🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#کشور یمن و ظهور
ایرانیان به رهبرى این دوشخص(خراسانی و شعیب فرزند صالح ) ، نقش
مهمى در حرکتهاى ظهور حضرت برعهده مى گیرند.
و اما یاران یمنى حضرت ، نهضت خود را تنها چند ماه قبل از ظهور آغاز می کنند.
به نظر مى رسد که یمنى ها علاوه بر آماده کردن مقدمات ظهور ، در
حوادث آن روز حجاز که با خلأ سیاسى روبرو خواهد بود ایفاى نقش خواهند کرد .
در حجاز ، پادشاهى به نام عبدالله که از خاندان معروف آن سرزمین است ، به
قتل مى رسد ، او آخرین پادشاه سرزمین حجاز خواهد بود . در پى این حادثه بر سر
جانشینى او اختلافات فراوانى ایجاد مى شود . این اختلافها به خلأ سیاسى در
منطقه حجاز منتهى گشته و تا ظهور حضرت ادامه مى یابد :
" آنگاه که عبدالله بمیرد ، مردم در انتخاب جانشین او به توافق نرسند ، اختلاف ها آغاز شود و این
اختلاف به خواست خداوند ، تا ظهور مولایتان تداوم یابد . بطورى که دوران سلطنتهاى طولانى به پایان
رسد و عمر حکومت حاکمان به چند ماه و چند روز کاهش یابد .
ابو بصیر مى گوید : عرض کردم : آیا این
دوران طولانى خواهد بود ؟ فرمود : هرگز . "
پس از قتل عبدالله ، اختلافها به درگیرى میان قبائل حجاز تبدیل مى گردد :
" از نشانه هاى ظهور ، حادثه اى است که بین مکه و مدینه رخ مى دهد . به امام عرض کردم حادثه
چیست ؟ فرمود : بر اثر تعصبهاى قبیله اى ، میان مکه و مدینه فلانى پانزده نفر از سران قبیله فلان را خواهد کشت.
ادامه دارد.........
@Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✍ #من_کاپیتالیزم_هستم!
🔺من کاپیتالیزم هستم و دخترانتان را با «باربی» بزرگ کردم، اگر از شما پول برای جراحّی زیبایی طلب میکنند تعجّب نکنید.❗️❗️❗️
🔺من #کاپیتالیزم هستم و به جهت منافعام #صنعت_مُد را برای شما ایجاد کردم! نتیجه؟
هفتاد و هشت درصد از دختران هفده ساله از ظاهر خود خوشنود نیستند!😐
🔺من #کاپیتالیزم هستم و کافی است زنی با پانزده دقیقه ورق زدنِ یک ژورنال، پنجاه درصد به ناخشنودیاش نسبت به بدنش افزوده شود!😶
🔺من کاپیتالیزم هستم و این که انسانهای یک جامعه روزانه با پنج و نیم ساعت تماشای تلویزیون اصالتِ خود را از دست میدهند من را به هیچ عنوان نگران نمیکند.😷
◀️همهتان یک مشت دروغگو هستید زیرا مرتّباً به خودتان میگویید اگر آن چه را که میخواهید بهدست آورید خوشحال خواهید شد ولی هیچ وقت خوشحال نیستید!🙁
◀️در حالی که هر ساله بیست میلیون کودک در جهان از گرسنگی جانِ خود را از دست میدهند شما برای آب کردن چربیهای ناشی از پرخوریتان بر روی دستگاههای "ترِدمیل" عرق میریزید..😪
◀️به سببِ وجودِ من در دنیا ششصد میلیون انسانِ چاقِ ناشی از پرخوری و یک میلیارد و چهارصد میلیون گرسنه وجود دارد.
🔺من #کاپیتالیزم هستم و یک کشاورزِ صاحبِ مرزعهی قهوه برای خریدِ یک فنجان قهوهی "استارباکس" میبایست درآمدِ سه روزش را صرف کند.
🔺من کاپیتالیزم هستم و بیست و چهار درصد #آمریکاییها میگویند اگر با رد کردن خانوادهمان میلیاردر میشدیم قطعاً این کار را میکردیم!
