#عاشقانه💖
گرچه
از اغوش تو
سهمی ندارم😞
جز خیال
بوی گیسوی تورا
می جویم
از پیراهنم...👗
#فاضل_نظری
#اللھمعجݪالولیڪاݪفࢪج💛
╔═🍃🕊🍃═════╗
@MazhabiiiTor✨💚✨
╚═════🍃🕊🍃═╝
#تلنگرانه⚡️
🌱✍وقـتی #رانـندهتـاکسی
مسافـر شهرستـانی نـاآشنا را
در شـهر دور خودش می چرخانـد و #دوبرابرکرایه میگیرد😒
📌ایـن #دزدی اســت...😏
🌱✍وقـتی #کـارمندممـلکت بـه جـای کـار
مـیگوید سیـستم قطـعه
و #بـازیمیـکند‼️
و #فـیلمدانلودمیکند‼️
📌ایــن #دزدی اســت...😏
🌱✍وقـتی بـه جای
#حلکـردنمشـکلمردم
#مـداموعدهمیدهید
#اعـتمادآنـهارامیدزدیـد...
📌ایـن #دزدی اســت...😏
🌱✍وقـتی #پــزشکی برای
«نــفع رسانـدن»
به همکار و رفیق دکتر خـود
بـیمار بـی خبر از هـمه جـا را بـه او #حـواله مـیکنـد😞
📌ایـن #دزدی اســت...😏
#کجای_کاریم؟!
#اللھمعجݪالولیڪاݪفࢪج❣
╔═🍃🕊🍃═════╗
@MazhabiiiTor✨✨✨
╚═════🍃🕊🍃═╝
#استادپناهیان🌟
هرکیآرزوداشتهباشه
خیلیخدمتکنہشہیدمیشہ !
یهگوشهدلتپابده؛
شهدابغلتمیکنن (:
ـ مابهچشمدیدیماینارو "
ـ ازاینشهدامددبگیرید "
ـ مددگرفتنازشهدارسمہ "
دستبذارروخاڪقبرشهیدبگو
حُسینعبهحقاینشهید💔
یهنگاهبهمابکن (:
#اللھمعجݪالولیڪاݪفࢪج🤲🏻
╔═🍃🕊🍃═════╗
@MazhabiiiTor✨💚✨
╚═════🍃🕊🍃═╝
رویای عشق پارت بیست و ششم
صبح روز بعد وقتی بیدار شدم خودمو هنوز روی تخت بیمارستان دیدم یکم آروم شده بودم ولی هنوز دلم غصه دار بود پرستاری که داشت به بیماران دیگر رسیدگی میکرد وقتی من رو دید اومد سمتم و ازم پرسید
+ چیزی میخوری عزیزم؟
_نه ممنون فقط میخوام برم خونه
+ میری دکتر گفته فعلا اینجا بمونی تا مطمئن شیم حالت خوبه اونموقع خونوادت میان دنبالت
_ من خوبم میخوام الان برم و اصلا دوست ندارم کسی بیاد دنبالم خواهش میکنم
+ ببین عزیزم من دیروز فهمیدم واسه چی اینجا بستری شدی میدونم داغ بچه برای مادر خیلی سنگینه ولی خونوادت که مقصر نبودن قسمت این بوده
_ نه خانم شما نمیدونید این بچه رو همون خونواده ای که میگید کشتن منم دیگه نمیخوام برگردم چون اذیتم میکنن میخوام برگردم خونه خودم تو شمال
+ باشه عزیزم بزار من با دکترت حرف بزنم ببینم چی میگه ولی قبلش یه چیزی میارم که بخوری خیلی ضعیف شدی
_ باشه ممنونم
+ خواهش میکنم
دلشوره گرفته بودم که کار درستی میکنم یا نه من که تو تهران کسی رو ندارم اگه هم برگردم شمال میخوان بزنن تو سرم که یوسف رو ول کردی و چسبیدی به این پسره اگه هم بخوام برم خونه دوباره به زور کیوان باید بشینم زندگی کنم که اونم برام یه کابوس وحشتناکه همینطوری که داشتم فکر میکردم یاد شبنم افتادم که میگفت اینجا خونه داره ادرسشم بهم گفت یه لحظه ذوق کردم و نفس راحت کشیدم اما یهو یادم افتاد که تازگیا خیلی بد باهاش رفتار میکردم ممکن تو خونش رام نده و اسیر کوچه و خیابون بشم و بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم برم پیش شبنم