#تشرفات
🔻نکته برای شرف یاب شدن خدمت اقا امام الزمان عج
⬅️خدمت به مادر
✅روزی آیت الله العظمی بهاءالدینی به من گفت: «امسال، در مکهی معظمه در مجلسی که آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشریف داشتند، اسم افرادی برده شد که مورد عنایت آقا بودند، از جملهی آنان حاج آقا فخر بود.
خودم را به حاج آقا فخر رساندم و از ایشان پرسیدم: «چه کردهای که مورد عنایت حضرت واقع شدهای؟» گریه کرد و پرسید: «آقای بهاء الدینی نگفت چه گونه خبر به ایشان رسیده است؟» گفتم: «نه»
حاج آقا فخر گفت: «من، کاری نداشتهام، جز این که مادر من، علویه است و افلیج و زمینگیر شده است. تمام خدمات او را خود بر عهده گرفتهام، حتی حمام و شستشوی او را. من گمان میکنم، خدمت به مادر، مرا مورد عنایت حضرت قرار داده است.»
بنابراین، خداوند از بندهای راضی است كه دارای ایمان و عمل صالح باشد ـ عمل صالحی كه محصول ایمان است ـ عمل صالح، در اطاعت از خدا و پیامبر و امامان و علما تحقّق مییابد. هركس چنین باشد مورد رضا و خشنودی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. تشخیص این مطلب امری بس آسان است؛ هرچه التزام عملی فرد به احكام اسلام بیشتر باشد، قرآن را بخواند، بفهمد و عمل كند و به مسجد و محافل دینی بیشتر رفت و آمد داشته باشد، با افراد مذهبی و علمای دینی بیشتر محشور باشد، بیشتر مورد عنایت و خشنودی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
بیا تا جوانم بده رخ نشانم
که این زندگانی وفایی ندارد
🍃ألّلهُـــمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــرج🍃
کانال موعود(عج)
👇👇👇
@Mawud12
#تشرفات
👈امام زمان عج فرمود:این قدر دل مرا مسوزان...
🔹سید حلاوی قصیده ای سرود و در ضمن آن از گرفتاری های شیعیان و درد و رنج و شکنجه و مصائب آنها به پیشگاه امام عصر عج شکایت کرده و این قصیده را در چندین مجلس خوانده بود.
⬅یکی از اوتاد نجف اشرف به خدمت حضرت ولی عصر ع مشرف شد.
💠آن حضرت به وی فرمود:
"به سید حیدر بگو: سید!این قدر دل مرا مسوزان..کار دست من نیست ؛ دست خداست.
دعا کنید خداوند فرج مرا برساند "۱
📔۰۱بحارالانوار ۵۳ :۳۳۱-۳۳۶
برگرفته از کتاب آشتی با امام عصر عج ؛علی هراتیان
🍃ألّلهُـــمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــرج🍃
کانال موعود(عج)
👇👇👇
@Mawud12
4_6037310140711962219.mp3
5.4M
#تشرفات
گدای کوی شماییم و حسرتی داریم
روا مدار که محروم از آستان برویم...
#داستان_توسل ملا باقر بهبهانی به ساحت مقدس حضرت ولیعصر سلام الله علیه و شفا یافتن فرزند او به عنایت مولای عالم.
#مهدویت
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
﷽#داستان_علی_ابن_مهزیار))
#تشرفات
👈تشرف علی ابن مهزیار اهوازی به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف
🔻حکایت
علی ابن مهزیار اهوازی یکی از کسانی بود که سالهای زیادی برای تشرف به محضر حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاش نمود تا جایی که بیست سال بدون وقفه خود را به مراسم حج می رساند به امید اینکه مولایش را زیارت کنداما موفق نمیشد.
سپس بعد از بیست سال تلاش و زحمت ؛ از ملاقات حضرت نا امید شد و به دوستانش خبر داد که امسال به مکه نمی آیم ؛ اما در خواب به او بشارت دادندکه امسال توفیق زیارت حضرتش را پیدا خواهی نمود. برای همین دوباره تصمیم گرفت خود را به مراسم حج برساند و به هر حال به سرزمین وحی مشرف شد.
در طول ایام حج به شدت انتظار میکشید تا ببیند این وعده چگونه محقق خواهد شد اما سفر رو به اتمام بود و خبری از وصال نشد. تا اینکه در پایان سفر جوانی در مسجد الحرام با علی ابن مهزیار قرار گذاشت تا او را خدمت حضرت ببرد .
علی ابن مهزیار اثاثش را جمع کرد و از دوستانش خداحافظی نمود و بدون اینکه دوستانش متوجه شوند ؛ با آن جوان به سوی کوههای طائف راه افتاد.
علی ابن مهزیار به همراه آن جوان ؛ قبل از طلوع آفتاب به خیمه حضرت رسید و بعد از کسب اجازه از محضرشان به خدمت حضرتشان نائل شد.
آن حضرت در بدو ورود فرمودند :
«علی ابن مهزیار!
من شب و روز منتظرت بودم
تا بیایی
اما نمی آمدی»
علی ابن مهزیار از این جمله حضرت تعجب کرد؛ چرا که فکر می کرد اوست که بیست سال به دنبال آن حضرت بوده است.
اما امام در ادامه فرمودند:
« سه مانع در تو وجود داشت که نمی گذاشت نزد ما بیایی؛
بدنبال جمع آوری مال بودی
به فقرا رسیدگی نمی کردی
و صله رحم نیز نمی کردی»
✍ کتاب رزق ص 96 آیت الله مهدوی
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#تشرفات
تشرف يکي از طلاب در مسير خانقين
آقاي ميرزا هادي بجستاني سلمه اللّه تعالي از يکي از طلاب مورد اعتماد نقل فرمود: در سال 1304, با والده از راه قصر شيرين و خانقين به زيارت عتبات عاليات مشرف شديم .
در مسير خـانـقين راه را گم کردم , لذا از تپه اي به تپه ديگر مي دويدم ونمي دانستم چقدر از مسير را طي کـرده ام .
خـسـتـگـي بـر مـن غلبه کرد و درمانده شدم زانوهايم تاب و تواني نداشت , لذا بر تپه اي نـشـستم .
روي آن تپه شخصي را ديدم که خنجري در دست دارد.
بحدي از او ترسيدم که نزديک بـود روح از بـدنـم خـارج شوددر اين حال سه مرتبه گفتم : يا اباصالح ادرکني و در مرتبه چهارم گفتم :يا ابا الغوث اغثني .
(اي فريادرس به دادم برس .
) ناگاه خودم را در جاده ديدم .
گرسنگي بر من غالب شده بود عرض کردم : پرودگارا توفرموده اي کـه روزي بـندگانت را هر جا که باشند, مي دهي .
