🌹°🌷
آرامش چیست؟
آرامش یعنی: در خیابان قدم بزنی وخیالت آسان باشد که ده قافله دل کثیف با تو نیست😃.
آرامش یعنی: بدانی از 👀نگاه گرگ ها محفوظی.
آرامش یعنی: دراین روزگار که شنل قرمزی ها خودنمایی میکنند، متفاوت بمانی! 😌
آرامش یعنی: وجدانی که آسوده وآرام است🙃
وجدانی که می داند امروز دل مردهای متأهل و پسران جوان را نبرده است. 😇
#خادم_گمنام 🦋
🌹@MazhabiiiTor🌹
#مجروحیت
مادر شهید👇👇
یک سال قبل از شهادتش دریکی از درگیری های جنوب حلب از ناحیه دست مجروح شد.
وبرای مداوا به بیمارستان نبطیه لبنان انتقال داده شد.
آسیب دیدگی عصب دستش در اثر این جراحت باعث از کار افتادن انگشت کوچک دست راستش شد.
وقتی خبرش را شنیدم، چون میزان وعمق مجروحیتش را نمی دانستم بسیار نگران بودم. وفکرهایی به ذهنم خطور میکرد که از تکرار آن وحشت دارم.
بعدکه متوجه شدم که فقط انگشتش آسیب دیده کمی خیالم راحت شد.
برای خودش مهم نبود واین جراحت را اصلا جدی نگرفت و میگفت:«هرچیزی زکاتی دارد واین زخم زکات بدنم است» در مسیر مجاهدت ودر راه خدا و دفاع از حریم#اهل_بیت در روحیه ی او هیچ خدشه ای وارد نشد وعطش واشتیاق برای#شهادت💔افزون تر شد.
بعداز بهبودی دوباره سایر رزمنده های حزب الله راهی#سوریه شد.
برگرفته از کتاب #ملاقات_درملکوت
#شهید_احمد_مشلب.
#خادم_گمنام 🌸
🥀@MazhabiiiTor🥀
🔴 ⚜موشک های حقیقی در راه است___‼️
🚀 موشک به دیمونا اصابت کرد.
🚀 ترس سراسر صهیون را گرفت
🚀 بی بی سی آن را موشک سرگردان خواند
🚀 عده ای آن را انتقام ایران و جبهه مقاومت خواندند ، عده ای پاسخ به نطنز و عده ای هم انکار کردند
⚜💥⚜اما هر چه بود، هرچه شد ، هر کجا خورد و هر که زد ناز شصت زننده و نوش جان خورنده‼️
⚜💥⚜اما دوست عزیزم میدانی چه زمانی عصبانیت نتانیاهو و بن سلمان و قاتلان حاج قاسم بیشتر و تکمیل میشود؟
⚜💥⚜ ۲۸ خرداد ۱۴۰۰ ؛ آنگاه که با مشارکت حداکثری ، موشک انگشت سبابه همه ایرانیان مزین به جوهر آبی شود و بغض صاحبان دیمونا آتش گیرد!
💐 «وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ»
💐 «وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةًَ»
☘️ گله مندیم ولی حماسه ای در راه است!
#همه_می_آییم✌️
#ایران_قوی💪
#خادم_الزهرا✨
🌼@MazhabiiiTor🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ ⃟ ⃟❁
یاخدیجه، اےهمیشہیاراحمد↶
اےبهموجغصہهاغمخواࢪاحمد...🖤😔
#وفاتحضرتخدیجه🥀
#خادم_الزهرا🌾
🍂@MazhabiiiTor🍂
🔰 دعای روز دهم #ماه_رمضان
.
🍀اللهمعجللولیکالفرج🍀
.
