eitaa logo
🌄 مهمانان خدا 💕
235 دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
6.6هزار ویدیو
53 فایل
پیامهای گوناگون. قرآن حدیث یاد شهدا و....
مشاهده در ایتا
دانلود
💔داشتیم خانه‌مان را می‌ساختیم؛ بنّای کار، خودمان بودیم. عصر بود و خسته از کار نشستیم به استراحت. آنقدر کار کرده بود که دست‌هایش تاول زده بود. گفت:«کار ساختمان دیگر تمام است، اگر اجازه بدهید بروم جبهه.» گفتم:«تو که زیاد رفته‌ای، این بار جبهه‌ نرفته‌ها بروند.» ساکت شد. چیزی نگفت. جانمازم را که باز کردم، آمد جمعش کرد. گفت:«این همه نماز خوانده‌ای، اجازه بده کمی هم بی نمازها نماز بخوانند.» جوابی نداشتم. رفت. 🥀راوی پدر شهید بسیجی "سید جواد موسوی"
3.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️‍🔥روایت کوتاه شهید حاج‌قاسم سلیمانی از جنایات داعش... ⛔️فوق‌العاده دلخراش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دماغ عملی تو اینجا چیکار می‌کنی❗️ موقع اعزام به سوریه، بابک را دیدم. جوان زیبارو و خوش سیما؛ به او نمیخورد مدافع حرم باشد. جلو رفتم و به بابک گفتم:" تو اینجا چیکار می‌کنی دماغ عملی؟؟ تو الآن باید در خیابان گلسار رشت بگردی و خوش بگذرانی، نه در سوریه که غیر از توپ و تفنگ خبری نیست!"🤨 بابک نگاهم کرد. چشم‌های زیبایش را به من دوخت. منتظر جوابی بودم، اما چیزی نگفت! سکوت کرد و سکوت. فقط لبخند زد.🙂 لبخندی که بعدها مرا شرمنده کرد...💔
💚با امام زمان(عج‌الله) خود رفیق باشید... با امام زمان(عج‌الله) خود رفیق باشید و کاری نکنید که وجود قطب عالم امکان آزرده خاطر شود. من هرچه در این دنیا دیدم، کمتر دوستی با امام زمان(عج‌الله) را مشاهده نمودم. خودم را می‌گویم هرچه در این دنیا خواستم آن را گرفتم. ولی آیا امام زمان خود را خواستم؟ ای وای بر من. ✍🏻فرازی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم
سردار سلیمانی، عاشق بچه‌های شهدا بود. با بچه‌های شهدا زندگی می‌کرد. با آن‌ها غذا می‌خورد و نشست و برخاست می‌کرد. گاهی با بچه‌های شهدا به کوه یا به زیارت امام‌زاده‌های تهران می‌رفت. تماس فرزندان شهدا با سردار سلیمانی، خیلی راحت برقرار می‌شد. این برنامه، فقط مربوط به ایران هم نبود. در سوریه و لبنان هم که بود، بچه‌های شهدا با او تماس می‌گرفتند،‌ حرف می‌زدند و مشکلاتشان را می‌گفتند. حتی روز پنجشنبه‌ای که فردایش شهید شد، این تماس‌ها برقرار بود. وقتی به خانه شهید می‌رفت، فرزند شهید احساس می‌کرد پدرش آمده، احساس می‌کرد گمشده‌اش را پیدا کرده است... 📚کتاب حاج‌ قاسمی که من می‌شناسم./صفحه ۲۶
رو سینه و جیب پیراهنش نوشته بود: "آنقدر غمت به جان پذیرم حسین تا عاقبت قبر تو را به بر بگیرم حسین" بهش گفتند: محمد چرا این شعر رو روی سینه ات نوشتی؟ گفت: میخوام اگه که قراره شهید بشم تیر از دشمن درست بیاد بخوره وسط این شعر وسط سینه و قلبم... بعد از عملیات والفجر هشت بچه ها دنبال محمد می گشتند تا اینکه خبر اومد محمد به شهادت رسید درست تیر خورده بود وسط این شعر ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💔شب قدر در جبهه ... 