eitaa logo
موعود(عج)12
2.5هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
18 فایل
﷽ 🔶احادیث.روایات مهدوی 🔶بشارت نزدیکی ظهور 🔶سخن بزرگان در مورد منجی(عج) 🔶️اخبار سیاسی روز 🔶️اخبار جبهه مقاومت 🔶️اخبار سرزمین‌های اشغالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👈کپی با ذکر صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
💀💀💀💀💀💀💀 💀💀💀💀 💀💀 الشیشانی ✅پس از مرگ نفر دوم داعش، ابو عبدالرحمن البیلاوی الانباری، ابوعمر الشیشانی به فرمانده ارشد نظامی داعش و عضو مهم شورای مشورتی آن تبدیل شد. بنا به گزارش‌ها او با همسر چچنی خود به نام عائشه و دخترش سوفیا در ویلایی بزرگ در شمال غرب استان حلب زندگی می‌کند، که متعلق به تاجری سرشناس بوده است. البته این گزارش‌ها هیچ‌گاه تایید قطعی پیدا نمی‌کنند. حوزه فرماندهی الشیشانی حلب، رقه (پایتخت داعش)، لاذقیه و شمال استان ادلب است. مسوولیت کلیه جنگجویان چچنی، قفقازی، اوکراینی و افغان داعش با اوست و گفته می‌شود گروگان‌های خارجی این گروه تروریستی هم زیر نظر او نگهداری می‌شوند. ✳️ترسناک‌ترین قوم جنگجوی داعش کارشناسان گروه‌های تکفیری در عراق و سوریه، بر این اعتقادند که چچنی‌ها ترسناک‌ترین جنگجویان داعشی هستند، چرا که از نژاد و زمینه‌ای زبانی و فرهنگی کاملا مجزا به عراق و سوریه می‌آیند و هیچ شناختی از منطقه ندارند. از این رو کاملا متکی به فرماندهان خود هستند و هر چه که فرماندهان بگویند انجام می‌دهند، حتی اگر کشتن کودکان باشد. از این رو فرماندهان چچنی داعش جایگاه متمایزی در میان نیروها تحت امر خود دارند و زود چهره می‌شوند.  
ابوعمر چچنی از پدری گرجی و مسیحی ارتدوکس و مادری چچن‌تبار و مسلمان به دنیا آمد و کودکی خود را در منطقه سرسبز و کوهستانی «پانکیسی گرج» گذراند و به گفته پدرش در نوجوانی به چوپانی مشغول بود. گفتنی است که منطقه پانکیسی گرج در مرز جمهوری چچن، در اواسط دهه 1990 و حوالی جنگ دوم چچن با روسیه، مسیر اصلی عبور تروریست‌های چچنی به سمت روسیه بود (هم اکنون هم این منطقه مرکز صدور مواد مخدر، اسلحه و تروریست تکفیری از چچن به سرتاسر دنیاست). آشنایی باتیراشویلی نوجوان با تفکر وهابی و افراط‌گرایی اسلامی از همین جا کلید خورد. ترکان تیمورازویچ باتیراشویلی مشهور به عمر الشیشانی از رهبران گروه تروریستی داعش است که به دنبال کشته شدن ابوعبدالرحمان البیلاوی الانباری، بعنوان فرمانده نظامی داعش برگزیده شده است. وی تا پیش از پیوستن به داعش رهبر گروه "جیش المهاجرین و الانصار" بود که بسیاری از اعضای آن پیکارجویان اهل شمال قفقاز هستند و از پیوستن سه گروه تکفیری "جیش المحمد، کتائب خطاب و کتائب المهاجرین" شکل گرفته است .   فقر تروریست‌پرور قفقاز   خانواده عمر شیشانی در منطقه‌ای فقیرنشین در چچن در روستای بیرکیانی در دره پانکیسی گرجستان (زیستگاه چچن های گرجستان)، در همسایگی گرجستان زندگی می‌کنند. عمر؛ شش سال پیش ارتش گرجستان را به دلایل پزشکی ترک کرد. تیمور باتیراشویلی پدر عمر، گفته است که پسرش با تربیت مسیحی بزرگ شده و به این دلیل به اسلام افراطی روی آورده که نتوانسته کار دیگری پیدا کند. وی معتقد است پسرش توسط روحانیون مسلمان تندرو در این منطقه، شست‌وشوی مغزی شده است.   بر اساس گزارش روزنامه واشنگتن پست، اکنون چچن با 14 هزار و عربستان با 12 هزار نفر، در صدر کشورهای صادر کننده تروریست به گروه تروریستی داعش قرار دارند. همچنین، در میان تروریست‌های مستقر در سوریه، بهترین‌ جنگ‌افزار در اختیار چچنی‌هاست و آن‌ها از تجربه بیشتری در مقایسه با دیگران برخوردارند.   پدر ترکان؛ «تیمور باتیراشویلی» در مصاحبه با شبکه اسکای گفت که طرخان بارها راهنمایی گروه‌های شبه نظامی چچنی را به عهده داشت. حتی گزارش‌هایی وجود دارد که طرخان 14 ساله در کنار گروه «روسلان گالِیف»، با شورشیان طرفدار روسیه در آبخازیا جنگیده است.   او بعد از پایان تحصیلات دبیرستان، به ارتش گرجستان پیوست. جایی که در آن به درجه سرگروهبانی ارتقا یافت. استعداد نظامی بالا و مهارت در کار کردن با انواع اسلحه و نقشه‌خوانی باعث شد که به واحد تازه تاسیس اطلاعات ارتش گرجستان (اشپتسناز) ملحق شود. نکته قابل ملاحظه این که اعضای این واحد توسط مربیان زبده اطلاعاتی آمریکایی و بریتانیایی تعلیم دیده‌اند تا در جنگ‌های احتمالی با روسیه به کار ارتش این کشور بیایند. در جنگ 2008 روسیه با گرجستان بر سر اوستیای جنوبی، او در خط مقدم جبهه حضور داشت. وظیفه او در نبرد تسخینوالی (مرکز اوستیای جنوبی) گزارش گرای تانک‌ها و ستون‌های پیاده ارتش روسیه به توپخانه ارتش گرجستان بود. ابوعمر از اتباع چچن، در مارس 2012 از مرز ترکیه وارد سوریه شد و در جبهه شمالی این کشور با ارتش سوریه وارد جنگ شد. همانطور که گفته شد وی سرکرده گروه تروریستی موسوم به "ارتش مهاجرین و انصار" بود که در همان آغاز درگیری ها، راه خود را از ارتش آزاد جدا کرد، زیرا چنان که بارها گفته بود به شعارهای آن اطمینان نداشت. ابوعمر پس از تشکیل گروهگ تروریستی موسوم به دولت اسلامی عراق و شام (داعش) که از دل لشکر موسوم به مهاجرین و انصار شکل گرفت، ضمن بیعت با سرکرده آنان موسوم به ابوبکر البغدادی خودش را منتسب به این گروه دانست.   در محافل مجازی نزدیک به القاعده معروف است که وی مسافت های طولانی را طی می کرد تا در عملیات سربریدن اسرای ارتش سوریه و سایر گروهک هایی که تشکیلاتش برای آنان حکم اعدام صادر کرده بود، شرکت کند.   اهداف ابوعمر الشیشانی برای جهاد به اصطلاح بر حق خود   الشیشانی فرمانده یکی از گروه‌های تروریستی در سوریه بود که برای اولین بار خط حمله خود را به سمت عراق برده و مرزهای بین دو کشور را از بین بردند. وی پس از ورود به مرز عراق در یک ویدئو اعلام کرد "هدف ما روشن است و همه دیگر می‌دانند که چرا ما در اینجا می‌جنگیم. راه ما به سمت ایجاد خلافت و یا دولت اسلامی می‌رود. ما خلافت را بر می‌گردانیم و اگر خدا این را نخواهد به ما شهادت اعطا کند". چارلز لیستر یکی از کارشناسان اندیش‌کده بروکینگز در این باره به آسوشیتدپرس گفت: داعش به شدت به افراد مستقل خود متکی است. این ارتباطات و این روابط پیچیده متکی به فرد، باعث می‌شود که هر کس بتواند با ورود به این نیرو، به یک‌باره با یک خلاقیت نظامی و یا پیروزی در جبهه‌ای کوچک و یا بزرگ، به فرمانده نظامی یک منطقه و یا بعداً به فرمانده نظامی کل این گروه تبدیل شود. رسانه‌های غربی به او لقب ستاره داعش را داده‌اند.
