هدایت شده از موعود(عج)
✳️ حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در نگاه علامه حسنزاده آملی
💎 برادرم! بنگر و عبرت بگیر، دست توسل به دامن خاتم اوصیا و اولیا، امام زمان مهدى موعود حجةبن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف دراز کن که گردنههاى سهمگین و هولناک در پیش دارى و آن بزرگوار امیرکاروان است.
صباگو آن امیرکاروان را مراعاتی کند این ناتوان را...
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید/ چرا مردم نمیدونند؟
از مردم کوچه و خیابان میپرسند ماجرای شرط بندی رو جنسیت نوزاد و پاره کردن شکم زن حامله را شنیدی؟
توسط منافقین و مجاهدین خلق
@Mawud12
💀فرقه شیطانی💀
#افول توهم
جای سوآل یا به اصطلاح درون فرقه ای رجوی" تناقض سیاسی" وجود دارد که اعضا در نشستهای تفتیش عقیده بپرسند که شرایط مهیا است چرا وقت دیدار شیر همیشه بیدار نرسیده و سوآل پایه ای تر اینکه چرا با وجود همه چشمک و چراغهای ترامپ و حمله به جمهوری اسلامی و از طرف دیگر حمایتهای عربستان و اسرائیل و از طرف دیگر وضعیت بحرانی و مشکلات اقتصادی ناشی از تحریم و ...
چرا این زوج تروریست رجوی که مدعی هستند طلسم اختناق شکسته شده و هر روز تبلیغ می کنند در رسانه های خود که چطور مردم عکسهای مقامات دولتی ایران و آیت الله العظمی رهبر انقلاب را آتش می زنند و از رجوی حمایت می کنند پس فرقه رجوی چرا معطل می کند. چرا به خلاف منطق فرصت طلبی رجوی این فرصت طلائی را از دست می دهد؟
با وجودیکه مدت ها از مرگ رجوی میگذرد هنوز سازمان حتی برای روحیه دادن به تشکیلات پاره پاره گواهی هرچند ضعیف دال بر زنده بودن رجوی نداده و کسی شهامت نمی کند سوآل کند.
چون با چماق " مسئله حفاظت رهبری مرز سرخ است" سرکوب میشود درحالیکه یک پیام صوتی نه تنها هیچ تهدید امنیتی را برنمی انگیزد بلکه به همه این ابهامات در تشکیلات پایان میدهد هر چند گهگاه پیام های نوشتاری با فرهنگ و ادبیات رجوی که تماما توسط مهدی ابریشمچی و محمد علی توحیدی نوشته میشود هم صادر و توسط گوینده قدیمی تلویزیون مدار بسته آنها یعنی آقای علیرضا معدنچی با قدرت خوانده میشود ولی باز چاره ساز نبوده و نیست.
باوجودهمه تلاشها نزدیک به 400 نفر از رفتن در اشرف سوم امتناع کرده اند وفرقه هم از سر استیصال پذیرفته که مسائل آنها را حل کند.
زوج تروریست یعنی مسعود و مریم رجوی سالهای سال است که در آرزوی عوض شدن رئیس جمهور آمریکا و بر سرکار آمدن کسی که با ایران دشمنی کند و دنباله روی گزینه جنگ با ایران باشد بودند وبا تمام تلاش از وی حمایت و بصورت حرفه ای و تمام وقت سنگ تمام وطن فروشی را برایش گذاشتند.
الان با گذشت یکسال است از رئیس جمهور شدن ترامپ و ناکار آمد بودن وی و اینکه عملا کاری برای سرنگونی ایران و آماده کردن ایران برای ورود رجوی انجام نداده است چنین به نظر می رسد که کل بدنه در حال فرو پاشی است و فقط می ماند گردانندگان مافیائی فرقه تا با رهبری رجوی بتوانند بقای خود و تسلط بر سر باقیماندگان فرقه را حفظ کنند.
جدا از تهدیدهای جنگ طلبانه آقای ترامپ همانطور که در رسانه اکزمینر می بینید ترامپ با گستاخی تمام گفت که ملت ایران تروریسم هست و از بی ارزش بودن برجام سخن گفت. ودر جائی دیگر حتی سعی در به انحراف کشاندن تاریخ و عوض کردن نام خلیج فارس سخن گفت.
حتی کشورهای اروپائی دنباله رو این شارلاتان سیاسی نیستند و به وی انتقاد می کنند اما تنها فرقه رجوی بود که با صورتهای گوناگون دنبال وطن فروشی و خوشرقصی برای وی بودند.
وطن فروشان و فرصت طلبانی همچون مسعود و مریم رجوی از هیچ حمایت و تلاشی برای ترامپ فروگذار نکردند اما براستی چرا این اتفاق نمی افتد که با وجود همه این شرایط سیاسی فرقه رجوی در حال دگردیسی و فروپاشی.
خیانت رجوی به آرمانهای بنیانگذران سازمان مجاهدین و انحراف در خط مشی سیاسی و استراتژیک رجوی باعث شد تا این وضعیت برای ایران و برای فرقه ببار بیاد و هم اکنون رجوی ناپیدا شده.
و فرقه در حال دگردیسی کامل است.
بتول سلطانی، آلمان
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
┄═❁﷽❁═┄
⚠️ مراقب #منافقین باشیم!
🔺 اعتراضها به وضعیت اقتصادی کشور، درست و قابل دفاعه و حتما باید به این #اعتراضها رسیدگی بشه اما...
♨️ #رجویون در اجلاس های سال های گذشته خود ادعا کرده اند که هزار اشرف از اعضای رسمی #منافقین و یا از سمپات های این گروهک تروریستی در ایران ایجاد کرده اند و قصد دارند به وسیله آنها هزار رخداد اجتماعی را به آشوب، اغتشاش و بحران تبدیل کنند.