🔺من کاپیتالیزم هستم و روی سخنم با شما زنها است! لطفاً بدون در نظر گرفتن این که تبدیل به یک #کالا شدهاید به فروشگاه "ویکتوریا سیکرت" بشتابید. این فروشگاه به زودی در #ترکیه هم دایر خواهد شد. اطمینان میدهم با پرداخت هشتاد دلار برای یک زیرپوش نازک خیلی خوشحال خواهید شد.
🔺من کاپیتالیزم هستم و از شنیدن این که یک نوجوان پانزده ساله برای خرید یک دستگاه "آیپاد" کلیهی خود را فروخت از خوشحالی در پوستِ خود نمیگنجم!😓
🔺من کاپیتالیزم هستم و "مَدونا" فقط در لندن صاحب هشت فقره خانه میباشد که میتوان ششصد بیخانمان را در آنها اسکان داد!☹️
🔺من کاپیتالیزم هستم و یک نوجوان تایلندیای که در کارخانهی "دیزنی" کار میکند برای ورود به "دیزنیلند" باید پنجاه و پنج روز کار کند!
◀️قارّهی #افریقا به رغم داشتن نود درصد از معادن طلا فقط چهار نفر میلیاردر دارد.
🔺من کاپیتالیزم هستم و از معادن آفریقا سالانه مبلغ هشت و نیم میلیارد دلار الماس استخراج میشود که این مبلغ برای نجات این قارّه از فقر و گرسنگی کافی است
◀️پر درآمدترین ورزشکار دنیا – بازیکنِ گُلف – "تایگر وودز" سالانه هفتاد و هشت میلیون دلار درآمد دارد یعنی در هر ثانیه یکصد و چهل و هشت دلار
🔺من کاپیتالیزم هستم و میدانم که شما عاشق الماس هستید؛ در #هندوستان یک میلیون نفر با دستمزدِ روزی یک دلار و بیست سِنت مشغول تولید این الماسها هستند
◀️مردم دنیا را متقاعد کردم که زنهای بلوند - زیبا هستند از این رو در قارّهی آسیا سیصد هزار زن به طور یکنواخت از صابونها و پودرهای سفیدکننده استفاده میکنند.
🔺من کاپیتالیزم هستم و شصت و چهار درصداز ستارههای "هالیوود" که شما از آنها تقلید میکنید معتاد به کوکائین میباشند!
🔺من کاپیتالیزم هستم و در حالی که هر ساله بیست میلیون کودک در دنیا از گرسنگی تلف میشوند شما از این که یک "تیشِرت" را دو بار در هفته بپوشید احساس شرم میکنید.
◀️هیچ کس از وجود هفت میلیون بیخانمان در ایالات متّحده آگاه نیست چون آمریکائیهایی را که در تلویزیون میبینید همه در خانههای دارای استخر زندگی میکنند!
🔺من کاپیتالیزم هستم و باز موفق شدم! تمام زنها را با وجود این که کمدهاشان پر از لباس است متقاعد کردم که برای پوشیدن هیچ چیزی ندارند.
⬅️مــن #کــاپیتالیزم هــــستم➡️
کپی از کانال ادیان.
انسانهای آخرالزمانی
✅ توصیه های امام عصر به شیعیان ✅
#توصیه_ها
#حوائج
🔴🔴 ذکری برای برآورده شدن همه حوائج
🌹مرحوم آيت الله شيخ محمدتقى اصفهانى معروف به آقانجفى اصفهانى در احوال خود چنين مینويسد :
كه زمانى در نجف اشرف مشغول رياضت بودم كه در آن دوره اسرارى بر من مكشوف گرديد يكى از آن اسرار اين بود كه شب چهارشنبه اى در مسجد سهله نشسته بودم. نزديك سحر شخصى از رجال الغيب را ديدم و سؤالات بسيارى از او نمودم و جواب سؤالاتى كه از قول حضرت نقل میكرد مرتب مینوشتم كه مبادا فراموش شود. يكى از آن سؤالات اين بود كه ذكرى به من بياموزيد تا در تمام حوائج به دردم بخورد جواب فرمودند:
🌺 ذكرى نزديكتر از صلوات بر محمد و آل محمد -صلي الله عليه و آله و سلم- در پيشگاه خداى متعال نيست.
