eitaa logo
موعود(عج)12
1.7هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
10.9هزار ویدیو
18 فایل
﷽ 🔶احادیث.روایات مهدوی 🔶بشارت نزدیکی ظهور 🔶سخن بزرگان در مورد منجی(عج) 🔶️اخبار سیاسی روز 🔶️اخبار جبهه مقاومت 🔶️اخبار سرزمین‌های اشغالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👈کپی با ذکر صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه السلام: خدایا قلبی به من عنایت کن که اشتیاقش او را به تو نزدیک کند. فرازی از مناجات شعبانیه
✳️از ترس خدا حضرت حجت(عج) آنها هراسانند و خواستار شهادت هستند. آرزویشان کشته شدن در راه خداست.شعارشان «یالثارات الحسین»است.هرگاه راه روند،رعب و ترس یک ماه جلوتر از آن ها حرکت می کند. به سوی مولا با متانت می روند.خداوند به وسیلۀ آن ها امام حق را یاری می نماید.» عفّان بصری گوید: امام صادق علیه السّلام فرمود: آیا می دانی چرا این شهر را قم نامیده شد؟! گفتم: خدا و رسولش و شما می دانید. فرمود: قم نامیده شد؛چون اهلش با قائم آل محمّد علیهم السّلام جمع می شوند و با او قیام می کنند و با(جنگیدن)با او از خود استقامت به خرج می دهند و به او کمک می کنند. از امام صادق علیه السلام سؤال شد: منظور از آیه «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شدیدٍ»(سوره اسراء/آیه ۵) چه کسانی هستند؟ آن حضرت فرمود: «هم واللَّه أهل قم، هم واللَّه أهل قم. هم واللَّه أهل قم» «علم... از کوفه رخت برمی بندد و از شهری بنام قم آشکار می شود و آن سامان معدن فضل و دانش می گردد به نحویکه در زمین کسی در استضعاف فکری بسر نمی برد... و این قضایا نزدیک ظهور قائم ما به وقوع می پیوندد. خداوند سبحان، قم و اهلش را برای رساندن پیام اسلام، قائم مقام حضرت حجت می گرداند. اگر چنین نشود، زمین اهل خودش را فرو می برد و در زمین حجتی باقی نمی ماند، دانش از این شهر به شرق و غرب جهان منتشر می گردد، بدین سان بر مردم اتمام حجت می شود و یکی باقی نمی ماند که دین و دانش به وی نرسیده باشد. آنگاه قائم (عج) ظهور می کند و ظهور وی باعث خشم و غضب خداوند بر بندگان می شود. زیرا خداوند از بندگانش انتقام نمی گیرد مگر بعد از آنکه وجود مقدس حضرت حجت را انکار نمایند. از این روایت، چند امر روشن می شود: الف-اینکه نقش مذهبی شهر کوفه در دانش و پیروی از اهل بیت علیهم السلام نقشی مهم و بزرگ بوده، اما در آستانه ظهور حضرت مهدی (عج) مضمحل شده و از بین می رود، البته کوفه شامل نجف نیز می شود. زیرا نام اصلی آن نجف کوفه بوده است. بلکه گاهی مراد از کوفه عراق عنوان شده است. اما نقش مذهبی شهر قم همچنان ادامه دارد و نزدیک ظهور حضرت از عظمت بیشتری برخوردار می گردد. ب-نقش برجسته اعتقادی و ایدئولوژیکی شهر مقدس قم، در آن زمان مخصوص ایران و یا شیعیان تنها نیست. بلکه نقشی است جهانی که حتی غیر مسلمان را نیز در بر می گیرد «و یکی باقی نمی ماند که دین و دانش به وی نرسیده باشد.»این بدان معنا نیست که دانش و مذهب، از این شهر به فرد فرد مردم جهان می رسد، بلکه بدین معناست که ندای اسلام و مطرح شدن آن، طوری به جهانیان می رسد که اگر کسی سعی در دست یابی به مقررات و دستورات اسلام داشته باشد، برای وی امکان پذیر خواهد بود. ج-این نقش بزرگ فرهنگی، سبب کینه توزی و دشمنی استکبار جهانی نسبت به این [مردم ]می گردد، یعنی نسبت به مطرح شدن اسلام از این شهر، این دشمنی با اسلام علت انتقام گرفتن خداوند از مستکبران، بدست توانای حضرت مهدی(عج)می شود، چرا که با این دشمنی حجت بر مردم تمام شده است و ایجاد گرفتاری توسط دشمنان، از جنبه جهل آنان نسبت به اسلام نیست، بلکه دشمنی و خصومت آنان، صرفا کینه توزی و مخالفت با اسلام می باشد. در روایات از قشون شعیب بن صالح و هاشمی خراسانی که در مصادر شیعه و سنّی از آن فراوان یاد شده و در ارتش امام علی(ع) اثرات مثبت و مهمی خواهند داشت. حضرت علی(ع)فرمود: زمانی که سپاه سفیانی به طرف کوفه حرکت می کند، دنبال اهل خراسان برای جنگ می فرستد و اهل خراسان برای یاری«مهدی»عج با پرچم های سیاه قیام کرده و به فرماندهی«شعیب بن صالح»با سپاه سفیانی در محل استخر(مسجد سلیمان)روبه رو شده و جنگ بزرگی رخ می دهد که خراسانی ها فاتحانه سپاه سفیانی را شکست می دهند،در آن هنگام است که مردم آرزوی ظهور حضرت«مهدی»(عج) را کنند و او را می طلبند. هم چنین فرمود: پرچم های سیاه برای جنگ با سفیانی قیام می کنند و در میان آن ها جوانی از بنی هاشم است که در کتف چپ او خالی دیده می شود.پیشرو آن پرچم ها مردی از بنی تمیم بوده که«شعیب بن صالح»نامیده می شود و سپاه سفیانی را فراری می دهد. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موضوع:مردم اخر الزامان 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