‌رسانه های غربی همیشه تصور کرده اند. اعراب به جنگ با یکدیگر پرداخته‌اند اما حضور این مرد جوان چچنی تصور آن‌ها نسبت به جنگجویان داعش را عوض کرد. او در ماه می 2013 از سوی «ابوبکر البغدادی» خلیفه خودخوانده داعش، به عنوان فرمانده میدانی این گروه در شمال سوریه برگزیده شد. البته بسیاری از جنگجویان قفقازی موافق بیعت او با البغدادی نبودند و بر بیعت خویش با «دکّا عمرف»، امیر امارت قفقاز باقی ماندند، در نتیجه الشیشانی را با فرمانده چچنی کاربلد دیگری به نام «صلاح الدین الشیشانی» جایگزین کردند.   از این تروریست «سوپر استار» بیان کرده، ظاهر شدن در رسانه های غربی نشان داده که خطر داعش روز به روز به اروپا و سایر کشورهای جهان نزدیک می شود. داعش که با اشغال قسمت‌هایی از سوریه و عراق ادعای خلافت کرده است، احتمالا در صورت بی توجهی کشورهای غربی به بحران عراق و سوریه به زودی تکلیف باقی دنیا را هم تعیین کرده و برای هر کشوری یک برنامه جداگانه داشته و یک والی تعیین خواهد کرد!    الشیشانی در فهرست «تروریست جهانی ویژه» وزارت خزانه داری آمریکا قرار گرفت. در 5 می 2015 هم «برنامه پاداش‌ها برای عدالت» وزارت خارجه آمریکا یک جایزه 5 میلیون دلاری برای اطلاعات منجر به دستگیری او تعیین کرد.   او که تنها ۲۸ سال سن دارد، در گرجستان متولد شده و با نام «ترکان باتیراشویلی» در ارتش این کشور خدمت کرده است. با این حال زمانی که در سال ۲۰۱۳ وارد سوریه شده نام الشیشانی و یا همان چچنی را برای خود انتخاب کرده است. او بر خلاف ابوبکر البغدادی رییس داعش در عراق که چهره خود را از رسانه ها مخفی کرده، همیشه با چهره ای خندان در مقابل دوربین های اعضای این گروه قرار گرفته است.  تاکنون خبرهای متعددی از مرگ ابوعمر الشیشانی در شهرهای کرکوک، موصل، ادلب و حلب منتشر شده که همگی تکذیب شده‌اند و این تروریست موقرمز هنوز به حیات خود ادامه می‌دهد.   آخرین عکسی که از او منتشر شد ، تصویر او در کنار یک دستگاه خودروی زرهی آمریکایی بود که از مرز عراق به سمت سوریه برده شده بود. بعد از آن برخی رسانه ها با انتشار تصاویری ادعا کردند که او در درگیریهای ارتش عراق با تروریست ها در موصل و یا تکریت کشته شده اما حضور دوباره او در تصاویر مربوط به اعلام خلافت اسلامی در عراق و سوریه نشان داد این فرمانده مو قرمز همچنان زنده است. این سرکرده بارز داعش در درگیری های مهمی شرکت کرد که از جمله آن می توان به حمله به فرودگاه نظامی منغ در ریف حلب، حمله به گردان الطعانه و مناطق شیخ سلیمان با مشارکت گروهک تروریستی جبهه‌النصره اشاره کرد.   وی همچنین یکی از بارزترین افرادی بود که به لشکر هشتاد سوریه حمله کرد. این لشکر مسوولیت حفاظت از فرودگاه بین المللی حلب و منطقه السفیره را چند ماه قبل از اعاده کنترل ارتش بر آن به عهده داشت. الگوی تکفیری جوانان قفقاز کیست   گفتنی است که برای جوانان قوم چچن تبار «کیست» در منطقه پانکیسی، که با اکثریت جمعیت جوان، فقر و بیکاری گسترده، در معرض تبلیغات شدید وهابیت (با پول عربستان و قطر) قرار دارند، با تبلیغات شدید شبکه‌های اجتماعی، ابوعمر الشیشانی به یک بت محبوب و الگوی تمام عیار تکفیری تبدیل شده است. بسیاری از آن‌ها می‌خواهند همان راهی را در پیش بگیرند که شیشانی تنها دو سه سال قبل در پیش گرفت. علاوه بر رویای تنعم مادی تحت لوای داعش، بیشتر آن‌ها دچار افسردگی و خشمی هستند که شیشانی به آن دچار بود و گمان می‌برند جهاد در سوریه و عراق و ریختن خون مسلمانان بی‌گناه تکفیر شده، هم ثواب اخروی دارد و هم امکان تخلیه خشم آن‌ها را از طریق جنگیدن فراهم می‌کند. تصویر یک جنگجوی ریش قرمز کلاشینکف به دست، در راس کاروانی از آخرین مدل تویوتاهای شاسی بلند، حرمسرای شخصی از زنان به اسیری گرفته شده، ویلاهای مصادره‌ای و .... تبدیل به سرابی جذاب و خوش آب و رنگ برای جوانان مسلمان گرجی، چچنی، اوکراینی شده است. ادعایی قابل تامل   در نوامبر سال گذشته، روزنامه «دیلی بیست»، در مصاحبه با پدر ابوعمر الشیشانی، ادعایی قابل توجه را مطرح کرده است. طبق ادعای پدر، با وجود نظامی بودن پسرش طرخان، او هیچ گاه نبوغ نظامی نداشت. به باور تیمور باتیراشویلی، ابوعمر تنها یک نقاب برای مغز متفکر اصلی عملیات نظامی داعش است که کسی نیست جز: تایماز باتیراشویلی، برادر بزرگ‌تر طرخان یا ابوعمر. تیمور معتقد است که این پسر بزرگ ترش تایماز بود که در شورش چچنی‌ها علیه روسیه در دهه 1990 حضور داشت و در گروزنی جنگید. او معتقد است که داعش پسر کوچک‌ترش را رسانه‌ای کرده است تا هم از او یک چهره تبلیغاتی برای جذب نیرو درست کند، و هم طراح نظامی اصلی را مخفی نگاه دارد.   ابوعمر الشیشانی بارها در اظهار نظرات خود اعلام کرده که ما با رژیم صهیونیستی هیچ کاری نداریم و دشمن اصلی ما جمهوری اسلامی ایران؛ سوریه؛ عراق و حزب‌الله لبنان است!!!!   
در ماه های گذشته بارها خبرهایی مبنی بر کشته شدن الشیشانی منتشر شده بود که این خبرها از سوی خبرگزاری داعش و یا انتشار ویدئوهایی از جانب الشیشانی تکذیب شده بود و این نخستین بار است که خبرگزاری وابسته به داعش مرگ این رهبر تروریستی را تایید کرده است. تهیه و تنظیم در کانال موعود(عج)12 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 ✳️لطفا کانال را به دوستان خود معرفی کنید. @Mawud12
هدایت شده از سحر نزدیک است.