🔺 اشرف حدود ۴۰۰۰ نیروی بی روح، بدون قدرت تعقل و صرفاً بله قربان گو را دردرون قلعه های مخوف و پر از جنایت خود داشت و به نظر می رسد؛ اینگونه ادعاها صرفا جنبه #تبلیغاتی داشته باشد.
🔻 اگرچه بدون شک گروهک نیمه مرده ی منافقین، ادعایی خارج از منطق و احتمالاً صرفاً برای ادامه دار بودن روند دریافت کمک های مالی از جانب #سعودی ها و کمک های حمایتی از جانب #آمریکایی ها مطرح کرده است، اما به هر حال نمی توان #شبکه_سازی انسانی منافقین خلق از باقی ماندگان اعضا و سمپات های خود در ایران را منکر شد.
‼️ یادمون نره، کسانی که پشت پرده تبدیل این #نارضایتی ها به #اغتشاش هستند و رسماً از اون استقبال می کنند و از ویرانی #ایران خوشحال می شوند و خودشون رو آلترناتیو این نظام معرفی می کنند و تحت حمایت کامل #آمریکا و #سعودی ها هم هستند.
✍ حسن شمشادی
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_چهل_و_هفتم
روضه و سینه زنی تموم شد و چراغها رو روشن کردند.من هنوز بیم آن را داشتم که نسیم نزدیکم بشه.ولی نسیم گوشه ای ایستاده بود وتکیه به دیوار با صورتی اشکبار نگاهم میکرد.
سرم رو به طرفی دیگه چرخوندم تا او رو نبینم.برام حالتهای او عجیب بود چرا او اینجا بود؟ چرا نزدیکم نمیشد؟!
خودم رو مشغول پذیرایی از عزاداران کردم .دستهام میلرزید.
فاطمه متوجه حالم شد.سینی چای رو ازم گرفت و با نگاهی نگران پرسید:چرا با این حالت پذیرایی میکنی؟برو بشین.مچش رو گرفتم و با اشاره ی چشم و ابرو بهش اشاره کردم گوشه ای از مسجد منتظرشم.
فاطمه سینی رو به کسی دیگه داد و دنبالم راه افتاد.
پرسید:چیشده؟؟
هنوز رعشه بر جانم بود.
گفتم:فاطمه ..نسیم...نسیم اینجاست
فاطمه چشمهاش گرد شد.
دستش رو مقابل دهانش گذاشت.
_اینجا؟؟؟؟؟ اینجا چیکار میکنه؟
از استرس توان حرف زدن نداشتم.
سرم رو تکون دادم و نفسم رو بیرون دادم.
او دستم رو با دل گرمی فشار داد و گفت:نگران نباش.زود مسجد رو ترک کن تا نزدیکت نشده.اینطوری بهتره.
من سریع چادر نمازم رو داخل کیفم گذاشتم و چادر مشکی سرم کردم و با عجله از مسجد بیرون رفتم.اونقدر وحشت زده بودم که به حاج کمیل اطلاعی ندادم.تمام راه رو با قدمهای بلند تا خانه طی کردم.
وقتی رسیدم به خونه پشت در نفس زنان زار زدم.
پس آرامش واقعی کی نصیبم میشد؟؟
وقتی حاج کمیل برگشت من هنوز مضطرب و گریون بودم.
او با دیدن حال و روزم کنارم نشست و دستهامو گرفت:
_کی برگشتید خونه؟چیشده رقیه سادات خانوم؟
نمیدونستم باید به او درباره ی امشب حرفی بزنم یا نه.
ولی اون نگاه نگران و مهربان اجازه نمیداد چیزی رو ازش پنهون کنم. براش تعریف کردم که چه اتفاقی افتاده.
او ابروهاش به هم گره خورد و گفت:خیره..
همان موقع فاطمه زنگ زد.
پرسیدم نسیم بعد از رفتن من در مسجد بود یا نه.
او با صدایی که در اون سوال و تعجب موج میزد گفت: راستش ..چی بگم.؟ من برام یک کمی رفتاراتش عجیب بود.اون همونجا نشسته بود و گریه میکرد.وقتی هم منو دید سریع به احترامم بلند شد وسلام کرد.اصلا شبیه اون چیزی نبود که قبلا ازش تعریف میکردی
با تعجب پرسیدم:اونوقت تو چیکار کردی؟
گفت:هیچی منم جواب سلامشو دادم.بعد اون خودش اومد جلو با گریه گفت برام دعا کن خدا منو ببخشه.
فاطمه مکثی کرد و گفت: رقیه سادات نمیدونم...بنظرم خیلی داغووون بود.
من باورم نمیشد هیچ وقت به نسیم اعتماد نداشتم.
پوزخندی زدم: اصلن باورم نمیشه. اون حتما نقشه ای داره..
فاطمه گفت:آخه چه نقشه ای؟
گفتم: لابد میخواسته آدرسمو ازت بگیره.یک وقت بهش نداده باشی؟!
فاطمه خندید:
_نه بابااا معلومه که نمیدم.بنظرم اصلن فکرتو مشغول اون نکن.سعی کن آرامش خودتو حفظ کنی.این استرس برات سمه.
بعد از تموم شدن مکالمه م با فاطمه، نگاهم افتاد به صورت درهم رفته ی حاج کمیل .نزدیکش رفتم وبا شرمندگی نگاهش کردم.
او سرش رو بالا آورد و پرسید:
شام کی آماده میشه؟!
این یعنی اینکه در این باره حرفی نزن.