🔵 تبیان آسیب‌های طرح "ازدواج بدون اذن دختران بالای 28 سال" را بررسی می کند: 🔹بدون اجازه پدرم...بله! 🔺در فرهنگ خانواده های ایرانی، دختر و پسر حتی بعد از ازدواج در سال های اولیه از زندگی مشترک شان مورد حمایت قرار می گیرند. اگر انتخاب فرد در تضاد با خانواده صورت گیرد، این حمایت ها کمرنگ و گاهی محروم از آن خواهند شد. پذیرش عمومی جامعه به گونه ای است که دختر با اجازه پدر وارد یک زندگی مشترک می شود، هرچند ممکن است که در برخی از موارد بدون اجازه این اتفاق صورت پذیرد اما باور فرهنگی این است که مردان جنس خودشان را بهتر می شناسند و این پدر است که می تواند در مسیر یک انتخاب صحیح به دخترش کمک کند. 🔺از نظر شهید مطهری اجازه پدر برای ازدواج دختر به علت روان شناسی متفاوت زن و مرد است. حس شكارچی گری مرد از یك طرف و خوش باوری زن نسبت به وفا و صداقت مرد از طرف دیگر اذن پدر را به منزله احتیاط و مراقبتی قرار داده است كه قانون برای حفظ دختر ازدواج نكرده در نظر گرفته است و چنین احتیاط و مراقبتی با اصل آزادی انسان ها منافات ندارد. 🔺مشاور خانواده، در ارتباط با طرح " ازدواج دختران بالای 28 بدون اذن پدر" اشاره کرد که: با چنین طرح هایی ما می توانیم شاهد ازدواج هایی باشیم که بیشتر هیجان در آن نقش دارد و در همین راستا شکست چنین ازدواج ها نیز بیشتر خواهد بود. چرا که در سال اول ازدواج هیجان پر رنگ است. یک سال بعد از ازدواج هیجان فروکش می کند و منطق جایگزین می شود و آنجاست که مشکلات خودشان را نشان می دهد. بیشتر بخوانید: 👇👇👇 goo.gl/n6cH2a
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫مستندکشف شدن راز مثلث برمودا🚫 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
برمودا_جزیره خضرا یکی از اعتقادات قطعی شیعیان دوازده امامی در دین اسلام، مسئله مهم غیبت چهاردهمین معصوم و فرزند دهم حضرت زهرا، یعنی امام زمان(عج) است. هیچکس در این موضوع تردیدی ندارد که ایشان در سامرا متولد شده‌اند و تا روز شهادت پدر بزرگوارشان، امام حسن عسگری (ع) در این شهر حضور داشتند و انسان‌های عادی با چشم ظاهر وجود نورانی مهدی فاطمه(عج) را مشاهده می‌کردند، هرچند همین مشاهده نیز برای افراد خاص بود. برای نمونه عمه بزرگوار ایشان حلیمه نیز چند بار امام زمان(عج) را بیشتر ندیدند و حتی یاران نزدیک امام دوازدهم نیز همین طور بودند. بعد از زمان شهادت امام عسگری(ع) و شروع غیبت صغری که حدود 69 سال به طول انجامید، هیچ کس از مکان زندگی حضرت حجت با خبر نبود. هر چند نواب اربعه، همگی در عراق سکونت داشتند و با امام(عج) در این سرزمین ملاقات می کردند و بعضی به همین دلیل محل سکونت امام دوازدهم را سرزمین عراق می‌دانستند ولی باید بدانیم که هیچ دلیل متقنی پشتوانه این صحبتها نیست. اما زمانی که غیبت کبری از سال 329 هجری قمری آغاز شد، دیگر هیچ رابطی میان امام زمان(عج) و شیعیان وجود نداشت و مکان زندگی منجی عالم بشریت همچون غیبت صغرا پنهان ماند. دراین‌باره، شیخ الائمه امام صادق(ع) فرمودند: کسی بر محل سکونت مهدی(ع) آگاهی نیابد، جز خدمتکاران آن حضرت(عج). اما با تمام این اوصاف روایتی وجود دارد که امام دوازدهم در جزیره خضرا سکونت دارد و آن هم اینکه علامه مجلسی از علی بن فاضل نقل کرده است گرچه ابن فاضل در این جزیره به دیدار امام(عج) نایل نشد، اما وی از ملاقات‌هایی که با برخی داشته چنین استنباطی کرده است که این جزیره محل سکونت مهدی فاطمه(عج) است. برخی با همین سند ادعا می‌کنند که محل سکونت حضرت مهدی(عج) در همین جزیره است، حتی برخی دیگر به مسئله طور دیگری نگاه کرده‌اند و اوصاف جزیره خضرا را که اطراف آن آب‌های سفیدی وجود دارد با مثلث برمودا منطبق نموده  و ذکر می‌کنند آنجا محل زندگی امام عصر(عج) است. اما با توجه به فرموده امام صادق(ع) و  بدون سند و مدرک بودن صحبتهای علی بن فاضل بسیار بعید است که این نظریه درست باشد. یکی از مکان‌هایی که با قاطعیت می‌توان گفت که وجود نازنین منجی عالم حضرت مهدی در آنجا حضور دارد، صحرا عرفات در زمان موسم حج واجب است. در مکانی که حاجیان بر شیطان بیرونی و درونی سنگ می‌زنند و اسماعیل نفس را قربانی می‌کنند. امام صادق(ع) در این مورد می فرمایند: در موسم حج امام زمان(عج) در سرزمین عرفات حضور دارد. او حاجیان را می بیند اما حاجیان او را نمی‌بینند. اما شیعیان فاطمی باید بدانند که امام دوازدهم مانند نوریست که تمام عالم را فرا گرفته است و هر جا و مکانی که ما قلب های‌مان تجلی گاه انوار خداوندی باشد، امام در آنجا حضور دارند و ما قادریم حتی با چشم ظاهر را مشاهده کنیم. حال دیگر چه فرقی می‌کند که مهدی زهرا(عج) در این دیار باشد یا در آن سرزمین؟ در کوه رضوی باشد یا در کوه ذی طوی؟ در کربلا یا سامرا یا نجف و یا مدینه در کنار جد بزرگوارش، رسول خاتم(ص)؟ گاهی اوقات باید به اصل ماجرا پرداخت. این شکاف میان امام و مأموم باید مرتفع شود. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم تولد نوزاد تک چشم که عنوان شده دجال است. واعلم 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
