🌹حکایت آموزنده🌹
🌹چرخش زمانه
روزی زنی با شوهرش غذا میخورد. فقیری درب خانه را زد. زن بلند شد و دید که فقیر است. غذایی برداشت تا به او بدهد.
شوهرش گفت: کیست ،؟
زن جواب داد:
فقیر است برایش غذا میبرم.
شوهرش مانع شد تا اینکه جر و بحث شان بالا گرفت و کارشان به طلاق کشید.
سالیان سال گذشت و زن شوهر دیگری گرفت.🌹
روزی با شوهر دومش غذا میخورد
که فقیری در خانه را زد، مرد در را باز کرد.
دید که فقیری است که نیاز به غذا دارد.
به خانه برگشت و گفت:
ای زن غذایی برای فقیر ببر.
زن فورا بلند شد و غذا را برد
اما . . .
زن با چشمانی پر از اشک برگشت.
شوهرش گفت چه شده ای زن.
زن گفت: این فقیر که در خانه آمده شوهر قبلی من است.🌹
مرد هم رو به زنش کرد و گفت:
من هم همان فقیری هستم که آن روز به در خانه شوهرت آمدم.🌷
هیچگاه زمان به یک حال نیست، پس هرگز نباید کبر و غرور را به خود راه داد.•
🌹 چراغی در تاریکی
♦️ قال امیرالمؤمنین علیه السلام: إنّما مثلي بینَکم کمثلِ السّراج فی الظلمة، یَستضیء به مَن وَلَجَها.
♦️ حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام فرمودند: " مثل من در میان شما مثل چراغی است در تاریکی، که هر کس به ظلمت در افتاده، از من نور و روشنی می گیرد."
📚 نهج البلاغه، خطبه 187
🔷🔷🔷🔷🔷
🍀🍀قـالَ مولانا الحَسنُ بنُ عَلِىٍ عليهماالسلام:
🍀«وَاللّه ِ لا يُحِبُّنا عَبْدٌ أَبَدا وَلَوْ كانَ أَسيرا فِى الدَّيْلَمِ إلاّ نَفـَعَهُ حُبـُّنا
🍀وَإنَّ حُبَّنا لَيُساقِطُ الذُّنُوبَ مِنْ بَنِي آدَمَ كَما يُساقِطُ الريحُ الوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ.»
🍀🍀مولاناامام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:
🍀«سوگند به خداوند كه كسى دوست نمى دارد ما را
🍀گر چه در دورترين نقاط؛ همچون ديلم اسير باشد
🍀مگر اين كه دوستى ما به حال او مفيد خواهد بود،
🍀همانا ولايت و محبت ما ـ اهل بيت ـ گناهان فرزندان آدم را از بين مى برد
🍀همان طورى كه باد، برگ درختان را از شاخه و تنه او جدا مى كند و به زمين مى ريزد.»
🍀(اهل نجوم مى گويند دَيْلَمْ سرزمينى است در اقليم قاره چهارم كه طول آن 75 درجه
🍀و عرض آن 10/36 سى و شش درجه و ده دقيقه مى باشد.
معجم البلدان، ج2، ص614)🍀
بحارالانوار، ج44، ص25
🍀🍀🍀🍀🍀
🇮🇷
📝 ۷۰ نفر از مردم بابل به خاطر سفر رضاخان خفه شدند
❄️🌹❄️
🔻روزی رضاخان به مازندران مسافرت کرد، قرار شد یک روز در بابل توقف نماید، ولی در آنجا بسیاری از مردم به خاطر مصادره املاکشان توسط شاه به گدایی افتاده بودند، شهردار به خاطر اینکه رضاخان گدایان شهر را نبیند آنها را جمع کرد و در حمام های عمومی شهر زندانی کرد تا رضاخان از شهر خارج شود، ولی به دلیل بارندگی شدید رضاخان ۳ روز در شهر ماند، پس از رفتن رضاخان وقتی در حمام ها را باز کردند ۷۰ نفر به دلیل نرسیدن غذا و نبود هوا از گرسنگی و خفگی مرده بودند.
📚منبع: کتاب تاریخ بیست ساله ایران/نوشته حسین مکی(نماینده مجلس در زمان پهلوی) /جلد ۶/صفحات ۱۰۱-۱۰۲
#دهه _فجر
✅🇮🇷🇮🇷