ناگاه مرد عربي را که دامن او مملو از نان بود, ديـدم گـفـت : ايـن نانها را به يک آنه (پول رايج آن وقت عراق )مي فروشم .
من پول دادم و نانها را گرفتم .
بعد از آن به قلعه اي که معروف به قلعه سبزي است , رسيدم .
در آن جا مرد عرب ديگري را ديدم گفت : چرا تا حالا عقب افتاده اي ؟ عرض کردم : چاره اي نداشتم .
فرمود: عجله کن .
به مجرد اين که جمله اش تمام شد, به برکت سخنش ديدم به خانقين رسيده ام .
والـده ام را مـلاقات کرده ايشان از ديدن من بسيار خوشوقت شد.
عرض کردم : شما درچه ساعتي مضطرب شديد؟ گـفـت : در فـلان سـاعـت و هـمان وقت به سوي خدا تضرع کردم ناگاه ديدم نوري ساطع شد.
فهميدم که خداوند به برکت آن نور, تو را به من مي رساند.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#تشرفات
تشرف يکي از حجاج شوشتري
سيد عالم و عامل سيد محمد حسين شوشتري مي فرمود: يکي از حجاج شوشتري گفت : سالي که به حج مشرف شدم , وباي عظيمي شيوع داشت .
هر که را به بيمارستان دولتي مي بردند, جز مردن چاره اي نداشت و به سرعت از خستگي دنيا راحت مي شد.
چون من مبتلا شدم و کسي را هـم نـداشـتـم , مرا به بيمارستان بردند.
در آن جا مشرف به موت افتاده بودم , ولي قبل از رسيدن مـامـوريـن بيمارستان بر بالينم , مردي در لباس نظاميان عثماني ظاهر شد و مواظب حالات من گـرديـد و از من پرسيد: به چه چيزي ميل داري !براي تو آش ماش خوب است , لذا رفت و طولي نـکـشـيـد که با کاسه آشي , برگشت و آن را نزد من گذاشت .
خواستم يک قاشق بخورم , ديدم از گـلـويـم فـرو نـمي رود.
دست درجيب نمود و نارنج يا مثل آن بيرون آورد و شکست و روي آش فشرد.
به خاطر ترشي آن , کمي آش از حلقم فرو رفت .
بعد از آن فرمود: بر تو باکي نيست .
برخيز و از اين جا خارج شو.
عرض کردم : ماموران کنار در هستند و حتما مرا از خارج شدن منع مي کنند.
فرمود: برو, شايد تو را نبينند.
من برخاستم و به اتفاق او از آن محل خارج شديم و ابدا کسي متعرض ما نگرديد.
عرض کردم : شما کيستيد که اين همه به من احسان نموديد؟ فرمود: وقتي به وطن برگشتي , سومين کسي که با تو مصافحه کرد مرا مي شناسد.
اين را گفت و رفت .
ايـن بـود و مـن در فکر بودم تا به شوشتر مراجعت کردم .
شبانه وارد شهر شدم .
در بين راه , قبل از ورود به دروازه , مردي با من مصافحه کرد.
من به ياد آن شخص افتادم .
بعدديگري مصافحه کرد و من هم منتظر سومين نفر شدم .
دروازه بان که مامور گمرک بود, پيش دويد و با من مصافحه کرد.
من ايستادم و متعجبانه به او نظر کردم ! آن مـرد دروازه بـان به من فرمود: چرا متعجبي ؟ آن شخص بزرگوار که در مکه به فريادتو رسيد, حضرت ولي عصر ارواحنا له الفداء بود.
تعجب من زياد شد که گمرکچي و اين مقام شامخ ! آن مرد فرمود: حال برو چند روز ديگر به تو خواهم گفت .
بعد از چندي , نزد او رفتم , فرمود: اما اين که مرا گمرکچي مي يابي , من هر ماهه حقوقي دارم که نزد يکي از تجار حواله مي باشد و تا به حال ابدا يک شاهي از کسي قبول نکرده ام .
ثانيا ماموريت من در شب است و در اين جا اگر خواب باشم , فبها و اگرهم بيدار باشم , خود را به خواب مي زنم و هر که هر چه را بخواهد بيرون مي برد ياوارد مي کند و متعرض او نمي شوم .
سـؤال کـردم : از کـجـا مـي گـويـي کـه آن شـخـص بـزرگوار حضرت بقية اللّه عجل اللّه تعالي فـرجـه الـشـريـف بـوده اسـت ؟ فـرمود: ابدا اين سر بر تو فاش نمي گردد و اگر مرگ من نزديک نشده بود, همين قدر هم بر حال من مطلع نمي شدي .
جناب آقا سيد ابوالقاسم فرمود: من از سيد حسين پرسيدم : آن شخص حاجي و آن مرد گمرکچي چه کساني هستند؟ فرمود: ايشان را معرفي نخواهم کرد, چون شايدراضي نباشند.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#تشرفات
#فرستادن_روضه_خوان توسط
امام_زمان سلام الله علیه به مجالس روضه
🔻شاید در آن مدتی که من در زنجان بودم، ماه محرم به طور متوسط هر شبی یک جلسه را به این گونه می گذراند که می گفت: یک مجلس در فلان محل الان دعوت شدم باید بروم وقتی دو نفری به آن مجلس می رفتیم می دیدیم صاحب مجلس با یک اخلاصی مجلس را ترتیب داده و مردم هم جمع شده اند. اما منبریشان نیامده یک مرتبه می دیدند که #حاج_ملاآقاجان وارد شد و اجازه گرفت و به منبر رفت.
"صاحب مجلس مبهوت می شد که او از کجا متوجه شده که من الآن از امام زمان (سلام الله علیه) روضه خوانی طلب کردم"
و این موضوعی بود که خواص از مردم زنجان اطلاع داشتند و همه بر آن گواهند.
خوب یادم می آید که یک شب وارد این چنین مجلسی شدیم وقتی صاحب مجلس حاج ملا آقا جان را دید، قسم خورد همین چند دقیقه قبل به امام زمان (سلام الله علیه) متوسل شده بودم و گفتم: آقا یک روضه خوان برای من بفرست؛ که شما آمدید.🔺
به نقل از کتاب پرواز روح
#اتصال_به_امام_زمان سلام الله علیه
#حاج_ملاآقاجان_زنجانی رضوان الله علیه
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#تشرفات
پاسخ آیت الله بهجت درباره دیدار امام زمان(عج)
راه های تشخیص صدق و کذب دیدار افراد با امام زمان(عج) چیست؟
رۆیت حضرت به چند طریق امکان دارد و تشخیص صدق و کذب آن چگونه است؟
رۆیت حضرت در عصر غیبت کبرا به سه صورت ممکن است:
الف) در عالم خواب؛
ب) در حال مکاشفه؛
ج) در حال بیداری.