✳️بعد از شهادت امام زمان (عج) چه خواهد شد؟ در اين رابطه، ما با دو دسته از روايات مواجه هستيم: اول: رواياتى که مساله رجعت امام حسين (ع) وامامان ديگر را بيان نموده اند، از جمله روايت امام صادق (ع) است که در ذيل آيه شريفه (ثم رددنا لکم الکره عليهم) (1) مى فرمايد: (مقصود زنده شدن دوباره حسين (ع) وهفتاد نفر از اصحابش در عصر امام زمان (عج) است، در حالى که کلاهخودهاى طلايى بر سر دارند، وبه مردم، رجعت وزنده شدن دوباره حضرت حسين (ع) را اطلاع مى دهند، تا مؤمنان به شک وشبهه نيفتند. اين در حالى است که حضرت حجت در ميان مردم است. چون معرفت وايمان به حضرتش در دلهاى مردم استقرار يافت، مرگ حضرت حجت مى رسد، پس حضرت امام حسين (ع) متولى غسل وکفن وحنوط ودفن ايشان خواهد شد، وهرگز غير از وصى، وصى را تجهيز وآماده به خاک سپارى نمى کند). دوم: رواياتى که مى گويند: چون قائم آل محمد (ص) از دنيا برود ويا شهيد شود، چهل روز پس از آن قيامت برپا مى گردد ومردگان از گورها به در مى آيند وبراى حساب وجزاى محشر آماده گردند. وخداوند از آنچه واقع مى شود داناتر، وولى توفيق وصواب است. شيخ حر عاملى - رحمه الله عليه - در کتاب شريف (ايقاظ) مى نويسد: شايد چهل روز ايام رجعت باشد واين عدد اشاره به کمى دوران حضرتش باشد، چون مقدار زياد را به هفتاد ومقدار کم را با اعداد کمتر، معرفى مى کنند، ويا اين که هر روزى برابر هزار سال باشد، چنانکه مى فرمايد: (يک روز نزد پروردگارت، مثل هزار سالى است که شما مى شماريد). وشايد مراد از قيامت در روايات دسته دوم قيامت صغرى يعنى رجعت باشد، والبته اطلاق قيامت بر رجعت مانعى ندارد، ممکن است قيامت بر هر دو اطلاق شود. 📕 سوره اسراء، آيه 6. بحار الانوار، علامه مجلسى، ارشاد شيخ مفيد، با ترجمه ساعدى، 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله): سه نفر هستند که هنگام دیدار با خدا از هر دری که بخواهند وارد بهشت می‌شوند: ① کسی که خوش اخلاق باشد. ② کسی که هم در خلوت هم در حضور مردم از خدا بترسد. ③ کسی که جر و بحث را رها کند، حتی اگر حق با او باشد. 📚 اصول کافی ج۲ ص ۳۰
او دوباره قدم زد ودر حالیکه دستهاش رو با حالتی عصبی در هم قلاب کرده و باز میکرد با لحنی جدی شروع به حرف زدن کرد: _این مدت که نبودی خیلی اتفاقها افتاد.زندگیم متلاشی شد.خیلی اذیت شدم.خیلی. سعی کردم تا حد ممکن لحنم دلگرم کننده باشه! _میفهمم چی میگی.منم بالا و پایین زندگی رو چشیدم. او با غیض ایستاد و نگاهم کرد. _نه!!! تو مثل من بدبخت نبودی! تو همیشه بهترینها نصیبت میشد! سر کلاس بهترین درس و داشتی..بین استادها محبوب ترین دانشجو بودی..هه!!! هرچی پسر پولدار و خوش تیپ بود خر تو میشد و بعد تازه واسشون طاقچه بالا هم میذاشتی.. حرفش رو قطع کردم وبا ناراحتی گفتم:اینا رو همیشه گفتی. .تا جایی که من یادم میاد تو عادت داری به حسادت و حسرت خوشیهای کوتاه و بی اهمیت دیگرونو خوردن.اینایی که تو میگی فقط تصور توست.و اصلا خوشبختی نیست.تو از من خوشبخت تر بودی.ولی خودت با بی انصافی پشت کردی به خوشبختیهات. او با اشک و عصبانیت چند قدم جلو اومد وگفت:خفه شوووو!خفه شو عسل..توی لا قبای امل کسی نیستی که بخوای منو نصیحت کنی.این من بودم که تو رو آدم کردم.تو یک لباس درست وحسابی تنت نبود.تا چند وقت هروقت آرایش میکردی انگار یک بچه با آبرنگ صورتت رو خط خطی کرده بود.من بهت یاد دادم چیجوری مثل آدمها لباس بپوشی و آرایش کنی.اینقدر بهت یاد دادم که برام شاخ شدی.خودتو گم کردی. با ناراحتی چشمم و باز و بسته کردم و آهسته گفتم:آره راست میگی.کاش بهم یاد نمیدادی.. چون ده سال از خدا دورم کردی.. با کلافگی پوزخند زد و گفت:هه!! خداااا...رفتی سراغ کسی که هر چی میکشیم از اونه. پیشونیم رو با ناراحتی مالیدم وگفتم:ببین اگه قراره چرت وپرت بگی من میرم.حواستو جمع کن.حرفهای تکراری هم نزن.منو کشوندی اینحا واسه شنیدن این حرفها؟! او اشکهاشو با حرص کنار زد و دستش رو روی کمرش گذاشت. در حالیکه سرش رو به سمت دیگرش متمایل کرده بود با صدای آروم تری گفت:نه ..معلومه که واسه این حرفها اینجا نیستی.اینجایی تا بهت بگم زندگیم بخاطر تو به فنا رفت.تو خیلی زرنگ بودی.خودتو از اون کثافت با چشم وابرو نازک کردن برا یک آخوند چشم چرون کشیدی بیرون و زندگیتو سروسامون دادی ولی من.. با عصبانیت از جام بلند شدم و گفتم: حرف دهنتو بفهم نسیم..اگه یکبار دیگه دهنتو باز کنی و اسم مبارک اونو نجس کنی زنده نمیزارمت.پاکی اون آخوندی که ازش حرف میزنی خیلی بیشتر از اون چیزیه که از ذهن کثیف تو عبور کنه. دوباره پوزخند زد. نفرت وکینه از چشمهاش فوران میکرد. گفت:آره..میدونم..میدونم. .بخاطر همین پاکیش هم بود که گرفتت.نه چشم وابروت.. ضربان قلبم شدت گرفت. با عصبانیت جملاتم رو توصورتش کوبوندم:بله بله..بخاطر پاکیش بود بخاطر آقاییش بود.منو گرفت تا از شر شیاطینی چون تو در امان بمونم.. باورم نمیشد که مرتکب چنین اشتباهی شده باشم. چرا باز به او اعتماد کردم؟ ! خدایا من به بنده ت اعتماد کردم چون یقین داشتم تو پشت منی.. یک احساسی در درونم فریاد زد تو در آغوش خدایی! آغوش خدا امن ترین جای دنیاست. سرم رو تکون دادم و گفتم:پس همه ی حرفهات و گریه هات دروغ بود نه؟؟ اومده بودی مسجد تو این مدت تا برام تور پهن کنی؟! ای خاک بر سر من که بهت اعتماد کردم.گوشیمو از کیفم در آوردم و شماره ی حاج کمیل رو گرفتم. گوشیمو از دستم قاپ زد و پرتش کرد اونور اتاق. دوباره وحشی شده بود. با صدایی دورگه گفت:خفه شو و بزار حرفم وبزنم.