این روزها بیشتر حس میکنم؛ توانم از درک اتفاقات خارج است.
هیچ تشبیه و استعارهای برایم قابل درک نیستند. اتفاقات همانی هستند که بودند.
خوبی و بدی دیگر در دو جبهه مخالف نیستند؛ انگار که معنایشان را از دست دادهاند. چیزی که پیش میآید را میپذیرم بدون آنکه برای ضرر و سودش نگران و خوشحال باشم. فقط هست، حس میشود و وجود دارد.
ذرهذره همهچیز خاکستری میشود؛ تیرهها روشنتر و روشنها تیرهتر میشود و قضاوت سختتر.
هدایت شده از "هُرم آتشین خیال"
تنها از یکچیز میتوان مطمئن بود: آدمی باید برای بقا ادا در بیاورد.
ZleepyfredLast Leaves of Autumn Zleepyfred.mp3
زمان:
حجم:
2.5M
- 00:36
- I give my heart away for another day
In her cold embrace, but I'm anxious
No matter what I say, she just pulls away
Summer turns to rain in a heartbeat
Now she's falling
Falling like the last leaves of autumn
So cold (so cold), so cold, and
I can't find a way to bring her home
'Cause my love keeps falling
فکر اینکه:" اگر از همان اول، خودم را جمعوجور کرده بودم و همان آجر اول را راست میگذاشتم، تا اینجا کج پیش نمیرفتم." مانند قاضیای بیرحم، سرِ ترازوی گناهانم را از خجالت، بیشتر خم میکند.
در نهایت همهی دادگاه برعلیه خودم خواهد بود. حقیقت روشنتر از روز است و من تاریکتر از همیشه. حتی در ناترازی شرایط هم، خاکستری همیشه متعادل میماند.
" با استعداد بودن یه نعمته.
اما استعداد متوسط...
درواقع میتونه بهجای نعمت، یه نفرین باشه. "
هدایت شده از 𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
خیلی خب، باشه. من برای nامین بار متوالی ازت باختم غم. دوباره برنده شدی.