که در حال بیداری از نظر کیفیت و نحوه دیدار سه گونه دارد:
1 ـ دیدار با حضرت با عنوان غیرحقیقی؛ به گونه ای که دیدار کننده هنگام ملاقات و بعد از آن، هیچ گونه توجهی به شخص حضرت ندارد و ایشان در این دیدار، فردی عادی و ناشناس تلقی می شود، این رۆیت ممکن است برای بسیاری از افراد به طور تصادفی و ناشناس رخ دهد و حضرت با افراد برخورد داشته باشد، ولی هرگز او را نمی شناسند.
ـ دیدار حضرت همراه با شناخت؛ یعنی شخص دیدار کننده حضرت را به هنگام دیدار بشناسد، این نوع رۆیت، بسیار اندک و انگشت شمار است؛ زیرا چنین رۆیتی با فلسفه غیبت منافات دارد و در عصر غیبت، اصل بر این است که حضرت از چشمان مردم پنهان باشد، مگر در مواردی که مصلحت مهم تری اقتضا کند و حضرت بنا به مصالحی خود را بشناساند که این نوع دیدار فو ق العاده اندک است؛
3ـ رۆیت حضرت در حال غفلت از حضور امام، یعنی شخص حضرت مهدی(عج) را ملاقات می کند، ولی در آن حال به حضور حضرت توجهی ندارد و وی را فردی عادی می پندارد، اما پس از ملاقات با توجه به دلایل و شواهد موجود، یقین پیدا می کند که وی امام عصر(عج) بوده است.
بیشتر تشرفاتی که در کتاب ها نقل شده است، از این نوع است و نشناختن نیز یا به دلیل غفلت شخص دیدار کننده در آن حال است و یا به دلیل اینکه حضرت در او تصرفات تکوینی و ولایی کرده و اجازه شناخت را به وی نمی دهد؛ ولی بعد از جدایی، از قراین دیگر قطع پیدا می کند که وی امام بوده است.
اما تشخیص صدق و کذب چنین رۆیت هایی، به دلیل یقینی و صدق گوینده نیاز دارد، چنین ادعاهایی از افراد ناموثق و بی تقوا پذیرفتنی نیست و اصل بر تکذیب مدعی چنین دیدارهایی است، مگر اینکه به صحت گفتار وی یقین داشته باشیم.
#کهف_الحصین_و_غیاث_مضطرالمستکین
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#تشرفات
شهید سعید چندانی:
سعید چندانی متولد 1360، در استان سیستان و بلوچستان، منطقه سنی نشین، که مذهب او نیز سنّی حنفی بود.
او در سن حدود 12 - 13 سالگی، چند ماهی در حوزه اهل سنت، طلبه بود. و در کنار طلبگی در یک کارواش مشغول به کار بود. یک روز در کارواش برای او اتفاقی می افتد، و لگن او آسیب شدیدی می بیند. بعد از مدتی او را به بیمارستان می برند برای عمل جراحی. ولی متوجه میشوند که یک غدّه ی بدخیمی در بدن او وجود دارد. سپس او را به تهران اعزام میکنند. ولی دکترهای تهران هم او را جواب کردند. و هیچ امیدی به زنده بودن او نبود.
#فیلم_کامل_این_معجزه را در کانال مشاهده
کنید.
👇👇👇👇👇
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#تشرفات
🔻داستان واقعی جوان همدانی
✍️فراهم شدن امر ازدواج بصورت معجزه آسا بدست امام زمان عج
🔸 اسمش حسن بود، در شهر نجف اشرف زندگی میکرد، دانشجو بود، اوضاع و احوال روبراهی نداشت، با خودش گفت بار و بندیلم را جمع میکنم و به کربلا می روم، دعایی می کنم برای گشایش رزق و ازدواجم...
☘️ رسید کربلا، شب را خوابید ، هنوز به حرم مشرف نشده بود، در عالم رویا به خدمت مولا جانمان رسید، آقا فرمودند به او: فلانی دعا کن، پاسخ داد: ای مولای من ، بهقصد دعا مشرف شدم...
🔹 آقا فرمود:
[همین جا بالای سر است، همین جا دعا کن]،دست به دعا برداشت و به حالت تضرع دعا کرد، آقا فرمود: نشد، برای بار دوم در حالیکه فکر می کرد بهتر از بار اول است دعا کرد، مولا باز فرمودند: نشد، برای بار سوم با تضرع و خشوع بیشتر دعا کرد، بازهم مولا فرمودند: [ نشد]
🔹دیگر عاجز شده بود، به امامش گفت: سیدی! آیا دعا کردن وکالت بردار هست ؟ آقا فرمودند: آری، گفت:
من شما را وکیل کردم که برایم دعا کنید...
آقا قبول کردند و برایش دعا کردند...
🔸دعای مولا برایش کافی بود، زندگی اش را از این رو به آن رو کرد، شخص تاجر همدانی که ساکن تهران بود به عتبات مشرف شد، آنجا به پیشنهاد و اصرار یکی از علما حسن را به دامادی پذیرفت، خلاصه اینکه صاحب زندگی شد و رزق و روزی اش گسترش پیدا کرد...
🔹می دانی این روزها که اجابت دعایم به تاخیر افتاده با خودم می گویم باید دست به دامن آقا بشمو از حضرتش بخواهم حال مرا هم مثل شیخ حسن زیر و رو کند، اما قبل از آن، دلم می خواهد، شبی برسد، سفره ی افطاری پهن کنم و آقا را مهمان نان و خرمایی کنم، دلم میخواهد، سر به شانه های زهرایی اش بگذارم و یک دل سیر گریه کنم...در این تلاطم دنیا ساحل آرامشش را میخواهم ...
کنارِ نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که نام تو آرامشی ست طوفانی...
📚برداشتی آزاد از کتاب مستدرک البحاره
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#تشرفات
#ملاقات_با_امام_زمان_عج
💥در تابستان ۱۳۷۸ در شب جمعه ای دلم برای زیارت مسجد مقدس جمکران پر می کشید، لذا از تهران به اتفاق خانواده با ماشین شخصی به قم رفتیم، اوایل غروب بود که به مسجد جمکران رسیدیم، پس از انجام اعمال مسجد و عبادت ، دیدم ساعت یک بعد از نیمه شب است، چون چیزی به نماز صبح نمانده بود، به خانواده گفتم دیگر به مسافرخانه نرویم و نماز صبح را در مسجد بخوانیم، خانواده نیز قبول کردند، آنها داخل ماشین و من در کنار ماشین روی زمین خوابیدیم، قبل از اینکه بخوابیم باهم صحبت کردیم و گفتیم باید برای نماز اول وقت بیدار شویم و مبادا خواب بمانیم،من گفتم خواب نمی مانیم چون میهمان آقا هستیم، خود آقا ما را برای نماز صبح بیدار می کنند و یک دفعه گفتم: آقا یا صاحب الزمان خودت ما را برای نماز صبح بیدار کن.