🥀بسياري از شهدا، با زبان روزه شهيد شدند. برخي از رزمندگان ، سهميه ناهارشان را مي گرفتند، اما آن را به هم رزم هايشان ميدادند و خودشان روزه مي گرفتند. اولين بار كه در جبهه رفتم، نزديك شب قدر بود. شب قدر كه رسيد ، به اتفاق چندين تن از هم رزم هايم ، به محل برگزاري مراسم احيا رفتم. از مجموع 350 نفر افراد گردان ، فقط بيست نفر آمده بودند. تعجب كردم...! شب دوم هم همين طور بود . برايم سؤال شده بود كه چرا بچه ها براي احيا نيامدند، نكند خبر نداشته باشند...؟! از محل برگزاري احيا بيرون رفتم . پشت مقر ما صحرايي بود كه شيارها و تل زيادي داشت . به سمت صحرا حركت كردم ، وقتي نزديك شيارها رسيدم، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته و قرآن را روي سرش گرفته و زمزمه ميكند . چون صداي مراسم احيا از بلندگو پخش ميشد، بچه ها صدا را مي شنيدند و در تنهايي و تاريكي حفره ها ، با خداي خود راز و نياز ميكردند. بعدها متوجه شدم آن بيست نفر هم كه براي مراسم عزاداري و احيا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند. اين اتفاق يك بار ديگر هم افتاد... بين دزفول و انديمشك، منطقه اي بود كه درخت هاي پرتقال و اكاليپتوس زيادي داشت، ما اسمش را گذاشته بوديم جنگل . نيروهاي بعثي بعد از آنكه پادگان را بمباران كرده بودند. نيروهايشان را در آن جنگل استتار كرده بودند. آنجا ديگر تپه نداشت، اما بچه ها خودشان حفره هايي كنده بودند و داخل آن مي رفتند و در تنهايي عجيبي با خدا راز و نياز ميكردند. ✍🏻 خاطرات شهيد رضا صادقي يونسي
💔براۍ خرید عقد براۍ آقا جواد‌ ساعت‌ خریدم. بعد‌ از چند روز دیدم‌ ساعت‌ دستشون‌ نیست. پرسیدم‌:«چرا‌‌ساعت‌ را‌ دستت‌ نبستی؟» گفت:‌«راستش‌ رو‌ بگم‌ ناراحت‌ نمیشی!؟» گفت:‌‌«توی‌ قنوت‌ نماز‌ نگاهم‌ بہ‌ ساعت مےافتاد و فکرم‌ مےاومد‌ پیش‌ ٺـو... میدونے که‌ باید اول‌ خدا باشہ‌ بعد خانواده.» 🥀خاطره‌ای به یاد شهید معزز جواد محمدی
❤️‍🔥رضا همیشه می‌گفت، مرد و استاد ادب یعنی آقا قمر بنی هاشم(علیه السلام)؛ او روی حرم حضرت زینب(سلام علیها) و حضرت رقیه(سلام علیها) غیرت بسیار داشت و همین هم دلیلی برای رفتنش به سوریه شد. شب سوم محرم، شب حضرت رقیه(سلام علیها) هم به شهادت رسید. برادرم به روضه حضرت زهرا(سلام علیها) هم خیلی حساس بود و از پهلو تیر خورد. من از کسانی که این متن را می‌خوانند، می‌خواهم هر وقت به بهشت رضا(علیه السلام)، کنار سنگ مزار برادرم نشستند، حتماً برایش روضه بخوانند. ✍🏻به روایت برادر شهید مدافع حرم رضا سنجرانی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♦️کار کردن در مملکت امام زمان(عج) عشق است! هر جا لازم باشد، حاضرم کار کنم؛ چه فرماندهی در جنگ، چه کارگری در کارخانه! ✍🏻شهید حاج رضا شکری پور 📚 برگرفته از کتاب ققنوس و آتش؛ ص۷۵
♦️زمان تولد فرزندمان، اندیمشک بودیم. من باردار بودم، عباس لباس های رزمش را نمی آورد خانه؛ همان جا خودش می شست تا من اذیت نشوم. نزدیک وضع حمل که شد، آمد و مرا برد دزفول. در راه آدرس بیمارستان را پرسید. بنده خدایی گفت:"آخر همین خیابان بیمارستان حضرت زهرا(س) است." اسم بیمارستان را که شنید، آه عجیبی کشید، بنده دلم پاره شد. پرسیدم:"عباس ؟" گفت :"یا زهرا رمز زندگی من است. در عملیات فتح المبین با رمز یا زهرا مجروح شدم، با زنی ازدواج کردم به نام زهرا، حالا هم تولد بچه ام بیمارستان حضرت زهراست." ✍🏻به روایت همسر شهید "عباس کریمی" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💔فرازی از وصیت‌نامه شهید "علاء حسن نجمه" ✍🏻هرگاه خواستی از حجاب خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی، به یاد آور که اشک امام زمانت را جاری میکنی! به خون های پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت، خیانت میکنی! به یاد آر که غرب را در تهاجم فرهنگی اش یاری میکنی و فساد را منتشر میکنی و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند، جلب میکنی! به یاد آر حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر میدهی...