من هم حرفی نزدم و به آشپزخونه رفتم.
ادامه دارد...
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_چهل_و_هشتم
شب بعد هم به مسجد رفتم و نسیم رو با چادر گوشه ای دیدم که در صف نماز ایستاده.
دیدن او در این حالت و این مسجد عجیب بود.ولی اینبار به اندازه ی دیشب نمیترسیدم.
نماز را که سلام دادم کنارم نشست دوباره قلبم درد گرفت.
آهسته گفت : میدونم خیلی بهت بد کردم.خودمم از خودم حالم به هم میخوره.من واقعا خیلی بدم خیلی..
وشروع کرد به گریه کردن.
توجه همه به او معطوف شد.
من واقعا نمیدونستم باید چه کار کنم.از اونجا بلند شدم و به گوشه ای دیگه رفتم.
او دنبالم اومد.
خدایا خودت بخیر کن.
مقابلم نشست و سرش رو روی زانوهام گذاشت وبلند بلند زار زد:
رقیه سادات منو ببخش..تو روخدا منو ببحش. سرم خورده به سنگ..تازه دارم میفهمم قبلن چی میگفتی.میخوام آدم بشم.تو روخدا کمکم کن.کمکم کن جبران کنم.
اگه اون تا صبح هم ضجه میزد من باز باورش نمیکردم.ولی رفتارهای او توجه همه رو جلب کرده بود واگر من بی تفاوت به او میبودم صورت خوبی نداشت.
او را بلند کردم و بی آنکه نگاهش کنم آهسته گفتم:زشته..بلند شو مردم دارن نگاهت میکنن. او آب دماغش رو بالا کشید و با هق هق گفت:
برام مهم نیست.من داغون تر از این حرفهام که حرف مردم برام مهم باشه.من فقط احتیاج به آرامش دارم.
نگاهی به فاطمه انداختم که کمی دورتر ایستاده بود ونگاهمون میکرد.
او بهم اشاره کرد آروم باشم.
او در بدترین وحساس ترین شرایط هم باز نگران حال من بود.
مسجد که خالی شد.نسیم گوشه ای کنار من کز کرده بود و با افسردگی به نقطه ای نگاه میکرد. بلند شدم وچادرم رو مرتب کردم تا به او بفهمونم وقت رفتنه.
او بی توجه به من با بی حالی گفت: چیکار کنم عسل؟؟!
نگاهی به فاطمه کردم.
فاطمه کنار او نشست وبا مهربونی گفت:باید مسجدو تحویل خدام بدیم.بلندشو عزیزم.
نسیم با درماندگی نگاش کرد و با گریه گفت:کجا برم آخه؟ من جایی رو ندارم.میخوام تو خونه ی خدا باشم.فقط خداست که میتونه کمکم کنه.
فاطمه او را در آغوشش فشرد.چقدر او مهربان و خوش بین بود؟! چطور میتونست به او اعتماد کنه؟؟
ناگهان دلم لرزید!!!
فاطمه به من هم اعتماد کرده بود.اگر او هم توبه ی منو باور نمیکرد و من به مسجد رفت وآمد نمیکردم ممکن بود هنوز در گذشته باقی بمونم.
معنی این اتفاق چی بود.؟ خدا ازطریق نسیم چه چیزی رو میخواست بهم یاد آوری کنه؟ نکنه داشتم درموقعیت فاطمه قرار میگرفتم تا امتحان بشم؟!
نگاهی به نسیم انداختم که مثل مادرمرده ها گریه میکرد. نسیم عادت نداشت که گریه کنه مگر برای موضوعاتی که خیلی براش مهم باشه.
با خودم گفتم یک درصد. .فقط یک درصد تصور کن که او واقعا پشیمون باشه.
من هم خم شدم و دستش رو گرفتم تا بلند بشه.
نسیم بغلم کرد و با گریه گفت:تنهام نزار عسل
خیلی داغونم خیلی..
با اکراه سرش رو نوازش کردم و آهسته گفتم:
توکل به خدا..آروم باش و بگو چیشده؟
نسیم اشکشو پاک کرد و گفت:چی میخواستی بشه؟! مامانم مریضه.داره میمیره.وقتی رفتم ملاقاتش میگفت از دست تو به این روز افتادم.دلم میخواد این روزای آخر عمرش اونجور که اون میخواد باشم.تو رو خدا کمکم کن.
من وفاطمه نگاهی به هم انداختیم.تو دلم گفتم به فرض که اون بخواد بخاطر مادرش تغییر کنه این تغییر چه ارزشی داره؟ دوباره به خودم نهیب زدم تو هم اولا بخاطر یکی دیگه خوب شده بودی ..
بین احساس ومنطقم گیر افتاده بودم.
برای اینکه حرفی زده باشم گفتم: ان شالله خدا شفاش میده.
فاطمه گفت:برای تغییر هیچ وقت دیر نیست.
او با لبخندی کج رو به من گفت:اگه تو تونستی عوض بشی منم میتونم!
از لحنش خوشم نیومد ولی جواب دادم:آره. .تو هم میتونی اگه بخوای..
فضا برام سنگین بود.
به فاطمه گفتم: بریم دیگه حاج اقا حتما تا به الان بیرون منتظر واستادن.
فاطمه منظورم رو فهمید.
کیفش رو برداشت و رو به هردومون گفت: _بریم
نسیم نگاه حسرت آمیزی بهم کرد:
_خوش بحالت..بالاخره به عشقت رسیدی..
دلم شور افتاد.گفتم: ممنون.
گفت:رفتم دم خونتون..از صابخونه ی جدید پرسیدم کجایی گفت عروسی کردی..اونم با یه آخوند. همون موقع شستم خبردارشد اون آخوند کیه. .