نترس میری خونتون نگران نباش.هنوز اونقدر گرگ نشدم تا بدرمت' به نفعم بود خودم رو کنترل کنم. نسیم خوی وحشیانه ش پیدا شده بود. دوباره با حالتی عصبی اتاق رو دور زد. _کامران یه روز اومد دنبالم.گفت دلم گرفته بریم بیرون.منم ذوق کردم که به من توجه میکنه.زنگ زدم به مسعود گفتم.گفت حله برو. باهاش رفتم تا شب با هم خیابون ها رو گز میکردیم.بهم گفت ازت کفریه.گفت نمیتونه تو رو ببخشه.من خرم بهش میگفتم ولش کن.اون بخاطر شرایط زندگیش اینطوری بوده.سعی میکردم آرومش کنم.اون گریه کرد.میگفت بدون تو زندگی براش میسر نیست.خیلی سعی کردم آرومش کنم.من احمق واقعا دلم براش سوخت.وقت خداحافظی موقعی که داشت منو میرسوند خونه گفت:میشه از این به بعد یکم بیشتر ببینمت؟؟ منم از خدا خواسته گفتم:آره! هروقت تو بخوای. از اون روز هی مدام با هم میچرخیدیم.چه با مسعود چه بی مسعود! یه روز وقتی تو کافه ش بساط عیش سه نفرمون به پا بود گفت منم قاتی بازی.. گفتیم کدوم بازی؟ گفت همون تورکردن بچه مایه دارها.. مسعود گفت بدون عسل دیگه نمیشه. همونجا خون خونم و خورد که لعنت به این عسل که حتی مسعود هم همش تو فکر اونه..حتی وقتایی که.. 'بدنم یخ کرد..با صدایی لرزون به نسیم گفتم:خفه شو نسیم.. ادامه دارد ...  
بدنم یخ کرد..با صدایی لرزون به نسیم گفتم:خفه شو نسیم..دیگه نمیخوام حرفهاتو بشنوم.کثافت کاریهای شما سه تا دیگه به من ارتباطی نداره. اون ایستاد و با لبخند جنون آمیزی نگاهم کرد. _اتفاقا ربط داره که میگم! مگه نمیخوای بدونی چرا برات تور پهن کردم؟ پس لال شو وگوش کن. کجا بودیم؟؟!! آهان اونجا بودیم که مسعود گفت بدون تو نمیشه بازی کرد. کامران گفت:من یه پیشنهاد دارم.این دفعه میریم سراغ دخترا..منم براتون کار عسل و میکنم! من ومسعود جا خوردیم.گفتیم:تو که وضعتت توپه..پولت از پارو بالا میره.میخوای اینکار وکنی که چی بشه؟! گفت میخوام انتقام خودمو اینطوری از عسل بگیرم.خدا رو چه دیدی شایدم تو همین بازیها زن آینده مم پیدا کردم.سهمم نمیخوام هرچی در اومد واسه شما. . مسعود داشت خامش میشد ولی من روشنش کردم که به همین زودیها به اون اعتماد نکنه. ولی اون احمق با اینکه حرف منو قبول کرد و این ریسکو نکرد یه شب تو بد مستی، جریان تورکردن پسرهای قبلی رو براش تعریف میکنه اسم و آدرسشونو به کامران میده. حرفهاش به اینجا که رسید با کلافگی و اضطراب از جیب شلوارکش پاکت سیگارش رو در آورد و یک نخ روشن کرد.اینقدر با حرص وعمیق سیگارش رو میمکید که انگار قرار نبود دودش رو بیرون بده.  _به یک هفته نکشید سر وکله ی پسرها پیدا شد.برا مسعود دام پهن کرده بودن و نصفه شبی تا میخورد زدنش..وقتی مسعود با سرو کله ی خونین برگشت خونه نزدیک بود سکته کنم. خودش عین مار زخمی بود.اجازه نمیداد دست بهش بزنم.یا حتی ازش بپرسم کی این بلا رو سرش آورده. چندروز بعد که حالش بهتر شد جریان و برام تعریف کرد.خیلی سوخته بود.مسعود و که میشناسی؟ نمیزاره کسی دورش بزنه.شال وکلاه کرد رفت سراغ کامران هرچی گفتم نرو تو کتش نرفت گفت میرم جنازشو تحویل ننه باباش میدم بعد برمیگردم. منم پشت بندش رفتم.چون نگرانش بودم. نزدیک میز اومد وسیگارش رو روی میز خاموش کرد و بلافاصله سیگار تازه ای روشن کرد.تنفس برام سخت شده بود سرفه م گرفت. در حالیکه سیگارش رو با لذت دود میکرد با چشمهای خمار نگاهم میکرد گفت: لعنت بهت عسل!! لعنت بهت که آدمهایی به بزرگی کامران حتی حاضرند بخاطرت مرتکب قتل بشن!! از نفس افتادم!! نه از دود سیگار بلکه از جمله ی آخر نسیم! با زبونی که در دهانم نمیچرخید تکرار کردم:قتل؟!!!! او چشمهاش پر از اشک شد. گوشیش زنگ خورد.سراغش رفت وبا حالتی عصبی جواب داد:الووو.نه هنوز اینجاست! داریم باهم درددل میکنیم. کی میرسید؟! اوکی! منتظرم. با اضطراب از جا بلند شدم! اگر نسیم برای من تور پهن کرده بود پس حتما قصه ی بیماری مادرش هم کذب محض بود. پرسیدم: کی قراره بیاد اینجا؟! با کی داشتی هماهنگ میکردی؟ او پوزخندی زد و نردیکم شد. _صبر کن میفهمی! دلم گواهی بد میداد! نکنه منتظر مسعود بود؟! نکنه قرار بود بلایی سرم بیارند؟! به سمت اتاق رفتم تا چادرم رو بردارم.او زودتر از من به طرف در دوید و درحالیکه کلید رو داخل قفل میچرخوند گفت:فکر کردی به همین سادگیهاست؟ هنوز حرفهام تموم نشده.. به سمت دستش خیز برداشتم تا کلید رو ازش بگیرم او با سیگار پشت دستم رو سوزوند و به سمت پنجره رفت و در مقابل چشمهام کلید رو پایین پرتاب کرد. با التماس گفتم:نسیم خواهش میکنم این کارو نکن باهام. .آخه اینهمه کینه از من برای چی؟!! او به سمتم حمله کرد و در حالیکه موهامو با خودش به طرفی میکشوند با اشک گفت برای چی؟؟ برای چی.؟بیا تا بهت نشون بدم.من و به سمت اتاقی برد.پوست سرم داشت کنده میشد ولی جیغ نمیکشیدم فقط سعی میکردم باهاش درگیر نشم تا اتفاقی برای بچه م نیفته در اتاق رو باز کرد و موهامو ول کرد با اشک وهق هق گفت:ببین..ببین چه بلایی سر زندگی من آوردی. .اگه توی لعنتی به کامران نمیگفتی که مسعود برات نقشه ی تور کردنشو کشیده هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد. سرم گیج وچشمهام سیاهی میرفت!  به زور بدنم رو راست کردم و به اون سمت اتاق روی تخت نگاه کردم.ناگهان مثل جن زده ها از اتاق بیرون دویدم. او دنبالم اومد و در حالیکه شانه هام رو تکون میداد با ضجه گفت:  کجا.؟؟ کجا؟؟ ببینش خوب ببینش ببین چطوری زمین گیرش کردی من هلش دادم و در حالیکه عقب عقب میرفتم: گفتم:احمق بیشعور اون نامحرمه..لعنت بهت نسیم لعنت.. او با عصبانیت محکم تو صورت خودش زد و گفت:نامحرمه؟! زندگی منو ومسعود و به فنا دادی رفت حالا بجای اینکه شرمنده باشی داری میگی نامحرمه؟؟! دیگه سرپا ایستادن برام مقدور نبود. دیوار رو گرفتم و خودم رو به مبل رسوندم.نفسم بالا نمیومد.به هن هن افتاده بودم.نشستمو سرم روی دسته ی مبل افتاد. کی از این کابوس ترسناک بیدار میشم؟ کی تموم میشه؟ ادامه دارد ...  ‌🍃🌺