✨💫✨
پس از این صحبت ساده با آقا، به خواب رفتیم، مدتی از خوابمان گذشته بود که دیدم سید بزرگواری بالای سرمن ایستاده، به طوری که نعلین سفیدش کنار سرم بود.
من از پائین پایشان به بالا نگاه می کردم، ایشان با لباس روحانیت، عمامه مشکی و صورتی بسیار نورانی و زیبا به من فرمودند « بلند شو»
من گفتم: آقا برای چه بلند شوم؟
فرمودند: مگر خودت نگفتی مرا برای نماز بیدار کن؟
تا این حرف را شنیدم سریع از جا بلند شدم، اما دیگر کسی را ندیدم، در همین موقع همسرم نیز که داخل ماشین خوابیده بود یکدفعه بلند شد و نشست.
✨💫✨
از او پرسیدم: تو چرا با عجله بلند شدی؟
گفت: همین الان آقای بزرگواری با لباس روحانیت بالای سر من آمده بود و به من گفت: « بلندشو» گفتم: برای چه بلند شوم؟
فرمودند: وقت نماز صبح است.
در این هنگام از بلندگوی مسجد مقدس جمکران صدای الله اکبر را شنیدیم و برای خواندن نماز صبح به طرف مسجد روانه شدیم.
آنجا بود که فهمیدیم آقا امام زمان علیه السلام چقدر مهربان هستند و چگونه با مهربانی پاسخ ما را که با ساده ترین زبان با آن حضرت صحبت کرده بودیم، دادند.
📗ملاقات با امام زمان در عصر حاضر ص ۱۳۵
#کهف_الحصین_و_غیاث_مضطرالمستکین
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#تشرفات
🌸 تشرف غانم هندی در غیبت صغری
(بخش اول)
♦️ابوسعید غانم هندی میگوید:
◽️مـن در یكی از شهرهای هند (كشمیر) بودم و دوستانی داشتم كه چهل نفر بودند.
⚖ ما بر كرسیهایی كـه در طـرف راسـت سـلـطان بود، مینشستیم و همه كتب اربعه (تورات، انجیل، زبور و صحف ابراهیم) را خوانده، با آنها در میان مردم حكم میكردیم و مسائل دین را به ایشان تعلیم و در حلال و حرام نظر میدادیم.
سلطان و رعیت هم به ما رجوع میكردند.
💡روزی در خصوص سید انبیاء، رسول اللّه(ص)، صحبتی شد و بین خودمان گفتیم، این پیغمبر كه در كـتـابها نامش برده شده وضعش بر ما مخفی میباشد، پس واجب است كه به دنبال او باشیم و آثارش را جستجو كنیم.
در آن مـجـلـس نـظـر تـمام ایشان بر این موضوع قرار گرفت كه من برای جستجو خارج شده و سـیـاحـت كـنـم.
💰مـن هـم بـا ایـن عزم در حالی كه با خود، مال و ثروت زیادی برداشته بودم، از هندوستان، خارج شدم.
دوازده ماه سیر نمودم، تا آن كه به نزدیكی شهر كابل رسیدم.
به طایفه ای از تركمن ها برخورد نمودم.
⚔ آنها مرا غارت و جراحات شدیدی بر من وارد آوردند. به كابل وارد شدم. حاكم كابل از حال من مطلع شد و مرا روانه بلخ كرد.
والی در آن زمان، داوود بن عباس بن ابی الاسود بود.
مطلع شد كه من از هندوستان برای تحقیق از دیـن اسـلام بـیـرون آمده و در این باره با فقهاء و علماء علم كلام مناظره كرده ام و زبان فارسی را آموخته ام، لذا كسی را فرستاد و مرا در مجلس خود احضار كرد.
👳♂فقهاء را هم حاضر كرد و آنها با من مناظره نمودند و من هم به آنها خبر دادم كه از هند برای یافتن این پیغمبری كه در كتابهای خود نام او را دیده ام، خارج شده ام.
◽️گفتند:
🔹نام آن پیامبر چه میباشد؟
◽️گفتم:
🔸نام او محمد است.
◽️گفتند:
🔹این شخص، پیغمبر ما است.
◽️از شـریـعـت و دیـن او سـؤال كردم.
آنها تا حدی مرا آگاه نمودند. گفتم:
🔸من میدانم كه محمد پیغمبر است، اما نمیدانم این كه شما میگویید، همان است یا نه. جایش را به من بگویید تا نزد او بـروم و از علائمی كه به یاد دارم، جویا شوم.
اگر او همان پیغمبری بود كه میشناسم، به او ایمان میآورم.
◽️گفتند:
🔹او از دنیا رفته است.
◽️گفتم:
🔸وصی و خلیفه او كیست؟
◽️گفتند:
🔹ابوبكر.
◽️گفتم:
🔸این كنیه است، نام او را بگویید.
◽️گفتند:
🔹عبداللّه بن عثمان و او از قریش است.
◽️گفتم:
🔸نسب پیغمبر خود محمد(ص) را بگویید.
◽️نسب او را بیان كردند.
گـفـتـم:
🔸آن پـیـغمبری كه من به دنبال او هستم، این شخص نیست، زیرا آن كه در پی او هستم، خـلـیـفـه اش برادر او در دین، پسر عموی او در نسب، شوهر دخترش در سبب میباشد.
ایشان پدر اولاد او است و آن پیغمبر در روی زمین اولادی غیر از اولاد خلیفه خود ندارد.
◽️وقـتـی این سخنان را شنیدند، آشوبی به پا شد و گفتند:
🔹ایها الامیر این مرد از شرك خارج و وارد كفر گردیده و خون او حلال است.
#ادامه_دارد.....
🍃الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃
@Mawud12
#تشرفات
🔸تشرف ملا حبیب اللّه و حاج سید محمد صادق قمى
🔻مـلا حـبیب اللّه، كه از متقین و مورد اعتماد است، مؤذن مسجدى بود كه مرحوم حاج سید محمد صادق قمى (ره) آن را تاسیس كرد.
ایشان فرمود:
◽️ عـادت مـن ایـن بود، كه یك ساعت قبل از طلوع فجر، به مسجد مىآمدم و نافله شب را در آن جا مـىخـوانـدم و وقتى هوا گرم مى شد بر پشت بام مسجد بجا میآوردم و بعد از اداء نافله بر سطح ایـوان مـرتـفع مسجد مىرفتم و قبل از اذان قدرى مناجات مىكردم.
وقتى كه صبح مىشد اذان مىگفتم و براى نماز پایین مىآمدم.