📚 منبع:کتاب فوايد الصلوات ص 49
✅ توصیه ها ادامه دارد....✅
🔓🍎کپی به هر شکل آزاد است🍎🔓
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
امام مهدی ( علیه السلام ) :
« وَ لَو اَنّ اَشیاعَنا وَفقَهُم اللّهَ لِطاعَتهِ عَلَی اجتِماعِ مِنَ القُلوبِ فی الوَفاءِ بِلعَهدِ عَلیهِم لَما تاخَّرَ عَنهُمُ الیُمنُ بِلِقائِنا وَ تَعَجَّلَت لَهُمُ السَّعادَهَ بِمُشاهَدَتِنا عَلَی حَقِّ المَعرِفَهِ وَ صِدقِها مِنهُم »
اگر چنانچه شیعیان ما که خداوند بر انجام طاعت خویش آنها را موفق گرداند ؛ در راه وفای به عهد و پیمانی که بر دوش دارند ؛ #همدل می شدند ؛ میمنت دیدار ما از ایشان به تآخیر نمی افتاد و سعادت مشاهده ما همراه با حق معرفت و صداقت نصیبشان می شد.
📘 بحار الانوار ، ج 53 ، ص 177
@Mawud12
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ قسمت ۱۳
🔵عاقبت ریا
هر طور بود بقیه راه را پیمودیم تا اینکه به محیط باز و وسیعی رسیدیم که باتلاق مانند بود و چون قدم در آن نهادم، تا زانو در آن زمین لجن زار فرو رفتم.
🔆 نیک که به راحتی می توانست قدم بردارد، با دیدن وضع من به عقب برگشت و از من خواست که دستم را برگردن او آویزم، تا شاید کمکم کند.
❎دیگر تا دهان در باتلاق فرو رفته بودم و توان فریاد کشیدن و کمک طلبیدن نداشتم،
✨که به ناگاه فرشته الهی پدیدار شد و طنابی را به نیک داد و گفت: این طناب را خودش پیشاپیش فرستاده، کمکش کن تا نجات یابد.
🌻فرشته رفت و نیک بلافاصله طناب را به سمت من انداخت. وقتی باتلاق را پشت سر نهادیم از نیک پرسیدم: مقصود فرشته از اینکه گفت: طناب را خودش فرستاده، چه بود؟
🍀نیک گفت: اگر به یاد داشته باشی، ده سال پیش از مرگت، مدرسه ای ساختی که اینک کودکان و نوجوانان در آن به تعلیم و تربیت مشغول اند،خیرات آن مدرسه بود که در چنین لحظه ای به کمکت آمد.
💠پس از تصدیق حرف نیک با قیافه ای حق به جانب، گفتم: من پنج سال قبل از آن نیز مسجدی ساختم، پس خیرات آن چه شد؟
✨نیک لبخندی زد و گفت: آن مسجد را چون از روی ریا و کسب شهرت ساختی و نه برای خدا مزدش را هم از مردم گرفتی.
❓گفتم: کدام مزد؟!
گفت: تعریف و تمجیدهای مردم، به یاد بیاور که در دلت چه می گذشت وقتی مردم از تو تعریف می کردند! تو خوشبختی آنان را بر خوشحالی پروردگارت مقدم داشتی.
✅باید بدانی که خداوند اعمالی را می پذیرد که تنها برای او انجام گرفته باشد.
حسرت و ندامت وجودم را فرا گرفت و به خود نهیب زدم: دیدی چگونه برای ریا و خودپسندی، اعمال خودت را که می توانست در چنین روزی دستگیر تو باشد، تباه کردی؟!
🔵مقام شهیدان
🔷همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بیانتها ادامه میدادیم؛ در حالی که گرمای طاقتفرسای آسمان برای لحظهای قطع نمیشد. خستگیِ راه امانم را بریده بود، دیگر در تنم توان نمانده بود.
💥در این هنگام صدایی را از دور شنیدم. سرم را به سمت راست دشت چرخاندم، با صحنه عجیبی مواجه شدم.
🌼 صفی از افراد را دیدم که با سرعت غیر قابل تصور پهنه دشت را شکافتند و رفتند. تنها غباری از مسیر آنها باقی ماند.
◾️ از تعجب ایستادم و لحظاتی به مسیر غبار برخاسته، نگاه کردم و گفتم: اینها چه کسانی بودند؟!
نیک گفت: اینها گروهی از شهیدان بودند.
با شگفتی تکرار کردم: شهیدان ؟!!!
گفت: آری، شهیدان.