دیگه سرپا ایستادن برام مقدور نبود. دیوار رو گرفتم و خودم رو به مبل رسوندم.نفسم بالا نمیومد.به هن هن افتاده بودم.نشستم و سرم روی دسته ی مبل افتاد. کی از این کابوس ترسناک بیدار میشم؟ کی تموم میشه؟ خدایا من به درک ولی حواست به آبرو و بچم باشه! کاش حاج کمیل آدرسم رو داشت.کاش یک جوری مطلعش کرده بودم میومد و به فریادم میرسید.با اندک نایی که داشتم ساعت روی دیوار رو نگاه کردم.حاج کمیل حتما تا به الان کلاسش تموم شده بود. حتما کلی به گوشیم زنگ زده بود و الان نگران حالم بود. اشکم از کنار چشمم لابه لای موهام غلتید. نسیم مقابلم زانو زد.چشمهاش کاسه ی خون بود و در دستش یک لیوان آب. لیوان رو روی زانوم گذاشت:بخور عسل..بخور تا یه بلایی سر بچه ت نیومده.من نمیخواستم بزنمت.. سرش رو روی زانوم گذاشت وهای های گریه کرد. _عسل مسعود همه چیز من بود..از روزی که فهمیده نمیتونه راه بره دوبار خودکشی کرده. باهام یک کلمه هم حرف نمیزنه..عسل مامانم مامانم وقتی فهمید من وگرفتند از غصخ ی آبروش و هرزگی من سکته کرد و مرد..عسل من خیلی بدبختم..خیلی..روز و شب کارم گریه ست..همه ش خواب مامانمو میبینم.اون بدبخت بود. اون از جوونیش که اسیر شهوترونیها و زن بازیهای پدر (فحش رکیک)شد اینم از عاقبت دخترش! ! اینقدر بلند بلند و از ماورای جان گریه میکرد که تن وگوش هر شنونده و بیننده ای میلرزید. مادر نسیم مرده بود؟!یعنی بیمار نبود؟! بخاطر تکونهای زانوم لیوان آب نقش زمین شد. زیر لب آهسته و با اشک گفتم:دیگه نمیدونم کدوم حرفت راسته کدوم حرفت دروغ. .ولی بخاطر مسعود متاسفم.من نمیدونم جریان چیه؟ نمیدونم چیشده..ولی تقصیر من چی بوده نسیم؟؟من اگه دنبال آزار تو بودم الان اینجا چیکار میکردم؟ نسیم همچنان گریه میکرد.با مشت به سینه ی خودش میکوبید ومیگفت: دیگه نمیخوام زنده باشم..دیگه نمیخوام.... سرم از درد میسوخت و حالت تهوع داشتم. خودم رو از روی مبل به طرف پایین سر دادم و بغلش کردم.او روی شونه هام بلند بلند گریه میکرد. تنم میلرزید.نمیتونستم آرومش کنم.سرش رو نوازش کردم و کنار گوشش آروم نجوا کردم:آروم نسیم آروم.. صدای گریه هات مسعود وبیشتر آزار میده. این سختیها اولشه ..الان بدترین دردها درمان داره.. منو با ناراحتی کنار زد. زانوهاش رو بغل گرفت: _باهام صمیمی نشو..ازت متنفرررم! اگه میبینی رو شونه ت گریه کردم از بی کسیه.اگه دیدی برات آب آوردم بخاطر اون توله سگیه که تو شکمت داری..همتون تقاص پس میدید..از تو گرفته تا کامران! پرسیدم:کامران چطوری این بلا رو سر مسعود آورد؟ الان کجاست.؟ زندانه؟! لعنتی!!! دوباره یک سیگار دیگه.. دست کرد توی پاکتش! خدا رو شکر پاکتش خالی بود.با حرص پاکت و پرت کرد گوشه ی دیگه ی خونه. گفت:اون بی شرف تبرئه شد.چون باباش حاجی بازاریه.عموهاش همه کله گنده اند.فقط براش دیه بریدن که اونم ارزشش به قیمت کل این بدبختیها نیست.. پرسیدم:کامران چطوری اینو زد که مسعود این بلا سرش اومد.؟ دستش رو با کلافگی لای موهاش برد و گفت: چندبار بهت بگم درگیر شدن؟ ! مسعود رفته بود اونجا با توپ پر! اون اولش آروم بود ولی بعد که مسعود بهش حمله کرد اونم کم نذاشت..بعد وقتی مسعود چاقو کشید اون هلش داد کمر مسعود محکم خورد به میز و میزم خورد به شیشه! ! شیشه هم کلا خراب شد رو سر مسعود. آه کشید:بیچاره مسعود! کاش میمرد و به این روز نمی افتاد. با احتیاط گفتم:خب اینکه تو تعریف میکنی جرم با مسعوده نه کامران! مسعود نباید میرفت سروقت اون.. او سرش رو با حرکتی سریع به سمتم چرخوند. چشمهاش از زیر موهای به هم ریخته ش پیدا بود. برق نفرت و انتقام از لای اون موها هم پیدا بود. وقتی حرف میزد دندونهاش کاملا پیدا میشد. _یعنی پر روتر از تو آدم ندیدم! تو این شرایط داری وکالت کامران و به عهده میگیری میگی کی مقصره کی نیست؟؟ تو این شرایط که من دارم از غصه ی کارهای تو و اون عوضی می میرم؟؟؟ او خطرناک بود دچار جنون آنی میشد! تجربه ثابت کرده بود. ازش فاصله گرفتم و کمی عقب تر به دیوار تکیه زدم.گوشیم باهام یک قدم فاصله داشت.ولی تمام قطعاتش به گوشه ای پرت شده بود.دیگه توان یک مبارزه ی دیگه رو نداشتم.او زورش بیشتر از من بود چون من مجبور بودم  محتاط تر عمل کنم تا بلایی سر بچه م نیاد. فقط میخواستم سریع تر از اون خونه بیرون برم. با درماندگی التماس گفتم:نسیم من خیلی حالم بده.برو چادرم و بیار برم؟!!!! ادامه دارد ...  