💠نفس زکیه» شخصی به نام محمد بن حسن است و به دلیل عبادت و زهد بسیار،‌ به او لقب «نفس زکیه» داده شده است. وی از اولاد امام حسین(ع) بوده و سید حسینی محسوب میشود. @Mawud12
ب 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸 🌸🍀 زکیه ✅برای ظهور و قیام حضرت صاحب الامر(عج) پنج علامت حتمی وجود دارد؛ یعنی به طور حتم این پنج نشانه در رابطه با ظهور اتفاق خواهد افتاد. ✳️یکی از علائم حتمی ظهور، «قتل نفس زکیه» است. ✅«نفس زکیه» شخصی به نام محمد بن حسن است و به دلیل عبادت و زهد بسیار،‌ در روایات به او لقب «نفس زکیه» داده شده است. وی از اولاد امام حسین(ع) بوده و به عبارتی سید حسینی محسوب می‌شود. ✳️اما برخی به گمان اینکه نام حسن -که جزو اسم است- نام جد اوست، وی را سید حسنی می‌نامند، در حالی که او با سید حسنی متفاوت است! زیرا سید حسنی کسی است که وقتی به اذن خدا فرمان ظهور به حضرت بقیةالله(عج) می‌رسد، او به وسیله بعضی از خواص حضرت متوجه می‌شود که حضرت می‌خواهند ظهور کنند، لذا نزد حضرت آمده و از ایشان استفسار می‌کند و آن حضرت ایشان را آگاه می‌کند، سپس او قبل از امام خروج می‌کند و به دست مردم کشته می‌شود و سرش را به شام می‌فرستند(2) و همچنین با نفس زکیه‌‌ای که طبق روایات در پشت کوفه به همراه 70 نفر از یارانش شهید می‌شود(3) متفاوت است، برخی از نویسندگان معاصر آن را به شهید حکیم و یارانش که در نجف (که در پشت کوفه قرار دارد) شهید شده‌اند تطبیق داده‌اند.(4) ✳️قتل نفس زکیه از علایم حتمی ✅وظیفه نفس زکیه بنابر آنچه از روایات و اخبار به دست می‌آید، وظیفه نفس زکیه پیام‌رسانی برای امام بوده است، همان طور که در روایت بیان شده است، حضرت ولی عصر(عج) وقتی ظهور می‌کند و توسط صیحه دعوتشان علنی و جهانی می‌شود به یارانشان می‌فرمایند که مردم مکه مرا نمی‌خواهند، در حالی که برای هدایت فرستاده شده‌ام و شایسته است که شخصی همچون من این مطالب را برای ایشان بگوید تا برای آن‌ها حجت تمام شود، سپس یکی از یارانش را می‌طلبد و به ایشان می‌فرماید: برو نزد اهل مکه و به ایشان بگو ای اهل مکه! من فرستاده فلانی هستم و او به شما می‌گوید: ما اهل بیت رحمت و معدن رسالت و خلافت هستیم و از ذریه محمد(ص) و سلاله پیامبرانیم، ما مظلوم واقع شده‌ایم و مردم به ما ستم کرده‌اند و ما را آواره ساخته‌اند و از هنگام رحلت رسول خدا(ص) تا امروز حق ما غصب شده است. اکنون ما از شما چشم یاری داریم و از شما یاری می‌طلبیم. پس ما را یاری کنید، وقتی او شروع به صحبت می‌کند، مردم مکه بر او هجوم می‌آورند و او را بین رکن و مقام به شکل خاصی سر می‌برند. از زمان هبوط آدم تا آن زمان هیچ کس یک چنین بی‌احترامی به خانه کعبه نکرده و در آن زمان است که برای اشرار نه عذرخواهی در آسمان می‌ماند و نه یاوری بر روی زمین(7) و پانزده شب پس از این حادثه، واقعه قیام رخ می‌دهد همانگونه که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید: انسان محترمی از قریش را در روزی محترم و در شهری محترم به قتل می‌رسانند، قسم به پروردگاری که دانه را شکافت و بشر را آفرید بعد از این جریان از سلطنت ظالمان بیش از 15 روز باقی نمی‌ماند. حضرت پس از سه ماه و هفده روز که از ظهور گذشته و به اندازه کافی اطلاع‌رسانی کرده و حجت را نیز بر مردم تمام کرده‌اند، فعالیتشان را آغاز می‌کنند. همچنین نفس زکیه برادری داشته است که ایشان هم در مکه به شهادت می‌رسد، همانگونه که از عمار یاسر منقول است: زمانی که نفس زکیه و برادرش به قتل می‌رسند، به واسطه این ضایعه فرشته‌ای مقرب ندا می‌دهد که امیر و سرپرست شما مهدی است و وی کسی است که زمین را پر از حق و عدل می‌کند. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
حق با او بود! ولی من واقعا عصبی بودم. از دیدار مجددم با او و از اینکه چرا نصیحت فاطمه رو جدی نگرفتم و سوار ماشینش شدم! لحنم رو عادی تر کردم :من فقط دیرم شده..میخوام پیاده شم.. او چشمهایش رو فشار داد و در حالیکه لب پایینش رو میگزید گفت:رفتارهات واقعا خیلی برام سنگینه...چرا بهم راست وحسینی نمیگی چی شده؟ اونروز تو کافه گفتی از رفاقت خسته شدی میخوای از راه حلالش با یکی باشی گفتم اوکی ،منم باهات موافقم!اومدم خونت تا ازت درخواست کنم حلالم بشی گفتی نمیشه به هم نمیایم!تکلیف منو روشن کن عسل.تو دقیقا مشکلت با من چیه؟ عجب!! پس کامران توی کافه از حرفهای من برداشتی دیگر کرده بود. گفتم:کامران! من تو کافه هم بهت گفتم شما هیچ مشکلی نداری،من یک مدتیه راه زندگیمو تغییر دادم.خواهش میکنم درک کن که راه من و شما هیچ شباهتی به هم نداره.تو قطعا زنی که دلش بخواد محجبه باشه یا مدام مسجد بره رو نمیپسندی.من این راهو انتخاب کردم.حالا هرچقدر هم برای شما باورنکردنی یامسخره بنظر برسه..بنابراین من وشما اصلا مناسب هم نیستیم! او دستش را لای موهایش برد و گفت: _همین.؟؟ حرفهات تموم شد؟؟ بعدازکمی مکث گفت :نمیدونم باید دیگه به چه زبونی بگم که من برام این چیزایی که گفتی اصلا عجیب و مسخره نیست.من بچه نیستم که بخاطر احساساتم بخوام خطر کنم.اصلا اینا رو که میگی بیشتر میخوامت!! تو واقعا درمورد من چه فکری میکنی؟ فکر میکنی من لا مذهبم؟؟ فک میکنی از این بچه سوسولهایی هستم که همش دنبال خوش گذرونی باشه؟؟ در سکوت سرم رو پایین انداختم. ماشین رو روشن کرد. _بشین میخوام یه جایی ببرمت!! با عجله گفتم:ای بابا..کامران من بهت میگم عجله دارم اونوقت تو میخوای منوببری یه جایی؟ او بی توجه به غر غرهای من با خونسردی گفت:قول میدم زیاد وقتت رو نگیرم. وبعد با تلفن همراهش شماره ای رو گرفت وباکسی چیزی رو هماهنگ کرد. با اضطراب پرسیدم:داری منو کجا میبری؟ _خودت تا چند دیقه ی دیگه میفهمی! قبلا هم کامران از این کارها زیاد میکرد.او اکثر اوقات اجازه نمیداد از برنامه هایی که برام چیده با خبر شم.لابد اینبارهم یک ضیافت دونفره ترتیب داده بود که حلقه ی نامزدی تقدیمم کنه! مدتی بعد در محله های اعیون نشین شمال تهران توقف کرد و زنگ خونه رو زد.من که حسابی گیج شده بودم داخل ماشین نشستم و از جام جم نخوردم.هرگز من داخل اون خونه نمیرفتم. صدای خانمی از پشت آیفون بلند شد: _جانم مادر؟ کامران نگاهی دلبرانه به من کرد و خطاب به اون زن گفت:مامان جان نمیای دم در عروستو ببینی؟ او داشت چه کار میکرد؟؟ با عصبانیت از ماشین پیاده شدم و آهسته گفتم:تو داری چیکار میکنی؟ تمومش کن .. اوبی توجه به من وعصبانیتم خطاب به مادرش گفت:مامان جان ما داخل نمیایم عسل دیرش شده. مادرش گفت:بسیارخب مادر جان.اونجا باشید الان میام پایین. وقتی مطمئن شدم گوشی رو گذاشت به سمت کامران رفتم:هیچ معلومه داری چیکار میکنی؟ به چه حقی منو آوردی دم خونتون؟! کامران دستهایش رو داخل جیبش کرد و گفت:لازم بود!! هم برای تو،هم برای مادرم..دلیلش هم بزودی خودت میفهمی! همان لحظه در باز شد و زنی قد بلند و نسبتا چهارشانه با چادری زیبا وگلدار در چهارچوب در ظاهر شد. او اینقدر زیبا وشکیل رو گرفته بود که حسابی جا خوردم. انگار او هم با دیدن من در شوک بود. کامران مراسم معارفه رو شروع کرد:مامان جان معرفی میکنم..ایشون عسل خانوم هستند همونی که قبلا درموردش باهاتون صحبت کردم. مادرش با تعجب نگاهی موشکافانه به من کرد و یک قدم جلو برداشت وگفت: سلام عزیزم..از دیدارتون خوشبختم!کامران خیلی از شما تعریف میکنه! من که تازه داشت خون به مغزم میرسید متقابلا جلو رفتم و در حالیکه به او دست میدادم گفتم:سلام.خیلی خوشبختم. ناگهان به ذهنم رسید خودم رو اینطوری معرفی کنم. _من رقیه ساداتم.. کامران با تعجب نگاهم کرد.مادر کامران، نگاهی متعجب به کامران و بعد به من انداخت و گفت:پس عسل کیه؟ با لبخندی محجوب گفتم:عسل اسمیه که دوستانم صدا میکنند.اسم اصلی من رقیه ساداته.... ادامه دارد... ‌
با لبخندی محجوب به مادر کامران گفتم:عسل اسمیه که دوستانم صدا میکنند.اسم اصلی من رقیه ساداته.... او برعکس تصورم مرا در آغوش گرفت و گفت:به به پس شما سادات هم هستید. .چرا نمیاین تو؟! من نیم نگاهی به کامران انداختم و گفتم :نه مزاحمتون نمیشم. راستش من نمیدونستم قراره آقا کامران منو اینجا بیاره.وگرنه قطعا با ظاهری بهتر و دست پر میومدم ولی.. او حرفم رو قطع کرد و گفت: حرفش هم نزن دخترم.چه هدیه ای بهتر از گل وجود خودت.من پسرم رو میشناسم.اون عادتشه این کارهاش!! والا منم بیخبر بودم.فقط با من تماس گرفت مامان جایی نرو میخوام با یکی بیام دم خونه..دیگه هرچی پرسیدم جوابمو نداد قطع کرد.اما از اونجایی که من مادرم، دستش رو خوندم. خنده ای زورکی تحویلش دادم وسرم رو پایین انداختم. مادرش دوباره تعارفمون کرد که کامران گفت: مامان جان عسل دیرشه باید بره جایی.ایشالا یه وقت دیگه. تو دلم خطاب به کامران گفتم:اون روز رو به گور خواهی برد! در میان قربان صدقه رفتنهای مادر کامران، با او خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. تا به سر کوچه رسیدیم با عصبانیت گفتم:نگه دار میخوام پیاده شم. کامران گفت:مگه نگفتی دیرته دارم میرسونمت دیگه. با عصبانیت گفتم:حق نداشتی بدون هماهنگی و اجازه از من.، منو با خونوادت آشنا کنی! او خنده ای عصبی کرد و گفت:چرا آخه؟ من تو رو واسه آینده م انتخاب کردم.خب بالاخره باید تو ومادرم همدیگر رو میدید دیگه.. صدام رو بالا بردم:تو انتخاب من نیستی که بجای من تصمیم گرفتی.لطفا اینو درک کن! نگه دارمیخوام پیاده شم! او گوشه ای توقف کرد و به سمتم برگشت.سنگینی نگاهش رو حس میکردم ولی نگاهش نمیکردم. با صدای آرومتری گفتم: _هدفت از این کار چی بود؟ میخواستی منو در موقعیت عمل انجام شده قرار بدی؟ او نفسش را بیرون داد و باناراحتی گفت:_خواستم بهت نشون بدم که منم از یک خونواده ی آبرومند مومن به این جامعه اومدم! مامانم از توی روضه های خاله زنکیشون صدتا دختر بقول خودش پنجه ی آفتاب برام نشون میکرد یکیشونو قبول نکردم..چون دلم میخواست زنم رو خودم انتخاب کنم. آه سوزناکی کشید و به صندلیش تکیه داد و در حالیکه با فرمونش بازی میکرد گفت:روز اول آشنایی حس خوبی بهت داشتم ولی گمون میکردم تو هم مثل باقی دخترها زود دلمو بزنی.. .بعد کم کم دیدم تو خیلی با اونا فرق داری! مامانم آرزو داشت یه زن چادری مومن گیرم بیاد ولی من نا امیدش کرده بودم .. هنوز عصبانی بودم. گفتم:پس تو چرا شبیه مادرت نیستی؟ او پوزخندی زد:نمیدونم!! شاید چون نمیخواستم عین اونا بشم! من از مذهبی ها خیری ندیدم! اصلا تو قید وبندشم نیستم.حالا حساب امام حسین وباقی اماما سواست! چون عشقند! بچه ی ناخلف که میگن منم دیگه.. من...مطمئنم خدا توروعمدا سر راه من گذاشته تا آرزوی مامانم برآورده شه..دیدی چقدر خوشحال بود از اینکه چادری هستی؟ اونا تو خیالاتشونم نمیدیدن انتخاب من یک دخترچادری باشه! با کنایه گفتم:تو که اینقدر خوشحالی مادرت برات مهمه چرا یکی از همون دخترهایی که برات نشون کرده رو انتخاب نمیکنی؟ _چون عاشق اونا نیستم!!حالا باز هم میخوای بگی جوابت منفیه؟ با اطمینان گفتم:بله!! تو هیچ چیزی از من نمیدونی!! من یک دختر بی کس وکارم که تک وتنها داره زندگی میکنه.. هیچ وقت خونواده ی آبرودار و معتبر شما حاضر نیست بااین شرایط منو برات در نظر بگیره. کامران حرفم رو قطع کرد و گفت: عزیز دلم برای بار چندم میگم اونها اصلا هیچ دخالتی تو انتخاب من ندارن..حتی اگه توالان با هفت قلم آرایش هم میومدی دم خونه، باز اونا به انتخاب من احترام میذاشتن چون برای اونا تو این مقطع فقط سروسامون گرفتن من اهمیت داره نه سلیقه ی خودشون. حالا که خداروشکرهم من دختر موردعلاقم روپیدا کردم هم اونها..پس تو این وسط چرا داری بازی در میاری؟بگو با چی چی من مشکل داری حداقل دلم نسوزه. بحث بی فایده بود.او درتصمیمش مصمم بودو من در رد او!! اگرچه او برای هر دختری ایده ال بنظر میرسید ولی من نمیتونستم اورا انتخاب کنم.چون هم دلم در گرو کس دیگری بود و هم نمیتوانستم به این پیشنهاد اعتماد کنم! به سرعت ازماشین پیاده شدم.او به دنبال من پیاده شد و با دستپاچگی صدا زد:عسل چرا پیاده شدی؟ دوباره بسمتش برگشتم و با جدیت تمام گفتم:من هیچ وقت نمیتونم ونمیخوام باهات ازدواج کنم.اینو درک کن کامران!دلایلمم بهت گفتم.که مهمترینش اینه که اصلا علاقه ای بهت ندارم! تو خیلی پسر خوبی هستی..ازهمه نظر..ولی واقعانمیتونم به عنوان شریک زندگیم.. او قبل از اینکه جمله م تموم بشه باعصبانیت تو ماشین نشست وبا سرعت زیاد ترکم کرد!! خدایا منوببخش!! ادامه دارد...
