#امام_حسن_مجتبی_ع_شهادت
#محمود_ژوليده
میسوخت از شرارِ جفا، حنجرت حسن
میدید دست و پا زدنت، همسرت حسن
زهری که بارها به گلوی تو ریخته
میریخت از لب و جگر و حنجرت حسن
شد شعله ور به جسمِ تو، یک عمر خونِ دل
آتش گرفته بود همه پیکرت حسن
گفتی به قاتلت که از این شهر دور شو!
دادی امان به قاتلِ عصیانگرت حسن
با لَخته لَختۀ جگرت در میانِ طشت
آتش زدی به زندگیِ خواهرت حسن
چشم حسین، چون به جگر پاره ها فتاد
گفت ای برادرت بفدای سرت حسن
این پاره پاره های جگر، داغِ مادر است
آنچه به کوچه، دیده دو چشمِ ترت حسن
سیلیِ ثانی و خَمِ دیوار یکطرف
وای از زمین فتادنِ او در برت حسن
عمری برای چادرِ خاکی گریستی
ای صبح و شام، گریه کنِ مادرت حسن
با کس نگفتی از غمِ مادر، بجای خود
ماندی غریب در وسطِ لشگرت حسن
یک دوست هم برای تو باقی نمانده بود
ای پُر ز دشمنان، همه دور و برت حسن
با اینهمه، برای حسین اشک ریختی
قاسم به کربلاست پیام آورت حسن