ایـن بـرنامه را نزدیك به بیست سال اجرا میكردم.
شبى از شبها كه تاریك بود و باد مى وزید، بنا بر عـادت بـه مـسـجد آمدم.
دیدم در مسجد باز است و یك روشنایى در آن جا دیده مىشود.
گمان كـردم خـادم، در مـسـجـد را نـبـسته و چراغ را خاموش نكرده است.
داخل شدم كه ببینم جریان چـیـسـت، دیـدم سیدى به لباس علماء ایران در محراب مشغول نماز است و آن روشنایى از چهره مبارك ایشان ساطع مىشود نه از چراغ! درباره آن سید و صورت نورانیش تفكر میكردم.
وقتى از نماز فارغ شد، رو به من نمود و مرا به اسم صدا زد و فرمود:
🔶 به آقاى خود (سید محمد صادق قمى) بگو بیاید.
◽️بـدون تـامل امر او را اطاعت نمودم و رفتم كه مرحوم حجة الاسلام سید محمد صادق قمى را خبر كنم.
چون به خانه اش رسیدم در را به آرامى كوبیدم.
دیدم، آن مرحوم درحالى كه عمامه خود را به سـر كرده، پشت در ایستاده و مى خواهد از خانه خارج شود.
سلام كرده و عرض كردم:
🔹سید عالمى در مسجد است و شما را احضار نموده است.
◽️فرمود:
🔸آیا او را شناختى؟
◽️گـفـتـم:
🔸نه، نشناختم، ولى از علماء ولایت ما نیست.
آقا! چقدر صورت او نورانى است، من چنین صورت نورانى در مدت عمرم ندیده ام.
◽️اما مرحوم سید محمد صادق به من جوابى نمىداد.
با ایشان بودم، تا داخل مسجد شد.
دیدم نسبت به آن سید، ادب خاصى را رعایت مى كند و خضوع كاملى در برابر ایشان دارد.
سلام كرد و نزدیك ایشان نشست و با آن شخص مذاكره اى نمود.
بعد از مدت زمانى، آن سید از مسجد خارج شد.
مـن كـه از خـضوع ایشان تعجب كرده بودم پرسیدم:
🔹این سید كه بود؟ و چرا تا این حد نسبت به او خضوع مى كردید؟
◽️رو به من نمود و فرمود:
🔸او را نشناختى؟
◽️گـفـتـم:
🔹نه
◽️از من تعهد گرفت كه در مدت حیاتش، این جریان را بروز ندهم.
بعد فرمود:
🔸آن آقا، مولاى من و تو، حضرت صاحب العصر و الزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف بود.
◽️در ایـن جـا مـن بـه سوى در مسجد دویدم.
دیدم در بسته و مسجد تاریك است و احدى در آن جا نیست.
از سـخنان حضرت با ایشان چیزى نفهمیدم، جز آن كه امر به اقامه نماز جماعت صبح در اول فجر فرمودند.
❇️ مـلا حبیب اللّه این مطلب را بروز نداد، مگر بعد از وفات حجة الاسلام سید محمدصادق قمى، و بر صدق این قضیه، سه بار به قرآن كریم قسم خورد.
⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحه ۷۲
🍃الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃
@Mawud12
#تشرفات
🔅توجه خاص آقا امام زمان (علیه السلام)به مادرشان نرجس خاتون(علیه اسلام)
💗حضرت بقیه الله روحی له الفداه عنایتی خاص به مادرشان دارند.
🌸مثلاً یک ختم قرآن برای حضرت نرجس خاتون بخوان. به مسجد وارد می شوی، دو رکعت نماز مستحبی بخوان و ثوابش را هدیه کن برای نرجس خاتون..
✅حاج محمد که از صلحا بود می گفت: مکه رفتم و اعمال حج که تمام شد، یک روز گفتم یک عمره مفرده برای مادر امام زمان انجام بدهم و از بی بی درخواست کنم که از فرزندشان بخواهد که من، چهره ایشان را زیارت کنم.
🌱طواف و نماز و سَعی بین صفا و مروه را انجام دادم. سَعی بین صفا و مروه که تمام شد، طواف نساء و نمازش را خواندم و دیگر بی حال شدم.
🌹حدود یک ساعت و نیم به اذان صبح بود. دیدم پنج شش نفر پشت مقام ابراهیم نشسته و یک ظرف خرما جلویشان گذاشته اند و آقایی هم آن بالا نشسته است که نمی شود چشم از او برداشت.
🌷خیلی فوق العاده است و برای بقیه صحبت می کند. وقتی این آقا را دیدم، زانوهایم شروع کرد به لرزیدن. خرماها بیشتر جلب توجه کرد؛ چون خیلی بی حال و خسته شده بودم. نشستم و تکیه دادم..
🔸آقا فرمود:
«این حاج محمد برای مادر من یک عمره انجام داده است و خسته شده است. چند تا از این خرماها را به او بدهید»
🔸یک نفر فوراً بلند شد و بـشقاب خرما را مقابل من آورد. من هم پنج شش تا برداشتم؛شروع کردم خوردن. دیدم دارند نگاه می کنند و تبسم می کنند.
🔹بعد دو مرتبـه فرمود: «بـله؛ ایشان برای مادر من یک عمره ای انجام داد و به زحمت هم افتاد. خـدا قبـول می کند؛ ان شـاء الله».
🔸یک دفعه نگاه کردم، دیدم هیچ کس نیست. فوراً به خود آمدم. گفتم:
«اصلاً آرزویم همین بود که حضرت را ببینم و چقدر زود مستجاب شد...»
📒 کمال الدین، ج 2، ص 670
📖 بحارالأنوار، ج 68، ص 96
#تشرفات
🌸 تشرف حاج شيخ محمد كوفی شوشتری
🏷 قسمت دوم (آخر):
...
▫️بـه راه افـتـاديـم، تا آن كه نزديك غروب آفتاب، به خيمه های عده ای از بدویها رسيديم و به خيمه شيخ و بزرگ آنها وارد شديم.
شيخ گفت:
🔸شما از كجا و از چه راهی آمده ايد؟
▫️گفتيم:
🔹ما از سماوه و نهر عاموره میآييم.
▫️از روی تعجب گفت:
🔸سبحان اللّه راه معمول سماوه به نجف اين نيست.
با اين شتر و قاطرها چگونه از نهر عبور كرديد، حال آن كه گودی اش بحدی است كه اگر كشتی در آن غرق شود، دكلش هم نمايان نخواهدشد!
▫️بالاخره بعد از این قضيه، شتر، ما را تا مقابل قبر ميثم تمار آورد و در آن جا روی زمين خوابيد.
▫️من نزديك گوشش رفته و آهسته به او گفتم:
🔹بنا بود كه تو مرا به منزلمان برسانی.