خدایا منو ببخش!! ازگذشته ام متنفر بودم! از عسلی که با ندونم کاریها و زیاده خواهیهاش با دل و روح مردان زیادی بازی کرده بود و الان گیر بازی سرنوشت افتاده بود متنفربودم. کامران همیشه با من مهربون بود و من با بی رحمانه ترین کلمات، اونو از خودم روندم چون شهامت گفتن واقعیت رو نداشتم. چون میترسیدم اگه بفهمه من با نقشه سمتش رفتم ممکنه بلایی سرمن یا مسعود بیاره. مغموم و سرافکنده تصمیم گرفتم به سمت محله ی قدیمی برم.باید فاطمه رو میدیدم!! زنگ زدم تا با او هماهنگ کنم ولی او در همون لحظه ی اول سلام گفت:نمیتونه صحبت کنه چون مهمون دارند. مثل لشکر شکست خورده بی هدف در خیابانها راه افتادم.نه حال رفتن به خونه رو داشتم نه پای راه رفتن توی خیابانها. دلم از خودم و سرنوشتم پربود.چرا تا می آمدم احساس خوشبختی و پاکی کنم یک حادثه همه چیز را دگرگون میکرد؟؟ فاطمه میگفت اگر توبه کنم خداوندگذشته ام رو پاک میکنه ولی این گذشته مدام مثل سایه دنبال منه!! من دوست نداشتم دل کامران رو بشکنم.کامران مثل من مغرور بود.من خوب میدونستم شکسته شدن غرور یعنی چی؟! چرا با او آشنا شدم که حالا بخاطر خلاصی از دستش دست به دامان کلمات سرد و بی رحمم بشم؟؟ رفتم امام زاده صالح. کنار ضریحش دخیل بستم و آهسته آهسته اشک ریختم. خدایا فقط تو میتونی این گره رو باز کنی.من فقط خرابترش میکنم.خودت کمکم کن..اصلا از این به بعد ریش و قیچی دست خودت.هرچی تو بگی..هرچی تو بخوای.به دل سیاه من نگاه نکن.وقتی دارم کج میرم یه نیشگون کوچولو ازم بگیر .من پدرو مادر بالای سرم نبوده.کسی نیشگونم نگرفته که پامو جمع کنم..تو بشو پدرو مادر من.بهم یاد بده راه ورسم زندگی رو. .. نماز مغرب و عشا رو اونجا خوندم.فاطمه هنوز باهام تماس نگرفته بود. وقتی حس کردم دیگه آروم شدم به سمت خونه راه افتادم. روز بعد، دوباره به مدرسه رفتم ولی اصلا دست و دلم به کار نمیرفت.فقط بی صبرانه منتظر فاطمه بودم که باهاش تماس بگیرم و بایک جمله آرومم کنه. به محض پایان روز کاریم با او تماس گرفتم و بی مقدمه گفتم باید ببینمت. او گفت:منم همینطور.بیا خونمون یک ساعت بعد اونجا بودم.توی اتاقش دسته گلی زیبا خودنمایی میکرد.و اوخوشحال تر از همیشه بنظر میرسید. پرسیدم:اینجا خبری بوده؟ او گونه هاش گل انداخت و روی تختش نشست. منتظر بودم تا کنجکاوی ام رو ارضا کند. گفت:دیروز عمو اینا اینجا بودن.. چشمام گردشد.با ناباوری نگاهش کردم. او خنده ی زیبایی کرد و با اشتیاق شروع به تعریف کرد:رقیه سادات نمیدونی چقدر ذوق کردم وقتی که از در تو اومدن و باهاشون مواجه شدم فقط نزدیک ده دیقه تو بغل همدیگه گریه میکردیم. چشمانش رو پرده ی اشک پوشاند و گفت:واقعا اونها خیلی بزرگوارند..اصلا باورم نمیشه. هیچ حرفی از چندسال پیش و اون حادثه زده نشد.گفتن اومدیم دوباره خواستگاری... از شنیدن حرفهای فاطمه اونقدر ذوق زده شده بودم که گریه ام گرفت.با خوشحالی اورا بغل کردم و پرسیدم پس دیروز اونا خونتون بودن؟ تعریف کن ببینم دقیقا چیشد که اومدن؟ _منم دقیق از جزییاتش خبر ندارم.یعنی جو طوری نبود که ازشون چیزی بپرسیم. اینقدر ازدیدنشون خوشحال بودیم که اصلا جایی برای سوال باقی نمیموند.باید اینجا میبودی و قیافه ی حامد ومیدیدی. .فک کنم اونم مثل من تو شوک بود. فاطمه نفس عمیقی کشید و با لبخندی زیبا گفت:دارم به حرفت میرسم که اون شب خدا صدامونو شنید.اینهمه سال دعا کردم نشد..قسمت این بود با یک سادات گل آشنا بشم و از گرمی نفس او حاجتم رو بگیرم. جمله ش به اینجا که رسید هق هق امانم رو برید.این روزها چقدر شکننده شده بودم. چقدر بی پروا گریه میکردم. ادامه دارد...
هدایت شده از موعود(عج)
🌸✨یا اباصالح المهدے✨🌸 ✨ای ڪه شیرین است نامت چون عسل ✨هـر طـلایے جــز شمـا بـاشـد بدل ✨خـاڪ پـایت سـرمه ی چـشمـان مـا «یوسف زهرا»ڪجـــایے «اَلعَجل» @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
خدا را خالصانه یاد کنید، تا بهترین زندگی را داشته باشید و با آن راه نجات را بپویید. 🌺امیرالمومنین علی علیه السلام 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)12
هدایت شده از موعود(عج)
1_6203846.mp3
141.7K
💠دعای روز بیست و پنجم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 مهدوی ⭐ امام زمان (عج ) خواندن کدام دعا را در ماه مبارک رمضان سفارش کردند ؟ ✔ جواب: امام زمان خواندن 2 دعا را در ماه مبارک رمضان سفارش کردند: 💠 1-دعای اللهم ادخل علی اهل القبور... : ✳ امام زمان (عج) در جریان تشرفی در ماه مبارک رمضان فرمودند: ✳ دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور. ... را زیاد بخوانید زیرا در حقیقت این دعا برای فرج ماست و استجابت کامل آن در زمان ظهور خواهد بود. 📚 منبع: کتاب ملاقات با امام زمان ص 286 💠 از دیگر فضایل این دعا این است که شيخ كفعمى در مصباح و بلد الامين و شيخ شهيد در مجموعه خود از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود: 💠هر كه اين دعا را در ماه رمضان بعد از هر نماز واجبى بخواند حق تعالى بيامرزد گناهان او را تا روز قيامت و دعا اين است: اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ✳ 2-دعای افتتاح: ✳امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خطاب به شیعیان نوشتند: 💠 این دعا را در تمام شب های ماه رمضان بخوانید، زیرا فرشته ها به آن گوش می دهند و برای خواننده آن طلب آمرزش می کنند 📚 منبع: صحیفهٔ مهدیّه، بخش ۵، دعای ۸ 💠این دعا دارای مضامین و معانی بلندی است؛ و مخصوصا اطلاعات ارزشمندی در ارتباط با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در اختیار ما می گذارد، و نیز تصاویر زیبایی از عالم پس از ظهور ارائه میدهد. چه نیکوست که همراه با خواندن این دعا به ترجمه و معنای آن نیز توجه کنیم. 💠 برای خواندن دعای افتتاح به مفاتیح الجنان اعمال شب های ماه رمضان مراجعه کنید. 🍃ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرج🍃
هدایت شده از موعود(عج)12
