف دهنتو بفهم نسیم..اگه یکبار دیگه دهنتو باز کنی و اسم مبارک اونو نجس کنی زنده نمیزارمت.پاکی اون آخوندی که ازش حرف میزنی خیلی بیشتر از اون چیزیه که از ذهن کثیف تو عبور کنه. دوباره پوزخند زد. نفرت وکینه از چشمهاش فوران میکرد. گفت:آره..میدونم..میدونم. .بخاطر همین پاکیش هم بود که گرفتت.نه چشم وابروت.. ضربان قلبم شدت گرفت. با عصبانیت جملاتم رو توصورتش کوبوندم:بله بله..بخاطر پاکیش بود بخاطر آقاییش بود.منو گرفت تا از شر شیاطینی چون تو در امان بمونم.. باورم نمیشد که مرتکب چنین اشتباهی شده باشم. چرا باز به او اعتماد کردم؟ ! خدایا من به بنده ت اعتماد کردم چون یقین داشتم تو پشت منی.. یک احساسی در درونم فریاد زد تو در آغوش خدایی! آغوش خدا امن ترین جای دنیاست. سرم رو تکون دادم و گفتم:پس همه ی حرفهات و گریه هات دروغ بود نه؟؟ اومده بودی مسجد تو این مدت تا برام تور پهن کنی؟! ای خاک بر سر من که بهت اعتماد کردم.گوشیمو از کیفم در آوردم و شماره ی حاج کمیل رو گرفتم. گوشیمو از دستم قاپ زد و پرتش کرد اونور اتاق. دوباره وحشی شده بود. با صدایی دورگه گفت:خفه شو و بزار حرفم وبزنم.نترس میری خونتون نگران نباش.هنوز اونقدر گرگ نشدم تا بدرمت' به نفعم بود خودم رو کنترل کنم. نسیم خوی وحشیانه ش پیدا شده بود. دوباره با حالتی عصبی اتاق رو دور زد. _کامران یه روز اومد دنبالم.گفت دلم گرفته بریم بیرون.منم ذوق کردم که به من توجه میکنه.زنگ زدم به مسعود گفتم.گفت حله برو. باهاش رفتم تا شب با هم خیابون ها رو گز میکردیم.بهم گفت ازت کفریه.گفت نمیتونه تو رو ببخشه.من خرم بهش میگفتم ولش کن.اون بخاطر شرایط زندگیش اینطوری بوده.سعی میکردم آرومش کنم.اون گریه کرد.میگفت بدون تو زندگی براش میسر نیست.خیلی سعی کردم آرومش کنم.من احمق واقعا دلم براش سوخت.وقت خداحافظی موقعی که داشت منو میرسوند خونه گفت:میشه از این به بعد یکم بیشتر ببینمت؟؟ منم از خدا خواسته گفتم:آره! هروقت تو بخوای. از اون روز هی مدام با هم میچرخیدیم.چه با مسعود چه بی مسعود! یه روز وقتی تو کافه ش بساط عیش سه نفرمون به پا بود گفت منم قاتی بازی.. گفتیم کدوم بازی؟ گفت همون تورکردن بچه مایه دارها.. مسعود گفت بدون عسل دیگه نمیشه. همونجا خون خونم و خورد که لعنت به این عسل که حتی مسعود هم همش تو فکر اونه..حتی وقتایی که.. 'بدنم یخ کرد..با صدایی لرزون به نسیم گفتم:خفه شو نسیم.. ادامه دارد ...  
بدنم یخ کرد..با صدایی لرزون به نسیم گفتم:خفه شو نسیم..دیگه نمیخوام حرفهاتو بشنوم.کثافت کاریهای شما سه تا دیگه به من ارتباطی نداره. اون ایستاد و با لبخند جنون آمیزی نگاهم کرد. _اتفاقا ربط داره که میگم! مگه نمیخوای بدونی چرا برات تور پهن کردم؟ پس لال شو وگوش کن. کجا بودیم؟؟!! آهان اونجا بودیم که مسعود گفت بدون تو نمیشه بازی کرد. کامران گفت:من یه پیشنهاد دارم.این دفعه میریم سراغ دخترا..منم براتون کار عسل و میکنم! من ومسعود جا خوردیم.گفتیم:تو که وضعتت توپه..پولت از پارو بالا میره.میخوای اینکار وکنی که چی بشه؟! گفت میخوام انتقام خودمو اینطوری از عسل بگیرم.خدا رو چه دیدی شایدم تو همین بازیها زن آینده مم پیدا کردم.سهمم نمیخوام هرچی در اومد واسه شما. . مسعود داشت خامش میشد ولی من روشنش کردم که به همین زودیها به اون اعتماد نکنه. ولی اون احمق با اینکه حرف منو قبول کرد و این ریسکو نکرد یه شب تو بد مستی، جریان تورکردن پسرهای قبلی رو براش تعریف میکنه اسم و آدرسشونو به کامران میده. حرفهاش به اینجا که رسید با کلافگی و اضطراب از جیب شلوارکش پاکت سیگارش رو در آورد و یک نخ روشن کرد.