▫️تا اين حرف را شنيد، فورا حركت نموده و به راه افتاد تا ما را به خانه رسانيد.
بـعدها آن شتر صبحها از منزل بيرون میآمد و رو به صحرا نموده و به چرا و علف خوردن مشغول میشـد، بـدون آن كـه كسی از او مواظبت و نگهداری كند.
غروب هم به جايگاه خود در منزل ما بر میگشت.
و مدتها بر اين منوال بود.
پس از مدتی، روزی بعد از نماز نشسته و مشغول تسبيح بودم، ناگاه شنيدم كه شخصی دو بار و به فارسی صدا میزند:
🔸شيخ محمد اگر میخواهی حضرت حجت(ع) را ببينی به مسجد سهله برو.
▫️و سه مرتبه به عربی صدا زد:
🔸يا حاج محمد ان كنت تريد تری صاحب الزمان فامض الی السهله.
📃 (اگر میخـواهـی حـضـرت حـجـت (ع) را بـبينی به مسجد سهله برو)
▫️برخاستم و به سرعت به سوی مسجد سهله روانه شدم.
وقتی نزديك مسجد رسيدم در بسته بود.
متحير شدم و پيش خود گفتم:
🔹ايـن نـدا چـه بـود كـه مـرا دعـوت كرد! ▫️همان وقت ديدم مردی از طرف مسجدی كه معروف به مـسـجد زيد است، رو به مسجد سهله میآيد.
با هم ملاقات كرديم و آمديم تا به در اولی، كه فضای قـبـل از مـسجد است، رسيديم.
ايشان در آستانه در ايستاد و بر ديوار طرف چپ تكيه كرد.
من هم مقابل او در آستانه در ايستادم و به ديوار دست راست تكيه نموده و به او نگاه میكردم.
ايشان سر را پايين انداخته، دستها را از عبايش بيرون آورده بود، ديدم خنجری به كمرش بسته است.
ترسيدم و به فكر فرو رفتم.
دستش را بر در گذاشت و فرمود:
🔸خضير (تصغير كلمه خضر میباشد) باز كن.
▫️شخصی جواب داد:
🔹لبيك
▫️و در باز شد.
وارد فـضـای اول شـد و مـن هم به دنبال او داخل شدم.
ايشان با رفيقش ايستاد و من به آنها نگاه میكردم.
داخل مسجد شدم و متحير بودم كه ايشان حضرت است يا نه؟ چند مرتبه پشت سر خود را نگاه كردم، ديدم همان طور با دوستش ايستاده است.
تـا مـقـداری از روز، در آن جا بودم بعد برخاستم كه نزد خانواده ام برگردم، كه شيخ حسن، خادم مسجد را ملاقات كردم ايشان سؤال كرد:
🔸تو ديشب در مسجد بوده ای؟
▫️گفتم:
🔹نه
▫️گفت:
🔸چه وقت به مسجد آمدی؟
▫️گفتم:
🔹صبح
▫️گفت:
🔸كی در را باز كرد؟
▫️گفتم:
🔹چوپانهايی كه در مسجد بودند.
▫️خنديد و رفت.
⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم
#تشرفات
🌸 تشرف سيد بحرالعلوم در سامرا
🔻عالم ربانی، آخوند ملا زين العابدين سلماسی (ره) نقل نمود:
▫️در حـرم عـسـكـريين (ع) با جناب سيد بحرالعلوم (ره) نماز خوانديم .
وقتی ايشان خواست بعد از تشهد ركعت دوم برخيزد، حالتی برايش پيش آمد كه اندكی توقف كرد و بعد برخاست.
هـمـه ما از اين كار تعجب كرده بوديم و علت آن توقف را نمیدانستيم و كسی هم جرات نمیكرد سـؤال كند، تا آن كه به منزل برگشته و سفره غذا را انداختند.
يكی از سادات حاضر در مجلس به من اشاره كرد كه علت توقف سيد در نماز را سؤال كنم.
گفتم:
🔹نه تو از ما نزديك تری.
▫️در اين جا جناب سيد (ره) متوجه من شده و فرمود:
🔸چه می گوييد؟
▫️مـن كه از همه جسارتم زيادتر بود، گفتم:
🔹آقايان میخواهند سِرّ آن حالت را كه در نماز برای شما پيش آمد، بدانند.
▫️فرمودند:
🔸حضرت بقية اللّه (ع) برای سلام كردن به پدر بزرگوارشان داخل حرم مطهر شدند، لذا از مـشـاهـده جـمـال نـورانـی ايـشـان حـالـتی كه ديديد به من دست داد، تا آن كه از آن جا خارج شدند.
⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم
🍃الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🍃
@Mawud12
#تشرفات
🔸داستانی واقعی
✍دانشجو بود، دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی…. از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم… قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره) هم دیدار داشته باشن... از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه… وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت، بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن… من چندبار خواستم سلام بگم…
💠منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن… درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن… یه لحظه تو دلم گفتم: حمید، میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه… تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!! تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!! خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم… تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم وایسادم. از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن، اما به هرحال قبول کردن…
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن حمید... حمید… حاج آقا باشماست نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…
من رسیدم خدمتشون که
آهسته در گوشم گفتن:
👈یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی
ذکرصلوات یادتون نره
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تشرفات
🔸حجت الاسلام علوی
👈دو نکته مهم در تشرف علامه سید اسماعیل نمازی شاهرودی خدمت #امام_زمان علیه السلام
کپی با ذکر صلوات
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
#تشرفات
👈 چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان؟
🔸در یکی از تشرفات مرحوم حاج شیخ حسین فاضلی ایشان فرمودند:
روزی سوالاتی در ذهنم بود در اربعین امام حسین علیه السلام وارد حرم حضرت معصومه سلام الله شدم، در موقع برگشت جلوی قبرستان شیخان قم دیدم کسی مرا از پشت صدا کرد: "حاج شیخ حسین!"
برگشتم دیدم حضرت ولی عصر ارواحنا فداه هستند، حضرت در پاسخ به سوالاتی که در ذهنم بود، فرمودند:
🔹«آری این انقلاب را من نگاه داشتم و نگذاشتم از بین برود، دشمنان در بعضی شب ها با خوشحالی، دلخوش بودند که فردا صبح ایران در دست آنها است ولی من نگذاشتم.»
سپس امام زمان عجل الله فرمودند: «اینها (اشاره به عزاداران حضرت سیدالشهداء که در حال ورود به حرم بودند) اکنون مورد توجه من هستند و ...».