خوشم نمیومد از اینکه به حاج کمیل من میگفت آخوند..دلم میخواست با احترام بگه روحانی..طلبه..یا هرچیز دیگه ای..گفتن آخوند اونم با این لحن خوشایندم نبود.
دم در حاج کمیل و حامد ایستاده بودند.از اقبال خوشم آقا رضا و پدرشوهرم هم بودند.
نسیم انگار قصد جدا شدن از ما رو نداشت.او چادر سرش بود ولی آرایش غلیظی داشت و چهره اش حیا نداشت.موهای بولوندش هم از زیر روسری بیرون ریخته بود.از خجالت نمیتونستم نزدیک اونها بشم.حاج کمیل با دیدن من نگاهش خندید.از او مطمئن بودم. چون او همیشه فقط منو میدید..نه هیچ کس دیگری رو.
ولی میدیدم که پدرشوهرم حواسش به هر سه نفر ماست.
ادامه دارد ...
🍃🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_صد_و_چهل_و_نهم
متوجه شدم پدرشوهرم حواسش به هر سه نفر ماست.او شخصیتی جدی و محتاط داشت.همه در خونواده از ایشون حساب میبردند و او با هیچ کس صمیمی نمیشد.
من از رفتارهای ایشون در این مدت پی برده بودم که مرضیه خانوم و حاج کمیل رو بیشتر از باقی بچه ها دوست دارند.
به اونها سلام کردیم.حاج کمیل سلام گرمی کرد و و پدرشوهرم مثل همیشه با جدیت و ابهت همیشگی جواب سلاممون رو داد.او از دیدن نسیم در کنار ما متعجب بود.نسیم به سبک خودش سلام کرد و رو به حاج کمیل گفت: عه..آقا دوماد شمایی؟؟
حاج کمیل جا خورد.منتظر بود تا من نسیم رو معرفی کنم ولی من جرات نداشتم اسم نسیم رو بیارم.
خود نسیم پیش دستی کرد و گفت:من دوست خانمتون هستم.اومدم امشب بهش عروسیش رو تبریک بگم.
من سرم پایین بود.دستهام یخ کرده و لرزون بودند.
حاج کمیل تشکر کرد و سریع خطاب به من گفت:خوب سادات خانوم بریم؟!
نسیم زیر لب خندید.
با ناراحتی نگاهش کردم.
او آهسته گفت:چه زود همه چیزت تغییر کرد حتی اسمت.
نمیشد جوابش رو بدم.تنها کاری که از دستم برمیومد این بود که به حاج کمیل بگم بریم.
حاج کمیل از جمع خداحافظی کرد و من اینقدر به هم ریخته بودم که حتی نتونستم از فاطمه درست حسابی جدا بشم.
سوار ماشین شدیم. گفتم هر آن احتمال داره حاج کمیل درباره ی نسیم ازم سوال بپرسه. او ساکت بود.این شاید بدتر از هرچیز دیگری بود.
نگاهش کردم.
درصورتش هیچ نشونه ای وجود نداشت فقط به خیابان نگاه میکرد.
قرار بود امشب به زیارت حضرت عبدالعظیم بریم.او تا خود حرم یک کلمه هم حرف نزد.
ضربان قلبم شدت گرفته بود.بدنم کوره ی آتیش بود.و گوشهام سوت میکشید..داشت کمربندش رو باز میکرد ولی من همونطوری نشسته بودم.اصلا نمیتونستم حرکت کنم.
پرسید:پس چرا نشستید رقیه سادات خانوم؟! نمیخواین پیاده شید؟
چشمم به صحن بود.
گفتم: چرا حرف دلتون رو نمیزنید؟؟ چرا ازم سوال نپرسیدید؟
او به حالت اول نشست و آهی کشید.
بعد از مکث کوتاهی گفت: برای اینکه جواب رو میدونستم.
با بغض وگله سرم رو سمتش چرخوندم.
_جواب چی بود؟؟
دوباره آه کشید!
_ایشون همون نسیم خانوم بودند.درسته؟
دوباره چشم دوختم به گنبد.
با دلخوری گفتم:شما فکر میکنید من اونو دعوت کردم بیاد مسجد یا تمایل دارم باهام ارتباط داشته باشه؟؟
او همونطور که یک دستش رو فرمون بود به سمتم چرخید!
با تعجب گفت:این چه حرفیه عزیز دلم؟!!چرا باید چنین فکری درمورد شما کنم؟
دوباره آه کشید.
_من فقط نگران شما هستم.میترسم خدای نکرده...
اشکم در اومد.به سمتش چرخیدم و با ناراحتی گفتم:بله میدونم...حق دارید. .میترسید دوباره باهاش رفیق شم از راه به در شم...
او ابروهاش بالا رفت و دست زیباش رو مقابل دهانش گذاشت.
_عه عه..استغفرالله..سادات خانوم..این چه فرمایشیه؟! شما همیشه برای من مورد اعتمادید.اگر نگرانی ای هست برای حال خودتونه..یعنی همین حالی که الان دارید.دلم نمیخواد استرس داشته باشید.باهاتون از در مسجد تا اینجا حرف نزدم که اضطرابتون بیشتر نشه وفکر نکنید میخوام بازخواستتون کنم. ولی ظاهرا اشتباه کردم ...
اینو گفت و دوباره آه کشید.
دستم رو مقابل صورتم گرفتم و گریه کردم.
چرا این قدر می ترسیدم؟ چرا بی اعتمادشده بودم.حتی به عشق حاج کمیل..