التماسش کردم:برو چادرم و بیار برم!! او حرفی نزد. گفتم:نسیم تو رو خدا برو لباسامو بیار برم.میفتم میمیرم خونم میفته گردنتها او باز هم پشت به من زانو بغل نشسته بود. تسبیحم رو دوباره از مچم وا کردم و ذکر گفتم. جز گفتن ذکر کاری از دستم ساخته نبود! نگرانیم از یک چیز بود.و اون این بود که او تلفنی با چه کسی هماهنگ میکرد اینجا بیاد؟! مسعود که در اتاق روی تخت افتاده بود!! پس دیگه چه کسی قرار بود به دیدنم بیاد؟ شاید سحر..شاید هم کامران! ! با اضطراب پرسیدم:نسیم  اونی که قراره بیاد اینجا کیه؟ چرا جوابم رو نمیداد. داشتم دیوونه میشدم. روی زانوهام راه رفتم و خودم رو بهش رسوندم.زیر شکمم درد میکرد.خدایا بچه مو به خودت میسپارم.این بچه امانته. منو شرمنده ی حاج کمیل نکن. شونه ش رو تکون دادم. _نسیم؟!!  نسیم..تو رو خدا تو رو به هرکی میپرستی چادرو روسریمو بده برم. بالاخره زبون واکرد.مثل کسی که با خودش حرف میزنه یا هزیون بگه! _الان میرسن! گفتم کیا؟؟نسیم کیا میخوان بیان اینجا. گفت:به زودی میفهمی..فقط از یک چیز حسرت میخورم..که نقشه م اونطوری که دلم میخواست پیش نرفت.. با وحشت و اضطراب چشم به صورتی دوخته بودم که مثل یک جنازه به یک نقطه خیره بود. ادامه داد:گفتم که..تو واقعا خوش شانسی..قرار نبود باهات درگیر شم،قرار نبود حالتت عادی باشه..اگه اون شربتو خورده بودی نقشه م عالی پیش میرفت.تو هم مثل من آواره میشدی و اون آخونده ولت میکرد تو همون آشغالدونی قبلی.. آب دهانم رو قورت دادم! گفتم:اون هیچ وقت منو ول نمیکنه! میخواستی با اون شربت منو بکشی؟ بلند بلند خندید. از ترس بدنم تکانی خورد. گفت:احمق..فکر کردی فیلمه که بکشمت؟؟! نه قرار بود مست شی.. با تعجب تکرار کردم:مست شم؟ مست شم که چی؟ ؟ او انگار دوباره جون گرفت. دور اتاق چرخید و گفت:تا خودشون به چشم ببینند که عسل خانوم تغییر نکرده! فقط گولشون زده. با تمسخر خندیدم. گفتم:واقعا نسیم تو یک احمقی!! فکر کردی حاج کمیل باور میکنه حرفهاتو؟ او با اطوار درکلمات گفت: اشتباه نکن قرار نیست بشنوه قراره ببینه.. وجودم پراز اضطراب شد.نگاهی به درو دیوار خونه کردم.لابد او قصد داشت فیلم بگیره از من و به حاج کمیل نشون بده .ولی اینکار احمقانه بود چون حاج کمیل میفهمید که من هیچ خطایی نکردم! پرسیدم :چطوری؟؟ او خنده ی کوتاه و حرص در بیاری کرد و گفت:وقتی بیاد اینجا و ببینه در چه حالی اون وقت چهره هر دوتون دیدنیه.البته الان یک کم تاثیرش کمتره چون مست نیستی!! ولی من هرکاری میکنم تا بدبخت شی..آبرو تو میبرم. دلم قرص بود که حاج کمیل حرفهای او را باور نمیکنه و درس درست وحسابی ای به او میده. با پوزخندی گفتم:واقعا تو موجود رقت انگیزی هستی نسیم.روز به روز داره اون کله ی پوکت پوکتر میشه! تو فکر کردی با این کارها موفق میشی منو از چشم حاج کمیلم بندازی؟ فکر کردی دنیا مثل فیلمهای فارسی وانه که همه چیز غیر منطقی وغیر معقولانه پیش بره؟! نه احمق جون!حاج کمیل به من اعتماد داره.اون اولا هیچ وقت رو حساب حرف تو اینجا نمیاد دوما اگر هم بیاد محاله سناریوی مسخره ی تو رو باورکنه.بزار بهت بگم آخر این قصه چی میشه.آخر این قصه تو دستگیر میشی و با حقارت تموم داخل زندون میفتی.. او صورتش برافروخته شد ولی خیلی زود خودش رو کنترل کرد با لبخندی تهدید آمیز نگام کرد. _مثل اینکه یادت رفته این من بودم که همیشه نقشه میکشیدم و با نقشه های من، تو ده سال با خیال راحت تو تهران چرخ زدی و پول به جیب زدی.پس مطمئن باش نقشه های من همیشه حساب شده ست.و درمورد پیش بینی آخر قصه تم باید بگم نگران نباش.من پی همه چیزو به تنم مالیدم.آره شاید به زندون بیفتم ولی وقتی از پشت میله ها به این فکر میکنم که زندگیت از هم پاشیده میشه خیالم راحت میشه. دیگه واقعا خوف به دلم افتاد. اما مراقب بودم او متوجه لرزش صدام نشه. گفتم:خب مثلا چه نقشه ای کشیدی؟! او روی یکی از مبلها  نشست و خیره به چشمهام گفت:باشه پس بزاربهت بگم تا بفهمی کارم درسته! من درست از بعد از شب عروسیتون یک نامه در خونه ی پدرشوهرت مینداختم. 'که من فلان پسرم .این دختر همه چیز منه.زنمه.بهم برش گردونید.' تا به اون هفته پنج شیش بار نامه انداختم و بهشون هشدار دادم مراقبت باشن.تو داری گولشون میزنی..تو هنوزم با دوستای گذشته ت ارتباط داری.وبعد خودم وارد ماجرا شدم! کاری کردم منو با اونها رو در رو کنی! ! ههههه قیافه ی پدرشوهرت بعد از دیدن من دیدنی بود.واااای فکر کن الان اینحاببینتت..خدا چی میشه.. ضربان قلبم شدت گرفته بود.دست وپاهام آشکارا میلرزید. یاد حرفهای پدر شوهرم افتادم . ادامه دارد ...  ‌
سیاسی امروز اخیرا غلامرضا حیدری و منتجب نیا از نمایندگان مجلس و فعالین اصلاح طلب گفتند که رهبری مسؤل برجام بوده و ظریف فقط مامور بوده و معذور. 💥اینکه الان اصلاح طلبان به دنبال مقصرتراشي هستند بر کسی پوشیده نیست. اما حرف های این جماعت خوش بین آدم یاد جنگ صفین میاندازه که با فشار بر حضرت علی و پذیرش حکمیت، بلافاصله انگشت اتهام را به سمت امیرالمؤمنین(ع) دراز کردند و از این گفتند که علی هم بایستی همراه با ما توبه کند... و بعدش همین جماعت شدند خوارج دین.