#ماهبندگی💫
#ماهمبارکرمضان🌙
#خادم_الزهرا🌻
🌼@MazhabiiiTor🌼
زیارت نامه حضرت خدیجه سلام الله علیها
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا زَوْجَهَ رَسُولِ اللَّهِ سَیِّدِ الْمُرْسَلینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا زَوْجَهَ خاتَمِ النَّبِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ فاطِمَهَ الزَّهْراءِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَىْشَبابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ اَجْمَعینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ الْأَئِمَّهِ الطَّاهِرینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ المُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُمَّ الْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا خالِصَهَ الْمُخْلِصاتِ،اَلسَّلامُعَلَیْکِ یا سَیِّدَهَ الْحَرَمِ وَ مَلائِکَهَ الْبَطْحآءِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اَوَّلَ مَنْ صَدَّقَتْ بِرَسُولِ اللَّهِ مِنَ النِّساءِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا مَنْ وَفَتْ بِالْعُبُودِیَّهِ حَقَّ الْوَفآءِ،وَ اَسْلَمَتْ نَفْسَاً وَ اَنْفَقْتَ مالَها لِسَیِّدِ الْأَنْبِیآءِ اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا قَرینَهَ حَبیبِ اِلهِ السَّمآءِ، اَلْمُزَوَّجَهِ بِخُلاصَهِ الْأَصْفِیآءِ، یَا ابْنَهَ اِبْراهیمَ الْخَلیلِ،اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا مَنْ سَلَّمَ عَلَیْها جَبْرآئیلُ، وَ بَلَّغَ اِلَیْهَا السَّلامُ مِنَ اللَّهِ الْجَلیلِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا حافِظَهَ دینِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا ناصِرَهَ رَسُولِ اللَّه
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا مَنْ تَوَلّى دَفْنَها رَسُولُ اللَّهِ، وَ اسْتَوْدَعَها اِلى رَحْمَهِ اللَّه، اَشْهَدُ اَنَّکَ حَبیبَهُ اللَّهِ وَ خِیَرَهُ اُمَّتِهِ، اِنَّ اللَّهَ جَعَلَکِ فى مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِهِ فى قَصْرٍ مِنَ
الْیاقُوتِوَ الْعِقْبانِ، فى اَعْلى مَنازِلِ الْجَنانِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ .
#خادم_الزهرا🥀
🌾@MazhabiiiTor🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استـــورے 🌸🍃
فرض بر اینڪه فلانی لقبت را دزدید
توهمانی که چنان فاطمه دختر داری
#اجرڪاللهیافاطمةالزهرا🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💛
#خادم_الزهرا🕊
🎀@MazhabiiiTor🎀
#حرف_ناشناس🍃
سلام العلیکم دوست عزیز✨
الحمدالله که راضی هستین♥️
سپاس از حمایتتون🍀
#خادم_گمنام 🌿
🌱@MazhabiiiTor🌱
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈هشتاد و نهم ✨
_.... اون دختر حتی حاضر نبود به من فکر کنه... 😔
پنج سال انتظار و عاشقی 🖐یک طرف😔 یک سال انتظار و سکوت☝️ یه طرف... تو این یک سال سخت ترین روزهای زندگیمو گذروندم.😣
تازه معنی حرفها و نگاه هاش رو میفهمیدم... دست راستشو گرفتم و به کف دستش نگاه کردم. هنوز جای بخیه ها بود.گفتم:
_پس اون پسر فداکاری که این همه سال دعاش میکردم تو بودی؟!!☺️😍
چشمهاش ناراحت بود.😒
گفتم:
_من اون پنج سال بی خبر بودم ولی این یک سال زمان رو لازم داشتم برای اینکه الان عاشقت باشم.😊☝️
همه ساکت بودن...
برای اینکه فضا رو عوض کنم گفتم:
_پس تا حالا دو بار ضرب شست منو دیدی.به قول آقای موحد حواست باشه منو عصبانی نکنی که کاراته بازی میکنم.😜👊
همه خندیدن.😀😁😃😄ولی من محو تماشای مردی بودم که مردانه پای عشقش به من ایستاده بود.😍وحید لایق عشقی با دوام بود.فضای شادی شده بود.
اون شب وحید و خانواده ش رفتن ولی من تا صبح به #حکمت کارهای خدا فکر میکردم...😊🤔
زندگی من مثل جورچینی بود که قطعاتش خیلی منظم و حساب شده سرجاش قرار داشت.👌
فردای روز عقد وحید باید میرفت سرکار. ولی زودتر از همیشه برگشت.با من تماس📲 گرفت. گفت:
_از بابا اجازه گرفتم که من و تو با هم بریم بیرون.آماده شو دارم میام دنبالت.😊
خیلی خوشحال شدم...