اینقدر با حرص وعمیق سیگارش رو میمکید که انگار قرار نبود دودش رو بیرون بده.  _به یک هفته نکشید سر وکله ی پسرها پیدا شد.برا مسعود دام پهن کرده بودن و نصفه شبی تا میخورد زدنش..وقتی مسعود با سرو کله ی خونین برگشت خونه نزدیک بود سکته کنم. خودش عین مار زخمی بود.اجازه نمیداد دست بهش بزنم.یا حتی ازش بپرسم کی این بلا رو سرش آورده. چندروز بعد که حالش بهتر شد جریان و برام تعریف کرد.خیلی سوخته بود.مسعود و که میشناسی؟ نمیزاره کسی دورش بزنه.شال وکلاه کرد رفت سراغ کامران هرچی گفتم نرو تو کتش نرفت گفت میرم جنازشو تحویل ننه باباش میدم بعد برمیگردم. منم پشت بندش رفتم.چون نگرانش بودم. نزدیک میز اومد وسیگارش رو روی میز خاموش کرد و بلافاصله سیگار تازه ای روشن کرد.تنفس برام سخت شده بود سرفه م گرفت. در حالیکه سیگارش رو با لذت دود میکرد با چشمهای خمار نگاهم میکرد گفت: لعنت بهت عسل!! لعنت بهت که آدمهایی به بزرگی کامران حتی حاضرند بخاطرت مرتکب قتل بشن!! از نفس افتادم!! نه از دود سیگار بلکه از جمله ی آخر نسیم! با زبونی که در دهانم نمیچرخید تکرار کردم:قتل؟!!!! او چشمهاش پر از اشک شد. گوشیش زنگ خورد.سراغش رفت وبا حالتی عصبی جواب داد:الووو.نه هنوز اینجاست! داریم باهم درددل میکنیم. کی میرسید؟! اوکی! منتظرم. با اضطراب از جا بلند شدم! اگر نسیم برای من تور پهن کرده بود پس حتما قصه ی بیماری مادرش هم کذب محض بود. پرسیدم: کی قراره بیاد اینجا؟! با کی داشتی هماهنگ میکردی؟ او پوزخندی زد و نردیکم شد. _صبر کن میفهمی! دلم گواهی بد میداد! نکنه منتظر مسعود بود؟! نکنه قرار بود بلایی سرم بیارند؟! به سمت اتاق رفتم تا چادرم رو بردارم.او زودتر از من به طرف در دوید و درحالیکه کلید رو داخل قفل میچرخوند گفت:فکر کردی به همین سادگیهاست؟ هنوز حرفهام تموم نشده.. به سمت دستش خیز برداشتم تا کلید رو ازش بگیرم او با سیگار پشت دستم رو سوزوند و به سمت پنجره رفت و در مقابل چشمهام کلید رو پایین پرتاب کرد. با التماس گفتم:نسیم خواهش میکنم این کارو نکن باهام. .آخه اینهمه کینه از من برای چی؟!! او به سمتم حمله کرد و در حالیکه موهامو با خودش به طرفی میکشوند با اشک گفت برای چی؟؟ برای چی.؟بیا تا بهت نشون بدم.من و به سمت اتاقی برد.پوست سرم داشت کنده میشد ولی جیغ نمیکشیدم فقط سعی میکردم باهاش درگیر نشم تا اتفاقی برای بچه م نیفته در اتاق رو باز کرد و موهامو ول کرد با اشک وهق هق گفت:ببین..ببین چه بلایی سر زندگی من آوردی. .اگه توی لعنتی به کامران نمیگفتی که مسعود برات نقشه ی تور کردنشو کشیده هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد. سرم گیج وچشمهام سیاهی میرفت!  به زور بدنم رو راست کردم و به اون سمت اتاق روی تخت نگاه کردم.ناگهان مثل جن زده ها از اتاق بیرون دویدم. او دنبالم اومد و در حالیکه شانه هام رو تکون میداد با ضجه گفت:  کجا.؟؟ کجا؟؟ ببینش خوب ببینش ببین چطوری زمین گیرش کردی من هلش دادم و در حالیکه عقب عقب میرفتم: گفتم:احمق بیشعور اون نامحرمه..لعنت بهت نسیم لعنت.. او با عصبانیت محکم تو صورت خودش زد و گفت:نامحرمه؟! زندگی منو ومسعود و به فنا دادی رفت حالا بجای اینکه شرمنده باشی داری میگی نامحرمه؟؟! دیگه سرپا ایستادن برام مقدور نبود. دیوار رو گرفتم و خودم رو به مبل رسوندم.نفسم بالا نمیومد.به هن هن افتاده بودم.نشستمو سرم روی دسته ی مبل افتاد. کی از این کابوس ترسناک بیدار میشم؟ کی تموم میشه؟ ادامه دارد ...  ‌🍃🌺