زمانی مرگ شیطان میرسد؟ بدست چه کسی کشته میشود؟ در کانال موعود(عج)12 بخوانید. @Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مرگ شیطان 📚روایتی از امام صادق(ع) در تفسیر عیاشی جلد دوم آمده است. مبنی بر اینکه از امام سوال کردند که یوم الوقت المعلوم چه روزی است؟، امام فرمودند: گمان می بری که روز قیامت است، این نیست. روزی است که خدا اجازه می دهد که ظاهر شود. مهدی(ع) در مسجد کوفه مستقر هستند که ابلیس وارد می شود دو زانو در برابر آقا می نشیند و امام از موی سر او را می گیرد و به قتل می رساند. این روایت را عیاشی، طبری در دلایل الامامه، تاویل الایات، تفسیر آیت الله صافی و کتاب مرحوم بحرانی و مرحوم مجلس در دو جای بحار این روایت را نقل می کنند. روایت سوم روایتی است از امام هادی(ع) که مرحوم صدوق از معان الاخبار نقل می کند. این روایت را حضرت عبدالعظیم(ع) از امام هادی(ع) نقل کرده اند. با این مضمون که در دوران حضرت مهدی(ع) شیطان سنگسار می شود. البته قبل از ظهور به وسیله لعن رجم می شود. این حدیث در تفسیر آیه 70 سوره صاد نیز آمده است. این روایت را نمی توان معارض قرار داد. چون صراحتی ندارد. رجم یعنی چه؟ اینکه یا به وسیله رجم کشته می شود، یا سر او بریده می شود، مفهوم روشنی ندارد. این روایت را مجمع البحرین، برهان بحرانی در دوجا و بحار الانوار نقل می کند. روایت دیگر روایتی است که مرحوم قمی نقل می کند، امام صادق(ع) فرمودند: پیامبر(ص) سر شیطان را در بیت المقدس می برد و قتل شیطان به دست پیامبر(ص) در بیت المقدس صورت می گیرد. دو روایت دیگر در این مورد است که پیامبر شیطان را می کشد. این روایت را برهان، بحار الانوار، نور الثقلین و معجم جلد 7 نقل می کند. روایت بعدی از امام رضا(ع) است. در این روایت اشاره نشده که شیطان به دست چه کسی کشته می شود. فقط بیانشان نسبت به یوم الوقت المعلوم است، امام این روز را روز ظهور می داند و پایان عمر شیطان در ظهور امام زمان(ع) است. امام می فرماید: تقیه کنید تا زمان وقت معلوم و او روز خروج مهدی(ع) است و از امام پرسیدند: مهدی کسیت؟ فرمودند: چهارمین فرزند من است، در دوران امام زمان دیگر ظلمی نیست و هر چه هست طهارت زمین است. این نشان می دهد که بعد از قتل شیطان زمین طاهر می شود. امام رضا(ع) در این روایت به جزئیات اشاره می کنند؛ چهارمین فرزند من است، غیبت می کند و با آمدن امام زمان(ع) دیگر ظلمی نیست. روایاتی که نقل شد مبنی بر اینکه قتل شیطان به دست پیامبر(ص) صورت می گیرد. به این معنی است که با ظهور امام عصر(ع) هنوز ظلم و بی عدالتی است و تازه بعد از رجعت پیامبر(ص) و کشتن شیطان عدالت گسترش پیدا می کند و این با دیگر روایات تعارض دارد. یعنی هنوز عدالت کاملا مستقر نشده است. این روایت نورانیت خاصی دارد و آثار صدق بر این روایت صادر است. این روایت نشان می دهد که یوم الوقت معلوم روز ظهور است. پس جریان قتل شیطان هم در ظهور است. در این روز با کشته شدن شیطان میزان و عدالت نصب می شود و ظلم از بین می رود. این روایت را کمال الدین، کفایت الاثر، اعلام الورا، غایت المرام بحرانی، منتخب الاثر صافی و معجم نقل کرده است. دوستان عزیز توجه فرمایید. روایات بدون ویرایش و کم و زیاد کردن تهیه شده که کسانی که اهل تحقیق هستند بهتر واکاوی و کنکاش کنند. خادم کانال. ارتباط با خادم کانال @Walandani   تهیه و تنظیم در کانال موعود(عج)12 @Mawud12
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 🍀🌸🍀🌸 🌸🍀 💀مدعیان دروغین💀 محمد حسین مشهدی ✳️سید محمد حسین مشهدی» اهل مشهد مقدس بوده است. در زمان «فرخ سیر» از سلاطین هند ابتدا دعوی مهدویت نمود و فرخ سیر با او بیعت کرد. سپس از نفوذ خود سوء استفاده کرد و پا بالاتر گذارده مذهبی به نام مذهب «خفشانیه» احداث نمود و حتی دعوی وحی و نبوت کرد. وی کتبی تالیف نمود که حاوی الفاظ مهمله و بی معناست. ✳️ نام مشهورترین کتاب او «قوزه مقدسه» است. ✳️مرحوم آیه الله مرعشی می گوید: «حقیر آن را دیده ام بلکه از مطاوی آن ظاهر می شود که من محسن سقط شده می باشم و مادم حضرت صدیقه طاهره است! نامبرده خود را «نمود الله» معرفی می کرد و به راحتی توانست در سرزمین هندوستان – که مهد ظهور ادیان و گرایش های مختلف مذهبی است – شمار زیادی هوادار جذب کند. ✳️شوشتری می نویسد: «ادعای او این بود که من همان محسن، فرزند رسول مختارم که از شکم مادر سقط شده بودم. ✳️ یک هزار سال و کسری به حکم خدای جهان در بهشت جاودان به عبادت او مشغول و شادمان بوده ام. ✳️ در این اول که کار مردم به گمراهی و ضلالت و امر امت به فساد و جهالت کشید و چون بعد از خاتم النبیین پیغمبری دیگر مبعوث نمی گردید به من … که در نسب به آن حضرت می رسم، فرمان کبریائی رسید که خود را ظاهر سازم و همه مردم را به دین مبین دعوت نمایم.» 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸 🌸🍀 (ع) : ..... فَلَو أنَّ امرَأً مُسلِما ماتَ مِن بَعدِ هذا أسَفا ما كانَ بِهِ مَلوما ، بَل كانَ عِندي بِهِ جَديرا ، فَيا عَجَبا عَجَبا وَاللّهِ يُميثُ القَلبَ ويَجلِبُ الهَمَّ مِنِ اجتِماعِ هؤُلاءِ عَلى باطِلِهِم ، وتَفَرُّقِكِم عَن حَقِّكُم ! ..... 🔆 آگاه باشيد! من شما را شب و روز و نهان و آشكار به جهاد با اين گروه فراخواندم و به شما گفتم: «پيش از آن كه با شما بجنگند، به نبردشان برويد، كه به خدا سوگند، هيچ قومى داخل خانه هاى خود با دشمن نجنگيدند، مگر آن كه خوار شدند». شما هم كار را به يكديگر واگذاشتيد و به يارى نيامديد، تا شبيخون ها از هر سو بر شما پيش آمد و سرزمين هايتان را گرفتند. اينك، اين مردِ غامدى است كه لشكريانش وارد انبار شده و حسّان بن حسّان بكرى را كشته اند و سپاه شما را از پاسگاه هايشان كنار زده اند. به من خبر رسيده كه افراد آنان بر زن مسلمان يا زنِ اهل ذمّه وارد مى شدند و خلخال و گردنبند و دستبند و گوشواره از آنان مى كَندند، و آنان جز با گفتن «إنا للّه وإنا إليه راجعون» و ترحّم خواهى كارى نمى توانستند بكنند. سپس غارتگران با دست پُر برگشته اند ، نه فردى از آنان زخمى شده و نه خونى از ايشان ريخته شده است. 🔅«اگر پس از اين حادثه، مسلمانى از اندوه بميرد، جاى ملامت نيست ؛ بلكه در نزد من شايسته است! » شگفتا، شگفتا! دل را ذوب مى كند و اندوه مى آورد اين كه آن گروه در راه باطلشان هماهنگ اند و شما در راه حق خويش پراكنده ايد. ....... 📚 نهج البلاغه خطبه 27
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸 🌸🍀 شهادت ✅قصابی که به معنای واقعی مرد بود و ملقب شد به جوانمرد قصاب ✅عبدالحسین کیانی 32 سال پیش در این دنیا نفس میکشید و از نظر انسانی و اخلاقی فرد ممتازی بود و خود را مطیع دستگاه سید الشهدا علیه السلام دانسته و واقعا زیبا امتحان خود را پس داد. همیشه با وضو می رفت مغازه. هر گاه از او می پرسند: « عبدالحسین! چه خبر از وضع بازار؟ کسب و کار چطوره؟» او فقط میگفت الحمدلله … ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد… »‌ ✳️همیشه بیشتر از وزنه ای که توی کفه ترازو بود گوشت میگذاشت ، و می داد دست مشتری. همیشه کفه گوشت به کفه آن طرفی می چربید .‌ هیچ کس کفه های ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود. همیشه سمت گوشت سنگین تر بود هیچ وقت کسی نمیدید عبدالحسین پولی را که از مشتری هایش می گیرد، بشمارد. پول را که می گیرد، بدون اینکه حتی نگاهش کند، می انداخت توی دخل. این عادت همیشگی اش بود.‌ ✳️اگر مشتری مبلغ ناچیزی گوشت میخواست عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازویی هست» و البته همه می دانند که او همیشه بیشتر از حق مشتری گوشت می گذاشت توی ترازو. اصلاً گاهی اوقات که مشتری را می شناسد، نمی گذارد مشتری مبلغی را که گوشت می خواهد به زبان بیاورد. مقداری گوشت می پیچد توی کاغذ و می داد دستش.