بالاخره چند سال که ما باهم دوستیم دکتر که اومد و معاینم کرد گفت هیچ مشکلی ندارم و میتونم برم و با اسرار خودم و پرستار قبول کرد که به خونوادم نگم و با امضا خودم مرخص شم بعد از اینکه از بیمارستان خارج شدم یه تاکسی گرفتم و آدرس دانشگارو بهش گفتم بعد هم با کلی گشت و گذار تو کوچه ها تونستم خونش رو پیدا کنم وقتی در زدم دلهره خیلی شدیدی گرفتم که الان شبنم چطور باهام رفتار میکنه خیلی می ترسیدم از اینکه جلوی راننده تاکسی ضایعم کنه تو این فکرا بودم که با صدای شبنم از فکر اومدم بیرون
_ وااای یاس حالت خوبه؟ اینجا چیکار میکنی؟ چیشد بالاخره یادی از ماکردی؟
+ سلام
_ سلام به روی ماهت عزیزم بفرما تو
خانم کرایه ماشین منو نمی دید
با یه نگاه شرمنده آوری به شبنم نگاه کردم و فک کنم فهمید که با خودم هیچ پولی ندارم واسه همین به راننده گفت وایسا الان برات میارم بعدم دستش رو گزاشت رو شونه منو و گفت بیا تو
خونش خیلی باصفا بود بعد از رفتار شبنم خیالم راحت شد که هنوز دوستم داره و دوستیمونو فراموش نکرده
+ یاس من پول تاکسی رو بدم الان میام تو برو تو
_ باشه عزیزم مرسی
وقتی رفتم تو خونش همه چی خیلی با سلیقه و قشنگ چیده شده بود یهو یادخونه خودم افتادم که کل روز با کیان چیدیمش و بی هوا لبخند ملیحی روی لبام نشست نمیدونم به خاطر شبنم بود یا به خاطر خاطره هام با کیان
در که از پشت سرم باز شد منو از فکر و خیال بیرون آورد
+ خوش اومدی خوشگلم
_ ممنون خونه قشنگی داری مبارکت باشه
+ مرسی چشمات قشنگ می بینه بیا بشین یه چایی بخور زیر چشمات کبود شده گریه کردی؟
_ نه حساسیت به هوای تهران پیداکردم
+ آها چه خبر؟ کیان خوبه؟
_ سلامتی اره خوبه بدنیست
+ از بچه مچه خبری نیست شیطون؟😉
یه لحظه بغض اومد سراغم همیشه فکر میکردم اگه کسی این سوال رو ازم بپرسه با ذوق و شوق جواب میدم ولی الان نمیدونستم که همه چیز به شبنم بگم یا نه
+ الووو؟ چرا تو فکری؟
_ نه یکم ذهنم در گیره
+ آها به چی؟
_ چیز خاصی نیست بگذریم تو چه خبر؟
+ منم هیچی درس میخونم دیگه راستی یاس فهمیدی یوسف ازدواج کرده؟
_ ازدواج کرده؟ باکی؟
+ با یه دختری تو کرمانشاه
_ کرمانشاه؟
+ اره از دست پلیس فراریه هی از این شهر میره به اون شهر
_ اها خوشبخت بشه انشالله
+ اره این وسط فقط من ترشیدم😂
_ نه بابا تو هم ازدواج میکنی فقط قبلش به دفترچه پسره یه نگاه بنداز تا عین من تو چاه نیفتی
+ اون که حتما
بعد دوتایی زدیم زیر خنده حس خوبی از پیش شبنم بودن داشتم بهم قوت قلب میداد ولی در عین حال تو این فکر بودم که الان کیان داره چیکار میکنه نمی دونم چرا نمیتونستم از فکرم بیرونش کنم ولی در هر حال مطمئن بودم که فعلا نمیخوام ببینمش
با شبنم نشستیم و از خاطره های بچگی گفتیم به طوری که فکر بچه کاملا از ذهنم بیرون رفته بود نمیدونستم که مادر بی رحمیم یا.....