گفتم: مقصدشان کجاست؟
گفت: وادی السلام.
با تعجب سرم را به سمت نیک چرخاندم و پرسیدم: وادی السلام ؟!
گفت: آری.
گفتم: ما مدتهاست که این مسافت طولانی و پررنج و محنت را بر خود هموار کردهایم، تا روزی به وادی السلام برسیم؛
آنگاه تو میگویی، آنان با اینچنین سرعتی به سمت وادی السلام در حرکتند؟ مگر میان ما و آنان چه تفاوت است؟
🌸نیک در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود، گفت:
تو در دنیا افتان و خیزان خدا را عبادت میکردی و حالا نیز بایستی با سختی راه را طی کنی.
تو کجا و شهیدان کجا که اولین قطرهای که از خونشان بر زمین مینشیند، تمام گناهانشان را از میان بر میدارد. و راه را بر ایشان هموار میسازد.
🌺در روز رستاخیز نیز شهیدان، جزو اولین کسانی خواهند بود که به بهشت وارد میشوند آنها راه صد ساله دنیا را یک شبه پیمودند، حالا هم وادی بزرگ برهوت را در یک چشم بر هم زدن طی میکنند.
🍃به مقام شهیدان غبطه بسیار خوردم و زیر لب زمزمه کردم: طوبی لَهُما وَ حُسنُ مَآب...
✍ادامه دارد
سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۱۴)
🔵آتش حسرت
🔷از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم:
چه مقامی! چه منزلتی!
در حالیکه من مدتهاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم، هنوز هم به جایی نرسیدهام، اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد میرسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند.
🔘اشک بر گونههایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد.
♨️چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد، مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود...
🔵 گردباد شهوات
🔸با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم، اما خبری از انتهای بیابان نبود. از دور، ستون سیاهی 🌪را دیدم که از پایین به زمین و از بالا به دود و آتش🔥 آسمان ختم میشد و در حال حرکت بود.
با نزدیک شدن ستون سیاه، متوجه شدم که همانند گردباد🌪 به دور خود میچرخد.
با دیدن این صحنه، خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود، پرسیدم: این ستون چیست؟
✨نیک گفت: این گردباد شهوات است، که چنین با سرعت عجیبی به دور خود میچرخد.
⚡️با اضطراب گفتم: حالا دیگر، باید چه کنیم؟
نیک گفت: دستهایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد، تو را از من جدا نسازد.
💥رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش، به ما نزدیک میشد و اضطراب مرا افزایش میداد، تا اینکه در یک چشم بر هم زدن، هوا تاریک شد.
🍃گردباد🌪 اطراف ما را فرا گرفته بود و سعی داشت ما را با خود همراه کند. نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم، به سختی خود را کنترل میکردم.
🍀هر از گاهی صدای فریادهای نیک را میشنیدم، که در هیاهوی گردباد فریاد میکشید: مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد!
🌾 لحظات بسیار سختی را سپری میکردم و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم.
دستهایم سست و گوشهایم از صدای گردباد، سنگین شده بود. دیگر صدای نیک را نمیشنیدم.
📛ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن، کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم!
چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم...
❌وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود. بوی متعفنش به شدت آزارم میداد.
🔆به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت و به طرف خود کشید و گفت: کجا؟ کجا دوست بیوفای من؟ هم نشینی با نیک را بر من ترجیح میدهی؟ و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی.
❎ نیم نگاهی به صورت گناه افکندم، قیافهاش اندکی کوچکتر شده بود.
بدون توجه به سخنانش گفتم: چه شده که لاغر و نحیف گشتهای؟
💠 با ناراحتی گفت: هر چه میکشم از دست نیک است.
با تعجب پرسیدم: از نیک؟!
گفت: آری، او تو را از من جدا کرده تا با عبور دادن تو از راههای مشکل و طاقت فرسا باعث زجر کوتاه مدت تو شود.
🌀گفتم: خوب، زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد؟
🔥پرخاشگرانه پاسخ داد: هر چه تو سختی بکشی، من کوچکتر میشوم و گوشتهای بدنم ذوب میشود.
و چنانچه تو به وادی السلام برسی دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند.
💥آنگاه دندان بر هم فشرد و گفت: اکنون نوبت من است، باید همراه من بیایی...
✍ ادامه دارد...