اصلا چرا چنین فکری درباره ی او کردم؟! او واقعا اهل پیش داوری نبود.
شرمندگیم بیشتر شد.
دستم رو گرفت و نوازش کرد.با لحنی بزرگوارانه گفت: عذر میخوام رقیه سادات خانوم. .عزیزز دل..از من نرنجید.
اشکم رو پاک کردم و دستش رو گرفتم.
نگاهش کردم . .این روزها عجیب دلم میخواست نگاهش کنم.دوست داشتم بچه مون شبیه او بشه.
خندید..
خندیدم!!!
نیشگون آرومی از پشت دستم گرفت و زمزمه کرد:بریم سادات خانوم پیش فامیلتون که دیره.
داخل زیارتگاه که رفتم گوشه ای کنار ضریح ایستادم و نماز خوندم.اونجا پراز آرامش بود.
شاید بهترین زمان برای بازیابی خودم همینجا بود!
از فکر نسیم بیرون نمی اومدم. احساسهای چندگانه و مختلفی از رویارویی با نسیم در من ایجاد شده بود که نمیدونستم باید به کدومش اعتماد کنم.
از یک طرف نگران مادرش شدم.مادر او جوون بود و در همون چند ملاقاتی که با او داشتم متوجه شده بودم که زن مهربون و خوش قلبیست.
واز طرف دیگه با خودم میگفتم چطور نسیم از بیماری او تا این حد متحول شده؟!
هرچند همه ی ما تا وقتی نعمتی داریم قدر دانش نیستیم و وقتی میفهمیم نیست یا قراره نباشه اون وقته که پشیمون میشیم وتصمیم میگیریم تغییر کنیم!
یک ساعتی داخل حرم چرخ زدم .یک روضه خون گوشه ای از حرم نشسته بود وروضه ی حضرت زهرا میخوند.بی اختیار گوشه ای ایستادم و به روضه ش گوش دادم.
ادامه دارد...
🌷 #امام_سجاد_ع
🌸 مردمانی که در زمان غیبت مهدی
(عجل الله تعالی فرجه)به سر می برند
و معتقد به امامت او و منتظر ظهور وی
هستند ،از مردمان همه زمانها برترند.
بحارالانوار،ج52،ص122
💠سخنان امام مجتبی علیه السلام پس از شهادت پدر
💠پس از شهادت حضرت علی(ع)، حضرت امام مجتبی علیه السلام به خطبه ایستاد و خدا را ستود و بر او ثنا گفت و بر پیامبر درود فرستاد و سپس گفت: امشب مردی درگذشت که پیشینیان به حقیقت او نرسیده اند و آیندگان هرگز مانند او را نخواهند دید؛ کسی که چون نبرد می کرد جبرئیل در طرف راست و میکائیل (یکی از چهار فرشته مقرب خداست که مأمور روزی رساندن به مخلوقات است) در طرف چپ او بودند.
به خدا سوگند، در همان شبی وفات یافت که موسی بن عمران در گذشت و عیسی به آسمان برده شد و قرآن، نازل گردید.
💠بدانید که او زر و سیمی از خود بر جا نگذاشت مگر هفتصد درهم که از مقرری او پس انداز شده بود و می خواست با آن برای خانواده اش خادمی بخرد.
حضرت علی(ع)، امام حسن(ع)، حضرت جبرئیل سلام الله علیه، حضرت میکائیل سلام الله علیه، حضرت موسی علیه السلام، حضرت عیسی علیه السلام، مال و روزی، ارث، سیره و روش زندگی اهل بیت علیهم السلام، ساده زیستی،
وصفى در شأن ولادت امام كاظم (ع)
ابو بصیر مى گوید:
همراه امام صادق (ع) (در آن سالى كه پسرش موسى بن جعفر (ع) متولد گردید سال 128 ه – ق) براى شركت در مراسم حج به سوى مكه رفتیم، به سرزمین ابواء منزلگاهى بین مكه و مدینه رسیدیم، امام صادق (ع) براى ما صبحانه آورد، وقتى كه آن حضرت به اصحابش غذا مى داد، آن را فراوان و خوب تهیه مى كرد، ما مشغول خوردن صبحانه بودیم كه فرستاده حمیده همسر امام صادق(ع) آمد و گفت:
حمیده مى گوید: حالم منقلب شده و درد زایمان گرفته ام و شما دستور داده اید كه نسبت به این پسر اقدامى نكنم از این رو جریان را به اطلاع میرسانم.
امام صادق (ع) بى درنگ برخاست و همراه فرستاده حمیده رفت و پس از مدتى نزد اصحاب برگشت.
اصحاب:
خدا تو را شاد كند و ما را فدایت كند، جریان حمیده چه بود؟
امام صادق:
خداوند حمیده را سلامت داشت و به من پسرى عنایت فرمود كه در میان مخلوقاتش از همه بهتر است و حمیده در مورد آن نوزاد مطلبى به من گفت كه به گمانش من آن را نمى دانم، در صورتى كه من به آن از او آگاهتر هستم.
ابو بصیر: قربانت گردم آن مطلب چه بود؟
امام صادق: حمیده گفت؛ هنگامى كه آن نوزاد متولد شد، دستهایش را بر زمین نهاد و سر به سوى آسمان بلند كرد.
من به حمیده گفتم: این كار، نشانه رسول خدا (ص) و نشانه وصى بعد از اوست.