+ یاس؟
_ بله؟
+ میگم ناهارچی میخوری بزارم
_ هیچی مرسی
+ واا مگه میشه هیچی
_ هر چی خودت میخوری بزار
+ باشه من ماکارونی میخواستم بزارم تو هم میخوری؟
_ اره خیلیم خوبه
+ باشه راستی نگفتی چیشد یادی از ما کردی؟
_ کیان رفته سفر واسه کارش منم نتونستم تنها پیش اون هووی خل و چل و مریضم باشم اینکه گفتم چند روز مزاحم تو شم
+ مزاحم چیه مراحمی گلم
بسم رب شهدا(سه دقیقه درقیامت)پارت بیست ودوم❗️
حتی یکی از آنها به من گفت:بچه،این کارابه تو نیومده.این کار بزرگترهاست.آن زمان من ۱۵ سال بیشتر نداشتم،وقتی این برخورد را بامن داشتند،من هم دیگر پیگیری نکردم.اما عجیب بود که در نامه عمل من،کمک به آن خانواده فقیر ثبت شده بود❗️🤔 به جوان پشت میز گفتم:من که کاری برای آنها نکردم❗️❓اوهم گفت:تونیت این کار را داشتی ودر این راه تلاش کردی،اما به نتیجه نرسیدی.برای همین،نیت و حرکتی که کردی،در نامه عملت ثبت شده.بعدها حدیث رسول گرامی در نهج الفصاحه،ص ۵۹۳رادیدم:((خدای والا می فرمایند:وقتی بنده من کارنیکی اراده کند و نکند(یا نتواند انجام دهد)آن را کار نیک برای وی ثبت می کنم.........))
البته فکر ونیت کارخوب،در بیشتر صفحات ثبت شده بود.هرجایی که دوست داشتم کار خوبی انجام دهم ولی امکانش را نداشتم،اما برای اجرای آن قدم برداشته بودم،در نامه عمل من ثبت شده بود.ولی خداروشکر که نیت های گناه و نادرست ثبت نمی شد.در صفحات بعدوجای جای این کتاب مشاهده می کردم که چنین اتفاقی افتاده.یعنی نیت های خوب من ثبت شده بود.البته بازهم مشاهده می کردم که اعمال خوبم با اشتباهات وگناهانی که هیچ منفعتی برایم نداشت از بین رفته❗️ به قول معروف:آش نخورده ودهان سوخته.هرچه جلوتر می رفتم،نامه عملم بیشتر خالی می شد❗️ خیلی از این بابت ناراحت بودم.ازطرفی نمی دانستم چه کنم.ای کاش کسی بود که می توانستم گناهانم رابه گردن او بیندازم و اعمال خوبش را بگیرم❗️ اما هرچه می گذشت بدتر می شد.
جوان پشت میز ادامه داد:وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد پیش خدا ارزشی ندارد.کاری که غیر خدا درآن شریک باشد به درد همان شریک می خورد.اعمال خالصت رانشان بده تاکار شما سریع حل شود.مگرنشنیده ای:
((اَلاَ عمالُ باِنیات.اعمال به نیت ها بستگی دارد.))
⭐️@MazhabiiiTor⭐️
پیشنهاد خواندن👌
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
بسم رب شهدا(سه دقیقه درقیامت)پارت بیست ودوم❗️ حتی یکی از آنها به من گفت:بچه،این کارابه تو نیومده.این
خوب رفقا قسمت نیت از این کتاب رو باهم خوندیم
ان شاءالله از فردا قسمت نجات یک انسان ازاین کتاب رو باهم می خونیم🙏
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
وقتی به خاطر محبوبیتش پیشنهاد نامزد ریاست جمهوری شدن را دادند گفت:من نامزد گلوله ها و نامزد شهادت هستم.........
🖤@MazhabiiiTor🖤
#ما_ملت_شهادتیم
#ما_ملت_امام_حسینیم