‌ ✳️مشتری هایش را می شناخت. آنهایی که وضع مادی خوبی نداشتند یا حدس می زند که نیازمند باشند یا اینکه عائله سنگینی دارند را دو برابر پولشان گوشت می داد. اصلاً گوشت را نمی گذاشت توی ترازو که طرف متوجه بشود داستان چیست. ‌ گاهی اوقات برای اینکه بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کند که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گیرد و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره برمیگرداند به مشتری. گاهی هم پول را می گرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می دهد دست مشتری و می گوید:«بفرما. مابقی پولت را بگیر». می خواست عزت نفس مشتری های نیازمندش را نشکند. عبدالحسین سال های سال اینگونه رفتار کرد.‌ ✅فردی یکی دوبار از رو به روی مغازه رد می شود که عبدالحسین صدایش می زند و می گوید: «تو گوشت می خوای اما پول نداری و خدا به دلت انداخته که این مغازه نسیه هم گوشت می ده… مرد انگار که کسی حرف دلش را زده باشد، گره های پیشانی اش باز می شود و می گوید: «خدا خیرت بدهد یک ماهه گوشت نخوردیم. میشه نیم کیلو گوشت بدی و این انگشتر عقیق رو هم بزاری گرو بمونه تا پولشو بدم؟» عبدالحسین بدون اینکه او را بشناسد، تکه ی بزرگی گوشت می پیچد توی کاغذ و انگشتر را هم می گذارد توی دست مرد. «اینو بزار دستت، برا نماز ثواب داره. هر وقت داشتی، پولشو بده»‌ مرد لبخند زنان گوشت را می گیرد و می رود. عبدالحسین زیر لب می گوید: ‌«خدایا! امیدوارم که هیچ وقت برا دادن پول گوشت نیاد، اینطوری گفتم فکر نکنه بهش صدقه دادم و خجالت بکشد»‌.‌‌ او فردی وارسته بود و خوب بلد بود در عاشقی قمار کند ✅پیرزنی می آید درب مغازه و صدا می زند: « عبدالحسین! مادر! این گوشت رو از فلانی خریدم، گوشت خوبی بهم داده؟» عبدالحسین گوشت را ورانداز می کند. یک تکه گوشت از لاشه آویزان در مغازه جدا می کند و می گذارد روی گوشت پیرزن و می گوید:« آره مادر! حالا دیگه گوشت خوبی شد». عادت همیشگی عبدالحسین همین است. هم دل مشتری را نمی ‌ شکند و هم دروغ نمی گوید. تازه این بماند که عصبانی شود و بگوید چرا از من خرید نکردی؟ ✅معمولاً با گفتن نام قصاب، تصویر یک آدم خشن در ذهن ها نقش می بندد. اما عبدالحسین تنها جایی خشمگین می شد که برای خدا بود همسر رئیس شهربانی آمده بود داخل مغازه اش و می گوید: «از این گوشت به من بده». عبدالحسین می گوید: «برو بیرون! مثل بقیه، سرنوبت… می گوید: «من زن رئیس شهربانی ام» و عبدالحسین که به معنای واقعی بجز خدا از هیچ کس نمی ترسد، پاسخ می دهد:«زن رئیس شهربانی باش. تو هم مثل بقیه.»‌ چند لحظه بعد دو مأمور شهربانی برای بردن عبدالحسین می آیند درب مغازه. او با مأمورها نمی رود ومی گوید: برید. کارم تموم شد، خودم میام.» کارش تمام می شود و می رود پیش رئیس شهربانی و می گوید: تو پشت میزت نشستی، برا قانون. منم تو مغازم برا قانون. اگه قرار به بی قانونیه، من از تو بهتر بلدم.» این را می گوید و از شهربانی می زند بیرون ✳️ایشان چهل و سه بهار را گذراند و در نهایت ۱۲ گلوله او را به وادی موعود رهسپار کرد و به دیار معشوق شتافت و شهید شد. شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات بر گفته از کانال دل دادگی 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
✳️ساوکوف جوان روسی اهل مسیحی در استان گیلان به دین اسلام مشرف شد. این جوان روسی گفت :دین اسلام بهترین راه زندگی انسان است. مشروح این خبر را در کانال موعود بخوانید..... @Mawud12
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸 🌸🍀 جوان روسی اهل مسیحیت با حضور در دفتر نماینده ولی‌فقیه در استان گیلان به دین اسلام مشرف شد. به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) آنتون ساوکوف جوان روسی مسیحی عصر امروز با حضور در دفتر نماینده ولی‌فقیه در استان گیلان و امام جمعه رشت به دین اسلام مشرف شد. نماینده ولی فقیه در گیلان در این مراسم با بیان اینکه ما کتابی به نام قرآن داریم که از سوی خدا نازل شده است گفت: هر چیزی که موجب سعادت انسان است خداوند از طریق این کتاب به پیامبر اسلام(ص) اعلام کرده است. آیت الله رسول فلاحتی با اشاره به ارزشمند بودن قرآن کریم در بین مسلمانان اظهار داشت: خداوند متعال در قرآن فرموده اگر کسی قبلاً مسلمان نبوده و بعد دین اسلام را اختیار کند لازم نیست قضای نماز، روزه و سایر عبادات در دوره غیرمسلمانی را به‌جای آورد. امام جمعه رشت با بیان اینکه اسلام به فرد مسلمان بسیار بها می‌دهد خاطرنشان کرد: خداوند آنقدر برای انسان ارزش قائل است؛ اسلام سراسر زیبا است و دوست دارد تا انسان زیبا زندگی کند. جوان مسیحی تازه به اسلام گرویده نیز در این آیین اظهار داشت: دین اسلام بهترین راه زندگی انسان است. آنتون ساوکوف افزود: برخی از بستگانم مخالف گرویدن و پذیرفتن دین اسلام از طرف من هستند اما من به کار خود اطمینان دارم چون اسلام دین کاملی است. این جوان تازه مسلمان شده در شهر سن پیترزبورگ روسیه با ملیکا علیزاده دانشجوی مقیم روسیه آشنا شد و به دین اسلام گروید. خطبه عقد محرمیت بین ملیکا علیزاده و “کیان” ساوکوف توسط امام جمعه رشت انجام شد. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
کمک امام زمان (عج) به مرد عاشق! مرد فقیری که گرفتار فقر و بیماری بود، با کمک امام زمان (عج) از مشکلات رهایی یافت و به دختر مورد علاقه اش رسید. ادامه را در کانال موعود(عج) بخوانید @Mawud12
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸 🌸🍀 ✳️ماجرای کمک امام زمان (عج) به مرد عاشق! مرد فقیری که گرفتار فقر و بیماری بود، با کمک امام زمان (عج) از مشکلات رهایی یافت و به دختر مورد علاقه اش رسید. این داستان در مورد فردی است که عاشق دختر همسايه شده بود. او برای رسيدن به عشقش هر کاری می‌کند ولی در آخر متوسل به درگاه امام زمان (عج) می‌شود، که با عنایت حضرت صاحب الزمان (عج) از بیماری نجات یافت و به دختر مورد علاقه‌اش رسید. نکات بسيار تامل برانگيز در اين داستان وجود دارد. از جمله اينکه زيارت وجود مقدس حضرت می‌تواند نصيب هر کسی شود (و اين نيست که خاص عرفا يا خواص باشد) و ثانيا برای ديدار حضرت لازم نيست که حتما درخواست بسيار عارفانه‌ای داشته باشی. ظاهرا کيفيت درخواست مهم است نه نوع درخواست. اينکه هر چی می‌خواهی را خالصانه طلب کنی. ✳️شيخ باقر کاظمی مجاور در نجف حديث کرد که در نجف اشرف مرد مومنی بود که شيخ محمد حسن سريره نام داشت. او در سلک اهل علم، مرد با صداقتی بود. بيمار بود و در نهايت تنگدستی و فقر و احتياج زندگی می‌کرد. حتی قوت و غذای روزانه خود را نداشت و بيش تر اوقات به خارج نجف در بيابان نزد اعراف اطراف نجف می‌رفت تا اين که قُوت و آذوقه ای برايی خود تهيه کند امّا