هدایت شده از موعود(عج)12
💠 آیت‌الله خوشوقت (ره) : ☘ کسی که اخلاق خوش در خانه دارد مانند کسی است که روزها را روزه دارد و شب‌ها را عبادت کند. 💐 در یک کلام زبان باعث سوراخ کردن کیسه‌ی اعمال است، هر چه اعضا زحمت می‌کشند و جمع می‌شوند یک حرکت زبان کیسه را سوراخ می‌کند! 🌿 اگر از زن و فرزند غضبناک شدید باید از مهلکه خارج شوید وگرنه قطعاً زمین خواهید خورد. 🌸شرط دیدن امام زمان تقواست و بس؛ مقداری هم زبان را قرص داشتن است و باید ثابت کنی اختیار زبانت را داری.
هدایت شده از موعود(عج)
کم نکن سایه ی لطفت ز سرم آقاجان گرچه من جنس خرابم بخرم آقاجان آنقَدر فکر و خیالم شده دنیا دیگر از غم و غصه ی تو بی خبرم آقاجان نذرگل نرجس صلوات التماس دعای فرج
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی تقصیر خامنه ای هست 🗯 حتما این کلیپ یک دقیقه ای رو ببینید👌👆 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
الفرج آیا جنیان و فرشتگان هم منتظر ظهور امام زمان (عج) هستند؟ گرچه ما به روایاتى که دلالت بر منتظر بودن تمامى جنّیان و فرشتگان بکند برخورد نکردیم اما اخبار و احادیث بسیارى بیانگر منتظر بودن گروهى از فرشتگان و اجنّه هستند. مهدی پرس : ۱ - أبان بن تغلب مى گوید: امام صادق(علیه السلام) فرمود: «.. آن گاه که او(حضرت قائم عج) پرچم رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را به اهتزاز درآورد سیزده هزار و سیزده فرشته که سالها منتظر ظهورش بوده أند به زیر پرچمش گرد مى آیند (و آماده نبرد مى شوند) همان فرشتگانى که با نوح پیامبر در کشتى، با ابراهیم خلیل در آتش و با عیسى هنگام عروج به آسمان همراه بودند». ۲ – امام باقر(علیه السلام) مى فرمایند: «فرشتگانى که در جنگ بدر به پیامبر(صلى الله علیه وآله) یارى دادند، هنوز به آسمان بازنگشته اند (منتظر ظهور حضرت اند) تا اینکه حضرت صاحب الامر را یارى رسانند و مقدارشان ۵ هزار فرشته مى باشد». ۳ – محمد بن مسلم مى گوید: «از امام صادق(علیه السلام) درباره ى میراث علم و اندازه ى آن پرسیدم، حضرت در پاسخ فرمود: خداوند دو شهر یکى در شرق زمین و دیگرى در غرب آن دارد، در آن دو شهر، گروهى سکونت دارند که نه ابلیس را مى شناسند و نه از آفرینش او آگاهى دارند، هر چند مدت یک بار با آنان دیدار مى کنم، آنان درباره ى مسائل مورد نیاز و چگونگى دعا از ما مى پرسند و ما به آنان مى آموزیم، هم چنین آنان درباره ى زمان ظهور حضرت قائم مى پرسند… گروهى از آنان از روزى که به انتظار حضرت قائم بوده اند هرگز سلاح خود را بر زمین نگذاشته اند و وضع آنان همین گونه بوده است، آنان از خداوند مى خواهند که صاحب الامر را به آنان بنمایاند» رسول خدا(ص) مى فرماید: «همه اهل آسمان و زمین، پرندگان، حیوانات درنده و ماهیان دریا از ظهور حضرت مهدى(عج) شاد و خرسند مى شوند» ۴ – امام على(علیه السلام) مى فرمایند: «… خداوند، حضرت مهدى(عج) را با فرشتگان جن و شیعیان مخلص یارى مى کند» با توجه به این روایات مى توان بیان داشت که هم فرشتگان و هم برخى از جنّیان و هم موجودات ناشناخته دیگرى در انتظار و چشم به راه آمدن آن منجى عالم هستند. آیا زمین و پرندگان و حیوانات هم در انتظار ظهور حضرت هستند؟ بر اساس روایات گوناگون زمین، پرندگان، حیوانات درّنده و ماهیان دریاها هم در انتظار آمدن و ظهور حضرت حجت هستند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «همه اهل آسمان و زمین، پرندگان، حیوانات درنده و ماهیان دریا از ظهور حضرت مهدى(عج) شاد و خرسند مى شوند».(۵) آرى زمین هم منتظر ظهور قائم(عج) است تا تمام برکاتش را بیرون بریزد. أمیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «زمین بشاشت خود را به سبب عدل ظاهر کند و آسمان باران خود را ببارد و درخت میوه خود را افزون دهد و زمین گیاه خود را برآورد و براى اهل زمین خود را زینت کند و وحوش ایمن باشند تا اینکه در همه اطراف زمین مانند چارپایان چرا کنند. زمین گنج هاى خود را ظاهر کند، پس قایم(عج) به مردم بگوید: بخورید، گوارا باشد شما را به سبب آنچه در ایام گذشته کردید از عملها، پس مسلمانان اهل دین حق اند.» 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