ابو بصیر:
توضیح بدهید، این كار، چگونه نشانه براى رسول خدا (ص) و وصى بعد از اوست؟
امام صادق (ع):
در آن شبى كه نطفه جدم امام سجاد(ع) منعقد شد، فرشته اى ظرفى كه در آن شربت بود نزد پدرش امام حسین آورد كه روانتر از آب و نرمتر از كره و شیرینتر از عسل و خنكتر از برف و سفیدتر از شیر بود، به او آشامانید و دستور آمیزش با همسر را به او داد، او پس از آشامیدن آن شربت، با همسرش آمیزش كرد و نطفه جدم بسته شد. در مورد انعقاد نطفه پدرم و سپس خودم نیز همین برنامه انجام گردید و وقتى كه انعقاد نطفه پسرم موسى فرا رسید، فرشته اى نزد من آمد همان شربت را به من آشامانید و سپس با همسرم آمیزش كردم و نطفه همین پسر كه تازه متولد شده، بسته گردید، بنابراین آنچه را كه خدا به من داده شادمانم. به این پسر توجه داشته باشید و بدانید كه سوگند به خدا او پس از من، صاحب شماست... این همان كلمه خدا است كه وقتى از مادر متولد شود، دستهایش را بر زمین گذارد و سرش را به آسمان بلند كرد، دست به زمین گذاردنش نشانه و رمز آن است كه هر علمى را كه خداوند از آسمان به زمین بفرستد، او دریافت نماید، و سر به آسمان بلند كردنش نشانه آن است كه ندا دهنده اى در درون عرش، از جانب خدا و از افق اعلى، او را به نام خود و به نام پدر صدا زند و بگوید: اى فلان، پسر فلان، در راه حق ثابت باش تا امامت را استوار سازى، بخاطر عظمت خلقتت، تو برگزیده من هستى و رازدار و مخزن علم و امین وحى و جانشین من مى باشى، آن كسى كه تو را رهبر خود كند و از تو پیروى نماید، رحمتم را بر او واجب كردم و بهشتم را به او بخشیدم و او را به جوار رحمتم آوردم، به عزت و جلالم هر كس با تو دشمنى كند، او را با عذاب سختم بسوزانم، اگر چه در دنیا مشمول رحمت وسیع من گردد.
هنگامى كه نداى منادى به پایان رسید، امام در حالى كه دستش در زمین و سرش به سوى آسمان است، جواب منادى را بدهد، و بگوید: خدا و فرشتگان و دانشمندان گواهى دهند كه معبودى یكتا جز خدا نیست، او كه به عدالت قیام كرده و معبودى جز خداى قادر و آگاه نیست.
هنگامى كه امام چنین گوید، خداوند علم پیشینیان و آیندگان را به او اعطا كند، و او را شایسته ترین است.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️نابودی اسراییل به دست امام زمان(عج) و یارانش
🔸تا به حال جمله اسراییل #۲۵ سال اینده رو نخواهد دید را شنیده اید؟این جمله ریشه در ظهور امام زمان عج دارد. ان شا الله
دعای فرج (عظم البلا)
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ،
وَضاقَـتِ الاَْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْـكَ الْمُشْتَكي، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ،
اَللَّـهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد، اُولِي الاَْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ،
فَرَجاً عاجِلا قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ، يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ،
اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام صادق(ع)
کسی که مایل است جزءیاران حضرت
مهدی(عج) قرار گیردباید منتظر باشد و
در حالی که منتظر است با تقوا و اخلاق
نیکو عمل کند
📚بحارالانوارج۵۲ ص۱۴۰
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از سحر نزدیک است.
#یادی_از_شهدا
🌷 شهید میثمی: توان ما به اندازهی امکاناتِ در دستِ ما نیست، توان ما به اندازهی اتّصال ما با خداست...🌷
#شهید_عبدالله_میثمی
#دعوای_زن_شوهر
کاری که #شیطان برایش کف می زند
💠از #پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و صلم نقل شده است:
«اِذا اخَتَصَمَتْ هِیَ وَ زَوجُها فیالبَیتِ فَلَهُ فی کُلِّ زاویَهٍ مِن زوایَا البَیتِ شَیطانٌ یُصفِّقُ و یَقولُ: فَرَّحَ اللهُ مَن فَرَّحَنی!»
زمانی که #زن با همسرش در منزل #مرافعه و #مشاجره میکند (دقیقاً) در همان زمان در هر یک از #زوایای منزل یک #شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و میگوید:
#خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و خوشحال کرده است.
📕لئالیالأخبار، ج ۲، ص ۲۱۷
هدایت شده از موعود(عج)
💠برای تعجیل در فَرَج امام عصر(ع)، عصر جمعه وضو بگیرید و 100 بار «اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم» بگویید و حاجتهایتان را از
خداوند بخواهید.
#مهدوی
✔گلایه امام زمان ارواحنا له الفدا
🍃 مرحوم آیت الله مجتهدی(ره) فرمودند: یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه میکنند و شانههایشان از شدت گریه تکان میخورد
🍃 رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتادهاید؟
ایشان فرمودند:
یک لحظه، امام زمان را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند:
💠 آقای مدنی! نگاه کن! شیعیانِ من بعد از نماز، سریع میروند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمیکنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!"
💠 من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم...
📕 کتاب مهربانتر از مادر،
انتشارات مسجد مقدس جمکران
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#ولایت
✳️ّترحم عزرائیل بر دوستان امام علی علیه السلام
عبدالله بن مسعود می گوید:
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
در میان اهل آسمان، اولین کسانی که علی بن ابیطالب علیه السلام را به عنوان برادر انتخاب کردند، اسرافیل و پس از او میکائیل و سپس جبرئیل بودند و نخستین کسانی که از اهل آسمان دوستدار علی بن ابیطالب علیه السلام شدند، حاملان عرش و سپس رضوان (فرشته نگهبان بهشت) و پس از او ملک الموت (عزرائیل) بودند.
