🌹🌹🌺زن و شوهری با کشتی به مسافرت رفتند ...
کشتی چند روز را آرام در حرکت بود که ناگهان طوفانی آمد
و موج های هولناکی به راه انداخت، کشتی پر از آب میشد
ترس همگان را فراگرفت و ناخدا می گفت که همه در خطرند
و نجات از این گرفتاری نیاز به معجزه خداوندی دارد.
زن نتوانست اعصاب خود را کنترل کند
و بر سر شوهر داد و بی داد زد
اما با آرامش شوهر مواجه شد، پس بیشتر اعصابش خورد شد
و او را به سردی و بیخیالی متهم کرد
شوهر با چشمان و روی درهم کشیده به زنش نگریست
خنجری بیرون آورد و بر * زن گذاشت
و با کمال جدیت گفت:
آیا از خنجر می ترسی؟
گفت: نه
شوهر گفت: چرا؟
زن گفت: چون خنجر در دست کسی است که
به او اطمینان دارم و دوستش دارم.
شوهر تبسمی زد و گفت: حالت من نیز مانند تو هست
این امواج هولناک را در دستان کسی می بینم که بدو اطمینان دارم و دوستش دارم!!
آری! زمانیکه امواج زندگی تو را خسته و ملول کرد
طوفان زندگی تو را فرا گرفت
همه چیز را علیه خود می دیدی
نترس!
زیرا خدایت تو را دوست دارد
و اوست که بر همه طوفانهای زندگیت توانا و چیره است•.
یا الله یا رحمان یا رحیم
انت نعم الرب
انا بئس العبد•.
در پی دوست به کوی دگران میگردم...
یار در خانه و من گرد جهان میگردم...
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
⭕️پرسش: چگونه دشمنان از ولادت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مطلع نشدند؟!
#عکس_نوشته
#پرسش_کلید_دانایی
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عملی که کوتاهی در آن باعث گرسنگی و تشنگی هنگام مرگ، تنگی قبر و حساب سخت در قیامت میشود!!
👤حجتالاسلام حسینی قمی
مداحی آنلاین - ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست - خلج.mp3
6.37M
⏯ #مناجات با #امام_زمان(عج)
🍃ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
🍃منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
🎙حاج #حسن_خلج
👌بسیار دلنشین
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
همیشه لباس کهنه میپوشید. سرآخر اسمش پای لیست دانشآموزان کم
بضاعت رفت.
مدیر مدرسه داییاش بود.
همان روز عصبانی به خانه خواهرش
رفت. مادر عباس بابایی، برادرش
را پای کمد برد و ردیف لباسها و کفشهای نو را نشانش داد. گفت عباس
میگوید دلش را ندارد پیش دوستان
نیازمندش اینها را بپوشد
امیر سرافراز
#شھیدعباس_بابایۍ♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه
🔸با نوای استاد فرهمند
همسر شهید روزهای آخر زندگی شهید چراغچی را با بیان خاطره ای این گونه تعریف کرد: شهید چراغچی هیکلی تنومند و قوی داشت. گاهی از جبهه که می آمد، برایم فیگور ورزشی می گرفت و من می گفتم «جبهه به شما ساخته است» بعد از صحبت من خموده می شد، دست به پهلویش می زد و می گفت تا «تا اینها آب نشود خدا من را قبول نمی کند».
این اتقاق افتاد و در 21 روزی که در اتاق ICU بود، جثه اش استخوانی شده و از آن هیکل تنومند چیزی باقی نمانده بود. هنگامی که پیکر شهید را به مشهد آورند، مادر ایشان شهید را نمی شناخت و می گفت «این ولی الله من نیست، هیکل پسرم این گونه نبود.»
شهید ولی الله چراغچی
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات 🌹
🍂دلم ز دوری رویت قرار و تاب ندارد
میان ما و رخت جز گنه حجاب ندارد...
🍂به اشک دیده نوشتم هزار نامه برایت
مگر که نامه بیچارگان جواب ندارد؟
تعجیل در فرج مولایمان صلوات