آنچه به دست می‌آورد او را کفايت نمی‌کرد. با همين حال, سخت دوست داشت با دختری از اهل نجف ازدواج کند که عاشق او شده بود و او را از خانواده‌اش خواستگاری کرده بود اما فاميل های آن زن، به سبب فقر و تهی‌دستی شيخ، به او جواب مثبت نداده بودند و او از جهت اين ابتلا در همّ و غمّ شديد بود. ✳️هنگامی که تهی دستی و بيماری او شدت يافت و از ازدواج با آن زن ناامید شد تصميم گرفت چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه رود تا بلکه حضرت صاحب الامر (عجل اللّه فرجه) را از ناحيه‌ای که نمی‌داند ببيند و مراد خود از او بگيرد. ✳️شيخ باقر می‌گويد: شيخ محمد گفت: «من چهل شب چهارشنبه مواظبت کردم بر رفتن به مسجد کوفه! هنگامی که شب آخر فرا رسيد شب زمستانی و تاريکی بود و باد تندی می‌وزيد و کمی هم باران می‌باريد و من هم در دکّه‌های درب ورودی مسجد کوفه يعنی دکّه شرقی مقابل در اول که هنگام ورود به مسجد طرف چپ است نشسته بودم و نمی‌توانستم به سبب خونی که در اثر سرفه از سينه‌ام می‌آمد به داخل مسجد روم و با من هم چيزی نبود که خود را از سرما حفظ کنم و اين وضعيت، سينه ام را تنگ کرده و بر غم و غصه من شدت بخشيده و دنيا در چشمم تيره شده بود و با خود فکر می‌کردم که اين 39 شب به پايان رسید و اين آخرين شب است و من کسی را نديدم و چيزی هم بر من ظاهر نشد و من گرفتار اين سختی عظيم هستم و اين همه سختی و مشقت و ترس را در اين چهل شب تحمل کردم که از نجف به مسجد کوفه آمدم و حاصل آن ياس و نااميدی از ملاقات و برآورده شدن حاجاتم بود. ✳️در همین زمان که در فکر بودم و کسی در مسجد نبود، آتشی روشن کردم تا قهوه‌ای را که از نجف با خود آورده بودم گرم کنم. زيرا عادت به آن داشتم و نمی‌توانستم آن را ترک کنم و قهوه هم بسيار کم بود. ناگهان شخصی را ديدم که از ناحيه در اول, به سوی من می آمد. هنگامی که او را از دور مشاهده کردم ناراحت شدم و با خود گفتم اين عرب بيابانی از اطراف مسجد نزد من آمده است تا قهوه مرا بنوشد و من بدون قهوه در اين شب تاريک  نمی‌توانم بمانم و اين امر هم بر اندوه من اضافه کرد. در اين بين که من در انديشه بودم او نزديک من آمد و به من را به اسم سلام کرد و در برابرم نشست و من متعجب شدم از اين که او اسم مرا می‌داند و گمان کردم از اعراب اطراف نجف است که من نزد او می‌روم . ✳️از او سوال کردم از کدام قبيله هستی؟ فرمود: «از بعضي از آنها.» من شروع کردم به شمردن طوايف اعراب اطراف نجف. او در پاسخ جواب می داد: «نه !!» و من هر طايفه‌ای را ذکر می‌کردم او می‌فرمود: «از آنها نيستم.» اين امر مرا خشمگين کرد و به او گفتم: «آری تو از طريطره هستی» و اين را به صورت استهزا گفتم و اين لفظی است که معنی ندارد. او از سخن من تبسّم کرد و فرمود: «چيزی بر تو نيست که من از کجا باشم اما چه چيز سبب شده که تو به اينجا آمده ای؟» من به او گفتم: «برای چه سوال می کنی؟» فرمود: «ضرری به تو نمی رسد اگر ما را خبر کنی.» من از حسن اخلاق و شيرينی طبع و گفتار او تعجب کردم و دلم ميل به او پيدا کرد و او هر مقدار سخن می‌گفت محبت من به او زيادتر حمی‌گشت. براي او سيگار از تتن درست کردم و به او دادم فرمود: «تو بکش من نمی کشم.» ادامه دارد👇👇👇👇
در فنجان برای او قهوه ریختم و به او دادم،او گرفت و کمی از آن نوشيد و باقی را به من داد و فرمود: «تو آن را بنوش.» من آن گرفتم و نوشيدم و تعجب کردم که او تمام فنجان را ننوشيده بود اما محبت من هر آن به او زياد می‌شد. به او گفتم: « ای برادر! خداوند تو را در اين شب به سوی من فرستاده تا انيس من باشی.» آيا با من نمی‌آيی که نزد قبر مسلم(ع) برويم و آنجا بنشينيم و با يکديگر صحبت کنيم؟» فرمود: «با تو می‌آيم اما جريان خودت را بگو.» من نیز جریان خود را به او گفتم: «من واقع را برای شما می‌گويم، من در نهايت فقر و نيازمندی هستم. از آن وقتی که خود را شناختم و با اين فقر مبتلا به سرفه هستم و سال هاست که خون از سينه ام بيرون می‌آيد و معالجه آن را نمی‌دانم و به دختری از اهل محلّه مان در نجف اشرف تعلق خاطر پيدا کرده‌ام و به سبب تنگدستی ميسر نشده است که او را بگيرم. گروهی از دوستان مرا مغرور کردند و به من گفتند که در حاجت‌های خود  به صاحب الزمان(عج) متوسل شو و به همین خاطر چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بيتوته نما که او را خواهی ديد و حاجت تو را برآورده سازد و اين آخرين شب از چهل شب است و من در اين شب چيزی نديدم و در اين شب ها من تحمل مشقت های زيادی کردم و اين سبب آمدن من و اين خواسته ها و حوائج من می‌باشد.» ✳️آن شخص در حالی که من غافل بودم و توجه نداشتم به من فرمود: «اما سينه ات خوب شد و اما آن زن را به زودی می‌گيری و اما تهی دستی و فقر تو باقی می‌ماند تا از دنيا بروی.» من هيچ توجه به اين سخنان نداشتم و به او گفتم: «به کنار قبر مسلم نمی‌روی؟» فرمود: «برخيز»، برخاستم و متوجه جلوی خود بودم. هنگامی که وارد زمين مسجد شدم به من فرمود: «آيا نماز تحيت مسجد نمی خوانی؟» گفتم: «چرا می‌خوانم»، سپس او نزديک شاخص که در مسجد است ايستاد و من هم پشت سر او به فاصله ايستادم و تکبيرة الاحرام گفتم و مشغول قرائت سوره فاتحه شدم. من مشغول نماز بودم و سوره حمد را می‌خواندم. او نيز فاتحه را قرائت می‌نمود اما من قرائت احدی را همانند او از زيبايی نشنيده بودم. در آن هنگام با خود گفتم: «شايد اين شخص صاحب الزمان (عج) باشد و ياد سخنان او افتادم که دلالت بر آن می‌کرد.» هنگامی که اين مطلب در دلم خطور کرد, آن بزرگوار در حال نماز بود. ناگهان نور عظيمی او را احاطه کرد که ديگر شخص آن بزرگوار را به سبب آن نور نمی‌ديدم اما او همچنان نماز می‌خواند و من صدای او را می‌شنيدم. بدنم به لرزه افتاد و از ترس نمی‌توانستم نماز را قطع کنم. پس نماز را به صورتی که بود تمام کردم و نور از سطح زمين به بالا متوجه شد و من ندبه و گريه می‌کردم و از سوء ادبم با او در مسجد معذرت خواهی می‌نمودم. به او گفتم: «شما صادق الوعد هستيد و مرا وعده داديد که با من نزد قبر مسلم برويم»، در آن هنگام که با آن نور تکلم می‌گفتم ديدم آن نور به سمت حرم مسلم حرکت کرد و من نیز با او حرکت کردم. آن نور داخل حرم شد و در بالاي قُبّه قرار گرفت و همچنان بود و من گريه و ندبه می‌کردم تا فجر دميد و آن نور عروج کرد. هنگامی که صبح شد متوجه قول او شدم که فرمود: «سينه ات خوب شد.» ديدم سينه‌ام صحيح و سالم است و ديگر سرفه نمی‌کنم و يک هفته بيش نگذشت که خداوند گرفتن آن زن همسايه را آسان کرد و از جايی که گمان نمی‌کردم فراهم شد. اما فقر و تهی‌دستی‌ام همچنان باقی ماند همان‌طور که حضرت صاحب الزمان (صلوات اللّه و سلامه عليه و علي آبائه الطاهرين) خبر داده بود. منبع:امام مهدی، نظری منفرد، 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 ⬅️ لطفا کانال را به دوستان معرفی کنید @Mawud12