eitaa logo
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
437 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
105 فایل
༺﷽༻ 💛🌻دݪگرم خُدٰایـےاَم،ڪھ بٰا تَمام بَدۍ هٰایَم باز هَوٰادٰار دِلم اسٺ...❥ ツ اَلـّٰلـھُـمَ الـࢪزُقـنـٰا شَـــہــ💔ـٰادَٺ:) ڪُپـۍ؟! وٰاجِبہ مُؤمِن✌🏻 اࢪٺباط با ادمیݩ⬅: @Fatemeh_884
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 خواهرم...🧕🏻 برادرم...🧔🏻 شمایی‌که‌هدفت‌ابلاغ‌دینه🌱 وقتی‌داری‌امربه‌معروف‌ونهی‌ازمنکر🔴 میکنی‌بایدبه‌یک‌نکته‌توجه‌داشته‌باشی☝️🏻 باکمال‌ادب‌واحترام‌حرفت‌رو‌بزن✨ هرچندطرف‌مقابل‌حدوداحترام‌رو🌪 رعایت‌نکنه‌اماشماباصبوری‌باهاش🦋 برخوردکن🙂 توبایدبارفتارت‌نشون‌بدی‌که‌دین‌اسلام🌻 دینی‌پراز،رأفت‌ورحمت‌هست••🌊 اگه‌رفتارتندی‌داشته‌باشی‌نتیجه‌عکس♨️ میده😱 پیامبر﴿ﷺ﴾هم‌خیلیاروبااخلاق‌خوب🌱 مسلمان‌کرد🦋🔗 اگه‌طرف‌مقابل‌باتوتندی‌کردتوباصبوری❤️ وبانهایت‌ادب‌باهاش‌برخوردکن‌تااز💥 رفتارش‌شرمنده‌بشه☔️ ...☘ 🌷 ༺🌼@MazhabiiiTor🌼༻
«🔗🖤» • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌همه‌عالم‌شده‌ڪنعان‌زفراق‌رخ‌دوست يوسفِ‌گمشدهٔ‌اينهمه‌يعقوب‌ڪجاست؟! ‹مـٰاھ‌ِپِنـْھـٰان‌بیٖـٰا...!› • • 🦋 💦 🌼@MazhabiiiTor🌼
«🖤🔗» • گرچہ‌شدفرماندھ‌ام‌غائب‌ولے؛ دݪ‌خوشـم‌بࢪنائبش‌سیدعلے ꔷ͜ꔷ! • • 💕 🎀 🌼@MazhabiiiTor🌼
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
دریکے‌ازمغازه‌هامشغول‌به‌کاربود👀 یک‌روزدروضعیتے‌دیدمش‌کہ‌خیلے‌تعجب‌کردم! دوکارتن‌بزر‌گ‌از‌اجناس‌رو؎دوشش‌بود📦، جلو؎یک‌مغازه‌کارتن‌هارارو؎زمین‌گذاشت،وقتے‌کارتحویل‌تمام‌شدجلورفتم‌وسلام‌کردم🖐🏾... بعدگفتم:آقاابرام‌برا؎‌شمازشتہ،این‌کارِباربرهاست‌نه‌شما😬! نگاهے‌بہ‌من‌کرد‌وگفت:کار‌کہ‌عیب‌نیست،بیکار؎عیبہ!این‌کار؎کہ‌من‌انجام‌میدم‌برام‌خوبه،مطمئن‌میشم‌کہ‌هیچے‌نیستم‌واین‌جلو؎غرورم‌رومیگیره!シ گفتم:اگہ‌کسے‌شمارو‌اینطور؎ببینہ‌خوب‌نیست،شماورزشکار؎و...خیلےهامیشناسنت! ابراهیم‌خندید‌وگفت:ا؎بابا،همیشہ‌کار؎کن‌کہ،اگہ‌خداتورودیدخوشش‌بیاد‌نہ‌مردم!🚶🏾‍♂ 🍀 🌾 🌼@MazhabiiiTor🌼
صفحہ گوشیٺو خوشگݪ ڪݩ...😍 🌻 🌼@MazhabiiiTor🌼
༺🦋بِـــســـمِ الله الــرّحــمٰـــن الـــرّحــیـــم🦋༻ 🌼حرف ناشناس: ﴿نظر،پیشنهاد،انتقاد و...﴾👇 💌https://harfeto.timefriend.net/16382137812988💌 در خدمتیم...🌱🕊 یا عــلــــی 🖐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرکس‌مِھرامام‌خمینۍ[ره]ومقام‌معظم‌ رهبرۍرادردل‌نداشته‌باشدمطمئن‌باشد‌ڪه‌ اگر‌در‌زمان‌یکۍ‌ازامامان‌معصوم‌هم‌باشد‌مِھر‌ آنھا‌را‌در‌دل‌نخواهد‌داشت . . . ! ♥️🌷 🌹✨ 🌼@MazhabiiiTor🌼
🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁 ☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁 🍁☘🍁☘🍁☘🍁 ☘🍁☘🍁☘🍁 🍁☘🍁☘🍁 ☘🍁☘🍁 🍁☘🍁 ☘🍁 🍁 در همین میان پیرمرد خمیده ای با هیکل نحیف و صورت گود نشسته وارد اتاق شد و گفت:دختره ی خیره سر باز کدوم خراب شده ای ولو بودی دخترجوان با ترس بلند شد و بدنش شروع به لرزیدن کرد سرگرد اکبری :اروم باشید اقا..بشینید کنار دخترش نشست و با چشم برای او خط و نشان کشید سرگرد اکبری در حالی ک پرونده را ورق میزد گفت :دخترتون از چه زمانی خونه نیومده؟ -پریشب..گفت میرم تولد دوستم میدونستم مهمونی  های اینجوری میگیرنش سرشو همونجا گوش تا گوش میبریدم سرگرد رو به دختر جوان گفت:شما ک گفتید منو دزدیدن ؟ دخترجوان عصبی گفت:دروغ میگه جناب سروان من کجا گفتم تولد دوستمه اصلا من دوستی ندارم خجالت نمیکشی دروغ میگی؟ مردمعتاد دماغش را بالا کشید و گفت:خفه شو دختره ی چش سفید...فیلمشه جناب سروان بعد مرگ مادرش چش در اورده خانوم کجایی ببینی دخترت ه.ر.ز.ه شده سرگرد گفت:ساکت باش اقا اینجا کلانتریه این اقا و دخترتونو ما باهم دستگیر کردیم دخترتون ادعا داره دزدیدنش و بردن  اون مهمونی وطبق ادعاشون این اقا هم هیچ تعرضی بهشون نداشته مرد معتاد نگاهی به سروضع شیک ومرتب کمیل انداخت وکمی فکر کرد دماغش را با صدا بالا کشید و چشمانش را به سختی از هم باز کرد :اتفاقا این پسره رو چندبار با دخترم دیدمش کمیل نتواست طاقت بیاورد و سمت ان مرد خیز برداشت یقه اش را گرفت و گفت:چرا دروغ میگی مرتیکه من تاحالا تو روی هیچ دختری نگاهم نکردم با دیدن هیکل کمیل ک از او چند سر وشانه بالاتر بود خودش را جمع جور کرد ک سرباز انهارا از هم جدا کرد سرگرد اکبری روی میز زد و گفت:چه خبرتونه -جناب سروان من شاهدم دارم سرکوچمون سوپرمارکتی هس اون دخترمو با این اقا دیده و بمن گفته منم دیدمشون احتمالا باهم رفتن مهمونی ک خوش بگذرونن کمیل نفس هایش را عصبی بیرون فرستاد و با صورت برافروخته به دخترجوان گفت:نمیخواید چیزی بگید با تشر کمیل بغضش ترکید و با گریه گفت:بخدا من این اقارو قبلا ندیدم بابا به خاک مامان نمیبخشمت من کی با پای خودم رفتم اون خراب شده از کجا معلوم خودت منو نفروخته باشی به اونا مرد معتاد خنده ی عصبی کرد و گفت:خفه شو دختره ی خیرسر چه بازیگر خوبی شدی سرگرد اکبری رو به یکی از سربازا گفت:فورا برید صاحب سوپرمارکتی رو بیارید اینجا اگه شهادت بده ک این دونفرو باهم دیده راهی جز عقدشون نمیمونه کمیل موهایش را بهم ریخت و گفت:مگه الکیه یکی رو به زور عقد یکی دیگه کنید من کاری ندارم این خانوم چیکارس و چیکار کرده و چرا اونجا بوده جناب سرگرد من تو اون مهمونی کوفتی نبودم من فقط.... -اقای معتمدی! فعلا ک شواهد برعلیه گفته ی شماست شما و این خانوم باهم از اون اتاق دستگیر شدید و طبق ادعای این اقا قبلاهم مراوده داشتید .... 🌼@MazhabiiiTor🌼 🍁 ☘🍁 🍁☘🍁 ☘🍁☘🍁 🍁☘🍁☘🍁 ☘🍁☘🍁☘🍁 🍁☘🍁☘🍁☘🍁 ☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁 🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