همانا عزرائیل بر دوستان علی بن ابیطالب علیه السلام رحم می کند، همان گونه که بر پیامبران علیهم السلام رحم می کرد.
منابع:
بحارالانوار، ج 39 ،ص 110،
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🔻گزارش روزنامه اسرائیلی از وقایع اخیر بازار تهران
هاآرتص:
🔹اگر بخواهیم از روی واکنشهای پرشوری که در داخل اسرائیل نسبت به ناآرامیهای اخیر تهران صورت گرفته، درمورد شرایط ایران قضاوت کنیم، اینگونه استنباط میشود که جمهوری اسلامی در آستانه سقوط است و به زودی با یک دموکراسی غربی جایگزین میشود، و برجام نیز به طور کامل لغو شده و ایران نیروهایش را از سوریه خارج خواهد کرد.
🔹اما اگر ملاک قضاوت ما اخبار رسانهها و شبکههای اجتماعی باشد، این رویای اسرائیلی-آمریکایی با تعبیر شدن فاصله زیادی دارد.
🔹هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم تعطیلی اختیاری برخی مغازهها در بازار بزرگ تهران و شعار دادن برخی معترضان نشانه آن است که کل کشور در شُرُف تعطیلی است.
🔹در حال حاضر اقتصاد ایران دچار مشکل است. ارزش ریال در برابر دلار سقوط کرده، نرخ بیکاری ۱۲ درصد شده، صادرات نفت نیم میلیون بشکه در روز کاهش یافته و ممکن است با از سرگیری تحریمها این کاهش بیشتر شود. در این میان، اروپا هم هیچ تلاشی برای عمل به وعده خود برای اجرای برجام پس از خروج آمریکا انجام نمیدهد، شرکتهای خارجی هم در حال ترک ایران هستند.
🔹اما با این وجود، ایران کشور فقیری نیست. ذخایر ارزی آن حدود ۱۴۰ میلیارد دلار تخمین زده میشود، ۲۰ درصد کل درآمدهای این کشور هم به صندوق توسعه ملی واریز میشود. چین و روسیه هم قول دادهاند تجارت خود با ایران را حفظ کنند و حتی افزایش دهند. ترکیه هم اعلام کرده است از تحریمهای آمریکا علیه ایران پیروی نخواهد کرد.
💀فرقه رجوی💀
کشتار فجیع و غیر انسانی کردهای عراقی به دستور رجوی
توسط انجمن نجات مرکز مازندران در 7 اسفند 1391
در پایان جنگ اول که صدام دست تسلیم را در مقابل نیروهای ائتلاف بالا برد قیام سراسری در عراق و بویژه از طرف کردهای عراقی بر پاشد و به جز قسمت هایی از بغداد تقریبا کنترل بقیه مناطق عراق از دست دولت صدام خارج شده بود و حزب بعث در معرض سقوط قرار گرفت . در چنین شرایطی صدام ماموریت ویژه ای به نیروهای رجوی داد تا در استان دیالی و جاده های کرکوک در مقابل شورش مردم عراق ایستادگی کنند تا مانع سقوط صدام شوند در این مقطع من راننده فرمانده یگان مهمات ( فائزه محبت کار ) بودم که به اشرف و خانقین تردد داشتیم . رجوی برای توجیه خیانت ها و کشتار مردم کرد عراق طی پیامی برای نیروها اعلام کرد که دشمن با پای خود به لب گور آمده است و دستور تخلیه منطقه استقراری نیروهای رجوی یعنی منطقه نوژول را داد و نیروها می بایست از شهر طوزخورماطو می گذشتند .
شهر طوز توسط نیروهای معارض و کردهای عراقی آزاد شده بود و در ورودی شهر جلو نیروهای سازمان را گرفتند و طی یک بگو مگوی چند ساعته بین فرماندهان ما و کردها ، درگیری پیش آمد و رضا کرمعلی فرمانده تانک در صحنه کشته می شود و رجوی که منتظر فرصت بود دستور آتش به خانه های مردم را با تانگ T55 داده بود و رسما کردکشی شروع شد .
– هر کسی که در آن مقطع در مناسبات نظامی سازمان در منطقه نوژول بود مطمئنا شاهد این جنایت ها بوده است . رجوی نیروهایش را برای مناطق مختلف استان دیالی به فرماندهی مسئولین بالای فرقه سازماندهی کرد که محور 4 به فرماندهی عذرا علوی طالقانی ( سوسن ) که در قسمت سلیمان بک مستقر شدند . ماموریت این محور بستن جاده کرکوک به بغداد بود . سایر محورها در دیگر شهرهای استان دیالی چون خانقین و جلولا و … مستقر شدند و استقرار بخشی از نیروهای محور 4 در رستورانی در شهر سلیمان بک بود در اینجا شاهد جنایتی از طرف نیروهای سازمان بودم .
در یک ایست بازرسی که زنان سازمان در ورودی شهر سلیمان بک گذاشته بودند به یک خودروی در حال عبور ایست دادند که خودرو به حرکت خود ادامه داد که ناگهان به دستور فرماندهان سازمان توپچی نفربر زرهی به سویش با توپ شلیک می کند و نفرات داخل آن آتش گرفتند و سوختند و سپس به دستور فرماندهان با نفربر زرهی از روی خودروی سواری عبور کردند که تمامی سرنشینان با طرز فجیعی کشته شدند توجیه فرماندهان این بود که آنها از داخل ماشین به ما شلیک کردند و دو تن از زنان ما را زخمی کردند و بدین طریق این جنایت هولناک را توجیه کردند .