📕 :کتاب زبور نور (هزار و یک نکته از زندگانی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه
کپی با ذکر صلوات
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
#تشرفات
🔹عنایت ویژه امام زمان علیه السلام به خانمی که به خاطر حفظ حجاب هفت سال از خانه بیرون نیامد
@Mawud12
👈 مرحوم آیت الله سید محمدباقر مجتهد سیستانی (ره) پدر آیت الله سید علی سیستانی تصمیم می گیرد برای تشرّف به محضر امام زمان (علیه السلام) چهل جمعه در مساجد شهر مشهد زیارت عاشورا بخواند.
در یکی از جمعه های آخر، نوری را از خانه ای نزدیک به مسجد مشاهده می کند. به سوی خانه می رود می بیند حضرت ولی عصر امام زمان (علیه السلام) در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در میان اتاق جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفید روی آن کشیده شده است. ایشان می گوید هنگامی که وارد شدم اشک می ریختم سلام کردم، حضرت به من فرمود: «چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید- اشاره به آن جنازه کردند- تا من بدنبال شما بیایم»
بعد فرمودند: «این بانویی است که در دوره کشف حجاب- در زمان رضا خان پهلوی- هفت سال از خانه بیرون نیامد تا چشم نامحرم به او نیفتد.»
📚 شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج ۳ص ۱۵۸
🌕 به مناسبت ۱۷ دیماه سالروز اجرای فرمان کشف حجاب به دستور رضاشاه پهلوی ملعون
#حجاب
#امام_زمان
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک
کپی با ذکر صلوات
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
#تشرفات
🔹تشرف آیت الله گلپایگانی و گرفتن سکه از صاحب الزمان عج
🔹شب جمعه ای مصادف شده بود با عرفه و ایشان (آیت الله گلپایگانی) خودشان را رسانده بود به کربلا، کنار صحن امام حسین علیه السلام یک جائی را پیدا کرده بود آنجا نشسته بود.
🔸حرم خیلی شلوغ و ازدحام زیاد بود. می فرمایند همانطور که مشغول ذکر بود فشار جمعیت آزرده اش کرده بود.
🔆دید که آقا سیدی خیلی خوش سیما بغل دستش ایستادند. به ایشان سلام کردند بعد فرمودند که :
آقا سید جمال الدین دوست داری بروی داخل حرم؟
🔹آیت الله گلپایگانی عرض کردند: آقا دوست دارم اما نمی شود.
🍀فرمودند که بیا،
دنبال آن بزرگوار راه افتادم. می گوید کوچه باز شد خیلی راحت، اصلاً فشاری نیست، ازدحامی نیست جمعیتی نیست.
🔸رسیدیم درب حرم، اذن دخول خواندند و آوردند مرا پای ضریح، زیارت خواندند.
خلاصه اش را عرض می کنم :
🍃آن آقا سید خوش سیما دست کردند در جیبشان و یک سکه ای به من دادند، گرفتم این را تو دستم، یکمرتبه دیدم ایشان نیستند.
🔸جمعیت مرا پرت کرد از حرم بیرون، صحن هم ازدحام بود.
باز دوباره رفتم یک گوشه ای به زحمت پیدا کردم و خلاصه وضع هیأت لباسم بهم خورد و اما دستم را سفت نگه داشته بودم وقتی دستمو باز کردم، دیدم که یک سکه است و رویش نوشته شده یا صاحب الزمان
🍃فرزند ایشان می فرمودند: بابام به این سکه خیلی علاقه داشت، باید هم علاقه داشته باشد.
🔹یک کیسه درست کرده بود مخصوص این سکه، این را گذاشته بود درون جیبش، هر وقت وضو می گرفت در می آورد می بوسید به چشمهایش می کشید هدیه آقا را، می گذاشت درون جیبش.
💥 می فرمودند:
یکی از این سفرها که بابام می رفت کربلا چند نفر همراهش بودند.
قافله ای رفته بودند با پای پیاده، یکی از همراهان طلبه ای بود.
🔷 دل درد شدیدی گرفت، هر چه دوا دادند، قرص دادند، نبات دادند اثر نکرد. این برای اهل قافله تولید زحمت کرده بود.
✨بابام فرموده بود یک کاسه آب آوردند و سکه حضرت را در آورد و زد توی آب، متبرکش کرد گفت بخور، اون هم خورد و خوب شد.
در یک لحظه مثل آبی که روی آتش ریخته باشند.
🌾طلبه اصرار کرد به ایشان که قصه چی است.
این چه سری بود؟!
⚡️آخر انقدر اصرار کرد تا ماجرا را گفته بود که ظاهراً ما خدمت آقا رسیدیدم و حضرت این سکه را مرحمت فرمودند.
🔸 اون بنده خدا اهل معنویت نبود. با دستش اشاره کرد گفت برو بابا، سید این حرفها چی است می زنی!!
مثل خیلی ها که می گویند این حرفها چی است که می زنی....
🔆منزل بعدی رسیدند.
پدرم وضو گرفت مثل همیشه کیسه را از جیبش درآورد.
✳️ دید سر کیسه بسته شده است. خودش دو تا گره زده، باز کرد. دید سکه یا صاحب الزمان علیه السلام داخلش نیست. رفت که رفت که رفت....
📕کرامات و زندگینامه آیت الله گلپایگانی
کپی با ذکر صلوات
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
#تشرفات #کرامات_حضرت_ولی_عصرعج
🌹داستانی عجیب زنی که با دعای امام زمان (عج) به دنیا برگشت🌹
🔹این داستان هم جریان زنی هست که از دنیا میرود ولی با دعای امام زمان (عج) برمیگردد، اما نکته جالب این داستان جریان ملاقات ایشان با حضرت علی (ع) هست که خواندنیست:
✨نقل از علامه طهرانی:
یكی از اعاظم نجف أشرف برای من، نقل کرد كه: ما از نجف عیال اختیار كردیم و سپس در فصل تابستان برای زیارت صله ارحام عازم ایران شدیم.
⛅️آب و هوای وطن ما به عیال ما نساخت و مریض شد و روز بروز مرضش شدّت كرد؛ و هر چه معالجه كردیم سودمند نیفتاد و مشرف به مرگ شد.
✨من دیدم عیالم فوت میكند و باید تنها به نجف برگردم و در پیش پدرش و مادرش شرمنده میشوم، حال اضطراب و تشویش عجیبی در من پیدا شد.
✨آمدم در اطاق مجاور دو ركعت نماز خواندم و توسّل به امام زمان (عج) كردم و با نهایت تضرّع عرض كردم:
یاولی الله! زن مرا شفا دهید،
✨آمدم در اطاق عیالم، دیدم نشسته و زار زار میگرید.
✨تا چشمش به من افتاد گفت: چرا مانع شدی؟ چرا نگذاشتی؟
✨من نفهمیدم چه میگوید، و تصوّر كردم كه حالش بد است.