💠چادر سیاه از کجا آمده است ؟ ✅کسی زنان ایرانی را مجبور به پوشیدن چادر مشکی نکرده است. ◼️ در فرهنگ زنان ایرانی پوشیدن رنگ های مختلف چادر یا چادرهای طرحدار وگلدار مرسوم بوده وهنوز هم در بعضی از جاهاهست . اما کم کم رنگ مشکی خود به خود مرسوم شد . ✅اسلام رنگ خاصی رابرای حجاب معرفی نکرده است وزنان خودشان این رنگ را انتخاب کردند و کراهت رنگ مشکی شامل چند چیز از جمله چادر و عبا نمی شود . ✅از نظر علمی ویژگی رنگ مشکی ،دفع نگاه هاست واین دقیقا با فلسفه ی حجاب که دفع نگاه نامحرم است سازگاری دارد . 🔷نویسنده و فیلسوف فرانسوی ژوزف کنت گوبینو می گوید: شکل حجابی که در ایران است بیش از آنکه مستند به اسلام باشد ،به ایران قبل از اسلام مستند است . 🔶چادر وشنل از عناصر مهم پوشش زنان ساسانی بوده که ما آن را بر سرملکه آذرمیدخت (پادشاه ایرانی )وبر دوش آناهیتا (الهه ی ایرانی )به عنوان یک مقام والا ،می بینیم . ✅پس از فتح ایران توسط خلیفه دوم ،دختران کسری پادشاه ایران ،حتی پس از اسارت ،حاضر نشدند روپوش صورت خود را بردارند. ✅کورش لباس کوتاه وتن نما را نمی پسندید . در زمان داریوش ،ملکه ها و زنان اشراف با چادر و زنان خدمتکار بدون حجاب بودند. 📒 منبع :کتاب جواهرانه نویسنده: نعیمه اسلاملو
🔴 روی ضدانقلاب سیاه شد و بلاخره آب به خرمشهر و آبادان رسید 🚩طرح آب‌رسانی «غدیر۲» افتتاح شد/ آب باکیفیت به خرمشهر و آبادان رسید 🔹این پروژه آبرسانی به طول ۹۰ کیلومتر پس از کار شبانه روزی حدود ۴۵ روزه و پس از پشت سر گذاشتن سختی‌های فراوان از جمله عبور از ۸۹ مانع همچون لوله‌های آب، گاز، برق و... و گرمای طاقت فرسای این روزها به پایان رسید. 🔹با اتمام این طرح شهرستان آبادان در طول شبانه روز از ۱۵۰ هزار متر مکعب آب شیرین و خرمشهر نیز از حدود ۹۵ هزار مترمکعب آب در طول شبانه روز بهره‌مند می‌شوند. ✍ضدانقلاب و منافقین که ازین طرح اطلاع داشتند سعی کردند با خرابکاری و شایعه پراکنی مانع از آب رسانی به خرمشهر بشوند و ایجاد آشوب و شورش کنند . اما بچه های سپاه مثل همیشه روی دشمن را سیاه کردند 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
هدایت شده از موعود(عج)
1_16211218.mp3
3.87M
منبر صوتی ❣ # با یاد خدا: حجه الاسلام 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 امام زمان(عج) ✅توجه به پدر و مادر در احوالات يکي از محبان و شيعيان آمده که پدر پيري داشت و بسيار به او خدمت مي کرد. ايشان شب هاي چهارشنبه به مسجد سهله مي رفت اما پس از مدتي اين کار را ترک نمود. دليل آن را پرسيدند، گفت چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفتم در شب آخر نزديک مغرب تنها به مسجد سهله مي رفتم عرب بياباني را ديدم سوار بر اسب که سه بار به من فرمود: ✳️«از پدرت مراقبت کن.»✳️ من فهمديم که امام زمان (ع) راضي نيستند من پدرم را بگذرام و به مسجد سهله بروم.  🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
«صاحب السیف» لقب قطب عالم امکان امام مهدی (عج) است. امام صادق علیه السلام راجع به امام عصر (عج) فرمود: «کُلُّنا قائِمُ بِاَمْرِِاللهِ واحِدُ بَعدَ واحِد حتّی یُجیءُ صاحِبُ السَََََّیف، فَإذا جاءَ صاحِبَ السَّیفَ جاءَ بامْرِ غَیر الّذی کانَ :همه ما قائم به امر خدائیم، یکی پس از دیگری تا زمانی که، صاحب شمشیر آمد، امر و دستوری غیر از آنچه بوده می آورد». («اصول کافی»، ج ۱، ص ۵۳۶) برگرفته از کتاب دانشنامه مهدویت و امام زمان 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
مردی از انصار قصد مسافرت داشت، به همسرش گفت: تا من از مسافرت بر نگشته ام تو نباید از خانه بیرون بروی. پس از مسافرت شوهر، زن شنید پدرش بیمار است. کسی را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و پیغام داد که شوهرم مسافرت رفته و به من گفته است تا برنگشته، از منزل خارج نشوم. اکنون شنیده ام پدرم سخت بیمار است، اجازه فرمایید من به عیادتش بروم. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت کن! چند روزی گذشت. زن شنید که مرض پدرش شدت یافته. بار دوم خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیغامی فرستاد که یا رسول الله! اجازه می فرمایید به عیادت پدر بروم؟ حضرت فرمودند: نه! در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت نما! پس از مدتی شنید پدرش فوت کرد. بار سوم کسی را فرستاد و پیغام داد که پدرم از دنیا رفته، اجازه فرمایید بروم در مراسم عزاداریش شرکت کنم، برایش نماز بخوانم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این دفعه هم اجازه ندادند و فرمودند: در خانه ات بنشین و از همسرت اطاعت کن! پدرش را دفن کردند. پس از آن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کسی را به سوی آن زن فرستاد و فرمودند: 🍃به او بگویید به خاطر اطاعت تو از همسرت، خداوند گناهان تو و پدرت را بخشید. 📚بحارالانوار، ج 22