( البته رجوی همواره تمامی ترورها و کشتار و خیانت به مردم را به سمت نظام جمهوری اسلامی سوق می دهد و از زیر بار آن شانه خالی می کند )!!.
در همین رابطه شاهد بودم که یک یکان توپخانه و تانک در سه راهی کفری مستقر بودند وقتی شورشیان و مردم کرد به سمت شهر سلیمان بک حرکت کرده بودند آنها را به توپ و گلوله بستند و آنان را قتل عام کردند فردی به نام سعید منوچهری یکی از اعضای با سابقه فرقه با آب و تاب برایمان تعریف می کرد ما به فرمان فرماندهان به سمت ارتفاعات طوز حمله کردیم وقتی کردها عقب نشینی می کردند یکی از کردها که زخمی و عقب تر از بقیه حرکت می کرد را دنبال کردیم و با ام تی ال بی از روی سرش رد شده بودیم و اینها سند افتخارات رزمندگان و فرماندهان رجوی ها در جریان کردکشی عراقی ها بود .
این کشتارها مستقیما توسط شخص مریم و مسعود رجوی هدایت می شد و آنها مشوق این کشتارها بودند .
نمونه دیگر آن حمله یک دسته تانگ به فرماندهی سهراب به شهر کلار بود که شهر را به آتش کشیدند و بدلیل مقاومت مردم شهر، آنها را کشتند و برای سرپوش گذاشتن روی این جنایت مریم رجوی اعلام کرد که به دلیل قطع تماس بی سیمی این دسته تانک اشتباها به شهر رفته که با مردم درگیر شدند . فاکتها و نمونه های زیادی از جنایت رجوی در کردکشی عراق موجود است که بایستی از جداشدگانی که شاهد این جنایت بودند و یا توسط سایر اعضای فرقه شنیدند جمع آوری و به صورت کتابچه ای در آید تا بعنوان جنایت و کشتار رجوی در تاریخ ثبت شود .
جدا کردن کودکان از والدین به بهانه جنگ خلیج
قبل از شروع جنگ اول خلیج در سال 69 رجوی بحثی را تحت عنوان بحث صلیب به میان کشید و آخرین دسته خانواده هایی که هنوز بطور کامل وارد بحث طلاق نشده بودند و خانواده های آنها در اسکان قرارگاه مستقر بودند را از هم جدا کرد و تمامی کودکان پائین تر از 13 سال را که نمی توانستند سلاح بدست بگیرند را به خارج از عراق و اروپا فرستاد .
هر چند به ظاهر رجوی به بهانه مصونیت جانی بچه ها آنها را از عراق خارج کرد ولی در واقع از فرصت پیش آمده استفاده کرد تا عملا با جدا کردن آنان آخرین بهانه برای مراجعت زوجین به خانه را در تشکیلات از بین ببرد و اهداف شوم خود را عملی کند.
ادامه👇👇👇👇👇
البته از دید رجوی ها این بچه ها جز گرفتن انرژی کار دیگری نمی توانستند برای سازمان بکنند و جز دردسر چیز دیگری نبودند .
بعدها معلوم شد که رجوی بچه ها را در خارج از عراق به خانواده های اروپایی و هواداران و یا به کنیسه و پرورشگاه ها داده است که حتی هنوز سرنوشت بعضی ها مشخص نیست وکسی نمی داند چه بلائی بر سر آنها آمده است البته اینها همه بهانه ای بیش نبود تا رجوی از شر این بچه ها خلاص شود چون طی قول و قرارهایی که با نیروهای آمریکایی گذاشته بودند هیچ یک از پایگاههای سازمان حتی مورد اصابت یک موشک و بمب و گلوله قرار نگرفت و رجوی در نشست های بعدی اعلام کرد که از قبل مختصات تمامی مقرهایمان را به نیروهای آمریکائی داده بودیم تا ما را با عراقی ها اشتباه نگیرند .
– مسلما خیلی از خانواده ها ( پدر و مادرها ) و بخصوص بچه ها خواهان جدائی از همدیگر نبودند ولی این یک فرصت طلایی برای رجوی بود تا بتواند میخ طلاق اجباری را در تشکیلات بکوبد و تمامی خانه و کاشانه و منطقه اسکان را برای همیشه در سازمان پلمپ کند .
البته که در همان مقطع این کار تنش های زیادی درتشکیلات ایجاد کرد و تعداد زیاد جدا شدند و حتی با زن و بچه هایشان از سازمان رفتند و خیلی از خانواده ها و یا زنها و مردها که حاضر به فرستادن بچه ها به خارج نبودند به دلیل مخالفت مسئله دار و زندانی شدند که حتی می گفتند بعضا با بچه هایشان در زندانهای سازمان بودند که در همان مقطع درجریان کردکشی تعداد زیادی از خانواده ها با بچه هایشان در زندان های سازمان در اشرف و یا کرکوک بودند که بعدا به رمادی عراق منتقل شدند .
مجید محمدی
اصرار مجاهدین بر استراتژی خشونت عناوین برترمجاهدین خلق؛ گروهی تروریستی همکاری مجاهدین با صدام
استراتژی خشونت طلبانه
بازخوانی یکی از جنایات مجاهدین ؛ “بدون شناسایی قبلی ترور میکنیم”
استراتژی خشونت طلبانه
فرانسه ، جولانگاه ماشین جاسوسی و ترور رجوی ها
استراتژی خشونت طلبانه
رجوی: هرکس که سر راه ما باشد باید برداشته شود.
توجه!!!!!
لطفا این مطالب را نشر دهید تا از وحشیگری و جنایات این فرقه مزدور
اسرائیل همه آگاه شوند.
نشر به هر صورت چه با لینک و بدون لینک
بلا مانع است.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12