✨بعد كه قدری آب به او دادیم گفت: عزرائیل برای قبض روح من با لباس سفید آمد و بسیار زیبا و آراسته بود،
✨به من لبخندی زده و گفت: حاضر به آمدن هستی؟ گفتم: آری.
✨بعداً أمیرالمؤمنین (ع) تشریف آوردند و با من بسیار مهربانی كردند و بمن گفتند: من میخواهم بروم نجف، میخواهی با هم برویم به نجف؟
✨گفتم: بلی خیلی دوست دارم
من برخاستم آماده شدم كه با آن حضرت برویم،
همینكه خواستم از اطاق خارج شوم دیدم كه امام زمان (عج) آمدند و تو هم دامان ایشان را گرفتهای.
🌹حضرت به امیرالمؤمنین (ع) عرض كردند: این بنده به ما متوسّل شده، حاجتش را برآورید.
🌹حضرت أمیر (ع) به عزرائیل فرمودند: به تقاضای مرد مؤمن كه متوسّل به فرزند ما شده است برو؛ باشد تا موقع معین.
و أمیرالمؤمنین از من خداحافظی كردند و رفتند.
🔹چرا نگذاشتی من بروم؟
📕معادشناسی علامه طهرانی ج ۱، ص ۲۸۶- ۲۸۷.
#امامزمان
کپی با ذکر صلوات
🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃
@Mawud12
🍀 داستان عبدالکریم کفاش
عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود نازنين بقيه الله هر هفته به مغازه او مي آمدند
روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟
عرضه داشت :
آقا قطعا دق مي كنم .
آقا فرمودند :
اگر غير از اين بود نمي آمدم
مرحوم سید عبدالکریم کفّاش اجاره نشین بود. روزی صاحب خانه ایشان را جواب کرد.
وی بلافاصله اسباب و اثاثیه خود را از منزل بیرون آورده و در کنار کوچه ای گذارده بود و از این بابت بسیار نگران به نظر می رسید.
در همان حال خدمت امام زمان (ارواحنا فداه) مشرّف می شوند. مرحوم آقا سید عبدالکریم می گوید: حضرت به من فرمودند:
صابر باش.
عرض کردم: چَشم! اما مصیبت اجاره نشینی مصیبتی است که شما خانواده گرفتار آن نشده اید. آقا [لبخندي زدند و] فرمودند: برای تو منزل فراهم می شود. چیزی نگذشت که برخی از اهل خیر برای او منزلی خریدند و خیال ایشان از این جهت آسوده گردید.
📚 منبع:
کتاب روزنه هایی از عالم غیب
نویسنده:آیت اللَّه سید محسن خرازی
#امام_زمان_عج
#تشرفات
#اللهم_صل_علی_محمدﷺ_و_آل_محمدﷺ_و_عجل_فرجهم
🌼منتظران ظهور
💢تشـــــــرفـــــــــــات
🌾 امام زمان عج فرمودند:بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور
☘سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سحرگاه شب نیمه شعبان، مسجد جمکران ، قدرت الله در مسجد مشغول راز و نیاز بود، آن سالها مسجد اصلا وضعیت مناسبی نداشت ،مسجدی کوچک در حاشیه ی بیابان های قم، بدون هیچ امکانات، عده انگشت شماری در مسجد بودند، ساعت از نیمه های شب گذشته بود ، خادم مسجد همه را بیرون کرد، به آقای لطیفی گفت میخواهم دربِ مسجد را ببندم، بفرمایید، خواهش کرد از خادم، "اجازه بده امشب را تا صبح اینجا بمانم ، دعایت میکنم ، این هم شیرینی تو"، مقداری پول به خادم داد تا اجازه بدهد در مسجد بماند، همه رفته بودند، او ماند و مسجد، ساعت حدود سه نیمه شب
🌟 در حال دعا و نیایش بود، سنگینی دستی را روی شانه اش احساس کرد، "بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور، شبستانی بساز و آبرومندش کن، عنایت خداوند با شماست و ما نیز کمک میکنیم"
آقایش بود، نقشه ای به او داد و فرمودند:"این نقشه را بعدا از شما میگیریم"
یک طرف نقشه طرح فعلی مسجد بود و طرف دیگر اسما مبارکه ی الهی
☀️آفتاب طلوع کرده بود، هنوز حیرت زده بود ، قبل از این هم دیده بود مولایش را اما باز هم قلبش تند تند میزد، فکر و ذکرش شد ساخت مسجد جمکران ، کلنگ مسجد را زدند، معماری را طبق همان نقشه ای که حضرت آقا داده بودند طراحی کردند، برای ساخت و ساز مسجد چک شخصی خودش را هم میداد، گاهی حسابش را نمیتوانست پر کند، میگفت روز وصول چک شخص ناشناسی مبلغ چک را به حسابش میریخت و چک پاس میشد، آقا بود که کمکش میکرد، قبلا قولش را داده بود که کمک میکنیم ، این خانواده سرشان برود قولشان نمیرود ، مثل حسین بن علی جدش، سرش رفت ، قولش نه...
☘ باید چاه عمیق حفر میکردند برای تامین آب مسجد،با یک شرکت حفاری قرارداد بستند، محل چاه را تعیین کردند، شب جمعه ای در مسجد مشغول نماز بود، بعد از نماز آیت الله سید حسین قاضی آمد کنارش نشست، احوالپرسی کرد:"دو نفر از طرف آقا بیرون منتظرتان هستند ، دستوری از حضرت آورده اند، آمد بیرون،آن دو بزرگوار را دید،" آقا فرمودند: این نقطه برای حفر چاه مناسب نیست،و در آینده داخل مسجد قرار میگیرد. پرسید پس کجا چاه را حفر کنیم ؟با دست نقطه حفر چاه را نشان دادند، آنطرف،آنجا
🌿شرکت حفاری زیر بار نمیرفت ، آقای لطیفی نمیخواست بگوید چه کسی سفارش کرده ، خیلی کلنجار رفتند، گفت "هزینه چاه با من اگر آب نیامد ضررش را شخصا میدهم" ،چک بیعانه را داد ، چاه را کندند، همانجایی که آقای لطیفی گفت، کارشناسان حفاری دهانشان باز مانده بود ، به آقای لطیفی اصرار کردند که بگوید نقطه یابی کار کیست؟
🌹گفت: صاحب مسجد، مولایمان حجه بن الحسن ارواحنافداه
نام مبارک حضرت را که برده بود زانوهایشان لرزید کارشناسان ،اشکشان جاری شد، باقی مبلغ حفر چاه را بخشیدند...
✨دلم برای کسی می تپد بیا ای دوست
بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم
📙 برداشتی آزاد از تشرفات قدرت الله لطیفی
#تـشـرفـات
👈خبرهای جبهه مقاومت را با ما دنبال کنید.
@Mawud12