سریع آماده شدم.حتی چادر هم پوشیدم و منتظر نشستم تا بیاد.😅😍مامان میخواست برای شام قرمه سبزی درست کنه.به من گفت:
_برای شام برمیگردی؟
گفتم:
_فکر نکنم.احتمالا بیرون یه چیزی میخوریم.☺️
مامان هم مشغول درست کردن خورشت شد.بوی غذا تو خونه پیچیده بود...
گوشیم دستم بود تا وقتی تماس گرفت سریع برم بیرون.زنگ در زده شد.نگاه کردم وحید بود.تعجب کردم که چرا به گوشیم زنگ نزده.😟🙁 گوشی آیفون رو برداشتم و گفتم:
_الان میام.☺️
لبخند زد و گفت:
_معمولا اول یه تعارفی میکنن که بیا تو.😁
خنده م گرفت.گفتم:
_میخوای بیای تو؟😃😅
-مامان خونه ست؟
-بله
-پس اگه اشکالی نداره باز کن.😁
درو باز کردم و به مامان گفتم:
_آقا وحید میخواد بیاد تو.
خودم جلوی در ایستاده بودم.مامان هم از آشپزخونه اومد.
وحید بالبخند وارد شد.یه دسته گل خوشگل❤️💐 تو دستش بود.بالبخند نگاهش کردم.نگاهم کرد ولی اول خیلی مهربون و خنده رو رفت سمت مامان.بعد احوالپرسی دسته گل رو گرفت سمت مامان و گفت:
_قابل شما رو نداره.😊💐
مامان به من نگاه کرد.وحید با خنده گفت:
_این برای شماست.مال زهرا تو ماشینه.😅
مامان هم خنده ش گرفته بود و گفت:
_واقعا اینو برا من خریدی؟😊
وحید گفت:
_بله مامان مهربونم.برای شما خریدم.☺️
مامان گل رو گرفت و تشکر کرد.من از این حرکت وحید و اینطور حرف زدنش با مامان تعجب کردم.😟آخه ما تازه دیروز عقد کردیم.اینکه اینقدر زود صمیمی شده و این حد از صمیمیت برام عجیب بود ولی از اینکارش خوشم اومد و با لبخند نگاهشون میکردم.☺️
مامان تعارفش کرد بشینه.وحید کنار مامان نشست و با مهربانی نگاهش میکرد و باهاش احوالپرسی میکرد.
سه تا لیوان شربت آلبالوی خونگی آوردم.
وحید وقتی شربت شو خورد به مامان نگاه کرد و گفت:
_به به، خیلی خوشمزه بود.معلومه خیلی کدبانو هستین.😋
مامان بالبخند گفت:
_نوش جان.😊
وحید گفت:
_بوی شام تون هم که عالیه.برای زهرا هم غذا درست کردین؟😅😋
-نه.زهرا گفت بیرون شام میخورین.
وحید به من نگاه کرد و گفت:
_همچین غذایی رو ول کنیم بریم بیرون غذا بخوریم؟😌😋
مامان باخوشحالی گفت:
_اگه میاین بیشتر درست میکنم.
وحید به مامان نگاه کرد و گفت:
_منکه از همین الان گرسنه م شد.کی آماده میشه؟
من و مامان خندیدیم😁😄.مامان گفت:
_پسرم هنوز که درست نکردم.😅
وحید بلند خندید😂 و گفت:
_من کلا از غذاهای خوشمزه خیلی خوشم میاد.لطفا زیاد درست کنید.
مامان هم بلند خندید.😃بعد یه کم صحبت دیگه ما بلند شدیم بریم بیرون ولی برای شام برمیگشتیم.
وقتی سوار ماشین شدم وحید یه دسته گل💐 کوچولوی خوشگل از صندلی عقب برداشت و به من داد.خیلی خوشحال شدم😍 ولی مثل سابق از خوشحالی جیغ نمیزدم.😅فقط عاشقانه به وحید نگاه کردم و تشکر کردم.
وحید حرکت کرد.گفتم:
_کجا میخوای بریم؟☺️
-یه جای خوب.😇
تو مسیر مدام حرف میزد.از همه چیز میگفت.
خیلی....
ادامه دارد
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
🌼@MazhabiiiTor🌼